eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ‏میهمان "تو" باشم و روی ماهت را نبینم؟ این جفا بمن رواست؟ محبوب من...؟
💔 دعای روز هشتم ماه مبارک 🤲 ای خدا در این روز مرا ترحم به یتیمان و اطعام به گرسنگان و آشکار کردن سلام و مصاحبت نیکان نصیب فرما، به حق انعامت ای پناه آرزومندان عالم. 👈 دریافت صوت: Meysammotiee.ir/files/other/doa/Doa-08Ramazan.mp3 💕 @aah3noghte💕
💔 بسم الله الرحمن الرحیم هر طور که میخواهم سلام کنم می بینم در شان شما نیست. دلم میخواهد به رسم پروردگارت سلام بگویم. سلام بر ابراهیم.💫 سلام برادرم که آرامش از وجود و نام خانوادگی ات موج میزند.💝 دوباره ماه اردیبهشت آمده است و بوی یاس پیراهنت خبر از ولادتت در میدان خراسان تهران را می دهد. می بینی؟... در محله ای دنیا آمده ای که بیشتر داش مشتی ها از آن محل می آیند اما تو نور چشمانشان شدی و لوتی ترین مرد میدان خراسان...👌 مادرت نمی دانست ابراهیمش چه درّ نایابی است، وگرنه تو را در صندوقچه قایم می کرد تا برایش بمانی... اما نه... ابراهیم ققنوس بود و قفس دنیا پر و بالش را می بست.🕊 باید می رفت تا علمدار فکه باشد و میزبان مسافر های سفر نور... نماز صبح ۱ اردیبهشت بود صدای گریه ی نوزادی در خانواده هادی پیچید. صدای گریه از همان حنجره ای بلند شد که چندی بعد در میدان جنگ ایران و عراق، صدای اذان همان حنجره عراقی ها را تسلیم کرد. آمده بودی تا هدایتگر باشی. علمدار شوی و علمدار تربیت کنی. خوش آمدی برادرم....تولدت مبارک.🌹 این‌بار هم یادبودت دارالشفا آزادگان و دلخوشی برادران و خواهرانت می شود. کاش خودت روزی بیایی و آتش دل ما و شمع تولدت را خاموش کنی.💕 تقدیم به علمدار کانال کمیل شهید ابراهیم هادی سالروزولادت ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اگر خواستی به من هم چیز ببخشی، آن سبکیِ بعد از گریهٔ طولانی از دلتنگی را برایم بخواه! ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 (۱۶۹) إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَ
✨﷽✨ (۱۷۰) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ‌ وهنگامى كه به آنها (مشركان) گفته شود: آنچه را خدا نازل كرده است پيروى كنيد، گويند: بلكه ما از آنچه پدرانِ خود را بر آن يافتيم پيروى مى‌نماييم. آيا (از آنان پيروى مى‌كنند) هرچند پدرانشان چيزى نمى‌فهميدند و هدايت نيافته بودند؟ ✅ نکته ها آيه قبل به ما هشدار داد كه از پيروى گامها و فرمان‌هاى شيطان، دورى كنيم. اين آيه يكى از مصاديق راه شيطان را كه تقليد كوركورانه است بيان مى‌كند. پيروى و اطاعت عقلانى مانعى ندارد، مورد انتقاد قرآن، تقليد از كسانى است كه نه خود داراى تعقّل بوده‌اند و نه هدايت انبيا را پذيرفته‌اند. هدايت الهى، در هر عصر و زمانى وجود دارد. از اينكه قرآن مى‌فرمايد: نياكان آنان هدايت پذير نبودند، استفاده مى‌شود كه هدايت الهى در هر زمانى بوده، ولى آنها نمى‌پذيرفتند. 🔊 پیام ها - ارتجاع و عقب گرد، ممنوع است. پيروى از سنّت و راه نياكان، اگر همراه با استدلال و تعقّل نباشد، قابل پذيرش نمى‌باشد. «أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا» - تعصّباتِ نژادى وقبيله‌اى، از زمينه‌هاى نپذيرفتن حقّ است. «بَلْ نَتَّبِعُ ... آباءَنا» - آداب و عقايد نياكان، در آيندگان اثر گذار است. «ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا» - راه حقّ، با عقل و وحى به دست مى‌آيد. «لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ» - انتقال تجربه و دانش ارزش است، ولى انتقال خرافات از نسل گذشته به نسل آينده، ضد ارزش مى‌باشد. «آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» - عقل، ما را به پيروى از وحى، رهبرى مى‌كند. «اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ ... أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_سی از آنچه در آن چند دقیقه پیش آمد ، بهت زده بودم. ابوراجح دست و صورت خود
