eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_سی_و_ششم در این افکار بودم که پدر حاج مهدوی خطاب به من گ
💔 این مرد واقعا انسان بود؟؟؟؟!!!!گفتم: _آبروتون چی حاج آقا؟؟یادتون رفته چه حرف و حدیثی تو مسجد برای من وشما درست کردن؟ بنظرتون با این… هنوز هم باورم نمیشد که روزی موفق به وصلت با او بشم نمیتونستم اون کلمه رو به زبون بیارم. گفتم: _بنظرتون با این کار، شما به شایعات چند وقت پیش دامن نمیزنید؟!😒 او نفس عمیقی کشید و با مهربانی گفت: _قطعا در این راه خیلی مشکلات در پیش رو داریم..ولی هر کار مقدسی تبعات و پستی بلندیهای خودش رو داره..شما اگر بردبار و شکیبا باشید من با این بادها نمیلرزم..☺️😇 او با لبخند اطمینان بخشی انگشت اشاره اش رو بالا آورد و دوباره تکرار کرد: _همون که گفتم…فقط رضایت خدا.😊☝️ خندیدم. با خودم گفتم ..تو واقعا از جنس نوری!!!حالا راحت تر میتونستم ازش سوالی رو که ذهنم رو مشغول کرده بود بپرسم.هرچند باز هم داشتم جان میکندم تا اون سوال از زبونم خارج بشه.پرسیدم: _حاج آقا ..جواب یک سوال خیلی برام مهمه.. ولی نمیدونم پرسیدنش درسته یا نه.. او نگاهی کرد و گفت:👀😊 _البته..این جلسه برای پرسیدن همین سوالهاست..هرسوالی که براتون مهمه ازمن بپرسید. آب دهانم رو قورت دادم.کاش یکی برام یک لیوان آب میاورد.نفسم بالا نمی اومد.دنبال مناسب ترین کلمات میگشتم تا به غرورم بر نخوره.بالاخره گفتم: _شما برای رضای خدا به خواستگاری من اومدید یا رضایت خودتون هم  دخیل بود؟؟! او صورتش سرخ شد.با لبخندی محجوب این پا واون پا کرد و عرق روی پیشونیش رو دوباره پاک کرد..☺️ از دیدن حالش ناخواسته لبخند به لبم اومد..او میان شرم و خنده گفت: _از اون سوالهای نفس گیر بودااا.. نمیتونستم جلوی خنده م رو بگیرم..در لا به لای خنده های محجوبانه و معصومانه ی او جوابم رو گرفتم.او از جا بلند شد و گفت: _اگر اجازه بدید بعد پاسخ این سوالتون رو بدم.. من هم با صورتی سرخ از شرم و خنده ایستادم و گفتم: _حتما براش یک جواب پیدا کنید ومن رو از افکار مزاحم نجات بدید.. او به نشانه ی اطاعت دستش رو روی چشمش گذاشت و به سمت در رفت.میخواست از در بیرون بره که لحظه ای تامل کرد و به سمتم چرخید..با شرم و نجوا کنان گفت: _همون که گفتم…رضایت خدا رضایت منم هست.. این جواب سوالم بود.!!!از اتاق بیرون رفت ومن همانجا ولو شدم.. 🍃🌹🍃 اون شب پس از رفتن اونها ،من مثل شب پیش خندیدم و گریه کردم اون شب من با عطر گلهای روی میز تب کردم. با اینکه حاج کمیل بهم اطمینان داده بود که احساسی بهم داره ولی من باز میترسیدم. 🍃🌹🍃 چند روز بعد من و حاج کمیل کنار هم نشسته بودیم و منتظر بودیم تا با خطبه ی عقد محرم هم بشیم! ولی من باز می ترسیدم.! او اینجا کنار من نشسته بود ولی باز میپنداشتم که او برای من یک رویای دوره. .در اون لحظات به این فکر میکردم که آیا او بدون شرم و خجالت به چشمهای من خیره میشه یا نه؟؟! و حتی این اضطراب به جانم افتاد که او اصلا‌ از احساسات درک درستی داره یا خیر؟! خطبه جاری شد و من با اجازه ی پدرو مادرم بله گفتم .. چون میدونستم که اونها هم ‌اینک کنار من ایستادند..