eitaa logo
شِیخ .
11.8هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
132 ویدیو
5 فایل
‌الله ‌ - طلبه - نویسنده - فعال رسانه #طلبه‌ی‌جوان‌حزب‌اللهی . مدیر - @Modir_sheikh تبلیغات - @O_o_tab_o_O ناشناس : https://daigo.ir/secret/84750920
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ جمعه‌ها را دوست دارم . آسمان هنوز تیره و تاریک است ، چشم‌ها خواب آلوده و دلها بیدارِ عشق است . آن هنگام که خورشید آرام آرام طلوع می‌کند و نورِ نازکِ گرما بخشش را از لای پرده‌های حریرِ خانه‌ی مادر بزرگ روی گونه‌هایم می‌اندازد و صورتم را نوازش می‌کند بیشتر از هر چیزی حال دلم را خوب می‌کند . خیالِ آمدنت ، دلپذیر است . جمعه روزی‌ست که به نام‌ِ تو زده ام و جز خیال و فکر بودنت ، هیچ مساله ای ذهنم را به خود مشغول نمی‌کند . انگار تمام هفته را به شوق دیدارت سپری میکنم . با خود می‌گویم: این سختی ها را به جان بخر ، جمعه از راه می‌رسد ؛ او می‌آید و تو از غم‌های عالم رهایی می‌یابی ‌‌. جمعه ها زیبا هستند تا هنگامه‌ی ظهر ! درست وقتی که خورشید در وسط آسمان قرار می‌گیرد و گرمای مهیجی را میهمان زمین می‌کند ... درست آن وقت است که غم چنان بختکی غول پیکر به جانم می‌افتد . امیدم نا امید می‌شود و دلم محزون می‌گردد . می‌دانم که دیگر نخواهی آمد . دیگر این جمعه آن جمعه‌ی معروفِ ظهور و دیدار نخواهد بود . غم و تنها غم می‌شود همدمی که تا شب شنونده ی درد دل های من است . و من همیشه منتظرم . . ✍🏻
‌ وسط این همه مضمون و غزل پردازی آخرین جمعه‌ی دی ماه تو را کم دارم !
هنوز دو دل بودم .. از طلوع آفتاب زمان زیادی گذشته بود. نور از پنجره‌ی بالای سرم به صورتم می‌تابید و سعی داشت بیدارم کند. من اما مقاومت می‌کردم. گویا دلم میخواست تا غروب آفتاب چشمانم روی هم باشد و به خوابی عمیق تر فرو بروم. اما نه، باید بیدار می‌شدم. هزاران کار نکرده روی زمین مانده بود، هزاران راه نرفته پیش رویم داشتم که باید تجربه‌شان می‌کردم. پس با زحمت از خواب عمیق بهاری، خودم را بیرون کشاندم و پیش به سوی اهدافم حرکت کردم. صبح به راحتی به ظهر و ظهر به راحتی به شب پیوند خورد. گویا بیست و چهار ساعت را در دو دقیقه سپری کرده باشم.. همینقدر کوتاه و مختصر! صحبت امروز نیست. عمر و جوانی و فرصت‌هایم با همین سرعت در حال عبورند. نقل امروز بود اما درواقع شرح همه‌ی روزهایم بود. خوابیدن، به سختی بیدارشدن، دویدن، نرسیدن، شب شدن و ادامه‌ ماجراهای تکراری ... انگار در این زندگی چیزی کم دارم. انگار امید به حد کافی در رگهایم جاری نیست. هزار اما و اگر کنار هم ردیف میکنم اما در آخر درمیابم که چیزی در دنیایم گم است. نمیدانم اگر بگویم بیش از همیشه محتاج بودنت هستم باور میکنی یا نه؟ اما بگذار بگویم، دلم حضورت را بیش از همیشه طلب می‌کند. به امید دیدار :) ✍🏻 طلبه‌ی‌جوانِ‌حزب‌اللهی