eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت189 مرصاد نفس‌ن
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



همین بی‌قانونی و هرج و مرج سوریه را به جولان‌گاه  تبدیل کرد؛ همین رشوه‌گیری و قبیله‌بازی.😏

کافی بود صد لیر بگذاری کف دست مامور ایست و بازرسی تا بگذارد یک ماشین پر از اسلحه را ببری هرجا که دلت می‌خواهد و آن مامور یک درصد فکر نمی‌کرد شاید زن و بچه خودش قرار است با این اسلحه به قتل برسند!

چندبار می‌خواهم از مرصاد بپرسم چرا آمده سوریه؛ اما کمی از دستش ناراحتم بابت برخوردش؛ هرچند می‌دانم از سر دلسوزی بود.

وقتی در فرودگاه، مرصاد مثل بادیگاردها می‌چسبد به من و کمیل دورادور کشیکمان را می‌کشد، مطمئن می‌شوم موضوع جدی‌تر از آن است که فکر می‌کردم؛ اما علت این اصرار برای حذفم باز هم مجهول است.🙄

با ورود به سالن فرودگاه، یک حس ناخوشایند می‌دود میان سلول‌هایم.

حس این که یک نفر دارد من را نگاه می‌کند، بدون آن که بدانم کیست و کجاست و این حس خوبی نیست.


صدای اذان مغرب از گوشی مرصاد بلند می‌شود. به مرصاد می‌گویم: من برم نمازخونه. میای؟

چند لحظه مکث می‌کند و می‌گوید:
- وضو ندارم.

سرم را نزدیک گوشش می‌برم:
- من حس خوبی ندارم. یکی دنبالمونه.

مرصاد چشم می‌چرخاند دورتادور سالن. خلوت است و سکوتش را فقط صدای شکستن دیوار صوتی می‌شکند؛ صدای غرش هواپیما.

مرصاد میان موهایش را چنگ می‌زند:
- منم همین حس رو دارم.😑

- پس بیا از هم جدا شیم. من میرم نمازخونه. تو برو وضو بگیر. کمیل هم با تو بیاد.

چشمانش گرد می‌شود و خشمگین:
- یعنی ولت کنیم که...🤨

- اگه کسی واقعا دنبالم باشه، اگه من تنها بشم میاد سراغم. منم همینو می‌خوام.

- دیوونه شدی؟

دست می‌کنم در جیبم و مهر تربتم را در می‌آورم. راه می‌افتم به سمت نمازخانه و می‌گویم:
- شاید. زود باش، نماز اول وقتش خوبه.

و می‌خندم. مرصاد خشمگین‌تر از قبل، می‌دود به سمتم:
- خر نشو! وقتی نماز می‌خونی که نمی‌تونی...

دست می‌گذارم روی شانه‌اش و با فشار، می‌چرخانمش به سمت سرویس بهداشتی:
- برو، من می‌فهمم دارم چکار می‌کنم.

مرصاد از فشار دست من، کمی تلوتلو می‌خورد و درحالی که عقب عقب به سمت سرویس بهداشتی می‌رود، طوری چشم می‌دراند که یعنی:
- حتی اگه دشمن ترورت نکنه، خودم می‌کشمت!😏


نفس عمیقی می‌کشم و قدم تند می‌کنم به سمت نمازخانه کوچک گوشه سالن.

مسلح نیستم؛ اما زیر لب بسم‌الله می‌گویم و توکل می‌کنم به خدا. 

... 
...



💞 @aah3noghte💞
قسمت اول