eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 حتی اگر به آخر خط هم رسیده‌ای اینجا برای عشق، شروعی مجدد است جایی که آسمان به زمین وصل می‌شود جایی که بین عالم و آدم زبانزد است ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت110 حامد با
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



پلک‌هایم دارند روی هم می‌روند که حامد را در چارچوب در می‌بینم. مثل همیشه چهره‌اش خسته است و خندان. 

چشمانش هم مثل همیشه از بی‌خوابی قرمزند.
سر جایم نیم‌خیز می‌شوم. حامد شانه‌هایم را می‌گیرد تا دوباره بخوابم. می‌گوید:
چطوری؟ بهتر شدی؟

- آره خوبم. یه ذره سرگیجه دارم.

حامد می‌نشیند:
طبیعیه. دستت چی؟ دستت خوبه؟

سر تکان می‌دهم که بله. یاد زخم پهلویم می‌افتم؛ چیز نوک‌تیزی که در پهلو و قفسه سینه‌ام فرو رفت.

دست سالمم را می‌کشم روی همان قسمت. نه درد دارد و نه پانسمانی زیر انگشتانم حس می‌کنم.

حامد اخمی از سر تعجب می‌کند و می‌پرسد: چکار می‌کنی؟

- مگه پهلوم چاقو نخورده بود؟

چشمان حامد گرد می‌شوند: پهلوت یکم کبود شده بود، ولی زخم دیگه‌ای نداشتی. فقط دستت بخیه خورد. چطور؟ چرا این‌طوری فکر کردی؟

دستم را می‌گذارم روی پیشانی‌ام:
حس کردم یه نفر از پشت بهم چاقو زد.

حامد اخم می‌کند و با دقت چشم می‌دوزد به من:
کی؟ فقط دستت چاقو خورده بود. وقتی رسیدیم بالای سرت اطرافت پر از خون شده بود، خیلی ازت خون رفت. هذیون هم می‌گفتی؛ ولی زخم دیگه‌ای نداشتی.

- یعنی توی بیهوشی یه چیزی دیدم؟

شانه بالا می‌اندازد: شاید!

- داشتم می‌مُردم. یکی از پشت سر بهم چاقو زد، دوبار.

حامد انگشتان کشیده‌اش را میان موهایم می‌کشد: چیزی نیست، خواب دیدی. توی بیهوشی این چیزا طبیعیه.

بی‌رمق می‌خندم: فکر کردم  می‌شما... نشد.🙁

و لبخندی از سر شیطنت می‌زند:
هذیون هم می‌گفتی، همش اسم خانمت رو صدا می‌زدی. نگفته بودی ازدواج کردی شیطون!

از یادآوریِ مطهره‌ای که ندارم، غم عالم روی دلم آوار می‌شود.

حامد که می‌بیند چهره‌ام در هم رفته، آرام می‌پرسد:
حرف بدی زدم؟ ببخشید... نمی‌دونستم...

حرفش را قطع می‌کنم. چشمانم را می‌بندم و می‌گویم:
خانمم چهار سال پیش شهید شد.

حامد سکوت می‌کند؛ می‌دانم شوکه شده. انقدر شوکه شده که حتی نمی‌تواند بگوید متاسفم.
حتی نمی‌تواند بپرسد چرا.
فقط آه می‌کشد.

حامد حالا جزء معدود افرادی ست که این ماجرا را می‌داند و از این که می‌داند ناراحت نیستم.

بعد از شهادت مطهره، با هیچ‌کس درباره‌اش حرف نزدم. هیچ‌کس هم جرات نداشت سر حرف را باز کند.

نه این که حرفی نباشد؛ نه. اتفاقاً یک دنیا حرف در سینه‌ام تلنبار شده است؛ اما به زبان نمی‌‌آید.

گوش شنوایی می‌خواهد که حرف‌هایم را نگفته بفهمد. شاید حامد همان گوش شنواست.

گرمای دستانش را روی دستم حس می‌کنم. فشار می‌دهد؛ گرم و محکم.

