eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 قسمت یازدهم #بےتوهرگز ❤️ 🚫این داستان واقعی است🚫 #فرزند_کوچک_من هر روز که می گذشت #علاقه ام به
💔 قسمت دوازدهم ❤️ 🚫این داستان واقعی است🚫 مادرم بعد کلی دل کردن، حرف پدرم رو گفت بیشتر نگران علی و اش بود و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم😔 هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده😰 تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود چشمم که بهش افتاد ام گرفت نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم😭 روی لبش خشک شد با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد🤔😳 چقدر گذشت؟ نمی دونم مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین "شرمنده ام علی آقا ، دختره!!"😥 نگاهش خیلی جدی شد هرگز اون طوری ندیده بودمش با همون حالت، رو کرد به مادرم ، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو بزارید؟ مادرم با ترس در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه نبود با صدای بلند زدم زیر گریه بدجور دلم سوخته بود😭😭 _خانم آخه چرا ناشکری می کنی؟ دختر خداست زندگیه خدا به هر کی نظر کنه بهش میده عزیز دل و آسمان و زمین هم دختر بود... و من بلند و بلند تر گریه می کردم با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ...😑 بغلش کرد و در حالی که می گفت و می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت کنار داد چند لحظه بهش خیره شد😍 حتی پلک نمی زد در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود دانه های اشک از چشمش سرازیر شد گفت: _بچه اوله و این همه زحمت کشیدی حق خودته که اسمش رو بزاری اما من می خوام پیش دستی کنم! مکث کوتاهی کرد یعنی پدر....😍 پیشونیش رو بوسید :) و من هنوز گریه می کردم اما نه از غصه، ترس و نگرانی.... 〰〰〰 قسمت سیزدهم ❤️ 🚫این داستان واقعی است🚫 بعد از زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود همه رو بیرون کرد حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت خودش توی ایستاد تک تک کارها رو به انجام می داد مثل و گاهی کارگر دمِ دستم بود😍 تا تکان می خوردم از خواب می پرید اونقدر که از خودم می کشیدم اونقدر روش فشار بود که نشسته پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد. بعد از اینکه حالم خوب شد با اون حجم و کار بازم دست بردار نبود اون روز همون جا توی در ایستادم فقط نگاهش می کردم با اون دست های و پوست کن شده داشت کهنه های رو می شست دیگه طاقت نیاورد همین طور که سر تشت نشسته بود با های پر اشک رفتم نشستم کنارش چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد _چی شده؟چرا گریه می کنی؟ تا اینو گفت خم شدم و های خیسش رو خودش رو کشید کنار _چی کار می کنی ؟ دست هام نجسه نمی تونستم جلوی هام رو بگیرم مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... _تو عین علی عین ... هر چی بهت بخوره میشه هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ... من می کردم😭 متحیر، سعی در کردن من داشت اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 یڪ عده اُمل و خشڪ مغز هستند .. ڪھ باید آنهارا پرستید😳😏 اونایی که در مسیر خانه تا دانشگاه نگاهشان، ناموس دیگران را سایز نمیڪند... آنقدر افراطے هستند ڪه جواب لبخندِ دختران را با اخم غلیظ میدهند...😡 چشمهایشان یا سنگ فرش زمین را متر میکند یا ابرهای آسمان را میشمارد☁️ اینها همان پسران و هستند ڪھ در دوران مجردی از بین تمام زنان دنیا یک مادرشان را دیده اند و یک خواهرشان😬 چون به قول افراد روشنفکر😏 آنقدر سرشان را پایین میندازند ڪھ بینی شان در یقھ های بستھ و مردانه شان فرو میرود❣ چهره شان دیدنے است زمانے ڪھ دنبال عروس خود به آرایشگاه میروند... لحظه ای ڪه سرخ میشوند ....☺️ چشمشان به قدر ته فنجان باز میشود... خیره خیره به نیمه وجودشان نگاه میکنند... و لذت میبرند از دیدن ! باید اینها را پرستید❣ چون ذره ذره احساس خود را در مشت حفظ کردند تا هر وقت زمانش رسید تقدیمش کنند به ... عقب مانده اند دیگر!! در موبایلشان دفترچه سیاه شده ای از شماره های بهترین دختران دانشگاه و شهر را ندارند اخر هفته با ماشین دودر و صندوقے پراز به شمال نمیروند... پاتوقشان یڪ فوتبال و استخر دسته جمعی با تعدادی مثل خودشان است.. بنظرم همینها میشوند 👌 ازهمینها باید را توقع داشت..💕 مابقی دیدشان باز است به غیرت میگویند ... ... بعداز مراسم، همین ها شنل سر عزیزشان میندازند تا اجازه ندهند کسی در دارایی و عشقشان شریک شود حتی به قدر یک ... همین هایی ڪه همسر خود را میدانند و در دل یقین دارند: زیباترین دختر شهر همینی است ڪه دامن لباس سفیدش را در مشت ظریف خود فشرده و در مقابلم چرخ میزند.. فکر میکنند خدا فرشته ای را در کادو پیچیده و تقدیمشان کرده❣ شک ندارم ڪسے ڪه خودش رادر جهنم گناه و الودگی اطراف خود حفظ کند ... خداوند زندگی اش را میسازد... را همین ها به خوبی لمس میکنند چون تجربه اش میکنند در کنار ... صدها خاطره ندارند از و ارزان قیمت.. مِموری ذهنشان را خالی و نگه داشته اند تا اولین خاطراتشان با همسر شرعی شان درست بشود باید این موجودات را پرستید..👌 ‍... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #آھ... روز و شبهایمان با یادشان سپری مےشود و قلبمان با ذکرشان، احیا خدایا! خدایا! قلبم را
💔 ... اصلا این من مال خودت!!! خدایا!! اعتراف مےکنم عرضه نداشتم دلم را مثل روز اول نگه دارم بیا بگیرش همه اغیار را از دلم بیرون کن مےخواهم جز عشق خودت و محبینت عشق کسی در دلم نباشد ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... امشب تمام عاشقان را دست به سر کن یک امشبی با من بمان با من سحر کن چه زیباست... یکی ا
💔 ... هر کس پیامبری درون خویش دارد فقط باید گوش جان را سپُرد به ندای ملکوتیِ "اقرا" باید گوش جان را نگاھ داشت آن هنگام است که پیامبر درون، مبعوث مےشود ... 💞 @aah3noghte💞