شهید شو 🌷
بسم الله النور #جنگ_با_دشمنان_خدا قسمت 3⃣1⃣ 🔶 مرا قبول می کنی؟ همین طور که غرق فکر بودم ...
بسم الله النور
#جنگ_با_دشمنان_خدا
قسمت 4⃣1⃣
🔶 عقیق یمنی
وقتی این جمله رو گفتم ... یکی از خادم ها که سن و سالی ازش گذشته بود ... در حالی که می لرزید و اشک می ریخت، انگشترش رو از دستش در آورد و دست من کرد و گفت:
"عقیق یمن، متبرک به حرم و ضریح امام حسین و حضرت ابالفضله ... انگشتر پسر شهیدمه ... دو سال از تو بزرگ تر بود که شهید شد ... اونم همیشه همین طور محکم، می گفت: افتخار زندگی من اینه که سرباز سپاه اسلام و سرباز پسر فاطمه زهرام ... ."
خورشید تقریبا طلوع کرده بود که با ادای احترام از حرم خارج شدم .. توی راه تمام مدت به انگشتر نگاه می کردم و به خودم می گفتم:
"این یه نشانه است ... هدیه از طرف یه شهید و یه مجاهد فی سبیل الله ... یعنی اهل بیت، تو رو بخشیدن و پذیرفتن ... تو دیر نرسیدی ... حالا که به موقع اومدی، باید جانانه بجنگی ... و مثل حر و صاحب این انگشتر، باید با لباس شهدا، به دیدار رسول خدا و اهل بیت بری ... ."
این مسیری بود که انتخاب کرده بودم ...
برگشت به کشوری که بیشتر مردمش وهابی هستند ...
زندگی در بین اونها و تبلیغ حقیقتی که با سختی تمام، اون رو پیدا کرده بودم ... .
در آینده هر بار که پام رو از خونه بیرون بگذارم؛ می تونه آخرین بار من باشه ... و هر شب که به خواب میرم، آخرین شب زندگی من ... .
من هیچ ترس و وحشتی نداشتم ... خودم رو به خدا سپرده بودم ... در اون لحظات فقط یک چیز اهمیت داشت ...
چطور می تونستم به بهترین نحو، این وظیفه سخت رو انجام بدم ... چطور می تونستم برای امامم، بهترین سرباز باشم ... و این نقطه عطف و آغاز زندگی جدید من بود ...
دوباره لقمه هام رو می شمردم ... اما نه برای کشتن شیعیان ... این بار چون #سر_سفره_امام_زمان نشسته بودم ... چون بابت تک تک این لقمه ها #مسئول بودم ...
صبح و شبم شده بود درس خوندن، مطالعه و تحقیق کردن ...
اگر یک روز کوتاهی می کردم ... یک وعده از غذام رو نمی خوردم ... اون سفره، سفره امام زمان بود ... می ترسیدم با نشستن سر سفره، #حق_امامم رو زیر پا بزارم ... .
غیر از درس، مدام این فکر می کردم که چی کار باید انجام بدم ... از چه طریقی باید عمل کنم تا به بهترین نحو به اسلام و امامم خدمت کرده باشم؟ ...
چطور می تونستم بهترین سرباز باشم؟ و ... .
تمام مطالب و راهکارها رو می نوشتم و دونه دونه بررسی شون می کردم ... تا اینکه ... .
خبر رسید داعش تهدید کرده به حرم حضرت زینب حمله می کنه و ... داغون شدم ... از شدت عصبانیت، شقیقه هام تیر می کشید ...
مدام این فکر توی سرم تکرار می شد ... محاله تا من زنده باشم اجازه بدم کسی یک قدم به حریم اهل بیت پیامبر تعرض کنه ... .
صبح، اول وقت رفتم واحد اداری، سراغ مسئول گذرنامه و ... خیلی جدی و محکم گفتم:
"پاسپورتم رو بدید می خوام برم ..."
پرسید:
"اجازه خروج گرفتی؟ بدون اجازه خروج، نمی تونم پاسپورتت رو تحویلت بدم ... ."
منم که خونم به جوش اومده بود با ناراحتی و جدیت بیشتر گفتم:
"من برای دفاع از اهل بیت، منتظر اجازه احدی نمیشم ... ."
با آرامش بیشتری دوباره حرفش رو تکرار کرد و گفت:
"قانونه. دست من نیست ... بدون اجازه خروج، نمی تونم درخواست تحویل گذرنامه رو صادر کنم ... ."
"من دو روز بیشتر صبر نمی کنم ... چه با اجازه، چه بی اجازه ... چه با گذرنامه، چه بی گذرنامه ... از اینجا میرم ... دو روز بیشتر وقت نداری ... ."
اینو گفتم و از اتاق اومدم بیرون ... .
.
.
⏮ ادامه دارد..
به قلم #شهید_مدافع_حرم_سیدطاهاایمانی
@aah3noghte
#انتشارداستان_بدون_ذکر_لینک_کانال_ممنوع
شهید شو 🌷
💔 گفتا "تو از کجایی ڪآشفتھ مینمایی"؟ گفتم "منم غریبی از شهر آشنایی"...
💔
سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، #خادم بودیم برا راهیان نور😊
و آقاجواد، #مسئول ما بود☺️
شب دیر خوابیده بودیم که جواد همه را صدا کرد برا #نماز_صبح
با چک و لگد😑
بلند شدیم رفتیم #وضو گرفتیم وایسادیم نماز
تا همه خوندیم، گفت خب #بخوابید ساعت دو عه😅
ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳
آقا خوابید کف کانکس و #میخندید ماهم اعصابا...😬
هیچی دیگه #پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂
#راوی: رفیق شهید
#شهید_جواد_محمدی
#شهید_مدافع_حرم
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
اوایل که #اعزام شدیم به سوریه، هر فردی را #مسئول کاری کرده بودند. یکی از #مسئولیت های آقا #محمد "آب" رسوندن به خط بود..
پیش خودم گفتم این همه راه اومدیم سوریه،
بعد این بنده خدا، راضی شده که با اون #مسئولیتی که در #سپاه_کربلا داشت فقط #آب برسونه؟؟🙁
بعد که #محمد_آقا ،بعد اون همه شجاعت و دلاوری هایی که اونجا خلق کرد به #شهادت رسید🕊 پیش خودم گفتم، چقدر من ظاهربین بودم...
#حضرت_عباس (ع) هم #روز_عاشورا , #سقا بود...💔
راوی: همرزم #شهید_محمد_بلباسی
#شهید_مدافع_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