انگار می‌خواهد همه حس همدردی‌اش را از طریق همین فشار منتقل کند. می‌داند بعضی حرف‌ها گفتنی نیست. 

بغض به گلویم فشار می‌آورد. اول می‌خواهم مقاومت کنم؛ اما حامد که نامحرم نیست.

مرد نباید جلوی نامرد گریه کند؛ جلوی رفیقش که اشکال ندارد.

یک قطره اشک از کنار چشمانم سر می‌خورد تا روی شقیقه‌هایم.

حامد سریع اشکم را پاک می‌کند. چشم می‌چرخانم به سمتش و فقط نگاه می‌کنیم به هم.

انگار همه حرف‌هایم را از چشمانم می‌خواند. انگار همه دردی که بعد از مطهره کشیده‌ام را دارم به او هم منتقل می‌کنم.

چند لحظه می‌گذرد و می‌خواهد بحث را عوض کند که می‌گوید:
راستی یکی از بچه‌ها وقتی داشتیم آزادت می‌کردیم تیر خورد.

سر جایم نیم‌خیز می‌شوم؛ بی‌توجه به درد و سرگیجه‌ام: 
کی؟

حامد شانه‌هایم را می‌گیرد تا سر جایم بخوابم:
آروم باش. حالش خوبه. سیدعلی کتفش تیر خورد، منتقلش کردن دمشق چون اون‌جا امکاناتش بیشتره.

وا می‌روم. از این که تیر خورده ناراحتم؛ از این که بخاطر من تیر خورده بیشتر.

می‌پرسم:
مطمئنی حالش خوبه؟

- آره، از تو هم سالم‌تر. تو بیشتر از اون خونریزی کردی.

- من کِی مرخص می‌شم؟ چیزیم نیست که!

- پوریا گفت فعلا باید بمونی تا اثر داروی بیهوشی بره، سرمت هم تموم بشه.
***

پشت سر بشیر نشسته‌ام و چشمانم را نیمه‌باز نگه داشته‌ام تا خاک کم‌تر به چشمم برود.

بیابان نیست که، جهنم است. داغ، بی‌آب و علف، برهوت. 

بشیر با موتور در بیابان می‌تازد و هربار نگاهی به جی‌پی‌اس می‌اندازم تا مطمئن شوم راه را گم نکرده‌ایم. 

این‌جا اگر راه را گم کنی، باید اشهدت را بخوانی و آماده باشی برای انتشار فیلم  در سایت‌ها و کانال‌های داعش!


...
...



💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 آیت الله علی صفائی حائری: "سعی کن آموزگار کلاس هایی باشی که آموزگار کمتر دارد و مشکلات بیشتر؛
💔 نشونہ‌ بسیجےبودن‌‌ این‌‌‌ نیست‌ ڪه‌ لباس‌چࢪیڪ‌ بپوشے‌ و‌ انگشتࢪ‌عقیق‌ بہ‌دست‌ ڪنۍ‌ نشون‌ بسیجے‌ اینه‌ ڪه‌ وقتے‌ موقعیت‌ پیش‌ میاد جورے‌ سࢪ‌ خودتو‌ گࢪمـ ڪنے.. ڪه‌ گناه‌، خودش‌ بفهمہ‌ سࢪاغ‌ بد‌ کسی‌ اومده❌ از موقعیت گناه، می کرد... وعده مون بعد از ولادت خانم جان حضرت زهرا سلام الله علیها و قسمت هایی از زندگینامه شهید🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... آیت الله بهجت دست روي زانوي او گذاشت و پرسیدند: جوان شغل شما چيست؟ گفت: طلبه هستم. آی
💔 ... روزی که قرار بود محمد تقی را در امامزاده عقیل اسلامشهر دفن کنند، خانمی همراه همسر خود وارد امامزاده شد و پرسید این قبر را برای چه کسی آماده می کنید؟ به او گفتند: در این قبر قرار است شهیدی را دفن شود. با شنیدن این سخن آنها شروع به بی قراری و گریه کردند. علت را که جویا شدند یکی از آنها جواب داد دیشب خواب (سلام الله علیها) را دیدم که می فرمود : فردا شهیدی را که برای دفاع از دخترم به شهادت رسیده به امامزاده عقیل خواهند آورد، حتما به پیشوازش برو! 📙برگرفته از کتاب فاطمیون ... 💞 @aah3noghte💞
اطلاع رسانی کنید
شهید شو 🌷
💔 ‌ ‌ از آن زمان که فروزان شدم ز پرتو عشق چو ذره ام به تکاپوی جاودان ، بی تو عقیق صبر به زیر زبان تشنه نهم چو یادم آید از آن شکرین دهان ، بی تو گزاره غم دل را مگر کنم چو امین جدا ز خلق به محراب جمکران ، بی تو ... 💕 @aah3noghte💕
💔 وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند سوره حشر؛ آیه ۱۹ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ❣ ❣ السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌یا‌بقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ اَلسّلامُ عَلَیْکَ‌یا مَولایَ یاصاحِبَ‌الزَّمان اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجاز اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُ‌ویاشَریکَ‌الْقُران وَیااِمامَ الْاُنسِ‌وَالْجان با هر نفسی سلام کردن عشق است آقا به شما احترام کردن عشق است اسم قشنگتان چون به میان می آید از روی ادب قیام کردن عشق است امام خوب زمانم هر کجا هستید با هزاران عشق و ارادت سلام 🌹 🌹 ❣ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بزرگی گفت ↓ « تـاریخ بنویس مادران عصر غیبتــ حاج قاسم تربیت کردند مجنون هـای لیلی ندیده ی زیـادی قربان اسم حسین کردند .. | 🕊 | ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران آيه 157 وَلَئِنْ قُتِلْتُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ ل
✨﷽✨ آيه 159 فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ ‏ ترجمه 🔻 ↩️(اى رسول ما!) پس به خاطر رحمتى از جانب خدا (كه شامل حال تو شده،) با مردم مهربان گشته‏ اى و اگر خشن و سنگدل بودى، (مردم) از دور تو پراكنده مى‏ شدند. 🌾🍃پس از (تقصیر) آنان درگذر و براى آنها طلب آمرزش كن و در امور با آنان مشورت نما، پس هنگامى كه تصمیم گرفتى (قاطع باش و) بر خداوند توكّل كن. 🌾🍃 براستى كه خداوند توكّل كنندگان رادوست مى ‏دارد. ┅─═ঊ🍃🌝🍃ঈ═─┅ نکته ها,🔻تفسیرنور☀️ 🌾🍃گرچه محتواى آیه دستورات كلّى است، لكن نزول آیه درباره‏ ى جنگ اُحد است. 