eitaa logo
شعر و غزل
2هزار دنبال‌کننده
962 عکس
498 ویدیو
39 فایل
📕شعر و غزل های عاشقانه و عارفانه 📕معرفی انواع کتاب همراه با پی دی اف 📚حکایت و داستان
مشاهده در ایتا
دانلود
چند جایگزینِ فارسی ● هیچ‌‌وقت ☜ هیچ‌گاه ● وضوح ☜ روشنی ● مضیقه ☜ تنگنا ● اکثر ☜بیشتر ● پروسه ☜ فرایند ● تِرند ☜ مشهور ● مابین ☜ در میان ● وایرال شدن ☜ پخش شدن ● مانیتور ☜ نمایشگر ● مولتی‌مدیا ☜ چندرسانه‌ای https://eitaa.com/Sheeroghazal/1698
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند https://eitaa.com/Sheeroghazal/1698
من زخم تو را به هیچ مرهم ندهم https://eitaa.com/Sheeroghazal/1698
📚جایی نمی‌خوابه آب زیرش بره این مثل در مورد افراد زرنگ و محتاط به کار می‌رود. از گذشته تا حال کوچ یکی از کارهایی است که ایلات انجام می‌دهند. اصطلاحاً ییلاق قشلاق می‌کنند و برای اقامت چادر می زنند. محل زدن چادر برای خودش یک هنر محسوب می‌شود. باید مکانی را انتخاب کنند که موقع باران یا طغیان رودخانه نم به زمین نرسد و خوابیدن و زندگی را دشوار نکند. همین موضوع ضرب‌المثلی شده که به وسیله آن افراد با احتیاط را توصیف می‌کنند. البته در موارد بسیاری این ضرب‌المثل به صورت کنایه استفاده شده و در مورد افراد رِند و سودجو نیز به کار می‌رود. https://eitaa.com/Sheeroghazal/1701
📚باد آورده در زمان سلطنت خسرو پرویز بین ایران و روم جنگ شد و در این جنگ ایرانی‌ها پیروز شدند و قسطنطنیه که پایتخت روم بود به محاصره‌ ارتش ایران در آمد و سقوط آن نزدیک شد. پادشاه روم چون پایتخت را در خطر می‌دید، دستور داد که خزائن جواهرت روم را در چهار کشتی بزرگ نهادند تا از راه دریا به اسکندریه منتقل سازند تا چنانچه پایتخت سقوط کند، ‌گنجینه‌ روم بدست ایرانیان نیفتد. این کار را هم کردند. ولی کشتی‌ها هنوز مقداری در مدیترانه نرفته بودند که ناگهان باد مخالف وزید و هرچه ملاحان تلاش کردند نتوانستند کشتی‌ها را به سمت اسکندریه حرکت دهند و کشتی‌ها به سمت ساحل شرقی مدیترانه که در تصرف ایرانیان بود، رفتند. ایرانیان خوشحال شدند و خزاین را به تیسفون پایتخت ساسانی فرستادند.خسرو پرویز خوشحال شد و چون این گنج در اثر تغییر مسیر باد بدست ایرانیان افتاده بود خسرو پرویز آن را «گنج باد آورده» نام نهاد. از آن روز به بعد هرگاه ثروت و مالی بدون زحمت نصیب کسی شود، آن را باد آورده می‌گویند. https://eitaa.com/Sheeroghazal/1700
شرح درد از من مخواه! این داستان پیچیده است https://eitaa.com/Sheeroghazal/1706
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست همچنانش در میان جان شیرین منزلست https://eitaa.com/Sheeroghazal/1706
نور خواهی مستعد نور شو https://eitaa.com/Sheeroghazal/1709
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟ کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد… https://eitaa.com/Sheeroghazal/1709
افتاده باش، لیک نه چندان که همچو خاک پامال هر نبهره شوی از فروتنی… https://eitaa.com/Sheeroghazal/1709
قسم زیبای سعدی وقتی گفت: به وصالت که مرا طاقت هجران نیست. https://eitaa.com/Sheeroghazal/1707
بیا خودمان باشیم. https://eitaa.com/Sheeroghazal/1715
خاک من زنده به تاثیر هوای لب توست سازگاری نکند آب و هوای دگرم https://eitaa.com/Sheeroghazal/1715
آسمان فرصت پرواز بلند است ولی قصه این است چه اندازه کبوتر باشی https://eitaa.com/Sheeroghazal/1717
🔘 داستان کوتاه حکایت چنین است که ... تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار ! دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ... تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد .. دوستانش به او‌ گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و ‌کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد .. آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما و‌گرما همچون بهار است دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد .. تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟! آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند .. پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ... مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ... این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !! این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت ! بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛ پس تاجر گفت : هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم .. و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ... دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید ! خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ... اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !! سبحان الله از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ... خداوندا برّ و نیکی به والدین را به ما عطا کن. https://eitaa.com/Sheeroghazal/1718
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به هر چیزی که آسیبی کنی آن چیز جان گیرد چنان گردد که از عشقش بخیزد صد پریشانی مروح کن دل و جان را دل تنگ پریشان را گلستان ساز زندان را برین ارواح زندانی https://eitaa.com/Sheeroghazal/1719
دیگران را همان طور که هستند بپذیریم. https://eitaa.com/Sheeroghazal/1719
تعریف من از عشق همان بود که گفتم در بند کسی باش که در بند کسی نیست https://eitaa.com/Sheeroghazal/1722 # غزل