💔
آقازاده بود.
پسرِ #سردار_داود_قربانی😎
نه جایی میگفت که پدرش چه کاره است، نه از پدرش میخواست که برای ورود به #سپاه کمکش کند.
۲ سال طول کشید تا از راه معمول وارد سپاه شد.
روحیهاش در مقایسه با بعضی از #آقازاده های امروز عجیب و خاص بود.
بله هنوز هم هستند کسانی که #تقوای_الهی پیشه میکنند و میشوند محبوب خدا ...
مانند #شهید مدافع حرم
#شهید_روح_الله_قربانی
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_پانزدهم📝 ✨ من نمــاینـــده عــدالــتــــ - من اهانت می کنم؟😡
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_شانزدهم📝
✨پـــرونــده جنجـــالـــی
فردا صبح، کلی قبل از ساعت 9 توی دادگاه حاضر بودم ... مثل آدمی که با پای خودش اومده بود و جلوی جوخه اعدام ایستاده بود...😨
منتظر بودم، هر لحظه قاضی ماشه رو بکشه ... اما سرنوشت جور دیگه ای رقم خورد ... قاضی رای پرونده رو به نفع ما صادر کرد😃 ...
فریادهای وکیل خوانده بی اثر بود ... ما پرونده رو برده بودیم ... و حالا فقط قرار بود روی مبالغ جریمه و مجازات خوانده بحث کنیم✌️..
جلسه تمام شد ... وکیل خوانده با عصبانیت تمام، اتاق رو ترک کرد
از جا بلند شدم...
قاضی با نگاه تحسین آمیزی بهم لبخند زد.. برای اولین بار توی عمرم، طعم پیروزی رو با همه وجود، حس می کردم ...
دستش رو سمت من دراز کرد ...
"آقای ویزل ... کارتون خوب بود👌..
باورم نمی شد ... تمام بدنم می لرزید ... از در که بیرون رفتم دستم رو گرفتم به دیوار ...نمی تونستم روی پاهام بایستم...
هنوز باورم نمی شد و توی شوک بودم ... موکل هابا حالت خاصی بهم نگاه می کردن😌
- شکست خوردیم؟
دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ...
"نه، پیروز شدیم"...
ما بردیم ... برای اولین بار بود جلوی کسی گریه می کردم😭 و این اولین بار، اشک شادی بود ... اصلا باورم نمی شد ... اگر خدایی وجود داشت ... این حتما یه معجزه بود✨
خبر پیروزی پرونده من بین کارگرها پیچید
مجبور بودم به کارم ادامه بدم ... همه با تعجب بهم نگاه می کردن😳 ... یه وکیل سیاه، که زباله جمع می کرد ... کم کم توجهات بهم جلب شد ... از نگاه های عجیب و سراسر بهت اونها ... تا سوال های مختلف، طبق قانون، برای پرسیدن سوال حقوقی باید بهم پول و حق مشاوره می دادن اما من پولی نمی گرفتم ... من برای پولدار شدن وکیل نشده بودم...
همین مساله و تسلطم روی قانون، به مرور باعث شهرت من شد😎
تعداد پرونده هام زیاد شده بود...
هر چند، هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود ... همیشه ضریب شکست من، چند برابر طرف مقابلم بود... با هر پرونده فشار سختی روی من وارد می شد ... فشاری که بعدش حس می کردم یه سال از عمرم کم شد😪
موکل ها هم اکثرا فقیر ... گاهی دستمزدم به اندازه خرید چند وعده غذا می شد ... اما من راضی بودم😇 ... همه چیز روال عادی داشت ... تا اینکه ... اون پرونده جنجالی پیش اومد!
پلیس... یه نوجوان 17 ساله رو ... با شلیک 26 گلوله کشت...
نام: محمد
جرم: مشارکت در دزدی و حمل سلاح گرم ...
اون روز توی دفتر مشغول کار بودم که پدر و مادرش وارد شدن... خبر کشته شدن پسرشون رو توی اخبار دیده بودم ...