🌾🍃 زیرا مسلمانانى كه در جنگ احد فرار كرده و شكست خورده بودند، در آتش افسوس وندامت وپشیمانى مى‏ سوختند. 🌾🍃آنان اطراف پیامبر را گرفته وعذرخواهى مى‏ نمودند، خداوند نیز با این آیه دستور عفو عمومى آنان را صادر نمود. 🌾🍃كلمه‏ ى «شُوْر» در اصل به معنى مكیدن زنبور، از شیره‏ ى گل‏هاست. 🌾🍃در مشورت كردن نیز انسان بهترین نظریه ‏ها را جذب مى‏ كند. مولوى مى‏ گوید: 🌾🍃كاین خردها چون مصابیح، انور است‏ بیست مصباح ،از یكى روشنتر است. ┅─═ঊ🍃🌝🍃ঈ═─┅ پيام ها ⚡️📨 1- 🌾🍃نرمش با مردم، یك هدیه‏ى الهى است. «فبما رحمة من اللّه لنت لهم» 2🌾🍃 افراد خشن و سختگیر نمى‏ توانند مردم‏دارى كنند. «لانفضّوا من حولك» 3🌾🍃 نظام حكومتى اسلام، بر مبناى محبّت و اتصال به مردم است. «حولك» 4🌾🍃 رهبرى و مدیریّت صحیح، با عفو و عطوفت همراه است. «فاعف عنهم» 5 🌾🍃خطاكارانِ پشیمان و گنهكاران شرمنده را بپذیریدو جذب كنید. «فاعف عنهم و استغفرلهم و شاورهم» 6🌾🍃ارزش مشورت را با ناكامى ‏هاى موسمى نادیده نگیرید.«وشاورهم» 7🌾🍃 در مشورتِ پیامبر، تفقّد از نیروها، شكوفایى استعدادها، شناسایى دوستان از دشمنان، گزینش بهترین رأى، ایجاد محبّت و علاقه و درس عملى براى دیگران نهفته است. «وشاورهم» 8 🌾🍃 ظلمى را كه به تو كردند، عفو كن؛ «فاعف عنهم» براى گناهى كه نسبت به خدا مرتكب شدند، طلب آمرزش كن؛ «واستغفرلهم» در مسائل سیاسى اجتماعى، آنان را طرف مشورت خود قرار ده. «وشاورهم» 9🌾🍃استغفارِ پیامبر درباره‏ ى امّتش، به دستور خداست. پس مورد قبول نیز هست. «واستغفر لهم» 10🌾🍃مشورت، منافاتى با حاكمیّت واحد و قاطعیّت ندارد. «وشاورهم... و اذا عزمتَ» 11🌾🍃در كنار فكر و مشورت، توكّل بر خدا فراموش نشود. «فتوكّل» 12🌾🍃ابتدا مشورت و سپس توكّل، راه چاره‏ى كارهاست، خواه به نتیجه برسیم یا نرسیم. «شاورهم... فتوكّل... انّ اللّه یحبّ المتوكّلین» 🌾🍃هر چند نتیجه‏ ى مشورت در جنگ احد، مبنى بر مبارزه در بیرون شهر، به شكست انجامید، ولى این قبیل موارد نباید ما را از اصل مشورت و فواید آن باز دارد. 🍃اللهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم🍃 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ‌... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 🤲🏻 خدایا شکرت بخاطر همه این روزای به ظاهر معمولی 🧡 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 مثل ابراهیم خالصانه و بی ریا فعالیت می کرد. سر و صدا نداشت. هرجا می دید کاری زمین مانده عجله می کرد و کار را انجام می داد. اگر می دید جایی یادواره شهداست، خودش را می رساند و مشغول فعالیت می شد. برای معرفی شهید ابراهیم هادی خیلی زحمت کشید. برای رزمندگان عراقی از ابراهیم و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت. برای آنها پیشانی بند و چفیه تهیه می کرد. او جوانان عراقی را با راه و رسم شهدا آشنا نمود و همراه با آنها در عملیات ها حضور داشت تا اینکه در اطراف سامرا به قافله شهدا پیوست. 📙کتاب: پسرک فلافل فروش ... 💞 @aah3noghte💞
نسل سلمان.mp3
8.51M
💔 حماسی 🎧از دیده سردار گل صاعقه سر زد...⚡️👊 🎤حسین طاهری ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت111 پلک‌هایم
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



