💔
❣اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَيَّ فِيهِ الْإِحْسَانَ
خدایا در این ماه نیکی را پسندیده من گردان
#فرازیازدعایروزیازدهمماهمبارکرمضان
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
بسماللھالرحمݩالرحیـم!
سلامعلیکم
مایلیـم براے #سالروز_قمری_شھادت #شهید_جواد_محمدی ختـم صݪوات، زیـارتعاشـورا برگزار ڪنیم🌹✨
تعـداد صݪوات، زیـارتعاشـورا ڪہ مدنظـرتون هست و بہ آیدے زیـر بفرستید:
@emadodin123
اجرڪمعنداللّٰه🕊
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
برای شفای حجت الاسلام فاطمی نیا یک #حمدشفا هدیه کنیم به باب الحوائج #حضرتعلیاصغر علیه السلام
شهید شو 🌷
💔 با اینکه همیشه ورد زبانش #زینب #زینب بود، وقتی فهمید بچه، دختر است از همان اول گفت: اسمش #فاطمه
💔
موقع زایمان که رسید، زنگ زد به حاج آقا مجتبی و و پرسید تو این شرایط چه کاری بهتر است؟
گفته بودند به کمی آب، ۷۰ حمد بخوانید و با تربت امام حسین علیه السلام بدهید بهشان بخورند.
همانجا کنار بیمارستان نشست حمدها را خواند به یک بطری آب و با کمی تربت داد بهم.
سفارش کرد هر وقت #تشنه شدم از آن آب بخورم.
با لحنی از نگرانی و شوخ طبعی میگفت: "اول اینکه حمد با تربت امام حسین است👌
دوم اینکه باعشق برایت خواندمش😉. برای همین اثرش بیشتر است."
✍🏻بمیرم برای لحظه شهادتت، با زبان روزه🥀
راوی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
❣اِلـهي هَبْ لي قَلْباً يُدْنيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ
خدايا، قلبي به من عنايت كن،كه اشتياقش او را به تو نزديك كند.
#مناجات
#ماه_رمضان
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
شهید شو 🌷
💔 بسماللھالرحمݩالرحیـم! سلامعلیکم مایلیـم براے #سالروز_قمری_شھادت #شهید_جواد_محمدی ختـم صݪوات
💔
در سالروز شهادت #شهید_جواد_محمدی #نائب_الزیاره اعضای کانال #آھ... بودیم...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
شهید شو 🌷
💔 در سالروز شهادت #شهید_جواد_محمدی #نائب_الزیاره اعضای کانال #آھ... بودیم... #آھ_اے_شھادت... #نسئ
پخش زنده مراسم امروز را از پیج شهید دنبال کنید
https://instagram.com/javad.mohammady.721
💔
دست به بند میدهم
گر تــــو
اسیـــر میبری
#امام_رضا جانم💛
#چهارشنبه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
وقتۍ حسـین بہ خانہ آمد،
از درجہ و این حرفها پرسـیدم،گفت:
درجہۍ خوب و مـمتاز رو شـهدا گرفتن!
من و امـثالِ من باید تلاش ڪنـیم تا بہ
درجہۍ اونا ڪہ درجہۍخداییہ برسـیم..
اگہ بخوایم براۍ خودمـون اسـم و رسم
درسـت ڪنیم ڪہ باختیـم...
#شهیدحسینهمدانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت198 تورم و مش
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت199 نه میشنوم و نه میخواهم بشنوم کسی که پشت خط است چه میگوید. فقط چهره راننده را از گوشه چشم میبینم که کمی سرخ میشود و یکی دوبار لبش را میگزد. نگاهم را میچرخانم به بیرون ماشین؛ به پیادهرویی که با نور چراغ مغازهها روشن شده و تنها سایه مردمی که از مقابل آنها رد میشوند را میتوان دید. - آخه بابا جان من که نمیتونم... خیلی... باشه باشه. ببینم چکار میتونم بکنم. باشه... فهمیدم. بیس چار رنگ. فهمیدم... بذار ببینم چکار میشه کرد... بالاخره مکالمه راننده، با یک آه غلیظ و پر درد تمام میشود. عصبی و پریشان، موبایل را میاندازد جلوی کیلومترشمار ماشین و زیر لب غر میزند. لازم نیست چیزی بپرسم؛ چون خودش زبان به شکایت باز میکند: - دخترم زنگ زده میگه براش پاستل گچی بگیرم. برای درس هنرشون میخواد. میدونی چقدر گرونه؟ دفعه پیش یه دوازده رنگش رو خریدم بیس و چار هزار تومن. الان میگه بیس چار رنگ میخواد. حتما خیلی گرونتره... و باز هم همان آه عمیق. احساس میکنم یک نفر گلویم را فشار میدهد. حس خوبی ندارم از این که مرد غرورش را مقابل من شکسته است. در ذهن دنبال راه حلی برای مشکل راننده میگردم، بدون این که به غرورش بر بخورد. صدای زنگ خوردن دوباره موبایل، رشته افکارم را پاره میکند. حاج رسول است که بدون سلام و احوالپرسی، با صدایی خشن میگوید: - تو چرا هنوز خودت رو معرفی نکردی؟ -ا ولا سلام. دوما سوار تاکسیام و توی ترافیک گیر کردم. حاج رسول طوری از خشم پشت تلفن فوت میکند که گوشم درد میگیرد و آن را با سرم فاصله میدهم. بعد میگویم: - حالا حرص نخورین. بالاخره میرسم. پرواز که نمیتونم بکنم! حاج رسول چیزی میگوید که متوجه نمیشوم؛ چون مخاطبش کس دیگری آن سوی خط بود. بعد هم با همان صدای دورگه شده میگوید: - باشه! فعلا! صدای بوق اشغال را میشنوم و دهانم که برای پرسیدن وضعیت حاج احمد باز شده بود، آرام بسته میشود. نومیدانه گوشی را داخل جیبم میگذارم و دست به سینه، خیره میشوم به صف طولانی ماشینهای مقابلم. راننده میگوید: - عجله داری پسرم؟ سری تکان میدهم. راننده نگاهی به چپ و راستش میاندازد و میگوید: - یکم صبر کن، از یه راه فرعی یه طوری میرسونمت کف کنی. - میتونید؟ - من توی این کوچهپسکوچهها بزرگ شدم. تهرونو عین کف دستم بلدم. -دستتون درد نکنه... اذیت میشید... لبخند میزند و صمیمانه دست میزند روی زانویم: - تو هم مثل پسر خودمی. مهرت به دلم نشسته. بالاخره همین شماها هستین که یه کاری میکنین اوضاع مملکت یکم بهتر بشه. جملهاش شوک بدی به مغزم وارد میکند؛ او از کجا میداند شغل من چیست؟🙄 #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
💔
اونکارهاییکھ
گمنامانجاممیدی ؛
خاکشونمیکنیکسینفھمه
اونهاروخودِخدا . .
رشدشونمیده :))🌱
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
”حــواسپرتۍدرنماز!“
واسہخیلیامونپیشاومدھ
بہخودمونڪہمیایممۍبینیم
تونمازمونبہڪلےچیزافڪرکردیم!'
راهحلۍهمبہذهنموننرسیدھ
رفیــقفرضڪنشمادارۍ
باڪسیحرفمیزنییادرددلمیڪنی
بعدشمتوجہشیطرفمقابلت
اصلاحواسشبہحرفا؎تونیست!-
دلـخورنمیشۍ؟میشۍدیگہ . . .
بحثهواسپرتیدرنمازهمهمینہ
شماتو؎نمازدار؎باخداحرفمیزنۍ
خداهمهمینطور؎باذوقدارهبہحرفات
گوشمیده.اونوقتزشتنیسحواست
جایدیگہا؎باشہ؟(:
قبلنمازتونبهشفڪرکنینخودبہخود
دیگہحواستونجایدیگہنمیرھ••
-یادتباشہخدابخشندهورحیمہ . .
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#حضرتزهرا سلام الله علیها:
روزه داری که زبان و گوش و چشم و
جوارح خود را حفظ نکرده روزه اش
به چه کارش خواهد آمد.
بحار، ج ٩٣ ص ٢٩٥
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 سوگند مےخورم ز بهشت خدا سر است آن بقعهای كه مرقد آقای بی سر است ای کـاش قسمتم بشود چـون شنیده
💔
#ارباب_حسین
تا زمین مےگذرد ،ماه به دور و برِ او
تا که ارباب ، #حسین است ... منم نوکر او
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#ڪربلالازممدلمتنگاست
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
❣وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَی
و تو را سرگشته یافت پس هدایت کرد
سوره ضحی؛ آیه ۷
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
شهید شو 🌷
💔 موقع زایمان که رسید، زنگ زد به حاج آقا مجتبی و و پرسید تو این شرایط چه کاری بهتر است؟ گفته بودن
💔
بعد از زایمان، وقتی رفتیم خانه، #فاطمه را بغل کرد، خدا را شکر کرد و همان جا توی گوشش اذان و اقامه گفت.
