فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سبک_زندگی
#راسخون
#بازی_در_خانه
#کودک
⚽️ جمع آوری توپ با پاهای در پلاستیک
👶 ویژه کودکان 4 تا 7 سال 👶
#بازی
#سرگرمی
🆔 @ShamimeOfoq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سبک_زندگی
#راسخون
#بازی_در_خانه
#نوجوان
🌊 تو رودخونه نیفتی
👶 ویژه کودکان 7 تا 12 سال 👶
#بازی
#سرگرمی
🆔 @ShamimeOfoq
#زندگی_معنوی
#عرفان_اسلامی
#زندگی_عرفانی
#زندگی_مهدوی
#زندگی_پاک
#زندگی_به_سبک_خدا
پایان محتوای روز صد و شصت
🌷زندگی معنوی ✨🌸
هرکس با انجام هر گناه، لطمهها و ضربههایی از جنس همان گناه دریافت خواهد کرد؛ مثلاً اگر کسی دچار زنبارگی باشد، از جنس زن لطمه خواهد خورد. یا اگر دچار گناه پولی باشد، گرفتار فقر یا پروندههای مالی خواهد شد.
در واقع تمام مکافات و لطمههای انسان از جنس نقاط ضعف اوست که در این جهان به شکلی و در آخرت به شکلی دیگر به او بر میگردد.
🆔 @ShamimeOfoq
#زندگی_معنوی
#عرفان_اسلامی
#زندگی_عرفانی
#زندگی_مهدوی
#زندگی_پاک
#زندگی_به_سبک_خدا
🌷زندگی معنوی ✨🌸
رشد و هدایت با خداوند است. کافی است انسان عصمت ورزی کند و دغدغهاش گناه نکردن باشد، خدا او را از طریق راههایی که تصور نمیکند، هدایت میکند و به رشد میرساند.
خداوند راههای هدایت را برای هر کسی که طالب هدایت باشد، به زیبایی میگشاید.
گمراهی نتیجه عدم هدایت است یعنی همینکه خداوند هدایت نکند انسان دچار گمراهی میشود
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مصطفی_چمران
#تحصیل
#مبارزه
🌷 زندگی چیزی جز مبارزه نیست
🌿 بورس گرفت. رفت آمریکا. بعد از مدّت کمی شروع کرد به کارهای سیاسی و مذهبی. خبر کارهایش به ایران میرسید. از ساواک، پدر را خواستند و بهش گفتند: «ما ترمی چهارصد دلار به پسرت پول نمیدهیم که برود علیه ما مبارزه کند.»
پدر گفت: «مصطفی عاقل و رشیده. من نمیتونم در زندگیش دخالت کنم.»
بورسش را قطع کردند. فکر میکردند دیگر نمیتواند درس بخواند، برمی گردد.
🌸✨ الگوی علم و عرفان و مبارزه، شهید مصطفی چمران را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#مبارزه_با_هوای_نفس
#داستان_راستان
#داستان
🌸 داستان پسر جوانی که با وسوسه شیطانی دوستش، به قصد گناه به محلی رفته بود اما با تذکرات و نصایح یک پیرمرد، بر هوای نفس خود غلبه کرد و از انجام حرام، منصرف شد
🌷 پسر جوانی با وسوسه یکی از دوستانش با قصد گناه و اعمال منافی عفت، به پارکی رفتند. دوستش به او گفت اندکی صبر کن تا خبرت کنم. سپس آن جوان، روی یک صندلی در آنجا نشست. پیرمرد ژولیده و فروتنی بود که محوطه و صندلی ها را نظافت می کرد.
پیرمرد در حین کار کردن، نگاه عمیقی به پسرک انداخت و پیش او رفت و پرسید: پسرم، چند سالت است؟ گفت: بیست سال. پرسید: برای اولین بار است که به اینجا می آیی؟ گفت: بله.
پیرمرد آه پر دردی از ته دل کشید و گفت: من این جوان را می شناسم. هر دفعه با یک نفر می آید تا او را به بیراهه بکشاند. میدانم برای چه کاری اینجا آمده ای؛ به من هم مربوط نیست، ولی پسرم، آن تابلو را بخوان:
گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن تا پیدا شود گوهرشناس قابلی
آب پاشیده بر زمین شوره زار بی حاصل است
صبر کن تا پیدا شود زمین بایری
قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید. اشک هایش را پاک کرد و بغضش را فرو برد و گفت:
پسرم، روزگاری من هم به سن تو بودم و برای انجام اعمال حرام، لحظه شماری می کردم، چون کسی را نداشتم که به من بگوید:
«لذت های آنی، غم های آتی در بر دارند.»
کسی نبود که در گوشم بگوید:
«ترک شهوت ها و لذت ها سخاست
هر که در شهوت فرو شد برنخاست»
کسی را نداشتم تا به من بفهماند:
«به دنبال غرایز جنسی رفتن، مانند لیسیدن عسل بر روی لبه شمشیر است؛ عسل شیرین است، اما زبان به دو نیم خواهد شد.»
کسی به من نگفت:
«اگر لذتِ ترک لذت بدانی
دگر شهوت نفس، لذت نخوانی.»
نفهمیدم که: «یک لحظه هوسرانی، یک عمر پشیمانی.»
پیرمرد دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد و گفت:
«تو جوانی و خداوند به تو نعمت سلامتی و نشاط و قدرت داده تا با این نعمت ها بتوانی راه صحیح را انتخاب کنی و خودت را رشد دهی و به سعادت دنیا و عقبی برسی، حیف است تا از این بدن سالم و خوش فرم، در راه حرام استفاده کنی و وقتی مثل من پیر شدی، ببینی که زندگی ات را تباه کرده ای.»