بشیر با موتور در بیابان می‌تازد و هربار نگاهی به جی‌پی‌اس می‌اندازم تا مطمئن شوم راه را گم نکرده‌ایم. 

این‌جا اگر راه را گم کنی، باید اشهدت را بخوانی و آماده باشی برای انتشار فیلم  در سایت‌ها و کانال‌های داعش!


...***


باد داغ به صورتم می‌خورد و تنفسم سخت‌تر می‌شود. چفیه را خیس کرده‌ام و بسته‌ام دور صورتم تا مثلا جلوی گرد و خاک بیابان را بگیرد؛ اما در این گرما به ثانیه نکشیده خشک شد.

می‌دانم اوضاع بشیرِ بنده خدا هم بهتر از من نیست. زیر لب صلوات می‌فرستم و بی‌سیم را درمی‌آورم:
- جابر جابر حیدر!

- به گوشم حیدر!

- ما داریم میایم. هوامونو داشته باشید.

لهجه بامزه نجف‌آبادیِ جابر را می‌شنوم:
- حَجی خیالت راحت!

در تمام عمرم نشنیده‌ام کسی انقدر غلیظ به لهجه نجف‌آبادی حرف بزند!

جابر را ندیده‌ام؛ فقط صدایش را از پشت بی‌سیم شنیده‌ام. می‌دانم از بچه‌های لشگر زرهی نجف است و گاهی که از عملیات شناسایی برمی‌گردیم، با او یا کس دیگری هماهنگ می‌کنیم که خودی‌ها نزنندمان.

 اما لحنش با همه فرق دارد. انگار مقید است هرجا که هست به لهجه شیرین نجف‌آبادی صحبت کند.

وقتی می‌رسیم به پایگاه اول که دارند اذان ظهر را می‌گویند. از موتور که پیاده می‌شوم، چندبار سرفه می‌کنم.

سیاوش می‌دود جلو و می‌پرسد:
- کجا بودی داش حیدر؟

همراه هر سرفه، چند کیلو خاک از ریه‌هایم می‌ریزد بیرون. میان سرفه‌هایم، سیاوش را می‌پیچانم که:
- رفته بودیم یه سری به پایگاه‌های اطراف بزنیم!

سیاوش قمقمه‌اش را می‌دهد دستم. تشنه‌ام؛ اما می‌ترسم این حجم خاکی که در گلویم رسوب کرده، با نوشیدن آب تبدیل به گِل بشود!

قمقمه را می‌گیرم و آبش را روی سرم خالی می‌کنم و کمی هم در دهانم می‌ریزم.

حالم سر جایش می‌آید. زمزمه می‌کنم:
- یا حسین!

قمقمه را که تقریباً خالی شده، به سیاوش برمی‌گردانم. بشیر رفته است که وضو بگیرد و من که وضو دارم، کنار سیاوش در صف نماز می‌ایستم.

دلم شور می‌زند. تحرکاتی که از نیروهای داعش دیدیم عادی نبود. باید همین امروز بروم دیدن حاج احمد.

نماز را که می‌خوانیم، دلم می‌خواهد توی همین چادرها بیفتم و بخوابم؛ مثل بشیر. بنده خدا پا به پای من آمد. 

نزدیک بیست ساعت است که با بشیر، تمام بیابان‌های این محدوده را قدم به قدم وجب کرده‌ایم و دیگر جانی برایمان نمانده است.

داخل چادر بچه‌های فاطمیون می‌نشینم و پاهایم را دراز می‌کنم. خم می‌شوم و پوتین را از پاهایم بیرون می‌کشم. 

آخ!
انگار پوتین هم شده عضوی از بدنم؛ درش که می‌آورم، پایم تعجب می‌کند!

انگشتان پایم را تکان می‌دهم تا یادشان بیفتد می‌توانند آزادانه‌تر هم تکان بخورند.

دراز می‌کشم و چشمانم را می‌بندم. صدای ترق ترق استخوان‌هایم را می‌شنوم. هوا گرم است؛ گرم است؛ گرم است. خیلی گرم‌تر از حد تصور.

زخم دستم می‌سوزد. تازه یادم می‌افتد پانسمانش را عوض نکرده‌ام. ته دلم به زخمم التماس می‌کنم فعلا بسازد و عفونت نکند تا دستم بند دکتر و بیمارستان نشود.

انقدر خسته‌ام که خوابم هم نمی‌برد. این هم یک مدلش است دیگر! بیست ساعت بی‌خوابی کشیده‌ام، باز هم خوابم نمی‌برد.

صدای گفت و گوی بچه‌های فاطمیون می‌آید: 
- بنده خدا سیدحیدر ناهار نخورده خوابش برد!

- براش کنار می‌ذارم.

بی‌خیال، معده‌ام شروع کرده به داد و بیداد و نمی‌گذارد بخوابم.

می‌گویم:
- بیدارم!

و می‌نشینم. دوباره صدای ترق‌ترق استخوان‌هایم بلند می‌شود.

یکی از بچه‌های فاطمیون ظرف غذایم را می‌گیرد به سمتم. تشکر می‌کنم و می‌گیرمش.
اوه خدای من! دوباره سیب‌زمینی آب‌پز!

ناخنم را در پوست سیب‌زمینی فرو می‌برم تا جدایش کنم. سیب‌زمینی را پوست کنده و نکنده گاز می‌زنم.

انقدر این بیابان خاک دارد که این سیب‌زمینی هم مزه خاک می‌دهد، انگار همین الان آن را از زیر خاک زمین کشاورزی بیرون کشیده‌اند و گذاشته‌اند داخل ظرف.

سرم را رو به بالا می‌گیرم و از میان درز چادر، به آسمان نگاه می‌کنم.

یک شیء پرنده بالای سرم معلق است؛ در ارتفاع بالا. چشم تنگ می‌کنم تا بهتر ببینمش؛ پهپاد است.

می‌دانم پهپاد دشمن است و دارد مواضع ما را شناسایی می‌کند.

این‌جایی که هستیم، یکی از حساس‌ترین مناطق سوریه و حتی جنوب غرب آسیا ست؛ سه‌راهی عراق، سوریه و تقریباً اردن.


...
...



💞 @aah3noghte💞
لینک قسمت اول https://eitaa.com/aah3noghte/30730
شهید شو 🌷
💔 نشونہ‌ بسیجےبودن‌‌ این‌‌‌ نیست‌ ڪه‌ لباس‌چࢪیڪ‌ بپوشے‌ و‌ انگشتࢪ‌عقیق‌ بہ‌دست‌ ڪنۍ‌ نشون‌ بسیجے‌
💔 پرسیدم: عاشقی را چگونه یاد گرفته ای؟! گفت: از آن شهیدی که دوری و جدایی از پاره تنش را به قیمتِ دفاع از دختر ارباب و رضایت معشوق ، خریدار می شود... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... روزی که قرار بود محمد تقی را در امامزاده عقیل اسلامشهر دفن کنند، خانمی همراه همسر خود وا
💔 ... فرازی از وصیت نامه ؛ تا حالا من مرده بودم و این لحظه آغاز جهاد و است و این احساس را در خود می بینم که تازه متولد شدم و زندگی جدید را آغاز می کنم. انسان را به درجه اعلای ملکوتی می رساند و چقدر شهادت در راه خدا زیباست و مانند گل محمدی می ماند که وارثان خون پاک شهید از آن می بویند.🥀 خدایا شهادتم را در راه اسلام و قرآن که خاری در چشم دشمنان است بپذیر. ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 نفسی همدم ما شو که نداریم کسی🥀 " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا" #چهارشنبه_ه
💔 ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است خوشبخت آن دلی که گناهِ نکرده را در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است تنها گناه ما طمع بخشش تو بود ما را کرامت تو گنه کار کرده است چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر قربان آن گلی که مرا خوار کرده است! ❣ " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا" ... 💞 @aah3noghte💞
💔 قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّىٰ به یقین کسی که پاکی جست (و خود را تزکیه کرد)، رستگار شد. سوره اعلی، آیه ۱۴ ... 💞 @aah3noghte💞
سلام همسنگری ها چند تا زحمت دارم واسه تون امیدوارم پای کار جهادی باشید👌 اول اینکه کسی هست بتونه عکس رو به تبدیل کنه؟ دوم اینکه از بین بزرگواران کسانی هستن بتونن کار تبادل انجام بدن و شب ها کانال رو به بقیه معرفی کنه لطفا همه اعضای محترمی که دغدغه کار فرهنگی دارند بنر زیر را برای مخاطبین و گروه هاشون کنن چون دیدیم کپی از مطالب کانال ها رو که همه بلدند ، لازمه تولید محتوا صورت بگیره👌 یک بگید و به نیت منتشر کنید💪 این بنر را👇 فقط حتما فروارد کنید‼️