دلم بهانه‌ی تو را دارد تو می‌دانی بهانه چیست ؟ بهانه همان است که شب‌ها خواب از چشم من می‌دزدد ........ بهانه همان است که روزها ، میان انبوهی از آدم‌ها چشانم را پیِ تو می‌گرداند ....... بهانه همان صبری است ، که به لبانم سکوت می‌دهد تا گلایه‌ای نکنم از نبودنت ....... #عباس_معروفی

تو ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻤﯽﺗﺮﺳﻢ ﻓﻘﻂ، ﺣﻴﻒ ﺍﺳﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺒﻴﻨﻢ. #روزنگار، ۲۷ اردیبهشت، زادروز #عباس_معروفی @shearvdastan

ما نسل بدبختی هستیم. دست مان به مقصر اصلی نمی رسد، از همدیگر انتقام می گیریم...! 📗تماماً مخصوص #عباس_معروفی

#معرفی_کتاب همين جوری دو تا نگاه در هم گره می خورد و آدم ديگر نمی تواند در بدنِ خودش زندگی كند، می خواهد پر بكشد ... 📕 سال بلوا ✍🏻 #عباس_معروفی 📚 @shearvdastan

این منم که گم شده‌ام یا تویی که پیدا نمی‌شوی؟ #عباس_معروفی @shearvdastan

🍂 ‍من با صدای نفس کشیدنت هم عاشقی می کنم حتی اگر آرام و بی صدا خودم را بگذارم در دست‌هات و بروم حتی وقتی از کنارت رد شوم برای پرت نشدن حواست بوی تنت را پُک بزنم نه! تو را با هیچ چیز عوض نمی‌کنم حتی با زندگی ... #عباس_معروفی @shearvdastan

کجا بمیرم که با بوسه های تو چشم باز کنم؟ #عباس_معروفی @shearvdastan

#اندکی_مطالعه صورتم را به شانه اش گذاشتم و گفتم: دوست دارم ماه من و تو همیشه پشت ابر بماند و هیچکس از عشق ما باخبر نشود. آدم ها حسودند زمان بخیل است و دنیا عاشق کش است. 📕سال بلوا #عباس_معروفی @shearvdastan

#اندکی_مطالعه عزيز دلم ، می دانی سيم آخر چيست؟ همه خيال ميكنند كه سيمِ آخر ساز است. حتی يك نوازنده بی سواد روی صحنه زد به سيم آخر تارش گفت: اين هم سيم آخر! اما سيم آخر يعنی وقتی ميرفتند قمار، سكه زرشان را كه ميباختند، جيبشان را ميگشتند، آخرين سكه سيم را هم به قمار ميزدند. ميزدند به سيم آخر، به اميد بردن همه هستی، يا به باد دادن آخرين سكه نيستی .. #عباس_معروفى @shearvdastan

#اندکی_مطالعه می دانی عشق یعنی چی؟ خیال نمی کنم بفهمی هیچکس نمی داند من چه حالی دارم! هیچکس... دلم از تنهایی می پوسید و دردهای ناگفتنی توی دلم تلمبار می شد. آدم عاشق باشد و نتواند به کسی بگوید، غم انگیز نیست...؟ #عباس_معروفی سال بلوا @shearvdastan

همانقدر که نرگس پیام‌آور بهار است، تو بهارآور خیالی! گفته بودم؟ #عباس_معروفی @shearvdstan

#اندکی_مطالعه تمام روز بوی عطرش در نفسم می‌آمیخت. بوی او جایی روی صورتم جا مانده بود، برای همین می‌ترسیدم یادش را از صورتم بشورم. بوی گل می‌داد، بوی گلی که از سال‌های کودکی می‌شناختم... #عباس_معروفی 📚تماماً مخصوص @shearvdastan