و در تصورات خودم آقام رو میدیدم که دعای خیرش رو بدرقه ی راهم میکنه و بوسه ای جانانه بر پیشانیم مینشاند..  وقتی حاج کمیل دستش رو مقابل دستم گرفت تا حلقه ی زیبای نامزدی💍 رو به دستم بندازه هنوز در ناباوری بودم!! و همزمان با فرو ریختن قلبم زیر لب نجوا کردم:ممنونتم خداااا..!!!!😍😇🙏   ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 تصویری جالب از حضور روح الله زم در راهپیمایی ۱۳ آبان تهران😳😱 #۱۳آبان 💕 @aah3noghte💕
💔 🌹🍃شهادتش به نذری که دو سال پیش با رفقایش کردند بر می گردد؛یک‌هیئت،زیارت عاشورا بر پا کردند و فقط از اهل بیت(علیهم السلام)شهادت را طلب می کرد.. 🌹🍃همیشه دعای بعد از نمازهایش این بود که مرگش با شهادت رقم بخورد..یکی از خصوصیات اخلاقی بارز شهید این بود که در کارهایش اخلاص زیادی داشت و‌معتقد بود که هر کاری راباید به نحوه شایسته انجام دهد... ✍راوی:همسر شهید 🌷 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 +دعا‌ڪنید‌نمیریم! مرگ‌برا‌بسیجۍخیلۍڪمه!!! 🏷 ... 💕 @aah3noghte💕
! 💔 اگر "شعار"، عین "شعور" باشد، در بحبوحۀ جنگ هم تعطیل نمے‌شود! ڪہ اگر چنین نبود، ثواب لعن را بیش از صلوات نمے‌خواندند؛ پس: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 . پَناهم بدھ تنهٰا مرزِ آشنا پنٰاهم بِدھ..! 🌱| #یاغریب‌الغربا.. #اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 سال هایی نه چندان دور جوانانی بودند هم سن و سال من کاری کردند که نام گرفت و پیرِ ما حتی آن را بالاتر از انقلابی نامید که پانزده سال به پایش، آزار دید و تبعید شد... بصیرت سیاسی بینش سیاسے ما آن قدر بالا هست که مورد تائید ولیّ فقیهِ مان، قرار گیریم؟ ... 💔 💕 @aah3noghte💕
💔 شهید در راه مقامش از شهید درجنگ بیشتراستــ. اگرشمامردمیدان‌هستید، باهواوهوس‌خودبجنگید. ["اگرڪسۍدرجنگ شود یڪ مرتبه‌شهیدشده‌است؛ امااگرڪسی‌با خودبجنگد، هر روز خواهدشد."] ... 💕 @aah3noghte💕
💔 علی عباسیان لایق نام #شهید شد... رفتی تو ولی... هجر تو در باور ما نیست... #شهیدعلی_عباسیان #تصویربازشود #یگان_رزمی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_سی_و_هفتم این مرد واقعا انسان بود؟؟؟؟!!!!گفتم: _آبروتون
💔 ‌ اینجا بهشت بود..نسیم همچین بی راه هم نمیگفت! . من ده سال در جهنم بودم و بعد از توبه،خدا بهشتی نثارم کرد که هر بیننده ای آرزوی رسیدن بهش رو داره. خانوم مهدوی صورت و گردنم رو بوسید😘 و برام آرزوی خوشبختی کرد.به دنبالش باقی هم برای تبریک جلو اومدند😘 وبوسه بارانم کردند. وقتی اتاق از خالی شد.💛خواهران حاج مهدوی💛 که نامهایشان راضیه و مرضیه بود روسریم رو هلهله کنان از روی سرم برداشتند.از شرم گونه هام گل انداخت.☺️🙈 خواهر بزرگتر حاج کمیل که راضیه نام داشت خطاب به حاج کمیل گفت:😍😌 _بیا عروس خشگلتو ببین داداش..ماشالله هزار الله اکبر عین ماه شب چهارده ست.. با این تمجید همه ی خانمها کف زدند و هلهله کردند.