شهید شو 🌷
داخل ڪیفم انداختم. اینطورے ازشر مزاحمتهاے ڪامران هم راحت میشدم.اوباید بخاطر ڪارش تنبیہ شود. چندروزے
💔
رمان #رهائےازشبــ☄
#قسمت_بیست_و_سوم
روزها از پے هم گذشتند
ومن تبدیل بہ یڪ دخترے با شخصیت دوگانہ و رفتارهاے منافقانہ😟 شدم.
اڪثر روزها با ڪامرانی ڪہ حالا خودش رو بہ شدت شیفتہ و والہ ے من نشان میداد سپرے میڪردم
و قبل از اذان مغرب یا در برخے مواقع ڪہ جلسات بسیج وجود داشت ظهرها در مسجد شرڪت میڪردم!
بلہ من پیشنهاد فاطمہ رو براے عضویت بسیج پذیرفتم .
بہ لیست برنامہ هام یڪ ڪار دیگہ هم اضافہ شده بود
و آن ڪار، دنبال ڪردن آقاے مهدوے بصورت پنهانے از در مسجد تا داخل ڪوچہ شون بود.
اگرچہ اینڪار ممڪن بود برایم عواقب بدے داشتہ باشد ولے واقعا برام لذت بخش بود.
ماه فروردین فرا رسید و عطر دل انگیز گلهای بهارے با خودش نوید یڪ سال دلنشین و خوب را میداد.
ڪامران تمام تلاشش را میڪرد ڪہ مرا با خودش بہ مسافرت ببرد و من از ترس عواقبش هربار بہ بهانه اے سر باز میزدم.
از نظر من او تا همینجا هم خیلے احمق بود ڪہ اینهمه باج بہ دخترے میداد ڪہ تن بہ خواستہ اش نداده!
شاید او هم مرا بہ زودے ترڪ میڪرد و میفهمید ڪہ بازیچہ ای بیش نیست.
اما راستش را بخواهید وقتے بہ برهم خوردن رابطہ مون فڪر میڪردم دلم میگرفت!
او دربین این مردهاے پولدار تنها ڪسے بود ڪہ چنین حسے بهم میداد.
احساس ڪامران بہ من جنسش با بقیہ همتایانش فرق داشت.
او محترم بود.
زیبا بود و از وقتے من بہ او گفتم ڪہ از مردهاے ابرو برداشتہ خوشم نمیاد شڪل و ظاهرے مردانہ تر برای خودش درست ڪرده بود.
اما #بااو یڪ #خلابزرگ حس میڪردم. و هر چہ فڪر میڪردم منشا این خلا ڪجاست؟ پیدا نمیڪردم!
هرڪدام از افراد این چندماه اخیر نقشے در زندگے من عهده دار شده بودند و من احساس میڪردم یڪ اتفاقے در شرف افتادنہ!
روزے فاطمہ باهام تماس گرفت و باصداے شادمانے گفت:
_اگر قرار باشہ از طرف بسیج بریم مسافرت باهامون میاے؟
با خودم گفتم
چرا؟ڪہ نہ! مسافرت خیلے هم عالیہ! میریم خوش میگذرونیم برمیگردیم.
ولے او ادامه داد
_ولے این یڪ مسافرت معمولے نیستا
با تعحب پرسیدم :
-مگر چہ جور مسافرتیہ؟
گفت
_اردوے راهیان نوره.قراره امسال هم بسیج ببره ولے اینبار مسجد ما میزبانے گروه این محلہ رو بعهده داره.
با تعجب پرسیدم:
_راهیان نور؟!!! این دیگہ چہ جور جاییہ؟!
خندید:
-میدونستم چیزے ازش نمیدونے! راهیان نور اسم مڪان نیست. اسم یڪ طرحہ! و طرحش هم دیدار از مناطق جنگے جنوبہ. خیلے با صفاست. خیلے..
تن صداش تغییر کرد.
و چنان با وجد مثال نزدنے از این سفر صحبت ڪرد ڪہ تعجب ڪردم!
با خودم فڪر ڪردم اینها دیگہ چہ جور آدمهایے هستند؟!
آخہ دیدار از مناطق جنگے هم شد سفر؟! بابا ملت بہ اندازه ے کافے غم وغصہ دارن..چیہ هے جنگ جنگ جنگ!!!!!