پسرشون به خاطر یه برنامه، تا نزدیک غروب توی مدرسه مونده بود، داشته برمی گشته که پلیس به خاطر رنگ گندمی پوستش و کوله بزرگ دوشش و نزدیک بودن به محل جرم ، بهش شک می کنه😒
اونها بلافاصله با ماشین جلوی اون می پیچن ... محمد به شدت وحشت زده میشه که ماشین دوم هم از پشت سر، راهش رو می بنده
پلیس ها فریاد زنان از ماشین بیرون میان و در حالی که فریاد می زدن دست هات رو ببر بالا ... به سمت اون شلیک می کنن
26 گلوله
بدون لحظه ای مکث و تردید ... بدن محمد رو سوراخ سوراخ کرده بودن ... بچه وحشت زده ای که هرگز نفهمید چرا اون رو به گلوله بستن؟ ...
سلاح گرم یا هیچ کدوم از اشیای مسروقه توی وسایل محمد پیدا نشده بود
طبق تصاویر پزشکی قانونی از جسد ... چند گلوله به زیر کتف و بغلش اصابت کرده بود ... این فقط در شرایطی می تونست اتفاق افتاده باشه که اون بچه ... به نشانه تسلیم دست هاش رو بالا برده باشه
یعنی اونها، به کسی شلیک کرده بودن که تسلیم شده😳
این چیزی بود که تمام شاهدهای صحنه به زبان آورده بودن .
- اون بچه با وحشت و در حالی که می لرزید کوله اش رو انداخت و دستش رو بالا برد ...
هیچ کسی از اون پلیس ها سوالی نکرد ... هیچ کدوم توبیخ نشدن ... رئیس پلیس بدون ساده ترین کلمات عذر خواهی اعلام کرد ... هر روز انسان های زیادی در دنیا جانشون رو از دست میدن و کشته شدن محمد هم مثل اونها، فقط یه تراژدیه اما پلیس ها به اینکه ... اون بچه مسلح هست یا نه ... شک کردن ... و این عمل پلیس، صرفا دفاع از خود محسوب می شده و اونها هیچ اشتباهی مرتکب نشدن... 😌
26 گلوله برای دفاع از خود ... حتی دیدن چهره پدر و مادرش هم تمام وجودم رو آتش می زد
هیچ کسی بهتر از من، حس اونها رو درک نمی کرد ...
اونها حرف می زدن ... من حرف های اونها رو می نوشتم ... و زیرچشمی به دست علیل و دردناکم نگاه می کردم ... هر چند اونها هم سفیدپوست بودن ... اما قسم خوردم هر کاری از دستم برمیاد براشون انجام بدم😬
چند روزی می شد که مردم با شنیدن این خبر به خیابون اومده بودن ... از تحصن جلوی اداره پلیس گرفته تا تظاهرات خیابانی ... تظاهراتی که عموما باخشونت پلیس تمام می شد ...
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #کلام_معصوم #امـام_علـي علیـہ السـلام ميفرمایند: ☝️هیـچ بنـده اے طعـم ایمـاڹ را نميچشـد، مگـ
💔
#کلام_معصوم
#امام_علي علیہ السلام ميفرمایند:
❌وحشتنـاڪ تریڹ تنہایي،
خود پسندے است.
💠أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ💠
📚 میزاڹ الحڪمة ج ۷ ص ۴۶
📚 نہج البلاغہ حڪمت ۳۸
💕 @Aah3noghte💕
#در_ثواب_نشر_حدیث_شریک_باشید
#آھ...
💔
نمےدانم
خدا
کدام
ناله
سحرگاهےام
را
شنـید
که
حالا
تو
شده ای
هم ناله
هر
سحـرم...
