eitaa logo
شعر و داستان
1.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
78 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
از سحر عطر دل انگیز تو پیچیده به شهر باز دیشب چه کسی خواب تو را دیده به شهر دیدم از پنجره خانه هوا طوفانی‌ست بار دیگر نکند بال تو ساییده به شهر رود اروند خبر داده به کارون که نترس دلبر ماست گمانم که خرامیده به شهر مصلحت نیست هوا عطر تو را حفظ کند شاهدم ابر سیاهیست که باریده به شهر شاهدم این همه نخل‌اند که ایمان دارند هیچ کس مثل تو آن روز نجنگیده به شهر همچنان هستی و می‌جنگی خود می‌دانی دشمنت دوخته از روی هوس دیده به شهر مثل طفلی که بچسبد به پدر وقت خطر شهر چسبیده به تو، خون تو پاشیده به شهر کاظم_بهمنی @shearvdastan
گفتند که عاشق شدنت فرضِ محالی ست! من آدمِ رد کردنِ این فرضِ محالم‌‌‎‌‌‎‌‌‌ ♥️♥️ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌
ای بی خبر از من ز که گیرم خبرت را دریاب دل  تنگ من در به درت را ای ناب ترین ناب ترین ناب ترین شعر! من بیت به بیت آه کشیدم سفرت را از تو که بجز درد نصیبم نشد اما با جان و دلم خواسته ام دردسرت را از عقل نکن پیش دلم فلسفه بافی تحمیل نکن عشق !به قلبم نظرت را ای کاش که مثل من دلتنگ نبینی روزی که عزیزت بکند خون , جگرت را سخت است که که تا نیمه ی راه آمده باشی ناگاه نبینی بغلت همسفرت را چون دخترک گم شده ای در وسط شهر با بهت تماشا بکنی دور و برت را باذوق برای تو نوشتم غزل اما گفتی که برو خرج خودت کن هنرت را.... @shearvdastan
زن اگر دوستت داشته باشد می‌تواند برای پاسخ به دعوت تو برای نوشیدن قهوه، از پاریس به دمشق بیاید و اگر قلبش را به روی تو ببندد، خسته تر از آن است که یک حبه قند با تو بخورد! @shearvdastan
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم @shearvdastan
آه اگر دوران شیرین وفا خواهد گذشت روزهای هم‌نشینی‌های ما خواهد گذشت بعد من تنها نخواهی ماند، اما بعد تو بر من تنها نمی‌دانی چه‌ها خواهد گذشت … عاشقان تازه‌ات اهل کدام آبادی‌اند؟ عطر گیسوی تو این بار از کجا خواهد گذشت؟ تاب دورافتادنم از تاب گیسوی تو نیست کی دل آشفته از موی رها خواهد گذشت؟ ای دعای عاشقان پشت و پناهت! بازگرد بی تو کار دوستداران از دعا خواهد گذشت @shearvdastan
📚 داستان کوتاه ▫️پسربچه ای پرنده زيبايی داشت و به آن پر‌نده بسيار دلبسته بود. ▫️حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش می‌گذاشت و می‌خوابید. ▫️اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرڪ حسابی كار می‌كشیدند. ▫️هر وقت پسرڪ از كار خسته می‌شد و نمی‌خواست كاری را انجام دهد، او را تهديد می‌ڪردند كه الان پرنده‌اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرڪ با التماس می‌گفت: نه، كاری به پرنده‌ام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام می‌دهم. ▫️تا اينڪه یڪ روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت، خسته‌ام و خوابم مياد. ▫️برادرش گفت: الان پرنده‌ات را از قفس رها می‌ڪنم، كه پسرڪ آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم. ▫️اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است كه به آن دلبسته‌ایم. ▫️پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پاره‌ای زيبایی و جمالشان، عده‌ای مدرڪ و عنوان آكادمیڪ و خلاصه شيطان و نفس، هر كسی را به چيزی بسته‌اند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند. ▫️پرنده‌ات را آزاد ڪن! ‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ @shearvdastan
