eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 #فدائی_رهبر 🌹 #قسمت_3 -سـَ ... سَـ... سلام.😰 -علیک سلام! گفتم راه بیف
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹 -دروغ میگم؟!🤔😕 انگار چشم های او که از پشت عینک اش دو برابر شده بود آنقدر ها هم ترسناک نیست.😥 -یاعلی !بزن دنده یک😊 ماشین به راه می افتد دست و پاهایش می لرزد😰 همه صفحه های کتاب و جزوه و تمام حرف های آقای میرزایی در ذهنش مرور می شود😇 هنوز از زنگ صدای سرهنگ تنش رعشه دارد😰😶 -بپیچ دست راست گوش هایش را حسابی تیز می کند اگر فقط یک کلمه را نشنود تمام زحماتش هدر می رود😥 -حالا آروم برو دست راست پشت چراغ قرمز چهار راه بیست🚗🚦 حدود یک دقیقه زمان خوبی است تا او نفسی تازه کند و شاید هم بتواند کمی ذهن آشفته و در هم و بر همش را مرتب کند -برو سبزه !برو سبزه👮😠 فریاد سرهنگ در بین هیاهوی بوق ماشین ها🚗🚙 پشت سر به سختی شنیده می شود -گفتم برو😠 پاهای سعید شل می شود تمام بدنش بی حرکت می ماند و چشم هایش به نقطه ای از چهار راه خیره 👀 انگار گوش هایش هم دیگر نمی شنود حتی صدای فریاد های سرهنگ را🗣 دیگر از نگاه او نمی ترسد نگران امتحان هم نیست صدای بوق ماشین ها هم آزارش نمی دهد🙍♂ دو تا دانش آموز ترک موتور نشسته 🏍 و مدام علی را صدا می زنند🗣 -علی اقا ! علی آقا! بیاین سوار شین خطرناکه😰😰 ادامه دارد..... .......... 📚 ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده :هانیه ناصری انتشارات: تهران انتشارات تقدیر۱۳۹۵
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 #فدائی_رهبر 🌹 #قسمت_4 -دروغ میگم؟!🤔😕 انگار چشم های او که از پشت عینک اش
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹 طنین صدای گرم علی در سرش می پیچید و از لبخند زیبای او لبخند می زند😊 -چیکار می کنین؟ برادر من! ناسلامتی نیمه شعبانه ، حرمت داره🙁 چشم های سعید همچنان به گوشه ی چهار راه خیره مانده.👀 با صدای نیمه بلندی می گوید: -اره؛ نیمه شعبانه😥 سرهنگ مان و مبهوت حرص میخورد😓😖 -جوون!نیمه شعبان چیه ؟ الان وسط محرمیم ، عجب کله شقیه ها🙁😒 گوشش بدهکار نیست بزن کنار ببینم.. گفتم بزن کنار ! ردّی!😠 عرق سردی روی پیشانی سعید می نشیند . از برق چاقوی تیز در دست مرد🔪 دست هایش یخ می کند.😰 چرا کسی کمک نمی کند؟! چندبار می خواهد جلو برود اما پاهایش شل شده است 🙍♂😓 سرهنگ سعی میکند ماشین را به گوشه ی چهار راه بکشاند🚗 . اما سعیدفرمان را محکم چسبیده و به حرف های سرهنگ هیچ اعتنایی نمی کند. اصلا انگار توی این دنیا نیست. -زدنش!زدنش ! یا امام غریب !لامصبا زدنش😭 -چی می گی بچه جون🙄😧 خوابت برده😒 -چرا کسی کمک نمیکنه😓😭 الان میمیره، نمی بینی چقدر خون ازش رفته، زمین رو ببین؛ همه جا پر از خون شده😭💔 ادامه دارد.... .......... 📚 ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده: هانیه ناصری انتشارات: تهران انتشارات تقدیر۱۳۹۵
مناجات شعبانیه(2).mp3
12.37M
💔 مناجات شعبانیه با صدای محسن فرهمند ... 💕 @aah3noghte💕
💔 به رسم قدردانی از تمام برادری هایی که برایم داشتی به رسم آنکه دلم را تکان دادی و با شهادتت فهمیدم شهادت، بال نمےخواهد فقط باید خودت بخواهی شهید شوی فقط باید خودت را لایق شهادت کنی به رسم تشکر از تمام الگو شدن هایت ... 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 از شهیدی که امام زمان عج در تشییع او شرکت کردند چه مےدانید؟... پست بعد را بخوانید👇 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 از شهیدی که امام زمان عج در تشییع او شرکت کردند چه مےدانید؟... پست بعد را بخوانید👇 #شهید_عبدالح
💔 این شهید بعد از شهادت در حالی که تابلویی به دست دارد ، محل دفن خود را به خانواده اش در عالم خواب نشان می دهد ، روی تابلویی که در دست شهید قرار دارد ، نوشته شده: فدایی امام زمان (عج) داستان دفن ایشان هم شنیدنی است امام زمان عج آمدند عبدالحميد حدود سه سال محافظ من بود. وي که عضو رسمي سپاه شيراز بود، در نزديکي مسجد الجواد(ع) در منطقه هفت تنان شيراز ساکن بود. ايشان حالات معنوي خاصي داشت و به خصوص با امام زمان (عج) خيلي مأنوس بود. به خاطر دارم وقتي براي مرخصي از جبهه به شهر آمده بود، سخناني در مسجد درباره توجه و عنايات خاص امام زمان (عج) به جبهه ها و رزمندگان براي مردم بيان کرد که همه را مجذوب خود نمود. از جمله می گفت: "من اين را مطمئن هستم آقا می آيند و رزمندگان تشنه ما را به هنگام شهادت سيراب می کنند." ايشان در آخرين مرحله اي که با من تماس داشتند در وصيت شفاهي به من نام 9 نفر از جمله اينجانب، پدرش، آقاي (سردار) مينايي و شش نفر ديگر را که اسامي شان را به خاطر ندارم ذکر کرد و به مادرش هم گفته بود در ساعت 9 شب مرا دفن کنيد و فقط اين 9 نفر به هنگام تدفين دور قبر من باشند. وقتي با عده اي که براي مراسم دفن آمده بودند نماز شهيد را خوانديم همه به جز اين 9 نفر طبق وصيت نامه از قبر فاصله گرفتند و از دور، شاهد دفن ايشان شدند. من ابتدا به داخل قبر رفتم و لحظاتي در آن خوابيدم و براي ايشان دعا کردم. سپس برخاستم و در قبر ايستادم تا از پدر ايشان و چند نفر ديگر که جسد شهيد را به داخل قبر سرازير می کردند جسد را تحويل بگيرم و درون قبر قرار دهم. وقتي پيکر شهيد به من سپرده شد خدا شاهد است هيچ احساس وزني از اين جسد نکردم. پيکر شهيد خيلي سبک بود و گويي در حالت بی وزني قرار دارد. در همين لحظه که غرق در اين واقعه عجيب بودم ناگهان صداي فرياد آقاي عابدي (که بعدها به شهادت رسيد) را شنيدم که با صداي بلند نام امام زمان (عج) را صدا میکرد. ايشان بعد به من گفت: "در همان لحظه که پيکر شهيد را به دست شما دادند من به چشم خود ديدم آقايي نوراني (که علائم خاصي را از ايشان ذکر میکرد) وارد قبر شد و جسد را تحويل گرفت و داخل قبر گذاشت. لذا من بي اختيار نام امام زمان (عج) را فرياد زدم." در آن لحظه به خود من هم حالت معنوي عجيبي دست داد که پس ازآن و تا هم اکنون هرگز نظير آن جذبه معنوي را در خود احساس نکرده ام. وقتي متوجه اين حضور نوراني و مقدس شدم همان طور که در قبر