#دلشڪستھ_ادمین
#شهیدجوادمحمدی
#شهید_مدافع_حرم
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
هدایت شده از بایگانی
1_47952212.mp3
1.06M
💔
👈اینکه امام فرمودند حفظ نظام از اوجب واجبات است برای قبل بوده
👈جام زهری که قرار است به رهبر نوشانده شود، چیسـت؟
👈فتنه ۹۸ با جمهوری تمام عیار
👈انتظارات از شیخ صادق لاریجانی
👈فیلترینگ فضای مجازی نابسامان
👈نامه عراقچی
تحلیل تحرکات در اردیبهشت ۹۸
فقط در ۱۰ دقیقه
سخنرانی ۱۴ بهمن ۹۷
#جنگ_بزرگ
#اندکی_سیاسی
#بصیرت
#سربازان_سیدعلی_به_هوش
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
نمایشگاه دهه فجر فقط
همین عکس
بقیه ش سوسول بازیه!😬😅
#شهید_محمدرضا_دهقان
#دهه_فجر
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌸🕊🌸🕊🌸 🕊🌸🕊🌸 🌸🕊🌸 🕊🌸 🌸 #لات_های_بهشتی #اخراجی۱ احمد خلاف بود اما نه هر خلافی!☝️ بیشتر اهل دعوا بود...
🌸🕊🌸🕊
🕊🌸🕊
🌸🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#اخراجی۲
آن دو پاسدار کنار ما آمدند، سلام کردند و نشستند؛ بعد هم شروع کردند با احمد به حرف زدن...
البته با لهجه #داش_مشتی!😬
بعد هم #سیگار تعارف کرد!!!!😑
گفت:
"من #مهدی_خندان هستم. اومدم بپرسم چرا از جبهه ریجاب رفتی"؟🤔
احمد که در این مدت کم، از اخلاق مهدی خیلی خوشش اومده بود گفت:
"من داشتم اونجا مےجنگیدم اما فرمانده ریجاب منو اخراج کرد!!! منم دیگه برنمےگردم"!!!☹️
مهدی گفت:
"حالا فرمانده ریجاب داره از تو خواهش مےکنه برگردی"!😊
احمد با تعجب نگاهش کرد.😳
پاسدار همراه مهدی خندید و گفت:
"آقای خندان الان فرمانده ریجاب شدن، سراغ بچه های قدیمی رو گرفت که رسید به شما، پرسون پرسون اومدیم و شما رو پیدا کردیم"...🙃
احمد حس کرد چقدر با مهدی شباهت دارند... و همین شد که دوباره به ریجاب رفت...☺️
این بار اما برای فرار نبود و خیلی با دفعه قبل فرق داشت...
#ادامه_دارد...
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
#اختصاصی_کانال_آھ3نقطه
مطالب متفاوت در مورد شهدا را اینجا بخوانید
👇👇👇
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ...
او مامور به وظیفه بود
چه سال ۴۲ هنگام تبعید
چه سال ۵۷ هنگامه بازگشت به کشور
تنها چنین فردی مےتواند هنگامه ارتحالش بنویسد
"با قلبی مطمئن" به دیدار معبود می رود...
شادی روح ملکوتی ابراهیم زمان، خمینی کبیر #صلوات
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_شانزدهم📝 ✨پـــرونــده جنجـــالـــی فردا صبح، کلی قبل از ساعت
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_هفدهم📝
✨ دربـــرابــر عـــدالــت
هیچ پلیسی در این دادگاه حاضر نشد! حتی زمانی که از اونها جهت پاسخ به سوالات، رسما درخواست قانونی کردم، فقط یه وکیل به نمایندگی از همه اونها، اونجا حضور داشت ... و در نهایت دادگاه رای تبرئه اونها رو صادر کرد و این عمل پلیس، صرفا دفاع از خود اعلام شد😶
26 گلوله برای دفاع در برابر یه آدم غیر مسلح😏
قاضی رای خودش رو اعلام کرد و سه مرتبه روی میز کوبید "ختم دادرسی"
مادر محمد با صدای بلند گریه می کرد😭
پدرش می لرزید و اشک می ریخت😓
و من، ناخودآگاه می خندیدم و سرم رو تکان می دادم😆 اون قدر بلند که قاضی فکر کرد دارم دادگاه رو مسخره می کنم
یه نفر داشت زنده زنده، قلبم رو از سینه ام بیرون می کشید💔
سوزشش رو تا مغز استخوانم حس می کردم
سریع وسایلم رو جمع کردم ... من باید اولین نفری باشم که با خبرنگارها حرف می زنه🎤
من باید صدای مظلومیت محمد و مرگ عدالت رو به گوش دنیا می رسوندم📢
از در سالن دادگاه که خارج شدم چند نفر از گارد دادگاه دوره ام کردن
"آقای ویزل، شما باید با ما بیاید"
بعد از چند ساعت حبس شدن توی یه اتاق، بالاخره یکی در رو باز کرد ... از شدت خشم، تمام بدنم می لرزید😡
- چه عجب ... اونقدر به در زدم و صدا کردم که گلوم داشت پاره می شد! حداقل با یه فنجون قهوه می اومدید😏
در رو بست و اومد سمتم
"شما حس شوخ طبعی جالبی دارید آقای ویزل😏 حتی در چنین شرایطی"
نشست مقابلم ...
