eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_سی_و_چهارم 💚تسبیح💚 رو در دستم فشار دادم و سلام کردم.
💔 _ بنظرت یعنی چی؟؟😉 من زبانم بند اومده بود.به سختی گفتم: _تسبیح رو که من به زور ازش گرفتم.. ایشون دلش نمیخواست بهم بده.. یادم افتاد که خیلی چیزها رو فاطمه نمیدونه! 😁🙈براش خواب الهام و هرچه بین من وحاج مهدوی بود تعریف کردم.او با ناباوری وشوق بی اندازه حرفهامو گوش میکرد..اونقدر محو حرف زدن بودیم که نفهمیدیم زمان چطوری گذشت! 🍃🌹🍃 زنگ خانه به صدا در اومد. پدرو مادر فاطمه به همراه حاج احمدی و همسرش اومده بودند.اونها با دیدن ما که هردو با چادرنماز☺️☺️ به استقبالشون رفتیم با تعجب نگاهمون کردند. اشرف خانوم مادر فاطمه پرسید: _هنوز آماده نشدید چرا؟!!😟 ما با شرمندگی 😄🙈خندیدیم.اونها رو با احترام به سمت پذیرایی مشایعت کردم و با عذرخواهی به اتاق رفتیم و لباس مناسب پوشیدیم. همونطور که در مقابل آینه روسری وچادرم رو درست میکردم فاطمه از پشت بغلم کرد و در آینه بهم گفت: _بهت حسودیم میشه!😇 پرسیدم:_چرا؟!☺️ او گفت: _چون بعد از پنج سال تو تنها کسی بودی که تونستی جای خالی الهام و تو دل حاج مهدوی پرکنی..😍و تنها کسی بودی که الهام دوست داره جاش رو بهت بده..😉 واقعا خیلی کارهای خدا عجیبه! تو..باید یک دفعه سرو کله ت پیدا میشد و منو از غصه ی الهام نجات میدادی و رخت حاج مهدوی رو از عزا میکندی!😊تو چی داشتی و چه کردی که لایق این همه اتفاق خوب بودی نمیدونم! فقط میدونم برای ما خیر بودی.. خیر داشتی! به سمتش چرخیدم و او را عاشقانه در آغوشم فشردم.با اضطراب پرسیدم: _بنظرت حاج مهدوی خودش هم به این ازدواج رغبت داره یا فقط بخاطر حاج احمدی داره به خواستگاریم میاد؟😟 او خنده ی شیطنت آمیزی کرد و گفت: _اگه به من باشه میگم هیچ کدوم! اون فقط اومده دستمال وتسبیحش و ازت پس بگیره!!پس تا این دوتا گرو رو ازش داری ولش نکن عقدت کنه!😂😍 بلند خندیدم..😂او هم میخندید. 🍃🌹🍃 با روی شاد وگشاده به پذیرایی رفتیم. اونها با دیدنم صلوات فرستادند. اشرف خانوم دورسرم پول چرخوند ☺️و برام آرزوی خوشبختی کرد.حاج احمدی هرچند دقیقه یک بار به بهانه های مختلف روح پدرومادرم رو با صلواتی همراه جمع میکرد! 🍃🌹🍃 راس ساعت هشت 🕗شب زنگ خانه رو زدند.من دست وپام رو گم کرده بودم.با هول و ولا از خانوم ها پرسیدم:🙈 _من چیکار کنم؟الان باید همینجا باشم؟ خانوم احمدی یک خانوم مهربان و خوش اخلاق بود.او با دیدن حالم خندید وگفت:😁 _برو تو اتاق مادر. صدات کردیم بیا.. حاج احمدی با او مخالف بود. _نه خانوووم..چه کاریه؟!! دیگه الان مثل قدیم نیست که..☺️ در میان بگو مگوی حاج احمدی و همسرش پدرو مادر حاج مهدوی وارد شدند. تازه فهمیدم که اون مردی که همراه حاج مهدوی برای گرفتن رضایت اومده بود چه کسی بود.ادب حکم میکرد من به عنوان میزبان واقعی این خونه جلو برم و به اونها خوش آمد بگم ولی من پاهام فلج بودند و نمیتونستم قدم از قدم بردارم.💙مادر حاج مهدوی زنی با قد متوسط بود که فقط دو تا چشمش از زیر چادر پیدا بود و از طرز قدم برداشتنش پیدا بود که پا درد دارد.و 💜حاج مهدوی پدر، مردی بلند قامت با محاسنی گندمی بود که چهره ای آرام و دوست داشتنی داشت.. اما ❤️💓رویای دور از دسترس من با دسته گلی زیبا 💐پشت سر اونها سر به زیر و محجوب وارد شد.