شِیخ .
این سه روز کجا بودم؟
گفتن مجری برنامه میشی؟ گفتم میشم. ۶ ساله که اواسط پائیز توفیق پیدا میکنم تا توی جمع طلبههای پایه اولی حضور پیدا کنم و توی همایشهاشون اجرا کنم. از شهدا بگم و از بزرگان مسیر طلبگی که با عشق رسیدن به معبود. خب، چی از این بهتر و قشنگتر ؟
سه روز کنار آدمهایی بودم که پر از شور و شوق بودن. یاد روزهای اول طلبگی خودم افتادم. همون روزهایی که خواب و خوراکم شده بود درس و کارهای فرهنگی. همون روزهایی که آخر هفته هاش با گلزار شهدا و دعای کمیل میگذشت و صبحهاش با زیارت عاشورا و دعای عهد!
#طلبگی | #روز_نوشتهای_دلی
قاب قشنگ امروز ؟
استاد، نوزاد یکی از طلبه هارو توی بغل گرفته بود و آرومش میکرد تا مامانش بتونه با خیال راحت امتحان بده :)🌿 حوزه قشنگیاش به همین چيزهاست!
همهی کارهایی که در طول حیات خویش انجام میدهیم نیازمند به ذوق و شوق و علت است. بی هیجان و بدون میل که نمیشود تلاش کرد و برای هدف جنگید! آدمیزاد باید برای آنچه برایش شبانه روز میدود، قلبش بتپد! و اِلا گُل احساسش پژمرده میشود و از یک جایی به بعد دنیا را هم که به او بدهند حاضر به ایستادگی و تحمل سختی ها نمیشود! میشکند و کم میآورد. چرا که برای زندگی و دقایق ارزشمندش، بدون ذوق و ظرافت تصمیم گرفته است.
مسیری را بروید و جهانی را برای خود بسازید که با ندای قلب و خواستهی روح و فکرتان یکی باشد. وگرنه بازندهاید..
پ.ن : قطعا جلب رضایت خدای مهربون باید در صدر میل و خواسته هامون باشه! منتهی میگم بخاطر رضایت مردم و تایید اونها قدم از قدم برندارید. اونطوری رفتار کنید که و تصمیم بگیرید که دل و جانتون حکم میکنه. و برای هدفی بجنگید که عاشقشید🌿:)
✍🏻 طلبهیجوانِحزباللهی
#روز_نوشتهای_دلی
سوار تاکسی شدم
انقدرررررر راننده تاکسی حرفهای قشنگی زد که من مات و مبهوت و حیران شده بودم!
میگفت :
پدرم بیسواد بود و روستایی
ما هم تمام کودکی و نوجوانیمان در روستا گذشت. منتهی یک پدر بیسوادی که شغل آزاد داشت و با زحمت پول در میآورد؛ آن چنان مواظبمان بود و نصیحتمان میکرد کرد که هیچکداممان از مسیر درست منحرف نشدیم. راننده تاکسی بود اما از صد ها کارمند پشت میز نشین با سواد تر و فهمیم تر بود.
از همکلاسی اش در دبیرستان میگفت که با اینکه پدرش در مقابل مدرسه دکان داشت. از احوال فرزندش بی خبر بود و پسرش درگیر حواشی شده و به بیراهه رفته بود. و از پدر خودش میگفت که از روستا برای اطلاع از وضعیت درس و اخلاق فرزندش به شهر می آمد و برمیگشت.
از رفاقت گفت. تاکید کرد که هیچ رفیقی خانواده نمیشود و همه دوستیها به ابتذال و انحراف کشیده میشود اگر در آن زیاده روی صورت بگیرد. راننده تاکسی شبیه یک روانشناس میگفت رفاقت باید خط کشی داشته باشد و محدوده اش باید به شکلی باشد تا به خانواده و سلامت روان انسان ضرر نزند.
حرفهاییکرانندهتاکسی
یکشبپائیزیکوتاهوعجیب
✍🏻 طلبهیجوانِحزباللهی
#روز_نوشتهای_دلی