- ولی من اینجام که در مورد مسائل جدی با هم صحبت کنم😠
به پشتی تکیه داد!
"یه راست میرم سر اصل مطلب ... شما حق ندارید در مورد این پرونده با هیچ شخصی یا هیچ خبرگزاری ای صحبت کنید‼️
این پرونده، از این لحظه محرمانه است‼️
اگر تخلف کنید به جرم افشای مدارک محرمانه، مجرم شناخته شده و به شدت مجازات می شید❌❌
به زحمت می تونستم خودم رو کنترل کنم ... تمام بدنم می لرزید😯😡
بدتر از همه، وقتی عصبی می شدم دستم به شدت درد می گرفت و می سوخت😩
محکم توی چشم هاش زل زدم
"حتی اگر دهن من رو با تهدید ببندید، با پدر و مادرش چکار می کنید؟"..
با پوزخند خاصی از جاش بلند شد😏...
"اینجا کشور آزادیه آقای ویزل😂 اونها هر چقدر که بخوان می تونن گریه کنن و با همسایه هاشون حرف بزنن😏 مهم تیتر روزنامه های فرداست"😡 ... و از در اتاق خارج شد
حق با اون بود ...
مهم تیتر روزنامه های فردا بود ... دادگاه، رای بی گناهی پلیس ها رو صادر کرد ... مدال شجاعت، در انتظار پلیس های قهرمان
فردای روز دادگاه، مدام گوشی تلفن و موبایلم زنگ می خورد اما حس جواب دادن به هیچ کدوم شون رو نداشتم 🙄 چی می تونستم بگم؟
با شجاعت فریاد می زدم، محمد بی گناه کشته شد؟
یا اینکه مثل یه ترسو، حرف های اونها رو تایید می کردم
اصلا کسی صدای من رو می شنید و اهمیت می داد؟🤔
مهم یه جنجال بود ... یه جنجال که ذهن مردم بین شلوغ بازی های اون گم بشه ... و نفهمن دولت چکار می کنه ..
شب بود که صدای در بلند شد ... پدر محمد بود ... 😳
نمی تونستم توی چشم هاش نگاه کنم ... فکر می کردم الانه که ازم بخواد دوباره اقدام کنیم و به رای اعتراض کنیم ... یا با رسانه ها درباره حقیقت حرف بزنیم ... اما اون در عین دردی که توی چشم هاش موج می زد با آرامش بهم نگاه کرد ... .
- آقای ویزل ... اومدم اینجا تا از زحمات شما تشکر کنم ... شما همه تلاش تون رو انجام دادید ... هم برای تشکر اومدم و هم اینکه بقیه حق وکالت شما رو پرداخت کنم ...
خیلی تعجب کرده بودم 😳... با شرمندگی سرم رو پایین انداختم ... "نیازی نیست" ...
من توی این پرونده شکست خوردم... و مثل یه ترسو، تمام روز رو اینجا قایم شدم😔 ...
دستش رو گذاشت روی شونه ام ...
"نه پسرم ... زمانی که هیچ کسی حاضر نشد از حق ما دفاع کنه ... تو پشت سر ما ایستادی!💪 حداقل، مردم صدای مظلومیت محمد من رو شنیدن ... من از اول می دونستم شکست می خوریم ... یعنی مطمئن بودم"😔 ...
با شنیدن این جمله ... شوک شدیدی بهم وارد شد😳🤔 ... .
