شهید شو 🌷
💔 #گذرے_کوتاه_از_زندگے_شھدا #شھیدمحمودرضابیضائی قسمت هفدهم قبل از آخرین اعزامش بهم زنگ زد گفت:
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگی_شھدا
#شھیدمحمودرضابیضایی
قسمت هجدهم
بعد از شهادتش 2بار عمیقا احساس حقارت کردم😔
بار اول وقتی بود که سر جنازه اش رفتم و تو لباس رزم که سر تا پا خون بود دیدمش❣
و بار دوم وقتی که تابوتش را در پرچم جمهوری اسلامی پیچیدند و روی دست های مردم بالا می رفت.
فکرش هم نمی کردم برادری که سه سال از من کوچکتر بود یک روزی اینقدر در برابرش احساس حقارت کنم.💔
دو ماه پیش در تششیع جنازه شهید محمد حسین مرادی وقتی در ماشینش به طرف گلزار شهدای چیذر می رفتیم ، گفت:
"شهادت شهید مرادی خیلی ها را خجالت زده کرد"
نپرسیدم چرا این حرف را زد و منظورش چه بود ولی خودش حقیقتا من را خجالت زده کرد...
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 49 سه روز تا عید مونده بود... هرچند واقعا حوصله مامان و بابا رو نداشتم، اما نمیتونستم
🔹 #او_را ... 50
طبق عادت این روزا دم دمای ظهر چشمامو باز کردم!
خداروشکر که دو هفته ی آخر اسفند کلاسا لق و تقه وگرنه نمیدونم چجوری میخواستم به کلاسام برسم...!!
هنوز اثرات آرامبخش دیشب نپریده بود...
رفتم تو حموم
شاید دوش آب سرد میتونست یکم حالمو بهتر کنه!!🚿
خداروشکر دیگه عرشیا نه زنگ میزد و نه پیامی میداد...
تنها دلخوشیم همین بود!
دلم بدجوری گرفته بود...
یه ارایش ملایم کردم و
لباسامو پوشیدم،
میدونستم مرجان امشب میخواد بره پارتی و الان احتمالا آرایشگاهه!
پس باید تنهایی میرفتم بیرون...
دلم هوای بامو کرده بود!
ماشینو روشن کردم و منتظر شدم تا در باز شه
پامو گذاشتم رو گاز تا از در برم بیرون...
اما دیدن هیکل درشتی که راهمو سد کرد تمام بدنمو سِر کرد....
عرشیا😰
این چرا دست از سر من برنمیداشت😖
با دست اشاره کرد که پیاده شو!!
دست و پام یخ زده بود!😰
دوباره اشاره کرد، اما این بار با اخمی که تا حالا تو صورتش ندیده بودم...!
با دست لرزونم درو باز کردم و به زور از ماشین پیاده شدم...😣
نمیتونستم ترسمو قایم کنم،
میدونستم حتما مثل گچ سفید شدم!
اومد جلو و بازومو گرفت
-به به...
ترنم خانوم!
مشتاق دیدار😉
-چی میگی؟؟
چی میخوای؟؟
-عوض خوش آمد گوییته😕
-عرشیا من عجله دارم!
-باشه عزیزم
زیاد وقتتو نمیگیرم😉
دیروز خیلی منتظرت بودم
نیومدی!؟
-نکنه انتظار داشتی بیام؟؟😡
-اره خب😊
اخه میدونی...
حیفه!
بابات خیلی فرد محترمیه!
حیفه با آبروش بازی بشه!
به زور خودمو کنترل میکردم که از ترس گریه نکنم.
صدام در نمیومد
عرشیا بازومو بیشتر فشار داد...
قیافمو از شدت درد جمع کردم!
-نکن دستم شکست😣
-آخی...عزیزم...😚
دردت اومد؟
-عرشیا کارتو بگو! باید برم
-خیلی کار بدی کردی که با دل من بازی کردی ترنم خانوم!
خیلی کار بدی کردی....!
-من؟؟
من چیکار به تو داشتم؟؟
تو اصرار کردی باهم باشیم
من همون اولشم گفتم فقط یه مدت امتحانی!!
-مگه من بازیچه ی توام😡
غلط کردی امتحانی!!!😡
مگه برات کم گذاشتم؟؟
مگه من چم بود؟؟؟😡
-تو دیوونه ای عرشیا!!
دیوونه ای!!
کارات دست خودت نیست😠
منم ازت میترسم!
کنارت ارامش ندارم!
نمیخوام باهات باشم...
دستشو برد تو جیبش...
با دیدن چاقویی که آورد بالا تموم بدنم یخ زد...
نفسم به شماره افتاده بود...!
-نمیخوای؟؟
به جهنم...
نخواه...!
ولی با من نباشی،
با هیچچچچکس دیگه هم حق نداری باشی😡
یه لحظه هیچی نفهمیدم...
با دیدن خون روی چاقو جیغ زدم و افتادم زمین....!
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#ارباب_جان
براےِ مَنـ که بهشتم
فقط گــدایـے توستــ😭
بهشت را
چہ شباهت بہ
یــک شــب حــرمــت!♥️
#شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم
#مےمیرم...
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
❁﷽❁
💔
در این طوفان
که ماهی هم به دریا دل نخواهد زد!
کجا با کشتیات بردی
دلم را ...
ناخدای من؟
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#پروفایل
#آھ_مولای_غریبم
💕 @aah3noghte💕
💔
#کلام_معصـوم
#امام_صادق علیه السلام فرمودند:
امام زمان علیه السلام
از پدر، مـھربان تر
از مادر، دلـسوزتر
و از برادر به ما نزدیڪ تر است...
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین
اینجا
اگـر کسی
ادعای رفاقت کرد
تو باور نکن
باور کن رفاقتهای این زمانه
هیچڪدام، ماندگار نیست...
مدعی رفاقت بسیارست
اما کو آن کسی که تو را در
جاده بلا تنها نگذارد؟
به کسی اعتماد کن
که در کشاکش بلا، دستت را گرفته
او که آن وقتی که فکرش را هم نمی کردی
تو را کمڪ کرد
حالا که او دست رفاقت با تو داده
تو با گناه
دستش را پس نزن...
#شھیدجوادمحمدی
#رفاقت
#شھادت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#عاشقانه_شهدایی 💞
روزهای جمعه می گفت:
امروز می خوام یه کار خیر برات انجام بدم. هم برای شما، هم برای خدا.😍
وضو می گرفت و می رفت توی آشپزخانه.
هر چه می گفتم:
نکنید این کار رو، من ناراحت می شم، باعث شرمندگیمه....
گوش نمی کرد. در را می بست و آشپزخانه را می شست.
#شھیدعلی_صیادشیرازی
📚یادگاران، کتاب شهید صیاد
#عشق_آسمونی
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_کانال_آھ...