او قبایی کرم رنگ و نو برتن داشت که بسیار خوش دوخت و زیبا بود.. رویای دور از دسترس من، در درون اون لباس میدرخشید و مرا دیوانه میکرد. فاطمه به فریاد پاهای سستم رسید و هلم داد جلو..🙈یک قدم نزدیکتر برداشتم و به مادر حاج مهدوی دست دادم وبه اونها سلام کردم. حاج مهدوی با گونه های سرخ از شرم، نگاهی🙈👀 گذرا به صورتم انداخت و سبد گل رو دستم داد.دستهام قدرت نگه داشتن سبد رو نداشتند.دنبال فاطمه گشتم.چطور حواسم نبود اوکنارمه.. سبد گل رو دست او دادم و مات و مبهوت گوشه ای ایستادم تا فاطمه باز به کمکم بیاد.خانوم احمدی با دستش اشاره کرد که کنارش بنشینم. همه مشغول گفت و گو وتعارف پراکنیهای معمول بودند و من در زیر چادر گلدارم دنیایی از احساس و عشق پنهان بود.💖 هر از گاهی از غفلت دیگرون استفاده میکردم و نگاهی دزدکی به چهره ی حاج مهدوی می انداختم و زیر لب قربان صدقه اش میرفتم.👀🙈☺️ او اما سر به زیر و محجوب در کنج مبل فرو رفته بود و وانمود میکرد حواسش به صحبتهای اطرافیانه.این شک لعنتی دست بردارم نبود. مبادا او از روی اجبار و بی رغبتی اومده بود؟!مبادا اومده بود تا روی حاج احمدی رو زمین نندازه؟!😧 ادامه دارد… 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 کمتر از چهارماه مانده تا انتخابات مجلس زمینه را برای و آماده کنید.. انقلابیون عزیز؛ افراد و و و و و شهرتان را تشویق به شرکت در انتخابات کنید و برای رفتن به مجلس با تمام وجود از آن ها حمایت کنید.. سخنرانی اراک - در تاریخ ۹۸/۵/۱۸ 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ⭕️ میهمان برنامه برای اینکه پاسخ مجری را ندهد خودش را به خواب می زند تا حدی که صدای خُروپوف هم تولید میکند! ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 فرمان صادر شد نیروهای مسلح با فتنه مقابله کنند! نیروهای مسلح باید مراقب فتنه باشند و آرایش و آم
💔 احتمال وقوع فتنه ۹۸ در اواخرِ سال ۹۷ ، رهبر انقلاب این گمانه را مطرح کردند که چه‌بسا دشمن، قصد داشته باشد که در سال۹۷، عملیاتِ فریب انجام دهد و عملیاتِ اصلیِ خود را در سال۹۸ به اجرا گذارد. اینک در نیمۀ دوّمِ سال۹۸، ایشان نخستین هشدارِ صریحِ خویش را دربارۀ احتمالِ وقوعِ فتنه، مطرح کردند: نیروهای مسلّح و نیروهایی حافظِ امنیّت، مراقبِ «فتنه» باشند. قرآنِ کریم در یک‌جا می‌فرماید: «اَلفِتنَةُ اَشَدُّ مِنَ القَتل»، و در جای دیگر می‌فرماید: «اَلفِتنَةُ اَکبَرُ مِنَ القَتل». «اَشَدّ» یعنی سخت‌تر، «اَکبَر» یعنی بزرگ‌تر. کُشتار، نامطلوب است، امّا فتنه از آن بدتر است. اگر فتنه از قتل، بدتر است، پس نیروهایی که حافظِ امنیّت هستند، باید آرایش و نظمِ لازم را برای «مقابلۀ با فتنه» بگیرند و آمادگی‌های خودشان را برای فتنه هم، باید حفظ بکنند (در دیدارِ دانشجویانِ دانشگاه‌های افسریِ ارتش؛ 8 آبان ۱۳۹۸). ❤️ ۹۸ 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ شهید، نظر مےکند به #وجه_الله برای شهید شدن مواظب چشمانت باش.... #شهید_محم
💔 ⁉️ فقط از خدا بترسید نه از خلق خدا (بخاطر جایگاه شغلی و مادیات دنیا)، یاور مظلومین باشید و به کسی ظلم نکنید 💞 @shahiidsho💞
💔 خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام؟ بی قرار تو و چشمان خمارت شده ام؟ خبرت هست دلم مست حضور تو شده؟ عاشق و شیفته ی زنگ صدایت شده ام؟ خبرت هست که باران بهارم شده ای؟ چون پرستوی مهاجر نگرانت شده ام؟ خط به خط زندگی ام پر شده از بودن تو خبرت نیست و شادم که فدایت شده ام ... 💕 @aah3noghte💕