😍👏😉👏 راضیه خانوم در حالیکه به شرم برادرش☺️ میخندید رو به مهمانها گفت:😉 _الهی بگردم برا داداشم..خانمها روتونو بکنید اونور..داماد خجالت میکشه عروسشو ببینه.. من از خجالت چادرم رو چنگ زدم و چشمانم رو بستم. صدای هلهله وخنده اونقدر زیاد بود که اگر از خوشحالی و هیجان جیغ میکشیدم هیچ کس متوجه نمیشد.حاج کمیل با شرم عاشقانه ای به سمتم چرخید.👀😍 🍃🌹🍃 اونهایی که از مستی نگاه معشوقهای خیابانیشون حرف میزنند کجا لمس میکنند هرم نگاه و مغرور😘 رو که بعد از قرائت خطبه، عاشقانه ترین وعمیق ترین نگاه عالم رو به معشوقش هدیه میدهد؟ کجا میتونند حالی که من الان دارم رو درک کنند؟!! کجا میتونند بین نگاه هرزه رو از نگاه پاک و عاشقانه تمیز بدهند؟!!من دارم زیر این نگاه ها میمیرم.. من دارم ثانیه شماری میکنم برای گذاشتن سرم به روی سینه ای که عطرش یکسال بود مستم میکرد ولی آتش این نگاه 😍مرا هیپنوتیزم کرده و نه زمین میشناسم نه زمان!!فقط او میبینم و او.. 🍃🌹🍃 او در میان همهمه و هلهله درکنار گوشم آرام و عاشقانه نجوا کرد:😍 _سیده خانووم گرفتاریتون مبااارک.. بببینم بازهم دنبالم راه می افتید یا شیرینی بیش از حدم دلت رو میزنه و خونه نشین میشی.😉 خیلی حرفها برای گفتن داشتم ولی با اشک و لبخند نگاهش کردم.او دست سردم رو در پناه دستان گرمش جای داد و در حالیکه به زیبایی هرچه تمام تر ابروی راستش رو بالا میداد گفت: _همین اول کاری که تفاهم نداریم!! من تب کردم شما سردی!!😉😄 خندیدم.او هم خندید.کمی دورتر از ما، فاطمه هم با چشمانی بارانی، از خنده های ریز و یواشکی ما خندید. آن شب زیبا در کنار بهشتی به نام حاج کمیل مهدوی به پایان رسید. 🍃🌹🍃 مردی از جنس نور که تا پیش از این فقط فکر میکردم که او چقدر جذاب و دوست داشتنیست ولی هیچ توجه خاص و عاشقانه ای ازش ندیده بودم اما حالا با مردی مواجه بودم که در مهر ورزی و شوخ طبعی بی نظیر بود. وقتی مهمانها رفتند او در کنار در بسته ی خانه، با لبخندی زیبا ایستاد و با لحنی که تا پیش از محرمیت از او نشنیده بودم گفت:😊😍 _خسته نباشید سیده خانوم..امشب، هم،عروس بودید و هم میزبان.کاش اجازه میدادید مجلس رو جای دیگه ای بگیریم. لبخندی محجوبانه زدم وگفتم:☺️ _من هم مثل شما مهمون بودم حاج آقا..همه ی زحمتها رو دوش فاطمه خانوم و مادرشون بود. او دستم رو گرفت..😇خدا کنه هیچ وقت دستهاش برام عادی نشه.. خداکنه همیشه با لمس دستانش دلم پرواز کنه.با اخمی شیرین گفت: _شما قراره منو همیشه حاج آقا صدا بزنید؟😉 انگشتم رو روی انگشترش رقصاندم. گفتم: _شما چی دوست دارید صداتون کنم؟ او لبخند زد:_کمیل!!😍😌 گفتم: _همین؟! بی پس وپیش؟؟😟 لبخندش را باز تر کرد ودر حالیکه چشمانش رو بازو بسته میکرد گفت: _همین!!! بی پس وپیش گفتم: _سخته آخه. .ولی سعیم رو میکنم..پس لا اقل اجازه بدید صداتون کنم حاج کمیل!☺️😍 حالا دیگه خندید.😄دست دیگرش رو روی دستم گذاشت و گفت:_قبول!! گفتم: _پس  شما هم منو صدا کنید رقیه.. او طبق عادت انگشت اشاره اش رو بالا برد و با تاکید گفت:😍☝️ _حرفشم نزن! شما ساداتی.سادات باید مورد تکریم و احترام قرار بگیرند. اسمتون هم اسمیه که باید با احترام تلفظ شه.