فاطمہ ازم پرسید
_نظرت چیہ؟
طبیعتا این افڪارم رو نمیتونستم باصداے بلند براے او بازگو ڪنم!!! بنابراین بہ سردے گفتم
_نمیدونم! باید ببینم!حالا ڪے قراره برید؟!
-برید؟!! نہ عزیزم شما هم حتما میاے! ان شالله اوایل اردیبهشت.
باهمون حالت گفتم:
_مگہ اجباریہ؟!
-نہ عزیزم.ولے من دوست دارم تو ڪنارم باشے.
اصلا حتے یڪ درصد هم دلم نمیخواست چنین مڪانے برم. بهانہ آوردم :
-گمون نڪنم بتونم بیام عزیزم. من اردیبهشت عمہ جانم از شهرستان میاد منزلم و نمیتونم بگم نیاد وگرنہ ناراحت میشہ و دیگہ اصلا نمیاد.
با دلخورے گفت:
-حالا روز اول اردیبهشت ڪہ نمیاد توام!!بزار ببینیم ڪے قطعیہ تا بعد هم خدابزرگہ.
چند وقت بعد، زمان دقیق سفر معلوم شد و فاطمہ دست از تلاشش براے رضایت من برنمیداشت.
اما من هربار بهانہ اے میاوردم و قبول نمیڪردم.
او منو مسؤول ثبت نام جوانان ڪرد و وقتی من این همہ شور و اشتیاق را براے ثبت نام در این اردو میدیدم متاسف میشدم ڪہ چقدر جوانان مسجدے افسرده اند!!!
#قسمت_بیست_و_چهارم
یڪی دوهفتہ مانده بود بہ تاریخ اعزام، ڪہ حاج مهدوے بین نماز مغرب وعشا، دوباره اعلام ڪردڪہ
_چنین طرحے هست و خوب است ڪہ جوانان شرڪت ڪنند.
و گفت
_در مدت غیبتش، آقایے بہ اسم اسماعیلے امامت مسجد رو بعهده میگیرد!!!
باشنیدن این جملہ مثل اسپند روے آتیش از جا پریدم
و بسمت فاطمہ ڪہ مشغول صحبت با خادم مسجد بود رفتم.
او فهمید ڪہ من بیقرارم. با تعجب پرسید:
_چیزے شده؟!
من من ڪنان گفتم:
-مگہ حاج آقا مهدوے هم اردو با شما میان؟
فاطمہ خیلے عادے گفت:
-بلہ دیگہ. مگہ این عجیبہ؟
نفسم را در سینہ حبس ڪردم وبا تڪان سر گفتم:
-نہ نہ عجیب نیست.فڪر میڪردم فقط بسیجیها قراره برن.
فاطمہ خندید:
-خوب حاج آقا هم بسیجے هستند دیگہ!
نمیدونستم باید چڪار ڪنم.
براے تغییر نظرم خیلے دیر بود. اگر الان میگفتم منم میام فاطمہ هدفم را از آمدن میفهمید وشاید حتے منو از میدان بہ در میڪرد.
اے خدا باید چڪار ڪنم؟
فاطمہ دستے روے شانہ ام گذاشت و با نگرانے پرسید:
-چیزے شده؟ انگار ناراحتے؟!
خنده اے زورڪے بہ لبم اومد:
-نہ بابا! چرا ناراحت باشم.؟فقط سرم خیلے درد میڪنہ. فڪر ڪنم بخاطر ڪم خوابیہ
او با دلخورے
شهید شو 🌷
داخل ڪیفم انداختم. اینطورے ازشر مزاحمتهاے ڪامران هم راحت میشدم.اوباید بخاطر ڪارش تنبیہ شود. چندروزے
نگاهم ڪرد وگفت:
_چقدر بهت گفتم مراقب خودت باش. شبها زود بخواب. الانم پاشو زودتر برو خونہ استراحت ڪن..
در دلم غر زدم:
آخہ من ڪجا برم؟! تا وقتے راهے براے آمدن پیدا نڪنم چطور برم خونہ واستراحت ڪنم؟
اے لعنت بہ این شانس.!!!
تا همین دیروز صدمرتبہ ازم میپرسیدے ڪہ نظرم برگشتہ از انصراف سفر یا خیر ولے الان هیچے نمیگے.!!
گفتم.:
-نہ خوبم!! میخوام یڪ ڪم بیشتر پیشت باشم. هرچے باشہ هفتہ ے بعد میرے سفر. دلم برات تنگ میشہ. باید قدر لحظاتمونو بدونم
بہ خودم گفتم آفرین.!!! همینہ!! من همیشہ میتونستم با بهترین روش شرایط رو اونطور ڪہ میخوام مدیریت ڪنم!
