💔
وقتی خواست به جبهه برود شانزده سال بیشتر نداشت،ما مخالف بودیم. اوهم شناسنامه اش را دست کاری کرد و ثبت نام کرد، اما قبل از اعزامش به کردستان از من و پدرش عذر خواهی کرد و رفت.
وقتی از کردستان برگشت بدنش پر از تاول و زخم بود، به خاطر سردی هوا رزمنده ها در سنگر میماندند و بهداشت آنان به خوبی رعایت نمیشد.
کفش کتانی را که برایش فرستاده بودم نپوشیده بود و به خانه آورد و گفت مادر این را به مرکز #کمک_به_جبهه برسان. دیگر رزمنده ها بیشتر از من به این احتیاج دارند.
اولین حقوق بسیج را که گرفت یک قسمت آن را به #فقرا بخشید و با یک قسمت آن برای خواهر کوچکش هدیه خرید.جبهه اخلاق و رفتار پسرم را به کلی عوض کرده بود.در هر فرصتی کتاب دعا و یا قرآن میخواند.
در نیمه شبی از اتاق اکبر صدای گریه شنیدم. نگران شدم و بی هوا وارد اتاق شده و چراغ را روشن کردم. اکبر در گوشه ای نشسته و مشغول #نماز_شب بود و در نماز گریه می کرد. صورتش خیس بود که او را بغل کردم و صورتش را به صورتم چسباندم و صورت و پیشانی اش را بوسیدم.
#شهید_اکبر_مدنی
📚 #دسته_یک
#نماز
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