هدایت شده از ‹ مَبـهوت ›
" آقای امام حسین "
چجوری بهت ثابت کنم حالو روزم خرابه که
باور کنی ؟
چجوری باید التماست کنم که رام بدی تو
حرمت؟؟ (:
ارباب تو که رام نمیدی بیام کربلات ،
لاعقل بیا نگام کن ببین چه بهروز خودم
آوردم ....
الهی قربونت برم امامحسین!
یه نگاهی کن به دل ما ،میبینی چجوری
گیر یه معجزه هست :)💔..
به یاد عزیزان :
محیصا ، هبوط ، سما ، شایدشهیدبشیم ، آساره ، آجیلهفتمغز ، سوسبز ، زمثللیلی ، محیل ، [متنهایِ درهم پیچیده] ، ماه ، ویان ، افکارام .
اعزه :
فاطمهبانو ، پریابانو ، دینابانو ، ساجدهبانو ، نرگسبانو ، آهوبانو ، حسنابانو ، مریمبانو ، آقاسیامک ، زهرابانو ،نورابانو ، ماریابانو ، زینولقانوم ، ماهیبانو ، سدحامیم ، حنیف ، حنیفابانو ، کافونه خانوم ، خانومیاس ، زینببانو .
و باقی دوستان 🙂💚 .
هدایت شده از صامت .
؛ حاجتهای بزرگ خودتان را از آقازادههای کوچک امام
حسینع حضرت علیاصغرع و حضرت رقیهس بگیرید .
- حاجآقامجتبیتهرانی .
در خیمهاش درحال استراحت بود ، صدای بز و گوسفندان از دور دست میآمد . آب فرات حیوانات را سیراب کرده بود و آنها در پی هم میدویدند . به گوشش رسیده بود که حر بن ریاحی و جمعی از سربازانش آب را بر امام ِخود بستهاند . کسی هم جرئت مداخله نداشت و اگر هم داشت شخصی نبود که پشت نوهی پیغمبر ِخدا باشد .
ساعتی به تأمل گذشت ؛ از خیمه بیرون آمد و نظاره گر فرات و خیمههای آن سوی فرات شد ، دید که حر و جمعی از یارانش کفشهایشان را بر دوش انداخته و با اسبهایشان به سوی حسین میروند .
صدای شرمندهی حر برخواست ، طلب عفو و بخشش میکرد از پسر ِعلی !
حسین دست گذاشت بر دوشش و پذیرفتش ، پس حسین که میگفتند او بود .