eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_چهارده بازار شلوغ شده بود. صداها و بوها احاطه‌ام کردند. در آن بازار بز
💔 🥰 رویای نیمه شب 🥰 _بازار، پس از چهل قدم، پله ای کوتاه میخورد و پایین میرفت. حمام ابوراجح میان یک دوراهی بود. فاصله اش تا مغازه پدربزرگم صد قدم بیشتر نبود. آهسته قدم برمی داشتم. گاهی ازپشت سر، تنه میخوردم. پارچه فروش ها پارچه های رنگارنگ را یکی یکی جلوی خود می گرفتند و از آن تعریف میکردند. بیشتر مشتری آنها زن بودند. گوشه ای دیگر، مارگیری معرکه گرفته بود. با چوبی، مار کبرایی را از جعبه بیرون می کشید. مار دیگری را دور گردن انداخته بود. دو شِحنه دست ها را بر قبضۀ شمشیر تکیه داده و کنار نیم دایرۀ تماشاگران ایستاده بودند. چشمی به معرکه داشتند و چشمی به بازار. ایستادم. مدت ها بود که ریحانه را ندیده بودم. آمدن ناگهانی اش، آمدن یک طوفان بود. سخت تکانم داده بود. حال خودم را نمی فهمیدم. نمی دانستم در آن چند دقیقه، بر من چه گذشته بود. دلم در هم کشیده شده بود. سکه ها را در دست می فشردم. آن دو سکه شاید روزهایی را با او گذرانده بودند. بارها لمسشان کرده بود. انگار هنوز گرمی دست هایش را در خود داشتند. سکه ها قلبی داشتند که می تپید. هیچ وقتِ دیگر، دیدن ریحانه چنین تأثیری بر من نگذاشته بود. می خواستم بخندم. می خواستم گریه کنم و اشک بریزم. می خواستم بِدَوم تا همه، هراسان، خود را کنار بکشند. می خواستم در انباریِ تنگ و تاریکِ مغازه ای پنهان شوم یا به پشت بام بازار بروم و فریاد بکشم. 🍂ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 قسمـت ما بـنـما در رمـضـان یـا الـلّـه دم افـطار، حـرم و صـحـن ابـاعـبدالـلّـه ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #طنز_جبهه 🌸كلوا و اشربوا حتي تنفجروا وقتي مدت‌ها از چادر و سنگر دور افتاده بودند و چيزي برای خ
💔 ‌به روایت 😄 ‌[مهدی کاظم‌بابایی] یکبار در صف نماز جماعت کنار رضا ایستاده بود. رضا در رکعت دوم قبل از تشهد خواست قیام کند. کمی نیم‌خیز شد و دوباره نشست و تشهد را خواند... بعد از نماز مهدی خیلی جدی سمت رضا برگشت: - داداش حضور قلب نداری کنار من نشین!😐✋🏻 خنده‌مان بلند شد. رضا با خنده محکم به پهلوی مهدی زد: - تو که حضور قلب داری از کجا فهمیدی من تشهد رو یادم رفت؟😂✌🏻 از آن روز هر کس هر خطایی می‌کرد بچه‌ها برایش دست می‌گرفتند:🙂 - داداش حضور قلب نداری با ما نگرد.😆 📚مربع‌های قرمز عکس،تزیینی است ... 💞 @aah3noghte💞
💔 حِذَارَ أَنْ تَصْرِفَ وَجْهَكَ الْكَرِيمَ عَنِّي ترسم از اين است كه روی كريمانه ات را از من بگردانے ... 💕 @aah3noghte💕
💔 😔 روزه خوب است که با شهد و شکر باز شود از دعا بر پسر فاطمه شیرین تر چیست؟ " یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 نماز‌ و روزه هاتون قبول درگاه حق 🌱
شهید شو 🌷
💔 پشت ڪردم به گناه پاڪ شوم در رمضان همه ترڪم بکنند عیب ندارد تو بمان..😔💔 #شهید_جواد_محمدی #آھ_اے
💔 و لو شاء الله لذهب بسمعهم... من در حڪم این آیه هستم.. صداے تو را نمےشنوم... نه ڪه تو حرف نداشته باشی برای زدن نه اینڪه پیامی نداشته باشی... نه اینڪه تو ساڪت باشی و من ناطق.. نه... صداے تو را همه ے ڪائنات مےشنوند.. صداے تو را شنواها مےشنوند... تو از آن روز ڪه سرت را به پاے عشق انداختی با همه حرف داری... من هم حرف دارم... اما... درسینه حرف هست ولے نقطه چین بس است...... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 سلام همسنگرےهای عزیز به مناسبت ماه میهمانے خدا از امشب مجموعه ڪتاب صوتی علی از زبان علی تقدیم حضورتون میشه.. اگه مےخواین زندگی مولا امیرالمومنین رو از زبون خودش بشنوین وقت بذارین...😍 ضرر نمیکنین👌
Part01_علی از زبان علی.mp3
9.81M
💔 💚 💚 *ایام کودکی امیرالمومنین (ع) *علی (ع) در دامان پیامبر (ص) *نخستین ایمان آورنده به پیامبر *اولین برپاکنندگان نماز *امام علی(ع) اولین کاتب وحی *انس پیامبر با امیرالمومنین *محبوبترین خلق خدا در نزد پیامیر ... 💕 @aah3noghte💕 حتما دانلود ڪنین👌