eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 بسم رب الشهدا و الصدیقین #دختر_شینا #قسمت۴٧ گفتم: «نصف جان شدم. بگو چی شده؟!» گفت: «چطور این غ
💔 بسم رب الشهدا و الصدیقین ۴۸ پرده آشپزخانه را کنار زد و به بیرون نگاه کرد و گفت: «هوا سرد است. مثل اینکه نیمه آبان است ها، خانم! بچه ها سرما می خورند.» گفتم: «درست است نیمه آبان است؛ اما هوا خوب است. امسال خیلی سرد نشده.» گفت: «قبول. همین بعدازظهر می رویم. فقط اگر اجازه می دهی، یک تُک پا بروم سپاه و برگردم. کار واجب دارم.» خندیدم و گفتم: «از کی تا به حال برای سپاه رفتن از من اجازه می گیری؟!» خندید و گفت: «آخر این چند روز را به خاطر تو مرخصی گرفتم. حق توست. اگر اجازه ندهی، نمی روم.» گفتم: «برو، فقط زود برگردی ها؛ و گرنه حلال نیست.» زود خدیجه و معصومه را زمین گذاشت و لباس فرمش را پوشید. بچه ها پشت سرش می رفتند و گریه می کردند. بچه ها را گرفتم. سر پله خم شده بود و داشت بند پوتین هایش را می بست. پرسیدم: «ناهار چی درست کنم؟!» بند پوتین هایش را بسته بود و داشت از پله ها پایین می رفت. گفت: «آبگوشت.» آمدم اول به بچه ها رسیدم. تر و خشکشان کردم. چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم. گوشت ها را خرد کردم. آبگوشت را بار گذاشتم و مشغول پاک کردن سبزی ها شدم. ساعت دوازده و نیم بود. همه کارهایم را انجام داده بودم. غذا هم آماده بود. بوی آبگوشتِ لیمو عمانی خانه را پر کرده بود. سفره را باز کردم. ماست و ترشی و سبزی را توی سفره چیدم. بچه ها گرسنه بودند. کمی آبگوشت تریت کردم و بهشان دادم. سیر شدند، رفتند گوشه اتاق و سرگرم بازی با اسباب بازی هایشان شدند. کنار سفره دراز کشیدم و چشم دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود. یک باره با صدای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعدازظهر بود. کنار سفره خوابم برده بود. بچه ها دعوایشان شده بود و گریه می کردند. کاسه های ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی شدم؛ اما بچه بودند و عقلشان به این چیزها نمی رسید. سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچه ها را بردم دست و صورتشان را شستم. لباس هایشان را که بوی ترشی و ماست گرفته بود، عوض کردم. معصومه را شیر دادم و خواباندم. خدیجه هم کمی غذا خورد و گوشه ای خوابش برد. جایشان را انداختم و پتو رویشان کشیدم و رفتم دنبال کارم. سفره را شستم. برای شام کتلت درست کردم. هوا کم کم تاریک می شد. داشتم با خودم تمرین می کردم که صمد آمد بهش چی بگویم. از دستش عصبی بودم. باید حرف هایم را می زدم. صدای در که آمد، بچه ها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد. هر دویشان را بغل کرد و آمد توی آشپزخانه یک کیسه نایلونی کوچک دستش بود. سلام داد. سرسنگین جوابش را دادم. نایلون را گرفت طرفم و گفت: «این را بگیر دستم خسته شد.» تند و تند بچه ها را می بوسید و قربان صدقه شان می رفت. مثلاً با او قهر بودم. گفتم: «بگذارش روی کابینت.» گفت: «نه، نمی شود باید از دستم بگیری.» با اکراه کیسه نایلون را گرفتم. یک روسری بنفش در آن بود؛ روسری پشمی بزرگی که به تازگی مد شده بود. با بته جقه های درشت. اول به روی خودم نیاوردم؛ اما یک دفعه یاد حرف شینا افتادم. همیشه می گفت: «مردتان هر چیزی برایتان خرید، بگویید دستت درد نکند. چرا زحمت کشیدی حتی اگر از آن بدتان آمد و باب دلتان نبود.» بی اختیار گفتم: «چرا زحمت کشیدی. این ها گران است.» روسری را روی سرم انداختم. خندید و گفت: «چقدر بهت می آید. چقدر قشنگ شدی.» پاک یادم رفت توپم از دستش پر بود و قصد داشتم حسابی باهاش دعوا کنم. گفت: «آماده ای برویم؟!» گفتم: «کجا؟!» گفت: «پارک دیگر.» گفتم: «الان! زحمت کشیدی. دارد شب می شود.» گفت: «قدم! جان من اذیت نکن. اوقات تلخی می شود ها! فردا که بروم، دلت می سوزد.» دیگر چیزی نگفتم. کتلت ها را توی ظرف درداری ریختم. سبزی و ترشی و سفره و نان و فلاسک هم برداشتم و همه را گذاشتم توی یک زنبیل بزرگ. لباس هایم را پوشیدم و روسری را سرم کردم. جلوی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. صمد راست می گفت، روسری خیلی بهم می آمد. گفتم: «دستت درد نکند، چیز خوبی خریدی. گرم و بزرگ است.» داشت لباس های بچه ها را می پوشاند. گفت: «عمداً این طور بزرگ خریدم. چند وقت دیگر هوا که سرد شد، سر و گوشت را درست و حسابی می گیرد.» قرار بود دوستش، که دکتر داروساز بود، بیاید دنبالمان. آن ها ماشین داشتند. کمی بعد آمدند. سوار ماشین آن ها شدیم و رفتیم بیرون شهر. ماشین خیلی رفت، تا رسید جلوی در پادگان قهرمان. صمد پیاده شد، رفت توی دژبانی. خانم دکتر معصومه را بغل کرده بود. خیلی پی دلش بالا می رفت. ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۱۱۶) وَقَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَل لَّهُ مَا