💔 می دانستم نامش ((قنواء)) است. تمام جوانان حله این را میدانستند. مشهور بود که دختر ماجراجویی است. گاهی به طور ناشناس در بازار و کوچه ها و محله ها پرسه می زد. حتی شنیده بودم چند بار خود را به شکل پسرها درآورده و در بازار ،دست فروشی و شعبده بازی کرده است. لوله های کاغذ را باز کردم و طرح هایم را به همسر حاکم نشان دادم. قنواء کنارش ایستاده بود و پوزخند زنان به توضیحات من گوش میداد. خواهرانش از پشت سر او گردن می‌کشیدند. همان طور که فکرش را میکردم، طرح انگشتری که در آن دو اژدها، نگینی از الماس را به دندان گرفته بودند، توجه‌شان را جلب کرد. قنواء به من چشم دوخت و گفت: "من یک سری کامل از این مدل را میخواهم ، خیلی زیبا و ظریف ،و خیلی زود." شبحی از لبخندش را دیدم داشت از موقعیت خودش لذت می‌برد معلوم بود مادر و خواهرانش خیلی دوستش دارند. بیش از حد به او میدان داده بودند. خیال می‌کرد می‌تواند صاحب هرچیزی که بخواهد بشود.😏 حسابدار، سفارش ها را تند و تند یادداشت میکرد. به او گفتم چنین بنویسد: "یه سری کامل، شامل انگشتر، النگو،گردنبند، بازوبند، کمربند، مو گیر و خلخال، از مدل دو اژدها". بیرون مغازه، محافظ ها به مشتری ها می‌گفتند یا بروند یا دور بایستد و منتظر بمانند تا خرید خانم های دارالحکومه تمام شود. بلاخره پس از ساعتی خانم ها از مغازه دل کندند و برای رفتن حاظر شدند. به اندازه فروش یک هفته مان، خرید کرده و یا سفارش داده بودند. همسر حاکم به پدر بزرگ گفت: "پس فردا هاشم را به دارالحکومه بفرستید تا بهای آنچه خریده ایم پرداخت شود." پدر بزرگ همراه با تعظیم ، سیاهه ایی از آنچه را خریده بودند به او داد و گفت: "هر طور میل شماست؛ اما اگر اجازه بدهید ، خودم به دارالحکومه بیایم." زن ها می‌خواستند از مغازه بیرون بروند که قنواء با اشاره، چیزی را به مادرش یاد آوری کرد. مادرش گفت: "یکی را بفرستید تا جواهرات و اشیای گران بها و تزئینی دارالحکومه را صیقل دهد و آنهایی را که تعمیر میخواهد ، مرمت کند." پدر بزرگ گفت: اگر صلاح میدانید جواهرات را بدهید خدمتکاری بیاورد. ما اینجا همه ی مواد و ابزار های لازم را برای صیقل و تعمیر داریم. _حمل آن همه جواهرات به بیرون از دارالحکومه، هم مشکل است و هم خلاف احتیاط. کسی را که می فرستید باید از پس فردا، در دارالحکومه، مشغول به کار شود. پدر بزرگ فکری کرد و گفت: "نعمان برای این کار مناسب است. او جلادهنده ها را خوب می شناسد و در مرمت و تعمیر، استاد است". قنواء گفت: "بهتر است هاشم را بفرستید. چهره اشراف زادگان را دارد." مادرش مرا ورانداز کرد و از پدر بزرگ پرسید: "کارش چطور است". پدر بزرگ از زیر دستار، پشت گوشش را خاراند و گفت: "در کارهای زرگری مهارت های خوبی دارد. زیباترین کارایی که خریدید، از طرح ها و یا ساخته های اوست، اما دوست ندارم از من دور شود. هاشم هنوز خیلی جوان است؛ آداب دارالحکومه را به خوبی نمی داند. اجازه دهید نعمان در خدمت شما باشد". قنواء پشت چشم نازک کرد و گفت: "این قدر حرفتان را تکرار نکنید! از طرح های این جوان خوشم آمد. می خواهم اگر فرصت کردم، چگونگی طراحی کردنش را ببینم. او را در دارالحکومه خواهیم دید". مادرش راه افتاد تا از مغازه بیرون برود. _ اتاقی را به عنوان کارگاه برایش در نظر می‌گیریم. دست مزدش پس از پایان کار، پرداخت می شود. قنواء قبل از رفتن ، آهسته به من گفت: آنچه را سفارش دادم باید آن جا بسازی. دوست دارم کار کردنت را ببینم. گفتم: "ساختن آنها به یک کارگاه مجهز نیاز دارد". قنواء شانه ایی بالا انداخت. _ هر چه لازم است، برایت آماده می‌شود. زن ها که رفتند ، پدر بزرگ به من گفت: "حق با تو بود .نباید تو را از کارگاه به فروشگاه می آوردم". اما من کنجکاو شده بودم دارالحکومه را از نزدیک ببینم... 🍂ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 -ما همه سرباز توییم خمینے.. +ما همه سرباز خدا هستیم نه تو سرباز منی نه من سرباز تو..❤❤❤ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ...🌹🕊 هواپيمای سوخو را وارد نيروی هوايی كرد. مراسم افتتاحيه‌اش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد، گفت : می‌خوام مراسم افتتاحيه توی باشه. پايگاه هوايی مشهد . كفاف چنين برنامه‌ای را نمی‌داد. بعضی ها همين را به سردار گفتند. سردار ولی اصرار داشت مراسم توی مشهد باشد. با برج مراقبت هماهنگی‌های لازم شده بود. خلبان، بر فراز آسمان، هواپيما را چند دور، علی بن موسی الرضا (ع) طواف داد. اين را سردار ازش خواسته بود. خيلی‌ها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند. خدا رحمتش كند؛ هميشه می‌گفت : ما هيچ وقت از لطف و ، خصوصاً بی‌نياز نيستيم. ... 💞 @aah3noghte💞