💔
#دم_اذانی
#رجب
داستان عاشقۍِ خدایۍِ کھ ،
دنبال بھونه میگرده تا بندههاشو
ببخشه و اونا رو دوباره تو آغوش بکشه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
از ڪٺاب هاے درسے آن سالها
عڪس صفحہ اولش یادم اسٺ
ڪہ امیدش
بہ ما دبسٺانےها بود..
حالا بزرگ شده ایمـ آقا!
امیدت را ناامید نخواهیم کرد...
#حضرتروحالله
#دهه_فجر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
در فکه کاری ناتمام داشت که می باید انجامش می داد. صدای بچه های گردان کمیل را می شنید که #همت را صدا می زدند « حاجی، سلام ما را به امام برسان. بگو عاشورایی جنگیدیم.» و گریه ی همت را که ملتمسانه سوگندشان می داد « تو را به خدا تماستان را قطع نکنید. با من حرف بزنید، حرف بزنید.»
کریم نجوا را می دید که از کنار بچه ها می دوید و می خندید: «بچه ها! دیر و زود دارده، اما سوخت و سوز نداره».... یکی می افتاد، یکی بلند می شد. یک آب می خواست، زمین تشنه بود، آسمان تشنه بود، فریاد عطش کران تا کران را در بر می گیرد... و سید داشت برنامه ی عاشوراییش را می ساخت.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
رهبر انقلاب، صبح امروز: من هم تزریق نوبت سوم واکسن کرونا را انجام دادم، توصیه میکنم مردم هم حرف پزشکان و متخصصین را گوش کنند. ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
ﺍﺻﻼ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺳﻌﺖ ﺍﯾﻦ ﮔﻨﺒﺪ ﮐﺒﻮﺩ
ﮔﻨﺒﺪ ﻃﻼﯼ ﺷﺎﻩ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ
ﻧﺎﮐﺎﻡ ﺁﻥ ﺩﻟﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺩ
ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺭ ﺣﺮﯾﻢ ﺗﻮ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ
یا امام رضا علیه السلام🌷
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
`💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت138 جنگ شهری
`💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت139 کمیل همچنان خیره است به حامد: - میدونی چرا اینجا آرومتری؟ چون اینجا، اون چیزایی که بین تو و آخرت فاصله انداختن کمرنگ شدن. توجهت بهشون کم شده. برای همین بیشتر احساس سبکی میکنی. - آقا نوکر تو براتون بمیره/ نبینه که زینب دوباره اسیره... صدای گریه بچهها اوج میگیرد. حامد هم دیگر نمیتواند بخواند. نفس کم میآورد. دو دستش را میگذارد روی صورتش و هایهای گریه میکند؛ مثل بچهها. دیگر هیچکس چیزی نمیخواند، انگار آهنگ هقهق کردنشان موزونترین و سوزناکترین نوحه است. راستش را بخواهید، هیچ چیز نمیتواند در یک بیابان بدون جانپناه و در مقابل یک لشگر وحشی و زخمخورده به داد آدم برسد؛ بجز همین اشکها و توسلها. این اشکها قدرتشان از صدها موشک کورنت و تاو قدرتمندتر است. نمیدانم چند دقیقه میگذرد که یک نفر دستش را میگذارد روی شانهام و زمزمه میکند: - آقا سید! با پشت دست، اشکهایم را پاک میکنم: - بله؟ و سرم را کمی برمیگردانم. بشیر است و کنارش، کمیل هم ایستاده. نگرانی را در چشمان کمیل جوان میخوانم. بشیر میگوید: - پهپادها دوتا انتحاری شناسایی کردند. دارن میان سمتمون. با شنیدن کلمه انتحاری از جا بلند میشوم. میگویم: - چقدر فاصله دارن؟ - نیمکیلومتر. داعشیها همینند. به بنبست که میخورند، بجای این که مردانه شکست را بپذیرند، از آخرین اهرم فشارشان یعنی انتحاری استفاده میکنند. انتحاری یعنی: اگر من نباشم میخواهم سر به تن هیچکس نباشد! رنگ کمیل پریده است و لبهایش خشکیده. بشیر میگوید: - فکر نکنم جای نگرانی باشه. بچههای مهندسی جلوی خاکریزها خندق زدن. - خوبه. با این وجود آماده بشید که اگه لازم شد بزنیدش. کمیل که سعی دارد لرزش صدایش را پنهان کند، میگوید: - آقا... اگه انتحاری بیاد... همهمون... اجازه نمیدهم جملهاش را کامل کند: - نترس. انشاءالله میزنیمش. و دوربین دوچشمی را از بشیر میگیرم و خودم را میکشانم بالای خاکریز. دو ماشین انتحاری را میبینم که دارد با سرعت وحشتناکی به سمتمان میتازند و از پشت سرشان خاک به آسمان میرود. هدفش دقیقاً خاکریز ماست. با دیدن انتحاری، تصویر پایگاه چهارم و سیاوش میآید جلوی چشمم. سیاوش اگر بود، الان یکی از موشکهای آرپیجی را برمیداشت و میدوید بالای خاکریز؛ بدون ترس. حتماً اگر بود، انتحاری را در همین فاصله میزد؛ طوری که حتی پای انتحاری به خندق نرسد. - چی شده؟ برمیگردم. حامد دارد اشکهایش را پاک میکند. میگویم: - هیچی. انتحاریه. خودم هم تعجب میکنم از این که انقدر عادی درباره یک انتحاری حرف میزنم. شاید چون یک بار با ترکش انتحاری زخمی شدهام، ترسم ریخته است. بعضی چیزها همینطورند؛ از دور ترسناکتر هستند تا از نزدیک. دوباره نگاهم روی کمیل جوان میماند. رنگش مثل گچ سفید شده. حاج رسول به زور فرستادش که همراه من بیاید و هم وظیفه محافظت را انجام دهد، هم تجربه کسب کند. با این وجود من بیشتر مراقب او هستم تا او مراقب من! میگوید: - نمیترسید آقا؟ - از دور ترسناکه. یه بار که بیاد میفهمی چیزی نیست. حامد همان کاری را میکند که سیاوش اگر بود انجام میداد؛ یک موشک آرپیجی را روی لانچر میبندد و از خاکریز بالا میرود. میخواهم جلویش را بگیرم؛ اما نمیتوانم. نمیدانم چرا بیشتر برای حامد میترسم تا خودم. انگار میترسم او را هم مانند کمیل از دست بدهم. تا بخواهم به خودم بجنبم، صدای فریاد یا زهرای حامد در بیابان میپیچد و بعد از چند ثانیه، صدای انفجار. یکی از انتحاریها را زده است. دارد موشک بعدی را روی لانچر میبندد؛ اما دستم را روی دستش میگذارم و به انتحاری که حالا خیلی نزدیک است اشاره میکنم: - ببینش! حامد دست از بستن موشک میکشد و هردو به انتحاری نگاه میکنیم که با سر افتاده است توی شکاف خندق و چرخهای عقبش هنوز میچرخند. تایرهای جلوی انتحاری هم دارند تقلا میکنند برای خروج از مخمصه؛ اما کاری از پیش نمیبرند و فقط خاک به هوا میپاشند. حامد دهانش را باز و بست میکند تا گوشهایش که بعد از صدای شلیک موشک کیپ شدهاند، به حالت اول برگردد و همزمان میخندد: - نگاهش کن! عین خر توی گل مونده!😃 #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
💔
#رزمنده ای که در فضای مجازی مےجنگی!!
#جنگ_نرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 نه اینکه جواد، همه بچه های حزب اللهی را دوست دارم؛ اما #جواد با بقیه فرق داشت... به طور عجیبی #خ
💔
همیشه به من می گفت دعا کن شهید بشوم. خیلی دوست دارم شهید و عاقبت بخیر بشوم...
پ.ن کلمه #جاویدالاثر در عکس، برای زمانی هست که پیکر مطهر شهید هنوز برنگشته بود.
قسمت هایی از کتاب زیبای #دخترها_بابایی_اند
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 #آھ... از: #شهید_مصطفی_صفری_تبار (کمیل) به نمایندگی از تمام شهدا به: #تمامی_بانوان_سرزمینم👇 #
💔
#آھ...
این نگاه نگرانت
ثبت شد برای روزهای بیخیالی من
حق داشتی نگران آینده باشی...
چون من مثل تو نیستم
شهدا شرمنده ایم...
دعاکن چون تو شوَم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
همسنگری ها سلام ادامه بدیم آموزش ها را یا نه؟
سلام همسنگری ها
به نظرم آموزش ها مفید نبوده😊
اگه مفید بود بازخورد و نمونه کار بفرستید
نه اینکه کانال رو ترک کنید🥀
شهید شو 🌷
💔 چقدر شأن تو بالاست هرکسی از دور سلام هم بدهد زائرِ تو محسوب است " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی
💔
همه گویند رضا ودل من مےلرزد
خاک کوی تو به فردوس برین مےارزد
حق همسایگےام یک سفرکرب و بلاست
دل من در عطش کرب وبلا مےسوزد
#عالیه_رجبی
" أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا"
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#بسم_الله
وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ.
صبر کن و خون دل بخور
محبوب من انار دلخون دوست داره...
#با_من_بخوان.