دهه دوم #فاطمیه بود، شب ها میرفت هیئت؛ سفارش میکرد شام نخورم تا برایم از هییت شام بیاورد.
میگفت: #نذر حضرت زهراست، با بقیه غذاها فرق دارد...
راوی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
نمےدانم چرا میان این همه آدم
پیلہ ڪردھ امـ به #تـــــو
نمےدانم!
شاید قرار است
با تـــُ
#پـــــروانه شوم
#بیستوپنجمفروردین
#تولد #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
یکی از جنجالی ترین و پربیننده ترین برنامه های ماه عسل، برنامه ای بود که در آن آقای زمردیان با نشان دادن عکس شهیدی که به اشتباه به جای خودش دفن شده بود از همه درخواست کرد با شناسایی هویت واقعی این عکس خانواده این شهید را از محل دفن شهیدشان باخبر کنند.
این مطلب را بخوانید👌
زندگی نامه
ایرج خرمجاه ششم بهمنماه سال ۱۳۵۱ در روستای «سیبستان» از توابع استان البرز به دنیا آمد.
تابستانها را با کار در مشاغل مختلف همچون مکانیکی و شیشهبری، کمک خرج زندگی و خانواده بود و با اینکه سن کمی داشت از کار کردن خسته نمیشد.
به محض هجوم رژیم بعثی صدام به خاک ایران اسلامی، در حالی که فقط ۱۴ سال داشت به فرمان امام خمینی (ره) به جبهه اعزام شد.
او حال و هوای حضور در جبهه ها را داشت ولی با مخالفت خانواده مواجه شد چون علاوه بر سن کم، برادرش نیز در جبهه بود و بودنش در خانواده گرهگشا. بار اول و دوم به علت سن کم اعزامش نکردند، در نوبت سوم اعزام شد... ایرج تاریخ تولدش را در کپی شناسنامه خود به سال ۱۳۴۷ تغییر داد تا اعزام شود.
در «لشکر۱۰ حضرت سیدالشهدا(ع)» با عنوان غواصِ گردان «فرات» در جزیره مجنون حضور پیدا کرد. در مرحله دوم اعزام به منطقه «شلمچه» اعزام شد و دردیماه ۱۳۶۵ در عملیات «کربلای۵» بر اثر تیر مستقیم در جزیره ماهی به شهادت رسید
#ادامه_در_پست_بعد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
شهید شو 🌷
💔 یکی از جنجالی ترین و پربیننده ترین برنامه های ماه عسل، برنامه ای بود که در آن آقای زمردیان با ن
💔
#شهید_ایرج_خرم_جاه
ماموریتی دیگر🌺
بعد از شهادت ایرج، پیکرش حدود شش ماه میهمان معراج الشهدا بود تا برای مأموریتی دیگر راهی همدان شود.
پیکرش به خاطر تشابه فراوان با محمد جواد زمردیان به خانواده اش در همدان تحویل داده شد و او به مدت۴سال در باغ بهشت همدان آرمیده بود تا محمد جواد از اسارت بازگشت.
جرعه ای از وصیتنامه🌺
خداوندا، آیا قلمها توانستهاند که واقعه خیبر، بدر و احد را بیارایند؟
خدایا تو صبر بده به مادران و پدران و خانوادههای معظم شهدا.
مادر جان، جان به فدایت... اگر خداوند بزرگ شهادت را نصیبم کرد و من گناهکار را پذیرفت تو گریه مکن. لباس سیاه مپوش که دشمنان اسلام خشنود شوند.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
مکهبرایشما،فکهبرایمن!
بالینمیخواهم،اینپوتینهایکهنههم
میتوانندمرابهآسمانببرند..(:!
_آسِدمرتضیآوینی..