ايستاده بودم به افرادي که بالا و اطراف قبر ايستاده بودند گفتم همه با هم دعاي فرج امام زمان (عج) را بخوانند. سپس صورت شهيد را درقبر باز کردم و بر روي خاک لحد قرار دادم. چهره شهيد خيلي نوراني بود و به خوبي محل اصابت ترکش به گلوي او پيدا بود. آن طور که شنيده ام عده اي که پي به اين مسأله برده و می برند بر سر مزار اين شهيد در دارالرحمه شيراز می روند و براي برآورده شدن حاجات خويش به اين شهيد متوسل می شوند. راوی: آیت‌الله سيد علي اصغر دستغيب 📚لحظه های آسمانی کرامات شهیدان ... 💞 @aah3noghte💞
💔 خوش اخلاق بودن، خواندن نماز اول وقت، خواندن نماز شب، احترام به والدین وبزرگترها از ویژگی های شهید بود. محمد حسین همیشه می گفت: " ولی فقیه را تنها نگذارید و همیشه پشتوانش باشید."   وقتی خبر شهادت محمد حسین را به من دادند، برایم دشوار نبود و گفتم به آرزویش که شهادت بود رسید.   نقل از مادر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🕊 سر به سر طومار زلفت شرح احوال من است مو به مو فهمیده ام این مصرع پیچیده را..💕💕 ... 💞@aah3noghte💞
💔 وقتی شهید حججی می‌آمد مشهد یکراست می‌رفت حرم دوستش بهش میگفت: این همه ساعت توی حرم چیکار می‌کنی ؟پس ناهار چی؟شام چی؟استراحت چی؟ گفت: وقتی برگشتم حسرت این روزا رو میخورم.روزایی که پیش امام رضا بودم و خوب گدایی نکردم. و این حال امروز ماست روزهایی که کنار ضریح بودیم و خوب گدایی نکردیم ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‌ هر شب ای دل،، گفتگوی زلف جانان می کنی.. خود پریشانی و ما را هم پریشان می کنی... تصویر شهید عبدالصالح زارع ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💞 خدايا، خسته و دلشکسته‌ام😔 مظلوم از ظلم پژمرده از جهل اجتماع ناتوان در مقابل طوفان حوادث نااميد در برابر مبهم و مجهول، تنها، بيکس و فقير در کوير سوزان زندگي، محبوس در زندان آهنين حيات. دل غمزده و دردمندم، آرزوي آزادي مي‌کند و روح پژمرده‌ام خواهش پرواز دارد.»🙏🙏🙏 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 #فدائی_رهبر 🌹 #قسمت_5 طنین صدای گرم علی در سرش می پیچید و از لبخند زیبای
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹 طنین صدای گرم علی در سرش می پیچید و از لبخند زیبای او لبخند می زند😊 -چیکار می کنین؟ برادر من! ناسلامتی نیمه شعبانه ، حرمت داره🙁 چشم های سعید همچنان به گوشه ی چهار راه خیره مانده.👀 با صدای نیمه بلندی می گوید: -اره؛ نیمه شعبانه😥 سرهنگ مان و مبهوت حرص میخورد😓😖 -جوون!نیمه شعبان چیه ؟ الان وسط محرمیم ، عجب کله شقیه ها🙁😒 گوشش بدهکار نیست بزن کنار ببینم.. گفتم بزن کنار ! ردّی!😠 عرق سردی روی پیشانی سعید می نشیند . از برق چاقوی تیز در دست مرد🔪 دست هایش یخ می کند.😰 چرا کسی کمک نمی کند؟! چندبار می خواهد جلو برود اما پاهایش شل شده است 🙍♂😓 سرهنگ سعی میکند ماشین را به گوشه ی چهار راه بکشاند🚗 . اما سعیدفرمان را محکم چسبیده و به حرف های سرهنگ هیچ اعتنایی نمی کند. اصلا انگار توی این دنیا نیست. -زدنش!زدنش ! یا امام غریب !لامصبا زدنش😭 -چی می گی بچه جون🙄😧 خوابت برده😒 -چرا کسی کمک نمیکنه😓😭 الان میمیره، نمی بینی چقدر خون ازش رفته، زمین رو ببین؛ همه جا پر از خون شده😭💔 ادامه دارد.... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده: هانیه ناصری انتشارات: تهران انتشارات تقدیر۱۳۹۵