او همونطور ڪہ میخواستم،آهے ڪشید و گفت:
-حیف حیف ڪہ باهامون نیستے.
از خدا خواستہ قیافمو مظلوم ڪردم و گفتم:
_وسوسہ ام نڪن فاطمہ…این چند روز خودم بہ اندازه ڪافے دارم با خودم ڪلنجار میرم.
خیلے دلم میخواد بدونم اینجا ڪجاست ڪہ همہ دارن بخاطرش سرو دست میشڪنند.
فاطمہ برق امید در چشمانش دوید. بازومو گرفت و بہ گوشہ ای برد. با تمام سعے خودش تصمیم بہ متقاعد ڪردن من گرفت.
غافل از اینڪہ من خودم مشتاق آمدنم!
-عسل. بخدا تا نبینے اونجا رو نمیفهمے چے میگم.خیلے حس خوبے داره. خیلیها حتے اونجا حاجت گرفتند!!!
حرفهاش برام مسخره میومد.
ولے چهره ام رو مشتاق نشون دادم..
بعد با زیرڪے لحنم رو مظلومانہ ومستاصل ڪرد و گفتم:
-اخہ فاطمہ! جواب عمہ ام رو چے بدم؟! اگر عمہ ام خواست بیاد خونمون چے؟!
اون خیلے ریلڪس گفت:
-واے عسل..بخدا دارے بزرگش میڪنے.. این سفر فقط پنج روزه.
اولا معلوم نیست عمہ ات ڪے بیاد.
دوما اگر خواست در این هفتہ بیاد فقط ڪافیہ بهش بگے یڪ سفر قراره برے و آخرهفتہ بیاد.این اصلا ڪار سختے نیست
بازیم هنوز تموم نشده بود. با همان استیصال گفتم:
_واقعا از نظر تو زشت نیست؟!
گفت:
_البتہ ڪہ نہ!!!
گفتم :
_راست میگے بزار امشب باهاش تماس بگیرم ببینم ڪے میاد. شاید بیخودے نگرانم.اما..
-اما چے؟
با ناراحتے گفتم:
_فڪر ڪنم ظرفیت پرشده
او خنده ی مستانہ ای تحویلم داد و گفت:
-دیوونہ. تو بہ من اوڪے رو بده.باقیش با من!!
من با اینڪہ سراز پا نمیشناختم با حالت شڪ نگاهش ڪردم
و منتظر عڪس العملش شدم.
او چشمهاش میدرخشید.. بیچاره او..
اگر روزے میفهمید ڪہ چقدر با او دورنگ بودم از من متنفر میشد!
براے لحظہ اے عذاب وجدان گرفتم..
من واقعا چه جور آدمے بودم؟!
چقدر دروغگو شدم!!
عمہ ای ڪہ روحش هم از خانہ و محل سڪونت من اطلاعے ندارد حالا شده بود بهونہ ے من براے رفتن یا نرفتن..
آقام اگر زنده بود حتما منو باعث شرمساریش میدونست!!!
#ادامه_دارد...
نویسنده؛
#ف_مقیمی
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
گوشهای از غربت دردناک امام جواد (علیه السلام)
استاد پناهیان
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 گوشهای از غربت دردناک امام جواد (علیه السلام) استاد پناهیان #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔
گرخوب شود اگر که بد هم بد نيست
حاجت دهدت يا ندهد هم بد نيست
چون بعد رضا نهم امام است جواد❤️
هشتت گرو نه بشود هم بد نيست
#شھادت_جوادالائمه_تسلیت
#ابن_الرضا
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #حاج_حسین_یکتا: بچهها! کُلِّ زندگی مسابقۀ إلیالله هست؛ نکنه تو این مسابقه کم بیاریم. #آ
💔
#حاج_حسین_یکتا:
بچهها...
هزارَم مختار بشی خوشمزه نیست!
لحظهای که باید تو کربلا باشی،
باید باشی ...
✍رفیق!
شتاب کن...
۸سال جنگ تمام شد
با خون شهدای مدافع، حرم، امن شد...
فقط مانده جنگ با اسرائیل💪
برادرم!
خواهرم!
تا قدس، چیزی نمانده...
اگـر درجا بزنیم
اگـر در این مقطع، هم سستی کنیم
باز #شھادت مےآید و
عده ای گلچین مےشوند و ...