صداتون میکنم رقیه سادات خانوم.. خندیدم:_اوووووه چه طولانی..😃 او هم خندید: _خوبیش به اینه که اگر خدای ناکرده از دستتون عصبانی شدم و خواستم تشری بزنم تا تلفظ اسمتون تموم شه خشم بنده هم فروکش میکنه.😉 در میان خنده گفتم:😉 _مگه حاج کمیل عصبانی هم میشه؟؟ او اخم کرد:😬 _البته که عصبانی میشه.شما میدونی او روز و در اون مسافرت پرحاشیه چقدر ازدستتون حرص خوردم؟؟دم قرارگاه هم با اون حرکتتون از گوشام آتیش میزد بیرون. ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🔻نکته‌ای ظریف در کلام دیروز رهبری 🔸«اگر مسؤلان ساده لوحی کرده و ...» 👈وقتی کسی از دیگری شناخت چندین ساله دارد و با مشی او آشنایی کامل و بر اقدامات او نیز اشراف حداکثری دارد و با این حال، فعل او را به «اگر» متصّل می‌کند و مثلاً می‌گوید «اگر فلانی چنین کند، فلان عاقبت در انتظار اوست»، بدین معناست که با توجّه به سوابق طرف، فلان اقدام حتما از او برمی‌آید. پس وقتی رهبری درباره‌ی مسؤلان که در رأس آنها دولت تدبیر و امید است می‌گوید: «اگر ساده‌لوحی کرده و ...»، یعنی که «ساده لوحی» از دولت شما برمی‌آید... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💢 خبر مهمی بود اما تیتر یک نشد !!! 👈 قوه قضائیه دفتر و دستک برداشته رفته مجلس برا ثبت اموال و دارائی های نمایندگان ! 🔹 تا حالا حدود ۷۰ تا نماینده اموالشون رو ثبت کردن ! 🔸 حالا نکته جالب اینکه: بعضی نمایندگان دارن اموالشون رو تغییر نام می دن یا می فروشن ! 🔸 جالبتر اینکه اگه نمایندگان از ثبت اموالشون فرار کنن و طبق قانون اگر تا اواخر آبان دارائی هاشون رو در سامانه قوه قضائیه ثبت نکنن مجازات های تعزیری درجه ۶ می‌شوند که از حقوق اجتماعی است. 🔹 براساس قانون مجازات اسلامی، سلب عضویت از نمایندگی مجلس بخشی از عنوان مجازات محرومیت از حقوق اجتماعی است. 🔹 امیدوارم که آیت الله رئیسی تا اجرای کامل این قانون ذره ای کوتاه نیایند و با متخلفین به شدت برخورد کنند 🔸 ان شاء الله بزودی خوش نشین های تهران هم طعم رعایت قانون را بچشند 💕 @aah3noghte💕
💔 و تو چه می دانی #مجنون کجاست؟ #جزیره_مجنون جایی است که بچه های #تفحص زیر لب زمزمه مےکنند: رويِ اين دستم تنش بر روي آن دستم سرش #آه‍... !!! بفرستم كدامش را برای مادرش؟! #مادران_چشم_انتظار #سلامتی_مادران_شهدا_صلوات #شهید_گمنام #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 جلو رفت و از خادم حرم پرسید: اینجا قبر کیه؟ گفت: از چپ؛ امام هادی، امام حسن عسکری نرجس خاتون، این جلویی هم حکیمه خاتون. پرسید: نرجس خاتون کی بود؟ سر به زمین گذاشت و های های گریه کرد ... ... او هم سر به زمین می گذارد و های های گریه می کند برای شیعیان گناهکارش، برای شیعیان غریبش، برای اینکه قدر آب خوردنی بخواهیمش ... لابد اگر ما، نه فقط به اسم، که به رسم هم میشناختیمش آمده بود ... ‍... 💕 @aah3noghte💕
💔 گر پدر رفت.... پسر هست هنوز.... سالروز شهادت امام حسن عسگری را تسلیت عرض مینماییم ... ... 💕 @aah3noghte💕