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
✍ #شهیدسیدطاهاایمانی
شهید شو 🌷
💔 #کلام_معصوم #امام_علي علیہ السلام ميفرمایند: ❌وحشتنـاڪ تریڹ تنہایي، خود پسندے است. 💠أَوْحَشَ
💔
#کلام_معصوم
#امام_علي علیہ السلام ميفرمایند:
"ڪڸُّ مَوَدّةٍ عَقَدَها الطّمَعُ حَلَّہا الیأسُ"
🍃🌺هـر دوستياے ڪہ رشتہ آڹ را طمع ببندد،
نومیـدے، آڹ را از هم بگسلد❗️
📚 میزاڹ الحڪمة، ج ۱، ص ۷۵
💕 @Aah3noghte💕
#در_ثواب_نشر_حدیث_شریک_باشید
#آھ...
💔
#دلشڪستھ...
دلم تنگ استـ...
یڪ دلتنگی از جنس جــا ماندن
یک دلتنگی که پایانی ندارد
یک دلتنگی از همانـہایی که تا نبـاری... دلت باز نمےشود...
دلـتنگم💔
#دلشڪستھ ام💔
خدایا!
خودت حال ما را مےدانی
اگـر آبرویی داشتیم ، مُهر جاماندن بر پیشانےمان نمےخورد
به شهدایی که آبرومندان درگاهت هستند، تو را قسم مےدهیم
به حال زار ما ترحم کنی!
و ما را در خیل نیڪان بپذیری...
#در_کوی_نیکنامان_ما_را_گذر_ندادند
#گـر_تو_نمےپسندی_تغییر_ده_قضا_را...
#شهیدجوادمحمدی
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#ڪپے 📛
شهید شو 🌷
💔 حضرت آقا این سالهایی که گذشت علمداری میکرد واسه امام زمان عجل الله فرجه.. اولین اتفاق، جنگ خلیج
💔
#حاج_حسین_یکتا:
بچهها!
شهدا خوب تمرین کردند ولایت پذیریِ امام مهدی (عج) را در رکاب آسید روحالله خمینی.
ما هم باید تمرین کنیم ولایت پذیریِ امام مهدی(عج) را در رکاب حضرت آقا.
#مولا_صاحب_الزمان
#فداےسیدعلےجانم❤️
#شهید
#شهدای_مدافع_حرم
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از بایگانی
1_47853814.mp3
2.69M
🎙أین عمار؟ ...
حجتالاسلام قاسمیان
مثل عمار باش!
آغوش باز کن تا حتی مخالفان را جزء هواداران نظام بیاوری...
بال بال بزن برای هدایت منحرف ها....
#عمارسیدعلےباشیم
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 چرا #شهیدمرتضی_جاویدی، معروف شد به #اشــلو ؟.... «مرتضی» با زبان عربی با عراقی ها حرف می زد
💔
#کسی_که_نگذاشت_واقعه_احد_دوباره_اتفاق_افتد...
چهار روز از عملیات والفجر گذشته بود
و پادگان عظیم حاج عمران و... توسط رزمندگان دلیر اسلام به تصرف درآمده بود
و در این راستا گردان فجر از سه طرف در تپه بردزرد محاصرهی شدید نیروهای بعثی بود.
تنها یک راه عقبنشینی وجود داشت که این گردان به مدت چهار روز با دهها شهید و زخمی و اسیر با دشمن زبون در جنگ بود و هراسی به خود راه نمیداد.
ساعتی از روز پنجم گذشته صدای بی سیم فرماندهان منطقه عملیاتی از جمله شهید صیاد شیرازی،سرلشکر محسن رضائی و جمع دیگر از فرماندهان عملیاتی مبنی بر این که:
برادر جاویدی، گردان شما در محاصرهی شدید دشمن میباشد. عقبنشینی کنید.