✨﷽✨ (۱۱۷) بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَ إِذَا قَضَي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ  پديد آورنده آسمان ها و زمين اوست و هنگامى كه فرمان (وجود) چيزى را صادر كند، فقط مى گويد: باش! پس (فوراً) موجود مى شود. ✅نکته ها: در آیه قبل خواندیم برخی از اهل کتاب و مشرکان می گفتند خداوند برای خود فرزندی اختیار کرده است. قرآن در این آیه می فرماید: خداوند نه تنها مالك همه ى موجودات است، بلكه خالق آنها نیز هست، آن هم به طور بديع و بدون نقشه قبلى. پس او چه نيازى به فرزند دارد؟! هرگاه وجود چيزى را اراده كند، به او مى گويد: باش! و فوراً خلق مى شود. به تعبير حضرت رضا عليه السلام : خداوند در كار خويش حتّى نيازمند گفتن كلمه «كُن» نيست، اراده ى او همان و آفريدن همان. 🔊پیام ها: - آفرينش خداوند، همواره بديع و ابتكارى است. «بديع» - خداوند مى تواند در يك لحظه همه هستى را بيافريند؛ «كن فيكون» هرچند حكمتش اقتضا مى كند كه سلسله علل در كار باشد و به تدريج خلق شوند. 📚 تفسیر نور ... 💞 @aah3noghte 💞』
بدون امام زمان!!!! مثل بچه های یتیمیم.... بابا نداریم. همیجوری سرگردون. همینجوری خسته. همینجوری داغون😞💔 💔 😔 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 کاش تا دل می گرفت و می‌شکست می‌آمد کنارت می‌نشست... امروز سالگرد شهادت برادر لبنانی، بود... و چه سعادتی بالاتر از این که مادرشهید را ببینی و از او بخواهی دعایت کند مادر ! امیدوارم گناهانم مانع استجابت دعایتان نشود🥀 که من به به شدت معتقدم فدای دل مهربان و شهیدپرورتان سالروزشهادت🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 تاریخ تولد: 1340/11/5 محل تولد: ساوه تاریخ شهادت: 1365/12/10 در عملیات کربلای 5 در شلمچه مسئولیت
💔 بخشی از متن وصیتنامه شهید حاج امینی را بخوانیم که ما را امیدوار می کند، امثال منِ گنهکار هم می توانند امید داشته باشند.... بماند که گناهان بزرگ شهدا ، مکروهات هر روزِ من است...😔 ای کسانی که این نوشته را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او، به بالاترین درجات دست یابند. البته در این امر شکی نیست... ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنهکار خدا به آرزویش رسیده است. ▪️۱۰ اسفند ماه سالروز شهادت صاحب این تصویر بی مثال است🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 همه مے توانستند روے جـواد حسـاب باز ڪنند. مـن مےگویم سلوڪ جـواد توی مردم داری اش بود. عـرفان جـواد توی ڪمڪ ڪردنش بود. از همه دستگیری می ڪرد.... همین ها جـواد را جـواد ڪرده بود... 📚 ص۲۹۷ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 برای آن هایی که شما را دچار عذاب روحی و جسمی می کنند اینگونه دعا کنید: خدایا من او را به خودت می سپارم و رهایش می کنم خدایا شکرت که آنچه به صلاح و حقم هست نصیبم می‌گردانی از تو میخواهم که راه درست را به من نشان دهی و درهای خوشبختی را به روی ما باز کنی الهی زندگیتون پر باشه از اوج گرفتن ها شبتون بهشت ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 سلااام حالِ دلتون عالی😍🌻 شبتون بخیر این تصویر فوق العاده رو تا ندید نخوابیداا😅😍 خیلی فوق العاده ست اخه🌻 الهی شکرت واسه این همه زیبایی😍 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 تمرین دوم: شکرگزاری بابت وجود برادر😍❤ رفقا اگه کل کل دارید هم شکرگزاری کنید😉👻 خدایی موارد مثبت خواهر و برادرها بابت شکرگزاری دارند؛ نعمت هستند حتما تمرین ها رو انجام بدید.. حتی اگر تو دفترتون ننوشتید؛ ذهنی شکرگزاری کنید😊 ... 💕 @aah3noghte💕 @fhn18632019
شهید شو 🌷
💔 ایل و تبار تو همه از سفره‌دارها ایل و تبار ما همه از ریزه‌خوارها ایل و تبارت از همه خلق برتر اس
💔 حَک‌شُده‌با‌دَستِ زهَــرآ،هَرکجاےِقَلبِ‌مَن بَعد ذِکر یاعَـلی ذِکرِحـســن شیـرین دَهـن یکصدو هِجده دفعِه مستانهِ بایدگُـفت؛‌ لآ فتـا اِلآّ‌‌‌عَـلی و لآ ڪَـریم اِلآّ حَسَــن :)🍃 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏الْمُؤْمِنِ الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ «مؤمن شادی‌اش در رخسار و اندوهش در دل است.» مولای ما (امیرمومنان)فرمود. ... 💕 @aah3noghte💕