💔 امشب نماز باران می خوانم ودوست دارم رنگین کمان فردا زیباترین نشانه ی آن باشد. بازهم مثل همیشه رگبارهای درد خوابم را می رباید ومن منتظر گلواژه های شفا هستم . امشب بر لوح دلم نام رضا را می نویسم وآارمشی ناب مرا درآغوش می کشد وصدای بال کبوتران حرم لالایی یادم می شود. به سکانی می روم که خدام مقدس بودنش را درسازها می نوازند . آهو بره ای می شوم که صیاد ها ی درد دور وبرم را گرفته اند .می ترسم .همه جا تاریک می شود  وناگهان نور سبزی چشمانم رانوازش می دهد،ناجی عاطفه ها دستم را می گیرد وبال هایی ازجنس لطافت به من می بخشد،باهم پرواز می کنیم. و وقتی که در دریای شادی غوطه ور می شوم،می فهمم رضا یعنی تسکین تمام دردها! بالم شکسته بود و هوایی نداشتم از دست روزگار رهایی نداشتم ‌ گفتم مگر امام رضا چاره‌ای کند‌ ای وای اگر امام رضایی نداشتم ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی قبل از آشنایی با محمد جواد به زیارتــ حضرتــ زینب(س) با خانواده ام رفته بودیمـ
💔 همسرم پسر عمه ام بود. آبان ۹۱ کردیم و ۱ ماه بعد‌ همزمان با عروسی برگزار شد. واقعی اونه که چیزی رو بپسندی که محبوبت رو راضی میکنه. از علاقه و شوقش برای رفتن به و آگاه بودم و به همین دلیل برای رفتنش رضایت داشتم. شب آخر به همسرم گفتم : نمیدونم زمان عملیات چه شبیِ، اما بشین برات حنا ببندم. رو مبل کنار بوفه نشست و موها، محاسن و پاهاش رو حنا بستم. مسواکش رو که دیگه لازم نداشت، بیرون انداخت و مسواک دیگه ای برداشت. اما من مسواک قبلیش رو برداشتم و گفتم میخوام یادگاری بمونه. گاهی انگار برخی احساسات خبر از وقوع اتفاقات مهمی میدن. اون شب تا صبح خوابم نمیبرد وبه همسرم که خوابیده بود، نگاه می کردم تا ببینم نفس میکشه. ساعت۴صبحانه آماده کردم و وقت رفتن۳بار توکوچه به پشت سرش نگاه کرد. چهره خندانش رو هیچو‌قت فراموش نمی کنم . موقع خداحافظی گفت : «دلم رو لرزوندی اما ایمانم رو نمیتونی بلرزونی»😉 بعد از شبی که در بود، ازش خواستم برای لرزوندن دلش منو ببخشه و حلالم کنه همسرم همیشه پاییز رو دوست داشت و بهترین اتفاقات زندگی‌ اش در رقم خورد. . صبحی که میرفتن. گفتم کاش شکمش درد بگیره، پاش درد بگیره نره. دوباره ته دلم می گفتم نه، بخدا راضی نیستم درد بکشه و رو راحت بیان میکردن. قبل رفتن گفتن : فرزانه! من پشت تلفن نمیتونم جلوی دوستام بگم 💖💖 چیکار کنم؟ گفتم : تو بگو یادت باشه،من یادم می افته. موقع پایین رفتن از پله ها می گفت : یادت باشه، یادت باشه. ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 #اربابم_حسین بوسیدنِ ضریحٺ ، رؤیاے هــر شبِ ما دریاب دردِ ما را، بسیار بۍنواییم.... #صلے‌الله‌علیڪ‌یااباعبدالله #آھ‌ارباب #آھ‌زینب #آھ_ڪربلا #اللهم‌ارزقنازیارت‌الحسین‌علیه‌السلام #السلام‌علیڪ‌دلتنگم💔 💕 @aah3noghte💕