این شهید بزرگوار پاسخ به آنان داد که:
نمیگذارم اُحُد دیگر تکرار شود.💪
#شهیدمرتضی_جاویدی(اشلو)
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌸🕊🌸🕊 🕊🌸🕊 🌸🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #اخراجی۲ آن دو پاسدار کنار ما آمدند، سلام کردند و نشستند؛ بعد هم شرو
🌸🕊🌸🕊
🕊🌸🕊
🌸🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#اخراجی۳
بعد از مدت ها که احمد در جبهه بود به مرخصی آمد؛ مهدی خندان هم تصمیم گرفت همراه برادرش سری به احمد بزند و به خانه اش برود...☺️
در راه به برادرش گفت:
"داریم به دیدن کسی مےرویم که اگر دکمه های پیراهنش را باز کند، مےبینی بدنش پر از #جاےچاقو هست ولی در جبهه یکی از #مخلص ترین و سر به زیرترین و انقلابی ترین بچه هاست... مےخوام تو #اخلاص را از او یاد بگیری"😌....
ادامه را بشنوید از زبانِ برادر مهدی خندان:
وارد منزل که شدیم جوانی #بلندقامت، با موها و ریش #فری به استقبالمان آمد و خیلی تحویلمان گرفت.😍
احمد بود... #احمدبیابانی...😊
نماز و ناهار را پیش او بودیم و بعد برای دیدار امام، راهیِ جماران شدیم.😇
و بعد به منطقه ریجاب رفتیم.
در طول مسیر، تمام رفتار و کردار احمد را زیر نظر داشتم،👀 #فوق_العاده_سر_به_راه بود...☺️
یک ماه با احمد بودم. رفتارش خیلی برایم عجیب بود! #یک_بسیجی_تمام_عیار بود!!!💪
یک روز ازش پرسیدم:
"قبل از جنگ و انقلاب چکار مےکردی"؟؟🤔
معلوم بود نمےخواهد کسی از کارهای قبل انقلاب او خبردار شود؛ فقط گفت:
"اون زمان جامعه آلوده بود! پر از فساد بود!! ما هم کسی را نداشته باشیم نصیحتمان کند... تا این که امام آمد و دست ما را گرفت. الان دیگه جامعه این طور نیست... الان اگه کسی #گرفتارفسادبشه #باید پیش #خدا #جواب بده"!!!!😬☝️
احمد به یکی دیگر از دوستاش که گفته بود:
"چقدر تغییر کردی"!!!
گفته بود: "امام خمینی کاری کرد من #دوباره_متولد_بشم"...😇
#ادامه_دارد...
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
#اختصاصی_کانال_آھ3نقطه
مطالب متفاوت پیرامون شهدا را
اینـــ👇ـــجا بخوانید
💕 @aah3noghte💕
#ڪپے 📛
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_هفدهم📝 ✨ دربـــرابــر عـــدالــت هیچ پلیسی در این دادگاه حاضر ن
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_هیجدهم📝
✨ لکه هـــای ننـــگـــ
شنیدن این جمله ... شوک شدیدی بهم وارد شد😳
"پس چرا اینقدر تلاش کردید و مبارزه کردید؟ ... اونها هم پسر شما رو کشتن ... و هم شما رو مجبور کردن که هزینه دادگاه و دادرسی رو بپردازید ... اگر مطمئن بودید چرا شروع کردید؟"🤔
سکوت سنگینی بین ما حاکم شد ... برای چند لحظه از پرسیدن این سوال شرمنده شدم😔
با خودم گفتم ... شاید این حرف فقط یه دلگرمی برای خودش بود که درد کمتری رو حس کنه ... این چه سوالی بود که ...
- پسر من یه مسلمان بود ... نمی خواستم با ننگ دزدی و حمل سلاح گرم، دفنش کنم😔 هر چقدر هم که اونها دروغ بگن ... خیلی ها شاهد بودن ... و الان همه می دونن پسر من، نه دزد بود، نه مسلح ... من از دینم دفاع کردم نه پسرم☝️ برای بچه ای که اون رو از دست دادم دیگه کاری از دست من برنمیاد اما نمی خواستم با نام پسر من ... دین خدا لکه دار بشه😒
پاسخش به شدت ذهنم رو بهم ریخت😖 این جوابی نبود که انتظارش رو داشتم و جوابی نبود که برای من قابل درک یا قابل پذیرش باشه☹️ نمی خواستم قلبش رو بشکنم اما نمی تونستم این حرف رو بی جواب بگذارم 😏 اون داشت، زندگیش رو بر مبنای اعتقادات احمقانه ای می چید😒
- دین خدا لکه دار هست☝️.. لکه های سیاه، وسط دنیای سفید ... یا لکه های سفید وسط دنیای سیاه ... این دنیا به حدی لکه داره که دیگه سیاه و سفیدش مشخص نیست ... هیچ عدالت و انسانیتی وجود نداره ... و خدا هم اگر وجود داشته باشه😏 مثل یه تماشاچی فقط نگاه می کنه! هر چند، خیلی ها میگن خدا بعد از خلق جهان، مرده* ...
چند لحظه سکوت کرد...
نگاه پر معنا و محبتی که قادر به درک عمق اون نبودم 😕...
- خدا به قوم حضرت موسی، نعمت های فراوان داد☝️
👈دریا رو پیش چشم اونها شکافت
👈از آسمان برای اونها غذا فرستاد
👈و اونها بدون اینکه ذره ای زحمت کشیده باشن از تمام اون نعمت های استفاده کردن ...
زمانی که حضرت موسی، 40 روز به طور رفت ، اونها که رسما وجود خدا رو با چشم هاشون دیده بودن، گوساله پرست شدن ... یه گوساله از طلا درست کردن و چون فقط از توش صدا در می اومد😏 جلوش سجده کردن ... خدا باز هم اونها رو بخشید☝️
اما زمانی که بهشون گفت وارد این سرزمین بشید! اونها خودشون رو کنار کشیدن و به حضرت موسی گفتن ... موسی، تو با خدات به جنگ اونها برو ... وقتی جنگ تموم شد بیا ما رو خبر کن ... می دونی چرا این طوری شد؟🤔
داستان عجیبی بود که هرگز نشنیده بودم😳
سرم رو به علامت نه تکان دادم "نمی دونم ... شاید احمق بودن"
تلخ، خندید ... اونها احمق نبودن! انسان ها زمانی برای چیزی ارزش قائل میشن و به چشم نعمت بهش نگاه می کنن که براش زحمت کشیده باشن😏 اونها هیچ زحمتی نکشیده بودن😶
خدا بدون دریغ به اونها روزی داد ... خدا به جای اونها با دشمن اونها جنگید ...
فرعون رو غرق کرد و اونها رو نجات داد
حتی لازم نبود برای به دست آوردن غذاشون تلاش کنن
اونها دیگه نعمت های خدا رو نمی دیدن
مثل بچه یه خانواده پولدار که از فرط ثروت زیاد ... با 100 دلاری سیگار درست می کنه و آتیشش میزنه ...🙄😣
از دید اون، تک تک اون دلارها بی ارزشه چون از روز اول، بی حساب بهش دادن ... اما از دید یه آدم فقیر، تک تک اونها جواهره☝️
خدا به بشر نشان داد که ما باید برای نعمت ها سختی بکشیم😫 بجنگیم😖 و تلاش کنیم تا قدر اونها رو بدونیم ...
آدمی که هر روز بدون مشکل، نفس می کشه، هرگز به اون نفس ها و اکسیژن به چشم نعمت نگاه نمی کنه و هیچ وقت ارزش اونها رو نمی فهمه تا زمانی که اون نعمت رو از دست بده ... مثل اون ماهی که غرق در آبه و مفهوم دریا رو نمی فهمه ...😞
بعد از رفتن پدر محمد، من ساعت ها روی اون حرف ها فکر می کردم ...
شاید اولش عجیب بودن اما وقتی خوب بهشون فکر کردم دیگه عجیب نبودن ... ولی تک تکش حقیقت داشت ...🙁
*پ.ن:
دوستان عزیز ... یکی از اعتقادات رایج در کشورهای غربی، "مرگ خدا" است که کلیسا هم در رد اون داره خیلی تلاش می کنه ...
این جمله رو تو داستان استنلی هم شنیده بودید
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 ناز پرورده تنعم نبـرد راه به دوسـت ! عاشقی شیوهٔ رندان بلاکش باشد اتیکت لباس #شهیدحبیب_الله_ک
💔
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیدحبیب_الله_کندوانی
💕 @aah3noghte💕