eitaa logo
شعر و داستان
1.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
78 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
نیست ممکن به پر و بال رسد کس به مراد مگر از همت مردانه رساند خود را ... @shearvdastan
دلتنگ توام دلی که درجان من است بیچارگی از دوری تو کار من است ای هستی من تمام هستم نذرت مهرت به دلم نگین عقبای من است نوکر کوی تو بودند همه اجدادم نوکری ارثیه از جانب اجداد من است این که هستم در این خانه ز لطف زهراست این هم از مرحمت مادر مولای من است هر شب از عشق تو بر سینه و بر سر زده ام گریه و سینه زنی ضامن فردای من است کاش آن لحظه که آیند نکیر و منکر تو بیایی و بگویی، که مهمان من است لحظه ی آخر مرگم که نفس بند آید بنهی پا به سرم لذت دنیای من است دل خود را به کجا برم که آرام شود خاک کوی تو فقط دارو و درمان من است خواب دیدم در و دیوار حرم را یک شب تکه آئینه ای از، این دل تنهای من است گوشه ای از حرمت حور و ملک دیدم که زین سبب شد حرمت وادی سینای من است شب جمعه،حرم و صحن و سرایت آقا حسرت روز و شب سینه ی غمبار من است   میرسد ناله ی زهرا که بنی قتلوک نبرید از بدنش سر، که این جان من است از غم و غصه ی دوری تو بنوشت «گدا» شب جمعه حرمت تمام رویای من است @shearvdastan
كوه را با آن بزرگی می‌توان هموار کرد حرف ناهموار را هموار كردن مشكل است... @shearvdastan
 گر ز غمت شکست دل ، راز تو فاش کی شود گنج نهفته تر شود ، خانه اگر خراب شد. @shearvdastan
به سرم رحمت بی واسعه یعنی بهترین حادثه و واقعه یعنی مهدی اخم چشمش علی و خنده‌ به لبش جمع این جاذبه و دافعه یعنی 💔 🌷
تنهایی‌ام را با تو قسمت می‌کنم سهمِ کمی نیست گسترده‌تر از عالمِ تنهایی من عالمی نیست غم آنقَدَر دارم که می‌خواهم تمامِ فصل ها را بر سفره‌ی رنگین خود بنشانمت؛ بنشین غمی نیست حوّای من! بر من مگیر این خودستایی را که بی شک تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست آیینه‌ام را بر دهانِ تک تکِ یاران گرفتم تا روشنم شد در میان مردگانم همدمی نیست همواره چون من نه! فقط یک لحظه خوبِ من بیندیش لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست من قصدِ نفیِ بازیِ گل را و باران را ندارم شاید برای من که همزادِ کویرم شبنمی نیست شاید به زخمِ من که می پوشم ز چشم شهر آن را در دست‌های بی‌نهایت مهربانش مرهمی نیست شاید و یا شاید هزاران شایدِ دیگر اگر چه اینک به گوشِ انتظارم جز صدای مبهمی نیست
که تسکین میدهد عشقت تمام اضطرابم را ... @shearvdastan
شازده کوچولو به سیاره‌ی دوم رفت. آنجا فقط یک پادشاه تنها زندگی می‌کرد. بعد از ملاقاتی کوتاه، شازده کوچولو خواست که سیاره را ترک کند اما فرمانروا که دلش می‌خواست او را نگه دارد گفت: نرو... تو را وزیر دادگستری می‌کنم! شازده کوچولو گفت: اینجا کسی نیست که من او را محاکمه کنم. فرمانروا گفت: خب، خودت را محاکمه کن! این سخت‌ ترین کار دنیاست... اینکه بتوانی درباره‌ی خودت قضاوت درستی داشته باشی و عادلانه خودت را محاکمه کنی...! شازده کوچولو @shearvdastan
. قدری بمان مقابل من تا ببینمت درکنج خلوتی تک و تنها ببینمت درچشم عاشقت بنشینم به سادگی شایدکه سیر سیر سرا پا ببینمت لیلا نبوده ای که بدانی چه می کشم آیا رواست من به تقاضا ببینمت گاهی بیابه دیدن این بی قرارخود گاهی بمان که تا من لیلا ببینمت یوسف ترین خلایق عالم تویی فقط بایدکه چون دو چشم زلیخا ببینمت هرگزخیال دیدن رویت نمی رود از یاد من ،بگو که کجاها ببینمت حاشا نمی کنم که توراعشق ماندگار حتی اگر که آخر دنیا ببینمت ... @shearvdastan
هر سنگ که بر سینه زدم، نقش تو بگرفت آن هم صنمی بهر پرستیدن من شد @shearvdastan