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 #فدائی_رهبر 🌹 #قسمت_5 طنین صدای گرم علی در سرش می پیچید و از لبخند زیبای
بسم الله الرحمن الرحیم سیاهی چشمان سعید از شدت هیجان می لرزد 😣 و سفیدی آن مثل زمینی که می گوید سرخ و پر از خون می شود و صورتش خیس عرق. 😓😥 با دست هایش شانه های سرهنگ را محکم می گیرد و بلند بلند فریاد می زند . 😱😥 سرهنگ بهت زده به صورت سعید زُل می زند.😳 دیگر از چشم های سرهنگ نمی ترسد و از زنگ صدایش هم حساب نمی برد.😣 صبح یک روز خنک 🌥پاییزی سال۹۳، تهرانپارس، چهارراه سیدالشهداء. همه چیزی آرام بود جز دل سعید که تنها علت ناآرامی اش امتحان بود؛😓 ولی حالا...😧 _مگه چی گفت؟😳 مگه حرف بدی زد؟😑 بد کرد از ناموس مردم دفاع کرد؟😒 حقش این بود؟ 😡 سرهنگ دست های سعید را که مثل دو قالب یخ شده است در دست می گیرد. 🤕 از سرمای دست های او، حرارت عصبانیت سرهنگ هم کم می شود.🙁😞 سعی می کند معنی کارهای او را بفهمد. 😕 دستش را آرام روی شانه ی پسر می گذارد. شانه اش گرم میشود و بغضش آرام آرام سر باز می کند.😞😭 کلماتش در لا به لای هِق هِق گریه به سختی شنیده می شود.😓😭 _اقا...! اقا...!😶 📚 ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده:هانیه ناصری ناشر:انتشارات تقدیر1395
مناجات شعبانیه(2).mp3
12.37M
💔 مناجات شعبانیه با صدای محسن فرهمند ... 💕 @aah3noghte💕
💔 دلنوشت.....دلنوشتــــه اينجا خبري نيست جز اينکه داره يادمون ميره مزار شهید باکري کجاست داره يادمون ميره وصيت شهیدان خرازي و همت چي بود اسمهاتون اگه سر کوچه ها نبود و براي آدرس پستي نميخواستيم شايد يادمون ميرفت داره يادمون ميره چرا بعضي ها ميخواستند موقع عمليات نوشته سربندشون يا زهرا باشه؟ اينجا خبري نيست جز اينکه........................................ .....؟ اگه بخوام بنويسم حالا حالاها بايد بنويسم ولي چه کنم که ديگه طاقت نوشتن اين جور چيزارو ندارم خيلي دلم ميخواست نامه اي که مينويسم شاد و روحيه بخش باشه خيلي دلم ميخواست بهتون بگم که امانتهايي که بهمون سپردين صحيح و سالمند ولي چه کنم که نه خيلي اهل دروغ گفتن هستم و نه ميشه به شهدا دروغ گفت راستي اگه خواستي جواب نامه رو بدي باهاش چند ماسک هم بفرست اينجا هواش خيلي سمي و غبار آلوده. ولي هنوز اميدواريم به اينکه گرچه رفتند ولي قافله راهش برجاست ولی هنوز اميدواريم به اينکه نيست جز در گرو رفتن ما ماندن ما . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 روزگار روزگار وارونگی انسانهاست نه عجب که ها نیز وارونه شوند... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی به شوخی گفتم: "سال گذشته پاهایت مجروح شد، امسال کمَرت اینطور که پیش میری، نوبت
