در خیمهاش درحال استراحت بود ، صدای بز و گوسفندان از دور دست میآمد . آب فرات حیوانات را سیراب کرده بود و آنها در پی هم میدویدند . به گوشش رسیده بود که حر بن ریاحی و جمعی از سربازانش آب را بر امام ِخود بستهاند . کسی هم جرئت مداخله نداشت و اگر هم داشت شخصی نبود که پشت نوهی پیغمبر ِخدا باشد .
ساعتی به تأمل گذشت ؛ از خیمه بیرون آمد و نظاره گر فرات و خیمههای آن سوی فرات شد ، دید که حر و جمعی از یارانش کفشهایشان را بر دوش انداخته و با اسبهایشان به سوی حسین میروند .
صدای شرمندهی حر برخواست ، طلب عفو و بخشش میکرد از پسر ِعلی !
حسین دست گذاشت بر دوشش و پذیرفتش ، پس حسین که میگفتند او بود .
دوستان با دوتا فوش دادن و بی اعصاب بازی گنگو خفنو کراش نمیشید.
فقد میشید کاراکتر اصلی و دلیل اصلی خندها
ادعای پسر بودن و ایناشون همه جای خرو پاره میکنه؛ اخه عزیز من خوشگل من کسی میتونه این ادعاهارو کنه که نه تنها بلکه تمام خصوصیات پسر بودن رو داشته باشه فوشو که کبرای سر کوچه ام میتونه بده