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
از ورودیِ حرَم تا ته بین الحرمین
#رمضان،
#روضه و
#افطار بنام تو
#حسین
#یارب_شهرالرمضان
#عجل_فی_فرج_مولانا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت199 نه میشنوم
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت200 - تو هم مثل پسر خودمی. مهرت به دلم نشسته. بالاخره همین شماها هستین که یه کاری میکنین اوضاع مملکت یکم بهتر بشه. جملهاش شوک بدی به مغزم وارد میکند؛ او از کجا میداند شغل من چیست؟🙄 گیج به روبهرویم خیره میشوم و بعد از چند ثانیه، وقتی یادم میافتد به او گفته بودم از اردوی جهادی برگشتهام، لبخند نصفهنیمهای میزنم. چراغ راهنمایش را روشن میکند و محکم فرمان را میگیرد. سعی دارد از میان صف طولانی ماشینها، خودش را کنار بکشد و برساند به یکی از کوچههای فرعی کنار خیابان. چراغ راهنمایش را روشن میکند و محکم فرمان را میگیرد. سعی دارد از میان صف طولانی ماشینها، خودش را کنار بکشد و برساند به یکی از کوچههای فرعی کنار خیابان. صدای بوق ماشینها از پشت سرمان بلند میشود به نشان اعتراض؛ اما راننده توجه نمیکند و به تلاشش برای باز کردن راه فرعی ادامه میدهد و موفق میشود. از لحظه ورود به فرعی، نگرانی خفیفی وجودم را پر میکند که نکند این هم یک تله باشد؟😢 شاید به اشتباه به او اعتماد کردم. من تهران را مثل اصفهان بلد نیستم و نمیتوانم بفهمم دقیقا کجا میرود... موبایلم را در میآورم و یک پیامک بدون متن به حاج رسول میفرستم؛ یعنی احساس خطر میکنم اما مطمئن نیستم. و باز هم مسلح نیستم. از گوشه چشم به حرکات راننده نگاه میکنم و تمام حواسم را میدهم به او و البته، مسیری که طی میکند. کوچههای تهران، انقدر پر پیچ و خماند و شیبهای تند دارند که دارم کمکم به سرگیجه میافتم. فشاری که موقع پرواز به پرده گوشم وارد شد هم مزید بر علت میشود تا حالم بدتر شود؛ اما تمام تلاشم را به کار میبندم تا در چهرهام اثری از بدحالی نباشد. بالاخره بعد از نیمساعت بالا و پایین شدن در کوچههای فرعی، راننده مقابل یک خیابان باریک توقف میکند و میگوید: - بفرمایین. اینم آدرس که داده بودی. همینجاست دیگه؟ متحیرانه به خیابان نگاه میکنم و زیر لب میگویم: - آره! دست در جیب میکنم تا کرایه را بپردازم. یاد قولی میافتم که راننده به دخترش داده بود؛ پاستل گچی بیست و چهار رنگ. اگر قیمت یک دوازده رنگ، بیست و چهارهزار تومان بوده باشد، احتمالا قیمت یک بیست و چهار رنگ دو برابر است. همین محاسبه ساده و کوتاه کافی ست تا یک تراول پنجاهی را از جیب در بیاورم و بگذارم لابهلای اسکناسهای پنج و ده هزارتومانی. کرایه را به مرد میدهم و میگویم: خیلی لطف کردین. واقعاً ممنونم. برای همین یکم بیشتر گذاشتم کرایه رو. خدا خیرتون بده. - قابلت رو نداشت جوون. برو به سلامت. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 یا مولا اے ڪاش همیشه یاورت باشم من در وقت ظهورمحضرت باشم من هر چند ڪه نامه ام سیاه است ولی بگذ
💔
یا مولا
دلمازنرگسبیمارتوبیمارتراست..؛
چارهکندردکسیکزهمهناچارتراست💚
-أینصاحبنا؟
#السلامعلیکیاصـاحبالزمان
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
مادرانه ها
همه ی زیبایی و جوانی اش را به پای نبی خدا ریخته بود؛ همه ثروتش را هم؛ اما توی همه ی این سال های دراز، درخت وجودش میوه نداده بود. حالا هربار که اسماعیل و هاجر را میدید، آه میکشید پیچکهای آرزو از سر و رویش بالا می رفتند. صورتش را به آسمان بلند کرد. صداش میلرزید. گونه هاش خیس شدند. فرشته ها آمدند. بشارت «اسحاق» را دادند. با همه ی وجودش خندید. به معجزه می مانست. نود سالش بود؛ اما خدا راست گفته بود. اسمش «ساره» بود؛ همسر ابراهیم(ع)، مادر اسحاق (ع).
وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ
سورهمبارکههود/۷۱
#روزسیزدهم_جزءسیزدهم
#آیه_های_نور
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه