eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #سید_پابرهنه۲ سید غلامرضا (حمید) میرافضلی سال ۱۳۳۳ در شهر رفسنجان به
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 ۳ حمید ساکت نمےشد و تنها کسی که توانست آرامش کند، بی بی بود... بی بی ، خودش صبور و آرام بود و از شهادت رضا، راضی و همین آرامشش حمید را آرام کرد و تلنگری شد در وجود حمید....😔 سید حمید که فکر مےکرد بزن بهادر محله است، حیران و درمانده! شاهد شجاعت کسی بود که همیشه او را بزدل و ترسو مےدانست...😭 تا چشم بر هم زدند انقلاب شد و بعد جنگ... حالا دیگر سید حمید با چشمانش مےدید نوجوان هایی که از او بسیار کوچکتر هستند، به جبهه مےروند... سید حمید دیگر در کنار رفقایش هم احساس تنهایی مےکرد، مےخواست به جبهه برود اما آیا در جبهه سید حمید را با آن سابقه اش قبول مےکردند؟؟؟؟😔 یکی از کامیون دارهایی که کمک های مردمی بار زده بود، با اکراه سید حمید را به جبهه برد... جبهه جنوب گویی از ظلمت به نور رسیده بود!!! با حیرتی آمیخته با شوق، به دنیایی رسیده بود که از کودکی به دنبال آن بود.... و سید خیلی زود تغییر کرد....😇 افسوس مےخورد بر عمر از دست رفته اش و همیشه خودش را سرزنش مےکرد... بعد از مدتی شب ها در بیابان، پرسه مےزد و چندی بعد برهنگی پایش همیشگی شد و به مشهور.... ... ۳نقطه 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 عشقی که رفته رفته جنون آوردچه سود؟ دیوانه گشتن از نگه اولین خوش است ۶۴/۱۰/۱۲ (تهران/مصادف باپنجم ماه محرم) تاریخ شهادت۹۴/۴/۱(سوریه/شهردرعا/مصادف با پنجم ماه رمضان) نام جهادی: حسین ذاکر نحوه شهادت: اصابت موشک به خودرو مانند مقتدایش علی اکبر(ع)اربا اربا شدند و فقط یک دست از ایشان برگشت 💕 @Aah3noghte💕
💔 تونیستی و دلم به یادت افتاد دقیقه هام رنگ تعبد گرفت دیگه خدا دوریت و طاقت نداشت پیش خودش برد و تولد گرفت 🌹 ... 💕 @Aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهیدمدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_بیست_و_نه غرامت به زحمت
به قلم شهیدمدافع حرم تمامش رو خوندم تعجب کردم 😳… "مگه پسر داری؟ … پس چرا هیچ وقت باهات نیومده مسجد؟" … .😳🤔 همون طور که به پشتی مبل تکیه داده بود، گفت: " از اینکه پسر منه و توی یه خانواده مسلمان، راضی نیست … ترجیح میده یه نوجوان امریکایی باشه تا مسلمان" …😒 خنده تلخی زد … "اونم بهم میگه آدم مزخرفی هستم" … 😏 چشم هاش بسته بود اما می تونستم غم رو توی وجودش حس کنم … همیشه فکر می کردم آدم بی درد و غمیه … .😔 قرآن رو باز کردم و شروع کردم به خوندن … اما تمام مدت حواسم به اون بود … حس می کردم غم سنگینی رو تحمل می کنه و داشت از درون گریه می کرد …😔 من از دستش کلافه بودم … از پس منطق و قدرت فکر و کلامش بر نمی اومدم … حرف هاش من رو در دوگانگی شدید قرار می داد و ذهنم رو بهم می ریخت … طوری که قدرت کنترل و مدیریت و تصمیم رو از دست می دادم … .😫😩 من بهش گفتم مزخرف … اما فقط عصبی بودم … ترجیح می دادم اون آدم مزخرفی باشه تا من … اما پسر اون یه احمق بود … فقط یه احمق می تونست از داشتن چنین پدری ناراحت باشه … یه احمق که اونقدر خوشبخت بود که قدرت دیدن و درک چنین نعمتی رو نداشت …😏😒 از صفحه ۴۰ به بعد، حاجی رفته بود اما من تمام روز و شب، قرآن رو زمین نگذاشتم … ۱۸ ساعت طول کشید … نمی دونستم هر کدوم از اون جملات، معنای کدوم یکی از اون کلمات عربی بود … اما تصمیم گرفته بودم؛ اونو تا آخر بخونم … .😉 این انتخاب من بود … اما تنها انتخابم نبود … فردا صبح، مرخص شدم … نمی تونستم بی خیال از کنار ماجرای پسرش بگذرم … حس عجیبی به حاجی داشتم …🙄 پسرش رو پیدا کردم و چند روز زیر نظر گرفتم 👀… دبیرستانی بود … و حدسم در موردش کاملا درست … شرایطش طوری نبود که از دست پدرش کاری بربیاد … توی یه باند دبیرستانی وارد شده بود … تنها نقطه مثبت این بود … خلافکار و گنگ نبودن … از دید خیلی از خانواده های امریکایی تقریبا می شد رفتارشون رو با کلمه بچه اند یا یه نوجوونه و به اصطلاح دارن جوانی می کنن، توجیه کرد … تفننی مواد مصرف می کردن … سیگار می کشیدن … به جای درس خوندن، دنبال پارتی می گشتن تا مواد و الکل مجانی گیرشون بیاد … و … این رفتارها برای یه نوجوون ۱۶ ساله امریکایی از خانواده های متوسط به بالای شهری، عادیه … اما برای یه مسلمان؛ نه… .❌ من مسلمان نبودم … من از دید دیگه ای بهش نگاه می کردم … یه نوجوون که درس نمی خونه، پس قطعا توی سیستم سرمایه داری جایی براش نیست … و آینده ای نداره … ‼️ حاجی مرد خوبی بود و داشتن چنین پسری انصاف نبود … حتی اگر می خواست یه آمریکایی باشه؛ باید یه آدم موفق می شد نه یه احمق … . چند روز در موردش فکر کردم و یه نقشه خوب کشیدم … من یکی به حاجی بدهکار بودم … . رفتم سراغ یکی از بچه های قدیم … ازش ماشین و اسلحه اش رو امانت گرفتم … مطمئن شدم که شماره سریال اسلحه و پلاک، تحت پیگرد نباشه … و … جمعه رفتم سراغ احد …♨️😏 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدحسین_خرازی 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ 💔 بغض مرا گناه و بدے ڪال ڪرده اسٺ عمرے گدا بہ نان شما حال ڪرده اسٺ خلوٺ ڪنید دور ضریح #حسین را مادر هواے روضہ گودال ڪرده اسٺ #شب_جمعہ‌سٺ_هوایٺ_نڪنم_میمیرم #آھ_ارباب 💕 @aah3noghte💕
💔 مےگویند: فاصــــله... عشقِ به معشوق را تهدید مےڪند اما دروغ گفته اند "من هرچه از تو دورتر شدم دلتنگــ💔ــــتر شدم".... من ڪه از دور مےشوم بيشتر دلتنگــ مےشوم بيشترحس تنهايی مےڪنم ميرسد آیا روزے ڪه من هم نزديكِ نزديك شما شوم؟؟؟.. آن وقت است ڪه  دلتنگي دورے پايان مےپذيرد ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 اون که تو میدون مین هزار تا معبر زده حالا تو رخت خوابش اوفتاده حالش بده😔 با اینکه زخمی شده هنوز خالی مےبنده میگه من که چیزیم نیست درد مےکشه میخنده... پ.ن جانبازان اعصاب و روان مظلوم ترین جانبازان و گمنام ترین شهدا هستند #جانبازان_اعصاب_و_روان #ابوالفضل_سپهر #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #سید_پابرهنه۳ حمید ساکت نمےشد و تنها کسی که توانست آرامش کند، بی بی بو
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۴ طبق معمول با پای برهنه در منطقه راه مےرفت. پرسیدم: "سید! چرا با پای برهنه"؟🤔 گفت: "برای پس گرفتن این زمین، خون داده شده... این زمین احترام داره!! خون بچه ها روش ریخته شده، آدم باید با پای برهنه روش راه بره".❣ سید شب ها که مےخواست بخوابد با همان لباسی که تنش بود مےرفت بیرون سنگر و روی سنگریزه ها مےخوابید... مےگفتم: "چرا تو سنگر نمےخوابی"؟🤔 مےگفت: "بدن من خیلی استراحت کرده! خیلی لذت برده! باید اینجا ادبش کنم"!!!😔 سید با کمک مجاهدین عراقی با کارت جعلی رفت ...😬 از قبل همه بچه ها هماهنگ کرده بودند که حالت طبیعےشان را حفظ کنند که لو نروند... با هر سختی به کربلا مےرسند و به حرم مےروند. سید حمید میرافضلیِ ما هم که عاشق مولایش بود، همین که وارد حرم مےشود و چشمش به ضریح سیدالشهدا مےافتد، پاهایش مےلرزد، مےافتد و بےهوش مےشود....😇 در آن روزها هر لحظه ممکن بود سربازان بعثی، متوجه آنها شوند...😰😨 هر چه رفقایش او را به جدش قسم دادند بلند شود.... نشد... مجبور شدند یکی یکی از حرم خارج شدند و سید ماند توی حرم... حدود بیست دقیقه بعد، سید آرام از حرم خارج شد...😌 ... سید از زبده ترین نیروهای اطلاعات و عملیات شده بود. تا جایی که شد سرانجام در عملیات سال ۶۲ در جزیره با دو تایی سـوار موتـور ،هدف گلوله آر پی جی قرار گرفتن و رفتند پیش سید الشهداء... درست روز شهادت مادرش زهرا سلام الله علیها ... ۳نقطه 💕 @aah3noghte💕