شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت207 از دیدن عک
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت208 جواد چندبار سرفه میکند؛ انگار لقمه در گلویش گیر کرده. با دهان پر میگوید: - نه... یعنی بله... یکمش مونده... - خب، بقیهش رو برو توی همین هیئت محسن شهید بخور. سریع از جا میجهد و به سختی، لقمه آخرش را قورت میدهد. دستی به سر و صورتش میکشد و میخواهد برود که میگویم: - مثل یه پسر خوب برو بشین پای منبر. هرچی دیدی و شنیدی رو دقیق میخوام. - چشم چشم... - جلب توجه نمیکنیا! - بله آقا... چشم. سوئیشرتش را از روی چوبلباسی برمیدارد، دستی برای محسن تکان میدهد و از اتاق بیرون میزند. صفحات بعدی پرونده را میخوانم. سخنرانان جلسه، غالبا روحانیونی هستند که مخالف نظاماند یا اصلا موضع سیاسی خود را مشخص نکردهاند. اکثرا سید هستند و در میانگین سنی سی تا پنجاه سال. از برآیند صحبتهایشان میتوان فهمید دو محور اصلی را به طور مستقیم و غیرمستقیم دنبال میکنند: ادعای جدایی دین از سیاست و دوم، تشویق شیعیان برای لعن علنی و توهین به مقدسات اهل سنت و پررنگ کردن نقاط اختلاف بین شیعه و سنی. که البته در هردوی این محورها، نوعی مخالفت با اصل نظام هم هست که حتی علنی هم نشود، اثر خود را خواهد گذاشت. وقتی در یک هیئت چنین حرفهایی زده میشود، معمولا دو حالت دارد: یا از آن قشر مذهبیهای سنتی هستند که کاری به جایی ندارند و نسل اندر نسل هم روحانی و مذهبیِ بدون سیاست بودهاند. به جایی هم وابسته نیستند و مخاطب زیادی ندارند؛ مخاطبشان افرادی مثل خودشانند و اکثرا از نسلهای مسنتر. خب در چنین حالتی، نه میشود و نه لازم است با این هیئتها برخورد کرد. وقتی سرشان در لاک خودشان است و خطری برای #امنیت جامعه ندارند، قانون هم این اجازه را میدهد که حرفشان را بزنند. حالت دوم اما، این است که هیئتها نوظهورند و اصالت سنتی ندارند. جهتگیریهایشان مطابق شبکههای شیعی لندنی ست، محتوا و قالبشان را از این شبکهها و صاحبانشان میگیرند، از مجالسشان فیلم و عکس میفرستند برای این رسانهها و حتی از سوی سرویسهای اطلاعاتی خارجی، تامین مالی میشوند. در یک کلام: همکاری با گروههای معاند نظام دارند و این همکاری در هر سطحی که باشد، یک خطر امنیتی محسوب میشود. - این هیئت چند ساله سابقه داره؟ این را درحالی میپرسم که دارم یک دور دیگر، مشخصات صالح قاضیزاده را به عنوان اولین بانی هیئت و صاحب خانه، مرور میکنم. مسعود میگوید: - طبق گزارش بچههای بسیج و تحقیقی که خودم کردم، تازه دو ساله که تاسیس شده. پارسال یه هیئت خونگی جمع و جور بوده، امسال بیشتر کارشون رو توسعه دادن. از جا بلند میشود تا سفره صبحانه را جمع کند. همزمان میپرسد: - چایی یا قهوه؟ مگر اینجا کافیشاپ است؟ محسن نگاه کوتاهی به مسعود میاندازد و جواب نمیدهد. من اما زیر لب میگویم: - چایی. صالح قاضیزاده دو پسر دارد. یکی دبیرستانی ست و دیگری دانشجو. میخواهم به محسن بگویم آمار پسرهایش را دربیاورد که مسعود، یک سینی با سه فنجان میگذارد مقابلم. بوی تلخ قهوه میزند زیر بینیام. با خودم فکر میکنم شاید فقط برای خودش قهوه ریخته؛ اما فنجان قهوهای مقابلم میگذارد و با همان لحن خشک و خشن میگوید: - چایی نداریم! یکی نیست بگوید برادر من! تو که میخواستی قهوه بیاوری چرا نظر من را پرسیدی؟ میخواستی ضایعم کنی مثلا؟🙄 حالا میفهمم محسن چرا جوابش را نداد. با بیمیلی نگاه میکنم به قهوه که بخارش به هوا میرود. محسن خیره به مانیتورش آه میکشد فقط و مسعود که میبیند من حتی دستم را به سمت فنجان دراز نکردهام، نیشخند میزند. فنجان را برمیدارد و کمی از آن مینوشد: - خیالت راحت. مسموم نیست.😏 #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞قسمت اول