eitaa logo
شعر و داستان
1.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
78 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
از فصل باران های شور انگیز می ترسم بیزارم از پاییز، از پاییز می ترسم هر بار گفتی "دوستت دارم" دلم لرزید! من از دروغ مصلحت آمیز می ترسم @shearvdastan
این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت ، دلم نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد خبـــــر از آمدنت داشت کـــه پنهان شده است عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او نرده ی پنجره ها میله زندان شده است عشق زاییده ی بلـــخ است و مقیم شیراز چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است عشــــق دانشـــکده تجــــربـــــه ی انسانهـــاست گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است هر نو آموختــه در عالـــم خود مجنون است روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است ای که از کوچه معشوقـــه ی ما می گذری بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است @shearvdastan
جنازه‌ای را بر سر راهی می‌بردند، درویشی با پسر بر سر راه ایستاده بودند پسر از پدر پرسید که: بابا در صندوق چیست؟ گفت: آدمی! گفت: کجایش می‌برند؟ گفت: به جایی که نه خوردنی باشد، و نه پوشیدنی، نه نان و نه هیزم! نه آتش، نه زر، نه سیم، نه بوریا و نه گلیم! گفت: بابا مگر به خانه ما می‌برندش؟! 👤 عبید زاکانی @shearvdastan
همیشه به یاد داشته باش وقتی مردی از اتاق بیرون می رود همه چیز را آنجا میگذارد اما وقتی زنی از اتاق خارج می شود تمام چیزی را که در اتاق اتفاق افتاده است با خود حمل می کند.... 📙 شادی بیش از حد ✍🏻 آلیس مونرو @shearvdastan
خدا آن چيزى است كه كودكان مى دانند، نه بزرگسالان؛ بزرگسالان وقت خود را براى غذا دادن به گنجشكان هدر نمى دهند. 📙 رفيق اعلى ✍🏻 كريستين بوبن @shearvdastan
هوا شرجی، خیابان خیس، با کفش کتانی‌ها چه آسان زندگی را می دویدیم از جوانی ها! چقدر آن روزها سر به هوا در کوچه می‌خواندیم دوتایی یک غزل را بی هوا مثل روانی ها! و باران نم نمک موسیقـی متن غـزل می‌شد دُ رِ می فا سُ لا سی، می چکید از ناودانی ها عسل می‌ریزد از کندو تو وقتی شعر می‌خوانی شکر وصف قشنگی نیست در شیرین زبانی ها تو آن شعر سپیدی که برایت حرف می سازند حسودی می‌کنند از بس که با ذوقم، فلانی ها خبر داری همیشه از دلم هرچند خاموشم زبانِ همدلی ها باش در این بی زبانی ها قدم بگذار کم کم روی فرش قـرمز شعرم تو مشهوری همیشه با همین دامن کشانی ها و نصفِ… نه! جهانم هستی و من دوستت دارم همان اندازه که «نصف جهان» را اصفهانی ها @shearvdastan
مدرسه که میرفتیم هربار که دفتر مشقمون رو جا میذاشتیم معلممون میگفت «مواظب باش خودتو جا نذارى!» و ما میخندیدیم و فکر میکردیم نمیشه خودمونو جا بذاریم. بزرگ که شدیم بارها و بارها یه قسمت از خودمون رو جا گذاشتیم، توى یه کافه، توى یه خیابون، توى یه خاطره... @shearvdastan
‎ من در پی ردّ تو کجا و تو کجایی‌ دنبال تودستم نرسیده‌ست به جایی‌ ای «بوده‌»! که مثل تو نبوده‌ست‌، نگوهست‌ ای «رفته‌»! که در قلب منی گر چه نیایی‌ این عشق زمینی‌ست که آغاز صعود است‌ پابند «هوس‌» نیستم ای عشق «هوایی‌» قدر تنی از پیرهنی فاصله داریم‌ وای از تو چه سخت است همین قدر جدایی‌ ای قطب کشاننده‌ی پرجاذبه‌، دیگر وقت است دل آهنی‌ام را بربایى‌ گفتی و ندیدی و شنیدی و ندیدم‌ دشنام و جفایی و دعایی و وفایی‌ یک عالمه راه آمده‌ام با تو و یک بار بد نیست تو هم با من اگر راه بیایی @shearvdastan
ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش #روزنگار، ۶ مهر، درگذشت #وحشی_بافقی @shearvdastan
جز تو دستان كسی شور در این ساز نزد هيچ كس پنجه بر اين چنگ خوش آواز نزد دست برداشتن از خاك پريدن می‌خواست هيچ كس جز تو چنين دست به پرواز نزد نيست نزديكتر از تو به من اما بايد چای نوشيد و زبان بست و دم از راز نزد او كه لب بست و دم از راز نزد می‌شكند هيچ كس سنگ بر آن پنجره‌ی باز نزد قسمت از اول خط ساز مخالف می‌زد درد اين است به ميل دل من ساز نزد سيب ممنوعه‌ترين ميوه‌ی دنيای شماست سيب سرخم كه كسی بر تن من گاز نزد بخت از پشت درِ خانه‌ی من رد شده است شايد اين بار كسی در بزند... باز نزد @shearvdastan
نمی گویم همین شبهای ابرآلود برگردی تو فرصت داری اصلاً تا ابد...تا زود برگردی تو فرصت داری از هر جای این تقویم بی تاریخ بدون هیچ مرز، ای عشق نامحدود برگردی! تو فرصت داری ای زیباترین فردای فرداها!... سحرگاهی که خواهی ماند...خواهی بود...برگردی به میعاد غزلهایی که کامل می شود با تو تو باید ای زن کامل! زن موعود! برگردی بیا موهات سمت باد را تغییر خواهد داد تو دریایی تو باید بر خلاف رود برگردی همین یک غنچه باقی مانده از این شاخۀ مریم همین کافیست تا یک صبح خیلی زود برگردی!.. @shearvdastan
مثل شب های دگر باز به هم خیره شدند برکه و ماه ، ولی از سر بی حوصلگی #فاضل_نظری #شبتون_زیبا @shearvdastan
طاعت ما نیست غیراز شستن دست از جهان گر نماز از ما نمی آید وضویی می کنیم #صائب_تبریزی #روزنگار ،٧ مهر، روز آتش نشانى و ايمنى @shearvdastan
‌ چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم هیچ از این دشمن خونریز نمی‌دانستم ‌ در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق چه کنم؟ شیوۀ پرهیز نمی‌دانستم ‌ گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟ گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم ‌ بغض را خندۀ مصنوعی من پنهان کرد گریه را مصلحت‌آمیز نمی‌دانستم ‌ عشق اگر پنجره‌ای باز نمی کرد به دوست مرگ را اینهمه ناچیز نمی‌دانستم ‌ @shearvdastan
باران پرنده ای است که بی بال و بی پر است باور نکرده خاک برایش قفس تر است بر عکسِ من که با همه رؤیای خاکی ام رؤیای آسمانی ام از جنسِ دیگر است این باوری است خاص که شرحش برایتان هم خنده آور است و هم گریه آور است دلواپسم برای خودم !؟ نه ! برای او باران که در تصوّرش از خود کبوتر است باران زنی است بر لبه ی ابر ، یا که نه مردی است روی خاک که شرحش مُصَوَّر است باور کنید چترِ نجاتی نبوده ام با بُغض بسته ای که فراسوی باور است این نانوشته زخمیِ آن ناسروده است ؛ "کز هر زبان که میشنوی نامُکرَّر است" @shearvdastan
راضی نشو چراغ شوی آفتاب شو! قانع نشو که آب بمانی گلاب شو! فرقی نمیکند! همه جا پهلوان یکیست رستم اگر نمیشوی افراسیاب شو یکبار هم برو به نمایشگَهِ کمال نه اینکه انتخاب کنی! انتخاب شو! نگذار حبه حبه به خوردن تلف شوی از خوشه خوشه جان بچکان و شراب شو! حتی اگر که سوزن کم ارزشی شدی در کاهدان بیفت و کمی دیریاب شو شاید که پیش پای کسی روشنی شدی در آینه خلاصه نشو بازتاب شو ای شعر! ای ورق ورق ات دست بادها خود را به دست من برسان و کتاب شو بر پشت اسبِ آه بتاز ای دعای من یکبار هم به عرش برس! مستجاب شو حمزه کریم تباح فر
در میان این همه بهارها و باغ های بارور چون برم ز یاد قرن ها و قرن ها و قرن ها خشكسالی تو را؟ ای كویر وحشتی كه ریشه های من زین سوی زمین بدان سوی زمین از عروق صخره ها و شعله ی مذاب ها و عمق آبها می كشد مرا به سوی تو با كه در میان نهم بهت لالی و سكوت بی سوالی تو را؟ ای عقاب قرن ها، در اوج ! روی آسمان آبی و هوای «ابر شهر» چون توان در آن عفونت لجن ایستاد و دید لحظه های خسته حالی و شكسته بالی تو را؟ می روم به پیش و می روم ز خویش هر كجا كه بنگرم در میان ویترین موزه ها نقش قالی تو را و كاسه ی سفالی تو را این همیشه ها و بیشه ها این همه بهار و این همه بهشت این همه بلوغ باغ و بذر و كشت در نگاه من پر نمی كنند جای خالی تو را شفیعی كدكنی @shearvdastan
میروم پشتِ سرم آب نپاشی یک وقت کاسه ای نقره یِ مهتاب نپاشی یک وقت خسته از بادِ خزان، خوابِ ابد میخاهم عطرِ گُل سرزده در خواب نپاشی یک وقت غرقِ نجوایِ سکوتم نشکن بغضم را رویِ خاکم غزلی ناب نپاشی یک وقت نوشدارویِ تو دیر آمده، آن را دیگر رویِ زخمِ دلِ سهراب نپاشی یک وقت بعد از این دلخوشِ تاریکیِ شبها هستم نورِ شمعی به سرِ قاب نپاشی یک وقت میروم دستِ خداحافظی ام را بفشار اشکی از بدرقه بی تاب نپاشی یک وقت بگذر از قافیه ها، آهِ جگرسوز نکش سینه یِ سوخته ام را نخراشی یک وقت وعده یِ ما به قیامت... نه که یادت برود نه نیایی، نه نمانی، نه نباشی یک وقت شهراد میدری @shearvdastan
در دایره ی عشق نه این باش و نه آن باش هر جور که مطلوب خودت هست، همان باش حالا که قرار است نمانی، به سلامت دیگر نه بیاندیش، نه حتی نگران باش بگذار همانگونه که بودیم بمانیم من پاپَتیِ سابق و تو دختر خان باش بگذار جفاکار و خطاکار، تو باشی من خیره به چشم تو و تو چشم چران باش عاشق تر از آنم که به پایت ننشینم ای بی خبر از عشق، برو با دگران باش من گرم تر از شعر فروغ و تو کماکان تفسیرِ زمستانِ بلندِ اخوان باش ای حسرت دیرینه خدا پشت و پناهت من پیر شدم پایِ تو اما تو جوان باش محمدرضا نظری @shearvdastan
غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست غنچه انروز ندانست این گریه ز چیست!  باغ پر گل شد وهر غنچه به گل شد تبدیل گریه ی باغ فزون تر شدو چون ابر گریست  باغبان امد و یک یک همه گل ها را چید باغ عریان شد و دیدند که از گل خالیست  باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل؟ گفت پژمردگی اش را نتوانم نگریست  همه محکوم به مرگند،چه انسان چه گیاه این چنین است همه کار جهان تا باقیست  گریه ی باغ از این بود که او میدانست غنچه گر گل بشود،هستی از او گردد نیست  رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بود میرود عمر ولی خنده به لب باید زیست فریدون مشیری @shearvdastan
این فکری غمناک و غم انگیز است. فکر اینکه تمام دلبستگی‌های ما دروغین است، و بدتر از آن، مسخره. بله، گاهی به نظرم می رسد که تمام احساسات ما، حتی عمیق ترین آنها، جنبه‌ای همواره مسخره دارد. عمق احساسات ما غالباً اصلاً به عشق مربوط نیست - تماما به خودخواهی وابسته است. ما فقط خودمان را دوست داریم و به حال خودمان گریه می‌کنیم. این فکر به خودی خود چندان ابلهانه نیست، وقتی ابلهانه می‌شود که غم و اندوه را به دنبال می‌آورد. من نمی‌دانم حقیقت چیست و اندوه را، چرا، می‌شناسم: از جنس دروغ است و دیگر هیچ. کریستین بوبن کتاب: دیوانه‌وار ترجمه مهوش قویمی @shearvdastan
خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست،به پایانش پس به نام تو آغاز می کنم @shearvdastan
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو به دو نقش و به دو صورت، به یکی جان من و تو داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات آن زمانی که درآییم به بستان من و تو اختران فلک آیند به نظاره ما مه خود را بنماییم بدیشان من و تو من و تو، بی من‌و‌تو، جمع شویم از سر ذوق خوش و فارغ، ز خرافات پریشان، من و تو طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند در مقامی که بخندیم بدان سان، من و تو این عجب تر که من و تو به یکی کنج این جا هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو! به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر در بهشت ابدی و شکرستان من و تو 8مهرماه روز بزرگداشت @shearvdastan
یک لحظه فکرش را بکن من عاقبت ما می‌شود آن لحظه در افکار تو صد فتنه برپا نمی‌شود اینکه چطور عاشق شدی، یا او چرا هستِ تو شد؟ یا او برایت تا ابد همفکر و هم‌پا می‌شود؟ اصلاً تصوّر کن که تو، رفتی به کشورهای شرق آیا به عشقت او دگر هم‌کیش بودا می‌شود؟ گاهی که خسته می‌شوی تندیّ و تلخی می‌کنی ما بین این تندی تو اهل مدارا می‌شود؟ از خود بپرس آیا که تو در عشق خود محکم‌دلی یا اینکه هر کس به ز او در قلب تو جا می‌شود؟ گاهی ببین از دوریش خوابی به چشمت آمده یا مغز تو درگیر غم، چون شهر صنعا می‌شود؟ باری به هر سو من دگر، گفتم هر آنچه لازم است آیا به فکرش بوده‌ای یا من فقط ما می‌شود؟ @shearvdastan
می برد از هوش پیش از آمدن بویش مرا نیست جز حسرت، نصیب دیده از رویش مرا با خیال او نظر بازی نمی آید ز من بس که ترسیده است چشم از تندی خویش مرا در رگ ابر سیه امید باران است بیش یک سر مو نیست بیم از چین ابرویش مرا گر چو مژگان صد زبان پیدا کنم، چون مردمک مهر بر لب می زند چشم سخنگویش مرا از نصیحت هر قدر می آورم دل را به راه می برد از راه بیرون، قد دلجویش مرا نیست پنهان پیچ و تاب من ز قد و زلف او دست چون موی کمر پیچیده هر مویش مرا برگ عیش من در ایام خزان آماده است تا به گل رفته است پا چون سرو در کویش مرا گر چه زان سنگین دل آمد بارها پایش به سنگ همچنان بی تابی دل می برد سویش مرا چشم حیران گر شود چون زلف سر تا پای من نیست صائب سیری از نظاره رویش مرا @shearvdastan