برایت بی الف خواهم،فقط فردای بهتر را تو اما خواستی تا من جهانم بی الف باشد رسول_مختاری_پور @shearvdastan
حالی برای گفتن دیوان شعر نیست یک مصرع و خلاصه (تورا دوست دارمت) @shearvdastan
به هر دل بَستَنَم عُمری پشیمانی بدهکارم نباید دل به هر کَس بَست! اما دوستَت دارم! پُر از شوروشَعَف با سَر به سویت می‌دَوَم چون رود تو دریا باش تا خود را به آغوش تو بسپارم! دل‌آزار است یا دل‍خواه! ماییم و همین یک دل... بِبَر یا بازگردان من به هر صورت وفادارم! ملامت می‌کنندم دوستان در عشق و حق دارند تو بیزار از منی اما مگر من دست بردارم؟ تو خواب روزهای روشن خود را ببین ای دوست شَبَت‌خوش گرچه امشب نیز من تا صبح بیدارم
ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می باختی @shearvdastan
دست تو و یک غروب آبان کافی ست حالا که دلم گرفته، باران کافی ست مثل دوقلوهای به هم چسبیده! یک چتر، برای هر دوتامان کافی ست مریم پیله ور @shearvdastan
ابری‌ام چندان که باران هم سبک‌بارم نکرد غرق در خواب تو بودم، مرگ بیدارم نکرد می‌توان در خاک هم دل‌بسته افلاک بود سرو آزادم، تعلق‌ها گرفتارم نکرد ناله‌هایم بر دلِ سنگ تو تأثیری نداشت آنقَدَر مغرور بود این کوه، تکرارم نکرد هم‌نفس با نارفیقان، هم‌قدم با دشمنان هرچه آزارم رساندی از تو بیزارم نکرد عطر گیسوی تو با آوازه شعرم شبی هفت شهر عشق را پیمود و عطارم نکرد @shearvdastan
وقتی به سرت چادر لبنانی بود رفتار همه با تو رضا خانی بود هر کس که به پیکارتوآمد جان داد گیسوی توسردار سلیمانی بود @shearvdastan
به سوی توست اگر این نگاه، دستِ خودم نیست صبوری از دلِ تنگم مخواه! دستِ خودم نیست مخوان به گوشِ منِ دل‌سپرده پند! که این عشق اگر درست، اگر اشتباه، دستِ خودم نیست همین که پلک گشودی به ناز، پر زد و دیدم دلی که دستِ خودم بود، آه، دستِ خودم نیست مرا ببخش که می‌خواهمت اگرچه بعیدی که من پلنگم و مهرم به ماه، دستِ خودم نیست برای از تو نوشتن، رديف شد کلماتم که اختیارِ غزل، هیچ‌گاه دستِ خودم نیست @shearvdastan
دلم دل نیست دیگر شعله زار است.
غمی نشسته بر دلم غمی بزرگ غمی به عمق واهمه غمی به حجم فاجعه غمی سیاه به رنگ چشم های تو.
برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستان های روانی رفتیم. بیرون بیمارستان غُلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند. چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند. وارد حیاط بیمارستان که شدیم ، دیدیم جایی است آرام و پردرخت. بیماران روی نیمکت ها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت وگو می کردند. بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت: من می روم روی نیمکت دیگری می نشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید. پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود، بیماری پروانه را نگاه می کرد و نگران بود که مبادا زیر پا له شود. آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دست گذاشت تا پرواز کند و برود. ما بالاخره نفهمیدیم بیمارستان روانی این وَر دیوار است یا آن ور دیوار؟ 📕 کمال تعجب ✍ عمران صلاحی @shearvdastan
شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند... 🏴 @shearvdastan
كجاى زمان ایستاده‌ای که گذر سال‌های طولانی ما را به شما نمی‌رساند ... یا صاحب الزمان تمام کن زمان نبودنت را ... @shearvdastan