💔 یادش بخیر... ابراهیم، همیشه مےگفت: بعد از #توکل به خداوند... #توسل به حضرات معصومین؛ خصوصا حضرت زهرا "س" حلاّل مشکلات است... #شهید_ابراهیم_هادی #حلال_مشکلات_توسل_به_حضرت_مادر #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 بهش گفتن چشات خیلی قشنگه گفت اگر خدا خرید قشنگه :) #شهیدابراهیم_همت #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 در این افکار بودم که پدر حاج مهدوی خطاب به من گفت: _خب سادات عزیز،این حاج کمیل ما، پسر ارشد و البته تاج سر ما هستند. در خوبی و اخلاق که به لطف خدا شهره اند..من ازش راضی ام ان شالله خدا ازشون راضی باشه.😊 همینطور داشت تعریف میکرد که در دلم خطاب بهش گفتم:برای کی داری از پسرت میگی؟ من همینطوری مجنون وشیدای او هستم دیوونه ترم نکن حاج آقا.☺️🙈گفت: _حتما مطلع هستید که ایشون یک بار ازدواج کردند ولی متاسفانه قسمت نبود فرشته ای که خدا بهمون داد زیاد کنارمون باشه.از اون روز تا حالا هم که پنج سال و نیم میگذره اسم ازدواج مجدد رو نمیشد در حضورشون آورد تا به امشب که خدمت شماییم. 🍃🌹🍃 نیم نگاهی👀❤️ به حاج مهدوی انداختم که روی پیشونیش دانه های درشت عرق نشسته بود. یعنی او واقعا منو پذیرفته بود؟؟ اون هم با وجود اینهمه اتفاقات بد؟؟! نمیترسید آبروش رو به خطر بندازم؟؟ اصلا نمیترسید که من چند وقت دیگه دوباره برگردم به گذشته م؟!!! 🍃🌹🍃 اشرف خانوم به عنوان نماینده ای از جانب ما شروع کرد به تمجید از خوبیهام و حاج احمدی در لابه لای هر سخنی یک خاطره از آقام تعریف میکرد وباز هم روح او رو مهمان یک صلوات میکرد.حرفها ادامه داشت که حاج مهدوی پدر، رو به جمع گفت: _اگر موافق باشید این دوتا جوون برن گوشه ای بشینن حرفهاشون و بزنن.اینطوری فقط ما داریم صحبت میکنیم.بعد رو کرد به پسرش وگفت: موافقید حاج آقا؟! حاج کمیل گردنش رو خم کرد و در حالیکه عرق روی پیشونیش رو پاک میکرد گفت:☺️💓 _تا نظر خود سیده خانوم چی باشه.. من با اشاره ی اشرف خانوم بلند شدم و رو به حاج کمیل با شرم و حیا گفتم:_بفرمایید..☺️ 🍃🌹🍃 رفتیم به اتاقم. حاج کمیل گوشه ای از اتاق نشست ودوباره با دستمال تاشده ش عرق پیشانیش رو پاک کرد. قبل از اینکه او را ببینم کلی سوال ازش داشتم ولی حالا که مقابلم نشسته بود هیچ چیزی نمیتونستم بگم.فقط دلم میخواست نگاهش کنم و عطرش رو بو بکشم.تنها کلامی که تونستم بگم این بود: _باورم نمیشه …😇 او خنده ی ☺️محجوبی کرد. _میتونم بپرسم چی رو باور نمیکنید؟ دست و صدام میلرزید!گفتم:_اینکه شما.... شرم از او مانع تموم شدن جمله م شد. الهام حق داشت که برای او دستمال بدوزه چقدر پیشونی او عرق میکرد!پرسید:☺️ _خب من درخدمت شمام سیده خانوم. من واقعا نمیتونستم چیزی بگم ..گفتم: _میشه اول شما صحبت کنید.. او دوباره خندید.نگاهم کرد.👀☺️با کمی مکث شروع کرد به دادن شرح حال مختصری از خودش و پرسیدن سوالات رایجی که هر مردی از زن دلخواهش میپرسه و من یکی یکی پاسخ سوالات رو می دادم.نوبت به من که رسید هیچ سوالی نداشتم! او اونقدر خوب وکامل بود که من هیچ سوالی از رفتارو اخلاقش برام ایجاد نشد. جز چند سوال که نمیدونستم آیا پرسیدنش کار درستیه یا خیر.پرسیدم:😊 _شما دوست دارید همسر آینده تون چطوری باشه؟ جمله م رو قطع کرد. _من دوست دارم هم خودم و هم ایشون طوری زندگی کنیم که خدا دوست داره.اگر ملاک رو رضایت پروردگار در نظر بگیریم رضایت ما هم به دنبال داره..که البته این خیلی سخته ولی با کمک همدیگه و لطف پروردگار ممکنه.. جواب او خیلی هوشمندانه وکامل بود.تا جاییکه سوال دیگری باقی نمیگذاشت.همونجا با صدای بلند عهد کردم که تمام سعیم رو میکنم اونطور که خداوند انتظار داره زندگی کنم.حرفهامون تموم شد و او حتی کوچکترین اشاره ای به گذشته ی من نکرد! چرا او به من اعتماد داشت؟! اگر کامران به من قول می داد که تغییر میکنه و دست از گذشته ش برمیداره من هرگز به او اعتماد نمیکردم .