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
خواهرم‼️
شک نکن
مردی که دوستت ندارد،برایش فرق نمےکندچی بپوشی!
کجا بروی!
کی برگردی!
باکی باشی....
💞وقتی نظر مےدهد، #دوستت دارد...
و مےخواهد تو را حفظ کند فقط و فقط برای خودش...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
🌱همسرشهیـد
☘حاج همت مثل مالک اشتر بود که در عین خضوع و خشوعی که در مقابل خدا و برابر برادران دلاور بسیجی داشت در مقابله با دشمن کافر همچون شیر غرّنده و همچون شمشیر برّنده بود.
🍀جان کلام آن که آنچه خوبان همه داشتند او یک جا داشت و هنگامی که اطمینان نداشت غذای مناسب به نیروهای خط مقدّم جبهه رسیده باشد لب به غذا نمی زد و در خانه هم که بود اجازه نمی داد دو جور غذا سر سفره بگذارم
☘و هنگامی که صدای اذان را می شنید آرام و بی صدا می رفت و مشغول نماز می شد. به ندرت نمازی از حاجی می دیدیم که در آن نماز اشک نریزد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
🇮🇷رهبر انقلاب: من اصرار روی ماسک دارم و نوبت سوم تزریق واکسن کرونا را هم انجام دادم.
۱۴۰۰/۱۱/۱۹
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#دم_اذانی
خدا میتواند خرابـــیهایِ بنده اش
را جبران کند؛
ولی غیرِ خدا نمیــتواند؛
خدا میگه:
من میتــونم سیئات را به حسنات
تبدیل کنم؛
تو خراب کـردی،
مـــن درستش میکنم!♡
❨اسـتاد پناهیان❩
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 هرگز به غیر جانان، ما جان نمےفروشیم جان مےدهیم اما جانان نمےفروشیم دشمن اگر ببخشد کاخ سفید خو
💔
بازدید امام خامنهای و شهید محمد جهان آرا از مناطق اشغالی خرمشهر
بهار 1360.
#کوت_شیخ
#فداےسیدعلےجانم
#عکس_کمتر_دیده_شده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
برف ڪـه مےآید
پاکی باطن تو به یادم مےآید
عباسِ زمانه بی بی زینب س
#شهید_عباس_دانشگر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
گروه سرودی که همه اعضایش شهید شدهاند؛
فیلم آخرین اجرایشان است که همهی نه نفرشان به همراه حمید صادقی که مربیشان بود بعد از پایان اجرا در مینی بوسی در شهر قم هدف موشک هواپیمای صدام قرار گرفتند.
بچه های این گروه سرود همه شهیداند.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
`💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت139 کمیل همچ
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت140 حامد دهانش را باز و بست میکند تا گوشهایش که بعد از صدای شلیک موشک کیپ شدهاند، به حالت اول برگردد و همزمان میخندد: - نگاهش کن! عین خر توی گل مونده!😃 - با این وزنی که داره ابدا نمیتونه خودش رو بکشه بیرون. کمیل خودش را از خاکریز بالا میکشد. میگویم: - ببین، #انتحاری که میگن اینه. ترس داره به نظرت؟ کمیل که هنوز رنگپریده است، با دیدن تقلای انتحاری میپرسد: نمیتونه بیاد بیرون؟ - نه. لبخند لرزانی روی لبش مینشیند: - ایول! کمیلِ #شهید میگوید: میتونست بیاد هم ترس نداشت. تهش اینه که شهید میشین دیگه! ترس نداره!🙄 رو میکنم به کمیلِ جوان: - یه رفیق داشتم، همیشه وقتی توی موقعیتهای خطرناک بودیم میگفت تهش اینه که شهید میشیم، ترس نداره! و بعد از چند لحظه مکث، جملهام را تکمیل میکنم: - اسمش کمیل بود. شهید شد. چهره کمیل جوان سرخ میشود و سرش را پایین میاندازد. حامد میگوید: - نمیشه بریم طرفش، چون ممکنه خودشو منفجر کنه. - همین الان هم احتمالاً همین کار رو میکنه. بخوابید روی زمین. و دوباره دستانم را دور دهانم حلقه میکنم و داد میزنم: - بخوابید روی زمین! همه با شنیدن صدای فریادم هرجا که هستند دراز میکشند روی زمین. یقه کمیل را میگیرم و همراه خودم روی زمین میخوابانمش. حامد که سرش را میان بازوهایش گرفته، همچنان نگاهش به انتحاری ست و با هم کرکر