زیبایی ات من را به یاد آن زمان انداخت روزی که چشمت چایی ام را از دهان انداخت تخم سکوت افتاده در بازار مسگرها چشمان تو یک شهر را از آب و نان انداخت دزدانه آمد هر سحر از بام تان بالا خورشید را آن چشم ها از نردبان انداخت ابرو کشیدی آهوان خسته رم کردند بهرام در غاری خزید آرش کمان انداخت من از قلم افتاده ای بودم که چشمانت نام مرا در کوی و برزن بر زبان انداخت هر جنگجویی که شبی مهمان چشمت شد از ترس جانش صبح زین بر مادیان انداخت مردان هنوز از رنج های ایل می گویند روزی که چشمت لرزه بر اندام خان انداخت @shearvdastan
تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من هیچکس می‌نَپسندم که به جای تو بود ... @shearvdastan
چون سرمه می وزی قدمت روی دیده هاست لطف خط شکسته بــه شیب کشیده هاست هرکس که روی ماه تو را دیده، دیده است فرقـی کـه بین دیده و بین شنیده هاست مـوی تـــو نیست ریختــه بر روی شانه هات هاشور شاعرانه ی شب بر سپیده هاست من یک چنار پیـــرم و هر شاخــه ای ز من دستی به التماس به سمت پریده هاست از عشق او بترس غزل مجلسش نرو امروز میهمانی یوسف ندیده هاست @shearvdastan
و از درگاهت مرا مران در حالی‌ که در حضورت ایستاده‌ام. دعای ١۵ @shearvdastan
به چه ماننــد کنم در همه آفـاق را کان چه در وَهم من آید از آن خوب‌تری @shearvdastan
. درخت خشک من از راز فصل بی خبر است خزان هم از گل پژمرده ام بهار تر است کدام اجاق ستم ،خواب هیمه می بیند ؟ که با شبم همه کابوس تیشه و تبر است شکفتن از در این خانه تو نمی آید بهار منتظر من ،همیشه پشت در است قفس به غارت باد خزان نمی ارزد غنیمتش نه مگر خُرده ریز بال و پر است ؟ تهی م تا نگذاری پناه می دهمت میان برکه و باران جز این چه سرّ و سَر است حریف سوخته نوبت ، چه طرف بر بندد ز یاوه ای که چو شب رفت نوبت سحر است ! به رنج رنج جهانم چاره جز شکیبم نیست اگرچه این هم از آن صبر های بی ظفر است فریب حاشیهٔ امن را من نخواهم خورد اگر چه متن سفر نامه خط به خط خطر است چه غم که عشق به جایی رسيد يانرسید که آنچه زنده و زیباست نفس این سفر است 🌺 @shearvdastan
بال خود را پهن كرده بر زمين روح الامين تا شود فرش حريم قُدسِ زين العابدين اوّل ماه رجب دنياي ما زيباتر است چونكه ماه ديگري پا مي گذارد بر زمين "يامحمّد"در شروعش،"يا نبي"در آخرش نيست بيخود شد رجب ، ماه اميرالمؤمنين فاطمه بِنتُ الحَسن درخانه ي إبنُ الحُسين كودكي آورده از هرحيث بي مِثل و قرين آن چنان دارد شباهت بارسول الله كه ---مي شود او را بخوانم رَحمةٌ للعالَمين خاك جاي خود،ببين افلاك هم روشن شده بسكه نوراني ست اين خورشيد هستي آفرين تا بگردند آسمانيها به گردش هفت بار مي برند اين كعبه را با شوق تا عرش بَـرين كوريِ چشمانِ شورِ خيلِ اصحابُ الشِّمال روز ميلادش عجب شادند اصحابُ اليَمين عيدي امروز ما را يا علي اكبر بده لحظه اي كه بر تو مي گويد عمو اين نازنين "ديدني"يعني تبسّم كردن او بر حُســين ديدني تر، سجده ي شُكرِ امام السّاجدين پنج تن را گِرد گهواره به چشم باطنش در ميان حجره مي بيند امام پنجمين هفتمين معصوم آمد،هفتمين باراست كه دست حق بي پرده بيرون آمده از آستين عقل عالم پيش عقل حضرتش جهل عظيم علم خلق الله پيش دانش او شرمگين "باقر علم نبيّين"شُهرت عامش بُوَد اين مُحمّد هم،كريم است و حَليم است و اَمين ظاهراً شد قاتل او زين آغشته به سَم باطناً كُشتش غم سلطان مَقطوعُ الوَتين اختصاصاً با رقيّه داشت دردي مشترك او هم از پُشت شُتر افتاد با صورت زمين... محمد قاسمي @shearvdastan
شیخ با جماعتی برفتند در راه منکری بیرون آمد و شیخ را لعنت می‌کرد؛ جماعت قصد زخم او کردند. شیخ گفت: آرام گیرید که خدای برین لعنت به وی رحمت کند. گفتند: چگونه؟ گفت: او پندارد که ما بر باطلیم لعنت بر آن باطل می‌کند از برای خدا آن منکر چون این سخن بشنید، در دست و پای اسب شیخ افتاد و توبه کرد. گفت: دیدید که لعنت که برای خدای کنند چه اثر دارد. "ذکر شیخ ابوسعید ابوالخیر رحمة الله علیه" @shearvdastan
بلا به من که ندارم غم بقا چه‌کند کسي که دم ز فنا زد به‌ او بلا چه‌کند نشانده بر سر من بهر قتل خلقي را من ايستاده که آن شوخ بي وفا چه‌کند به قتل ما شده گرم و کشيده تيغ چو آب ميان آتش و آبيم تا خدا چه‌کند کشي به جورم و گوئي که خونبهاي تو چيست شهيد خنجر تو با جان مبتلا چه‌کند به دست عشق تو دادم دل و نمي دانم که داغ هجر تو با جان مبتلا چه‌کند چو آشناي تو شد دل ز من بريد آري تو را کسي که به دست آورد مرا چه‌کند دواي عشق تو صبر است و محتشم را نيست تو خود بگو که به اين درد بي دوا چه‌کند @shearvdastan
آنان كه به درگاه غير تو وارد شدند به تباهى رسيدند ... 🌿🍃
ماه رجب زیارت ارباب بی کفن با فاطمه میان حرم آرزوی ماست مادر کنار مقتل ارباب روضه خواند درهرنفس حسین حسین گفتگوی ماست @shearvdastan
در کوچه‌ی شعر تو همیشه خبری هست عشقی، سفری، دردِدلی، چشم‌تری،.. هست در شعر تو وقتی پدری باز نگردد در بردن میراث تفنگش پسری هست گفتی: جگر شیر ندارید، نیایید گفتی: که در این راه همیشه خطری هست خاموش نمی‌مانی و سبز است صدایت مادام که در دست سیاهی تبری هست این‌جا وسط دلهره‌ها گم شده پرواز ای هدهد آرام! بگو بال و پری هست؟ شاعر! چقدر خانه‌ی تو پنجره دارد خوب است تو هستی و در این کوچه دری هست خوب است تو هستی و در این جاده‌ی برفی رد قدم پر تپش رهگذری هست در این شب تاریک، نگاه تو امید است تا هست امید از تو و صبحت! اثری هست این شهر که از بی خبری پر شده اما در کوچه‌ی شعر تو همیشه خبری هست @shearvdastan
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت @shearvdastan
از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام گل کرد خارخار شب بی قراری ام تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو دیدم هزار چشم درآیینه کاری ام گر من به شوق دیدنت از خویش می روم از خویش می روم که تو با خود بیاری ام بود و نبود من همه از دست رفته است باری مگر تو دست برآری به یاری ام کاری به کار غیر ندارم که عاقبت مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام تا ساحل قرار تو چون موج بی قرار با رود رو به سوی تو دارم که جاری ام با ناخنم به سنگ نوشتم: بیا، بیا زان پیشتر که پاک شود یادگاری ام @shearvdastan
شب بود قبله جا نمازی سوی او داشت کعبه برای دیدن رویش وضو داشت رشک ملک بود آن حصیر زیر پایش هر شب خدا مشتاق صوت ربنایش قد قامتش با روز شب را کرد محشور سجاده با هر سجده اش نور علی نور چشم سیاهش روشنای راه ایمان هر ناوک مژگان او یک خط قرآن تسبیح می چرخاندو می چرخید عالم ارض و سما را رزق می بخشید توام از خلوتش گرچه دو عالم فیض می برد اوج مصیبت در دل این شب رقم خورد ناگاه قومی بی ادب حرمت شکستند تسبیح فیض خلق را از هم گسستند از هر طرف حمله بر آن کاشانه کردند مانند سیلی خانه را ویرانه کردند نه احترام حرمتش را داشت دشمن عمامه اش را از سرش برداشت دشمن پای برهنه سربرهنه در دل شب بردند او را و فلک در تاب و در تب خالیست جای فاطمه انگار اینجا تا که بگیرد باز دامان علی را می ریخت اشک شرم عالم روی جاده دشمن سواره بود اما او پیاده در کوچه های بی کسی او را کشیدند با هر قدم آه از نهاد او شنیدند از داغ این غم عالمی در پیچ تاب است سر منزل این کوچه ها بزم شراب است بزم شراب اما خبر از خیزران نیست ناموس او در مجلس نامحرمان نیست از سامرا برخاست آه شام آن شب یک سوی صد نا محرم یک سوی زینب یک سوسری بر تشت زر یک سو رقیه یک سو سراسر خنده و یک سوی گریه یک سوی چوب خیزران می خورد بر لب یک سو مزن ظالم به لبها داشت زینب از بس اسیران را عذاب آن خیزران داد از تشت آخر سربه روی خاک افتاد - بهمن ۱۴۰۰ @shearvdastan