💔 روز اول عروسی بهم گفت: این راهی که دارم میرم آخرش به ختم میشه یعنی امکان داره برم و سالم برگردم اما من . آن قدر دوستش داشتم که با این حرفش، مخالفتی نکنم ۲۶ فروردین ساعت ۲نیمه شب به شهادت رسید همان وقتی که خواب دیدم با مختار سوار اتوبوسی هستیم، به او گفتم مگر شما جبهه نبودید؟ گفت: چرا... آمدم با تو کنم فرمانده گردان میثم تمار ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ♦️فردی به حکیمی گفت خبر داری که فلانی درباره ات چقدرغیبت کرده؟ حکیم گفت:اوتیری رابه سویم پرتاب کرد که به من نرسید تو چرا آن را برداشتی و در قلبم فروکردی.. ... 💕@aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 شهیدی که حُکم وزیر را پاره کرد!!! در عملیات کربلای پنج که بسیار سخت بود روزی او را به سنگر فرا خواندند تا حکم و را به وی ابلاغ کنند. سردار نوری نگاهی به کوثری (فرستاده وزیر) کرد و نگاهی به لباس خاکی خودش و عکس شهدا و سپس حکم وزیر را پاره پاره کرد و گفت: « آقای کوثری! به وزیر بگویید من علی رضا نوری ساروی آنقدر در این بیابان‌ها می‌مانم تا شوم.» قائم مقام لشکر 27 محمد رسول الله(ص) و مسئول حراست راه آهن کل کشور ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🔺 « الهی کَأَنِّی بِنَفْسِی وَاقِفَةٌ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ قَدْ أَظَلَّهَا حُسْنُ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ فَفَعَلْتَ مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ تَغَمَّدْتَنِی بِعَفْوِکَ؛ آن گونه به رحمت تو امیدوارم که گویی در پیشگاهت ایستاده‌ام و اوج توکلم به تو، بر سرم سایه گسترده است؛ پس تو آنچه را که سزاوار آنی، گفته‌ای و مرا در عفو و بخششت، پوشانده‌ای. 🔹 فرازی از مناجات شعبانیه ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم #فدائی_رهبر #قسمت_6 سیاهی چشمان سعید از شدت هیجان می لرزد 😣 و سفیدی آن
بسم الله الرحمان الرحیم 🌹 🌹 -مگه واجب نیست؟😭 -چی ؟چی واجبه؟🤔 -امربه معروف، نهی از منکر😞 -چرا پسرم واجبه!😊 -پس چرا چرا اینجوری زدنش؟😭 ذهن سرهنگ برای لحظه ای جمع جور می شود ، چهارراه سهید الشهدا، امر به معروف نهی از منکر 🤔😔 «جوان طلبه ای که به ضرب چاقوی اوباش...»🔪 -علی ! علی خلیلی! *برای سوالات مبهم جوانی ۱۹ساله - هم سن و سال علی - که پس از چند ساله از علی می پرسد!😞 *برای لبخند ناتمام علی!😊 *برای رگ بریده ی گردنش!😔💔 *برای بدن نیمه لمس او!😓 *برای نگاه نگران مادرش که دوسال و نیم نگران بود و یک عمر نگران خواهد ماند!😰 *برای نه گفتن ونپذیرفتن آمبولانس ها و بیمارستان هایی که امتیاز نامشان از امتیاز بودن جوانی با همه ی جوانی اش بیستر بود!🚑🏥 *برای آن همه بی تفاوتی به فریادهای علی!🗣 *و بالاخره برای سنگی که روی آن نوشته شده است... 🌹مربی مجاهد شهید علی خلیلی🌹 ادامه دارد.... 📚 ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده:هانیه ناصری ناشر:انتشارات تقدیر ۱۳۹۵