حاج کمیل چطور به من تا این حد اعتماد داشت؟میخواست بحث رو ببنده که همه ی شهامتم رو جمع کردم و پرسیدم: _چرا به من اعتماد کردید؟ شما تقریبا همه چیز رو درمورد گذشته ی من میدونید.من حتی با آبروی شما هم در مسجد بازی کردم. این شما رو نمیترسونه؟!😔 او حالت صورتش تغییر کرد.به گل قالی خیره شد و گفت: _وقتی خدا به بنده ش فرصت جبران میده من کی باشم که این فرصت و ازش بگیرم؟ وقتی خدا با شنیدن یک العفو کل کارها و گناهان بنده شو فراموش میکنه من کی باشم که اونو یادآوری کنم؟ او انگشت سبابه اش رو بالا آورد و با جدیت گفت:☺️☝️ _همون حرفی که در جواب سوالتون دادم… وقتی میگم ملاکم خدایی زندگی کردنه یعنی اونطوری که او دوست داره..نه اونطوری که من میخوام یا عقل و عرف حکم میکنه… یک چیزی در قلبم تکون خورد..مو بر اندامم سیخ شد..این مرد واقعا انسان بود؟؟؟؟!!!! ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥 رهبر انقلاب برای اولین بار در دیدار اخیرشان با دانش آموختگان دانشگاه امام حسین در دو جا از لفظ و رژیم سفیانی استفاده کردند. در صورتی که این جملات جایگزین های دیگری هم داشتند، اما آن دسته از مردم که از اخبار و روایات در حوزه مهدویت کم و بیش مطلع هستند، به خوبی از سفیانی شناخت دارند که جریان در عصر پیش از ظهور و در زمان ظهور امام زمان نقش مهمی دارد؛ سفیانی از دشمنان سرسخت جبهه امام زمان به حساب می آید. اینکه رهبر انقلاب از این واژگان و جملات مخصوص در حوزه مهدویت استفاده میکنند، قابل تامل است و بی جهت نیست. مخصوصا وقتی اشاره ایشان در سخنرانی به حسینی بوده که مقابل نظام سلطه و استکبار جهانی ایستاده (که همان سفیانیان زمان هستند) و صراط حق در این تاریکی مطلق است. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 یک بار از من پرسیده بود: چقـــدر دریافت حقوق ماهیانه ات میـــــمانی؟؟؟!☹️ گفتم : از هـــمان ابتدای زمانی ڪه حقوقـــــم را میگیرم؛ منتظرم ڪه موعد بعـــدی پرداخت حقوق ڪی میـــــرسه‼️ آهی از سر حسرت کشید و گفت: اگر مردم این انتظاری را که بخاطر دنیا و دنیا میکشند💔 کمی از آن را برای امام زمان میکشیـدند ایشان تا حالا ظهـــور کرده بودند امام منتظـــــر ندارد.😔😔 شهیدمدافع‌حرم ... 💕 @aah3noghte💕
💔 برای اینکه دلش نلرزد و جا بماند... بدون خداحافظی از دخترمان رفت... نقل از همسر #شهید_محمدتقی_سالخورده نازدانه اش، زینب خانم... #شهیدمدافع_حرم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 ❗️ 💥چند وقت پیش ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ میلیارد ناقابل💰💵💸💵 برداشت و رفت ودیگه هم برنگشت ..!!!!!!! ☄ و اون یکی دوازده هزار ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ تومن 💵💸💰💳ﮔﺮفت ﻭ ﺭفت ودیگه هم برنگشت!!!!!! 🚫وهیچکدومشون برنگشتن .....!!!!! 🥇اما...سی ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ، ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ، ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ میخواستن با جونشون ﻣﻌﺒﺮ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻨﺪ.... یکیشون ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﻛﻪ رفتﺑﺮﮔﺸﺖ !!!!