چیزی در درون پسر فرو ریخت. حال عجیبی داشت، شتابان از آن محل بیرون آمد و سخنان عبرت آموز آن پیرمرد را مرور می کرد و خوشحال بود که قبل از هر اقدامی، موفق شد تا بر هوای نفسش غلبه کند. تصمیم گرفت تا دیگر با آن دوستش که سعی داشت او را به بیراهه و سقوط و تباهی بکشاند، ارتباط نگیرد...
🆔 @ShamimeOfoq
6.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سبک_زندگی
#پرواز_با_نماز
#نماز_اول_وقت
〽️پرواز بانماز36〽️
🌹این قسمت : پیراهن سفید🌹
گفتگوی ساده و صمیمی با #نوجوان
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#زندگی_مشترک
#مهارتهای_زندگی_مشترک
#با_هم_تا_بهشت
#کلام_ولی
🌷 زندگی را از اوّل باید ساده برداشت
💠 مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای (مدظله العالی):
🌿 یکی از موجبات سعادت خانوادهها و اشخاص، این است که تقیّدات زاید و تجمّلات زیادی و پرداختن بیش از اندازۀ لازم به امور مادی، از زندگیها دور شود. لااقل بخش اصلیِ زندگی محسوب نشود. یک چیز حاشیه ای، یک کنار باشد. زندگی را از اوّل باید ساده برداشت و محیط زندگی را باید محیط قابل تحمّلی کرد.
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#انتظار
#مهدویت
#غصه_های_امام_زمان
🚩 ماجرای توبیخ سلمان
🌹 در اینجا می خواهم ماجرای سلمان را بازگو کنم، همان کسی که مایه افتخار ایرانیان است و همواره در مسیر حضرت علی علیه السلام بود و از حق و حقیقت دفاع کرد.
وقتی پیامبر از دنیا رفت، مدینه پر از غم و اندوه شد، بسیاری از مسلمانان در این مصیبت بزرگ، اشک ریختند و گریه کردند، سلمان هم مشغول عزاداری شد و در مصیبت پیامبر اشک ریخت و گریه ها کرد، در همین ایام بود که آتش فتنه روشن شد و عده ای از منافقان دسیسه کردند و در سقیفه جمع شدند و برای خود، خلیفه انتخاب کردند.
آنان با ابوبکر بیعت کردند و سپس او را به سوی مسجد بردند تا مردم با او بیعت کنند. عمربن خطاب که دستیار ابوبکر بود تصمیم گرفت تا به خانه على و فاطمه علیهماالسلام حمله کند، هدف او این بود که علی را مجبور کند تا با ابوبکر بیعت کند.
عمربن خطاب با گروهی از هوادارانش حرکت کرد و وقتی به خانه علی علیه السلام رسید فریاد برآورد «بروید هیزم بیاورید». عده ای هیزم زیادی آوردند، او شعله آتشی در دست گرفت و چنین دستور داد: «این خانه را با اهل آن به آتش بکشید» .
سپس او هیزم ها را آتش زد، در خانه نیم سوخته شد. عمر جلو آمد و لگد محکمی به در زد. فاطمه از پشت در ایستاده بود... فاطمه سلام الله علیها بین در و دیوار قرار گرفت، صدای ناله اش بلند شد.
بعد از آن بود که فاطمه در بستر بیماری قرار گرفت، على علیه السلام هم خانه نشین شد، همه این حوادث در زمان کوتاهی بعد از پیامبر روی داد، فضای مدينه هنوز در ماتم غم پیامبر بود، عده ای هنوز داشتند در مصیبت پیامبر گریه می کردند. مدتی گذشت، یک روز سلمان تصمیم گرفت به دیدار علی برود، پس به سوی خانه آن حضرت رفت، وقتی او مولایش را دید، دست ادب به سینه گرفت و سلام کرد و پاسخ شنید، بعد از آن علی علیه السلام به او گفت: «ای سلمان! بعد از پیامبر، تو در حق من، جفا و ستم نمودی و در این مدت سراغ ما را نگرفتی!»
سلمان در پاسخ گفت: «آقای من! چیزی که باعث شد من در این مدت خدمت شما نرسیدم غم و اندوه و عزای من بر مصیبت پیامبر بود».
آری، انتظاری که از سلمان بود از دیگران نبود، او نزد اهل بیت علیهم السلام مقامی بس بزرگ داشت انتظار می رفت در آن چند روز در خدمت مولای خود باشد و نصرت و یاری خود را اعلام و عرضه کند.
از تو می خواهم لحظه ای در این ماجرا فکر کنی، ما بر این باوریم که حضرت على علیه السلام از علت غیبت سلمان باخبر بود، او می دانست که مسلمان در آن چند روز، مشغول عزاداری است اما باز هم وقتی سلمان نزد او آمد به او گفت: «ای سلمان! در حق ما جفا و ستم کردی!»، سلمان مشغول عزاداری در مصیبت پیامبر بود و امامش او را این گونه عتاب کرد، پس تکلیف ما چگونه خواهد بود؟ وظیفه ما نسبت به مهدی علیه السلام چیست؟ نکند ما هم در حق مولای خود جفا کنیم؟
📚 (برگرفته از کتاب حرف آخر؛ نوشته دکتر مهدی خدامیان)
🆔 @ShamimeOfoq
18.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سبک_زندگی
#مهارت_های_زندگی
#مشورت
#انیمیشن
#کودک
⚽️ توب فوتبال
🔸 انتخاب افراد قابل اطمینان برای مشورت
🆔 @ShamimeOfoq