💔
سردار سلیمانی میگفت:
"حاج محمد ناظری ۳۰ ساله که شهیده... ما سر سفره شهید ناظری بزرگ شدیم. از سال ۵۸ که من نیروی آموزشی ایشان بودم تا به حال به یاد ندارم که تغییری کرده باشن تو این سالها همون روحیه #پرکار و #سخت_کوشی را حفظ کردن"
#شهید_محمد_ناظری
#فرمانده
#سالروزشهادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمان الرحیم 🌹 #فدائی_رهبر 🌹 #قسمت_51 -کجاست؟! گفتم علی کجاست😡 -مادر صبر کنید الان م
بسم الله الرحمان الرحیم
🌹 #فدائی_رهبر 🌹
#قسمت_53
انقدر از علی خون رفته بود که شش هفت تا کیسه خون به او زدند اوضاع وخیمی داشت😔😔
بالا خره با کلی تعهد و امضاء و قول و قرار علی به بیمارستان و اتاق عمل رسید😞😔💔
-اقای دکتر
نگاه خسته ی یک زن با چشم های سرخ و پف کرده و صورتی که اشک ها روی آن خط سیاهی گذاشته بودند 😔😭😞💔
دکتر در حالیکه خستگی توی صورتش چین و چروک انداخته بود سرش را آهسته پایین آورد و با لبخند پر از رضایت به مادر فهماند که علی هنوز نفس می کشد😍😍😊
مادر نفس راحتی کشید😍😍
صورت مادر از زمین کنده نمی شد😰 سجده ی طولانی او همه را نگران کرده بود😰😰
-مادر... مادر😰
ادامه دارد....
#قسمت_54
از جا بلند شد، بی اختیار به طرف دکتر دوید🏃♀ می خندید ، اشک می ریخت ، می خندید ، اشک می ریخت...😅😭
حال مادر اصلا دست خودش نبود
-نه !خانم خلیلی ! خواهش میکنم😑😥
همه سعی داشتند مادر را کنار ببرند اما دستانی که خداوند به ان ها اجازه ی برگرداندن علی را داده بود برای مادر بوسیدن داشت😍😍😍
مادر دوباره پیشانی پر چین و صورت خسته اش را بر زمین چسباند و در ان لحظه ی زیبا تنها او بود و خدا😍☺️
از حالت لب ها و برق چشمانش می شد فهمید. فکر کنم یاد حرف های علی افتاده بود☺️☺️😍
-مامان پیر شدما! کی برام زن میگیری؟😅
-حیا کن بچه😒 ان شاءالله ۲۳سالت بشه بعد😒
-اُو اَه! تا اون موقع کی زنده است ، کی مرده☹️🙁
- نترس مادر چشم به هم بزنی میشی ۲۳سالت بذار یکم پخته و عاقل بشی😏😉
پشت چشمش را نازک کرد و در حالیکه لبخند ریزی می زد صورتش را آرام و با ناز از پسر برگرداند😌☺️
صدای خنده ی مردانه علی در ذهن مادر پیچید😂😂😍
ادامه دارد....
#شهید_علی_خلیلی
📚 #نای_سوخته
نویسنده :هانیه ناصری
ناشر: انتشارات تقدیر ۱۳۹۵
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
برای خودش اعجوبه ای بود...
قبل از آغاز جنگ ایران به افغانستان رفت و با شوروی جنگید..
از ۱۶سالگی در جبهه بود...
در محاصره سوسنگرد، شهید چمران را که تیر خورده بود، نجات داد و ایشان کلت شخصی اش را به عنوان هدیه به او داد...
در آذر ۶۰ در عملیات مطلع الفجر وقتی درحال نجات جان مجروحان بود، اسیر دشمن شد...
در اردوگاه، هویت اصلی اش را پنهان کرد و وقتی انبار مهمات اردوگاه آتش گرفت از این فرصت استفاده کرد و با کمک عده ای مقداری اسلحه و مهمات به دست آوردند و آنها در اردوگاه مخفی کردند اما مدتی بعد، قضیه لو رفت و اسلحه ها را پیدا کردند.
تعدادی از اسرا را شکنجه کردند تا عاملین اصلی را پیدا کنند...
این شهید برای اینکه دیگران را نجات دهد خودش به تنهایی، مسئولیت آتش گرفتن و مخفی کردن مهمات را قبول کرد و جان بقیه را نجات داد...
شکنجه گرهای ویژه ای که از استخبارات بغداد آمده بودند او را به طرز وحشیانه ای شکنجه کردند تا همدستانش را معرفی کند ولی چیزی نگفته بود و عاقبت پس از تحمل شکنجه های بسیار، مظلومانه به شهادت رسید...
نقل می کنند حتی او را با بشکه جوشان قیر شکنجه می کردند ولی او هیچ حرفی نزد...
در مرداد ۱۳۸۱ پیکراین شهید بزرگوار به ایران بازگشت..
#شهید_خلیل_فاتح
فرمانده گردان شهید مدنےلشگر ۳۱ عاشورا
#سالروزشهادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
تنهاترین سردار.mp3
9.07M
💔
#کلیپ_صوتی
سخنرانی مذهبی
🎤حجت الاسلام #استادمیرزامحمدی
🔊تنهاترین سردار
اهداف معاویه و خنثی شدن آن با بصیرت #امام_حسن_مجتبی_ع
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#نقش_انسان_در_تقدیرات_شب_قدر ۶
در شبــهای قـ💫ـدر؛
تو موفــق خواهـــی بود، اگر؛
💢بهترین تقدیرات رو بشناسی،
و باصـداقت
و دغدغه حقیقی، اونا رو طلب کنی👇
💔
🌹خاطره سردار سلیمانی از شهید محمدحسین یوسف الهی:
《قطعه زمین》
✍محمدحسین قطعه زمینی در کرمان داشت که پدرش به او بخشیده بود و او به دلیل حضور در جبهه ، خیلی کم به آن سرکشی میکرد. آخرین بار وقتی بعد از حدود یک سال به آن جا رفت، در کمال تعجب دید که یک نفر زمین را ساخته و در آن ساکن شده است.
بعد از پرس وجو و تحقیق، فهمید آن شخص، یک نفر جهادی است! قضیه را برای من تعریف کرد. گفتم: خب! برو شکایت کن و از طریق دادگاه پیگیر قضیه باش، بلاخره هرچه باشد، تو مدارکی داری و می توانی به حقت برسی.
گفت: نه! من نمی توانم این کار را بکنم،
او یک نفر جهادی است و حتما نیازش از من بیشتر بوده است؛ هرچند نباید چنین کاری می کرد و در زمین غصبی می نشست، اما حالا که چنین کرده، دلم نمی آید پایش را به دادگاه بکشم. عیبی ندارد! .من زمین را بخشیدم و گذشت کردم.
📚کتاب حسین پسر غلامحسین ص۷۴
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