😭 ❌همه فکر کردن ترسیده !! 👏👌ﭘﻮﺗﯿﻦ ﻫﺎﺵ ﺭﻭدرآورد؛ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : « ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯ ﺗﺪﺍﺭﻛﺎﺕ ﮔﺮﻓﺘﻢ ؛نو حیفه ؛مال بیت الماله»ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺑﺮﻫﻨﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ اتفاقا ؛ اونم ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ....!!!!!!!😭 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 این که فراق حسین(ع) چقدر این مادر و دختر را سوزانده است هیچ جای تاریخ نیامده اما در تاریخ نوشته اند وقتی مدینه بودید سید الشهدا جان برای شما و دخترتان شعرهای عاشقانه می سرود : لعمرک ...! إنّی لأحبُّ داراً تَکونُ بِها سَکینَةُ و الرُبٰاب به جان تو قسم ... من خانه ای را دوست دارم که رباب و سکینه در آن باشند❤️ و أحبّهما و ابذل جلّ(کلّ) مالی و لَیسَ لعاتِب (للائمی) عِندی عَتاب دوستشان دارم و هرچه دارم به پایشان می ریزم بگذار به خاطر این عشق ملامتم کنند ... و نوشته اند که بعد از کربلا رباب دیگر زیر هیچ سقفی نرفته.... و بی گمان سکینه همان لحظه که اسب خونین پدر را دید، جان سپرد... رحلت سکینه خاتون را تسلیت عرض میکنیم ... با کمی تغییرات ‍... 💕 @aah3noghte💕
💔 📿 ✨سربازِ آقا امام زمان عج❤️ باید نماز شب بخونه تا وقتی ڪه ملک الموت سراغش میاد شفیعش بشه😍 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #قرار_عاشقی صحن گوهرشاد ای مهربان تر از پدر و مادرم... #اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی #روزیم‌ڪن‌حرم #یا_رئوف #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 با لطف کردگار در اوج اقتدار در رکاب ولی رهسپار می‌ترسد دشمن از فردای آسمان ما و یک کهکشان افتخار ۱۳آبان ... 💕 @aah3noghte💕
💔 در ارشد یکی از دانشگاه های تهران در قبول شد و در هلال احمر هم مشغول به کار بود. بابک جوان امروزی بود اما داشت همین غیرت دینی بود که او را به وکربلای امام حسین رساند. میگفت: خانم حضرت زینب مرا باید بروم😊 تاب ماندن ندارم. همیشه میخندید خوش تیپ بود👌 و زیبا بابک پراز بود اما بخاطر اعتقادش و برای پیوستن به خدا💞 از همه اینها گذشت. بابک فرزند سوم و چهارم این انقلاب بود دلبستگی های زیادی داشت امروزی بود و تمامی اینهارا به خاطر دفاع از آل الله و خانم حضرت زینب رها کرد.🤗 برادرش برای اینکه از فکر دفاع👊 بیرون بیاید به او پیشنهاد داد تا به برود اما او قبول نکرد❌ و میگفت: من باید بروم اگر نروم کی برود باید بروم تا شما در باشید خواب هایی از بانو دیده بود اما هیچگاه برایمان تعریف نکرد... خواب هایی که با شــ🌷ـــهادتش تعبیر شد فقط میگفت: من باید حضرت زینب (س) را کنم. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #امام_خامنه_ای : اولین مضمون #۱۳آبان عبارت است از: رویارویی رژیم #آمریکا با #نهضت_اسلامی و #بیداری_اسلامی #فداےسیدعلےجانم ❤️ #سیزده_ابان #۱۳_آبان 💕 @aah3noghte💕
💔 حدیثی که در دیدار امروز رهبر انقلاب در بیت کار شده مربوط به بخشی از خطبه ۱۷۳ نهج البلاغه؛ در باب صبر و بصیرت در ‎ است ترجمه: به هر چه به آن مأمور شده‌ايد، عمل كنيد و از هر چه شما را نهى كرده‌اند، دست بداريد. در كارى شتاب مكنيد، مگر آن گاه، كه به حقيقت آن آگاه گرديد ✍ سلمانه 💕 @aah3noghte💕