باز ما مےمانیم و حسرت دوری از #رفقای_بهشتےمان
ما مےمانیم و حسرت حلقه زدن های شب جمعه ، کربلا، دور ارباب...
بشتاب....
#آھ_اے_شھادت
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
دو ضلع مثلث مبارزه با فساد از سوی رهبری انتخاب شده اند🔹🔸
ضلع سوم این مثلث را مردم در اسفند 98 انتخاب کنند💪
قلع و قمع بی سابقه مفسدین رانتخوار از سوی
#رئیسی رئیس قوه قضائیه و
#فتاح رئیس بنیاد مستضعفان در حال انجام است✌️
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
9.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
میخوای جزو ۳۱۳ سرباز اصلی امام زمان بشی؟
اینو ببین ...خیلی راحت میتونی...
باورت میشه؟!🙂
#نشرحداکثری
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
برای رفقای خدایی ...
#خاکی باش
#مثل_شهدا
اما...☝️
وقار خودت رو حفظ کن
تا بی بها نشی😊
✍یکی از خوبیای رفاقتای خدایی همینه
که آدم، اهل دلا رو پیدا کنه و باهاشون
صمیمی بشه
اونایی که برای خدا
رفاقت میکنند
و برای خدا اهل #محبتند
#آھ_اے_شھادت
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
📸عملیات والفجر۴، ارتفاعات لری، کردستان، عراق
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا شهیدی که پس از شهادت چهره واقعے خود را
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
حجتالاسلام #شھیدعبدالوهاب_قاسمی:
در سال 1312 در سوادکوه به دنیا آمد.
پدرش روحانی بود و علوم حوزوی را از همان جا آغاز کرد. سپس در محضر اساتید بزرگتحصیل کرد و به درجه اجتهاد رسید.
نطقهای کوبنده او در زمان انقلاب و پیش از آن به سبکی خاص و جاذب مشهور بود.
در 15 خرداد 1342 دستگیر شد و به خدمت اجباری فرستاده شد. در پادگان یک افسر پزشک به علت ضعف چشم معافش کرد.
شهيد آثار علمي متعددي را در طول كسب علم و دانش، پديد آورده بود اما بخشي ازآن در يورش ساواك به خانه اش به تاراج رفت و آنچه كه باقيمانده تاكنون چاپ نشده است؛
كه از آن جمله مي توان به
«لطايف و ظرايف ادبي»،
«تقريرات در فقه و اصول فقه»،
«تدوين آيات و روايات در قالب حكمت» و نيز كشكول در باب كلمات حكماء و علماء، عرفا و شعرا اشاره كرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به نمایندگی از طرف مردمساری به مجلس شورای اسلامی راه یافت و سرانجام در هفتم تیر 1360 به شهادت رسید.❣
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
یادی بشه از مداح و ذاکر ارزشی
و مداحی بیاد ماندنی ایشون
روحش شاد
#محمدباقر_منصوری
#اباصالح_هر_کجا_رفتی_یاد_ما_هم_باش
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #شھیده_ها سال 1332: مهربان تر از او ندیده بودم. چشم که باز می کردم، خنده ای بر لبانش شکفته بو
💔
#شھیده_ها
یک روز مریم آمد و گفت :
به من یک روز مرخصی بده.
رفت و شب برگشت. دیدم سخت راه میرود.
پرسیدم: تصادف کردی؟ جوابی نداد.
پاپیچش شدم تا بالاخره گفت که روی لوله های نفت که خدا میداند توی آفتاب داغ خوزستان چقدر داغ میشدند، پا برهنه راه رفته است....😳
پرسیدم : چرا اینکار را کردی؟
گفت: غافل شده بودم.😔 اینکار را باید میکردم تا یادم بیاید که چه آتشی در آخرت منتظر من است.
گفتم: تو که جز خدمت کاری نمیکنی.
گفت : فکر میکنی!
بعضی از اشاره ها،
بعضی از سکوت های نابجا؛
همه ی اینها گناه های کوچکی است که تکرار میکنیم و برایمان عادی میشوند.
#شهیده_مریم_فراهانیان
#دڂټۯٵ_ۿم_ۺھێډ_مێشن
#آھ_اےشھادت...
#شھێڋۿ_ۿٲ
💕 @aah3noghte💕
💔
این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
آقا! خلاصه عرض کنم؛ دوست دارمت
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