به تلاش مذبوحانه راننده انتحاری میخندیم. صدای داد و فریاد رانندهاش را میتوان به سختی شنید که دارد به عربی بد و بیراه نثارمان میکند و گاز میدهد تا خودش را از خندق بیرون بکشد. وضعیت انتحاری به کنار، حامد انقدر بامزه میخندد که من بیشتر خندهام میگیرد. فکر کن بعد از یک درگیری مفصل با داعش، درحالی که یک انتحاری در چندمتریات ایستاده، روی خاک بیانهای شرقی سوریه به خنده بیوفتی و نتوانی کنترلش کنی! ظاهرش این است که خندیدن در شرایط سخت باید سخت باشد؛ اما دقیقاً برعکس است. در چنین شرایطی هر چیز کوچکی میتواند بهانه خندیدن بشود تا یادت برود کجایی و در چه وضعیتی هستی. حامد که هنوز نگاهش روی انتحاری ست، صدای آهنگ پت و مت را با دهانش تقلید میکند: - دیریم دیم... دیریم دیم... دیری دیری دیری دیری دیریم ریم...🤣🤣 صدای خندهی خفه و خُرخُر مانند بچههایی که دور و برمان دراز کشیدهاند را میشنوم؛ خودم هم دستم را روی دهانم میگیرم که صدای خندهام بلند نشود. حامد از خنده سرخ شده. بیصدا میخندیم و داریم کمکم به شکمدرد میافتیم. به حامد میگویم: - برادر شما دو دقیقه پیش داشتی مداحی میکردی! صدای خُرخُر خندهها شدیدتر و بلندتر میشود. حامد میان خندههایش بریدهبریده میگوید: - این... نشاط... بعد از... روضهس... برادر! در همان حالِ خوابیده بر زمین، دستانش را بالا میگیرد و بلند میگوید: - خدایا این خوشیها رو از ما نگیر! و من پشت سرش میگویم: - آمینش رو بلند بگو! کسانی که صدایمان را شنیدهاند، با صدای بلند میگویند: - آااااامیــــــن! خندهام را به زحمت جمع میکنم و با آرنج به پهلوی حامد میزنم: - این چرا هیچ کاری نمیکنه؟ تا کی باید بخوابیم اینجا؟ حامد دستی به صورتش میکشد و لبهای کشآمدهاش را غنچه میکند تا خندهاش بند بیاید. بعد به انتحاری دقت میکند و میگوید: - راست میگی. چرا هیچ کاری نمیکنه؟ همان لحظه، در خودرو با صدای بلند و نخراشیدهای باز میشود. از پشت خاکریز به سختی جثه سیاهی را میبینم که تکان میخورد. گلنگدن سلاحم را میکشم و سلاح را روی حالت رگبار میگذارم. آماده میشوم که در صورت حرکت اضافهای، راننده انتحاری را به رگبار ببندم. راننده دارد تقلا میکند خود را از خودرویی که با سر در خندق افتاده بیرون بکشد؛ این را میشود از صدای تکان خوردنش در ماشین زرهی دید. چند لحظه بعد، موفق میشود و میافتد روی خاکهای خندق. حالا همه اسلحههایشان را به سمت او نشانه گرفتهاند. میگویم: - ممکنه خودش جلیقه انتحاری داشته باشه. باز هم سکوت میانمان حاکم میشود. راننده انتحاری به سختی از خندق بیرون میآید؛ اما قبل از این که تکانی بخورد و حتی سرش را بالا بیاورد، کنار پایش را به رگبار میبندم. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
💔
مخالفان واکسن
حرف ها گفتید و گفتید و گفتید
زمان همه چیز را روشن می کند
آھ ز بی بصیرتی....
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 همیشه به من می گفت دعا کن شهید بشوم. خیلی دوست دارم شهید و عاقبت بخیر بشوم... پ.ن کلمه #جاویدا
💔
جواد، محمد پسرم، رضا دامادم و چند تا از بچه های دیگر دور مسئول ثبت نام سوریه را گرفته بودند و هر کدام از یک طرف به من می گفتند سفارش ما را بکن تا اسممان را بنویسد.
مسئول ثبت نام اسمشان را نمی نوشت می گفت فعلا #شهید_مهدی_اسحاقیان تازه شهید شده و صلاح نیست کسی از #درچه برود!!!
یکهو جواد به من گفت: راستش را بگو از بین ما چه کسی زودتر #شهید می شود؟
گفتم فعلا نمی خواهد شهید بشوید. صبر کنید #سالی یک بار. مردم که به خواب رفتند، آن وقت....
بمیرم! این را گفتم و جواد، سر سال شهید شد.🥀
قسمت هایی از کتاب زیبای #دخترها_بابایی_اند
#شهید_جواد_محمدی
بوسه شهید جواد بر صورت #شهید_مهدی_اسحاقیان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس