eitaa logo
شِیخ .
11.8هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
132 ویدیو
5 فایل
‌الله ‌ - طلبه - نویسنده - فعال رسانه #طلبه‌ی‌جوان‌حزب‌اللهی . مدیر - @Modir_sheikh تبلیغات - @O_o_tab_o_O ناشناس : https://daigo.ir/secret/84750920
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ امروز رفقای فعال در عرصه‌ی فرهنگیِ حوزمون با این نذر معنویِ زیبا ، ما رو با شهیده راضیه کشاورز آشنا کردند ! این روزها انقدر فضای حوزه‌مون دوست داشتنی شده که واقعا حیفم میاد محتوای دیگه ای براتون بزارم !(:
زیبایی‌هایِ مسیر !(:
‌‌‌ حرفهایمان زیاد و وقتمان تنگ ! آقا جان ، من که به این زیارت‌های کوتاهِ عجله‌ای دلم خوش نمی‌شود . باید کنجی را در حرمت پیدا کنم ، رو به روی ضریحِ زیبایت بنشینم و ساعت‌ها در کنارت عقده گشایی کنم .
و اما این روزها ، عظیم‌ترین آرزویی که در سینه ام جا خشک کرده است ؛ پیروزی جبهه‌ی مقاومت فلسطین است . پ.ن : بعد از دعا کردن برای ظهورِ مولا و دعا برای اطرافیان و نزدیکان و اونهایی که التماس دعا گفته بودند و شما اعضای خوب کانال، دعا برای خودم و همسرم . توی قلبم کاوش کردم و دیدم در حال حاضر حاجت قلبی همه‌ی مسلمانها مشترکِ . ان‌شاالله به زودی شاهد پیروزی جبهه‌ی حق باشیم .
‌ هرچی بیشتر میگذره بیشتر حسرت میخورم که چرا از ثانیه به ثانیه زندگیِ طلبگیم استفاده نکردم ؟ چرا غرق نشدم توی کتابها و چرا محو نشدم توی فعالیت های فرهنگی و تبلیغی . نمیدونم واقعا نمیدونم چطوری خدارو بابت اینکه منو هدایت کرد تا توی این مسیر قدم بردارم شکر کنم ؟ با خودم میگم اونهایی که طلبه نیستن آیا میتونن با این شدت دین رو عاشقانه دوست داشته باشن ؟ امیدوارم هر آدم مسلمونی به اندازه یک بیست و چهار ساعت توی دنیا ، طعم طلبگی رو بچشه . ✍🏻
‌ چقدر قابل احترام هستند آدمهایی که به سلیقه‌ی اطرافیانشون احترام میزارند و سعی ندارند نظر دیگران رو زیر سوال ببرند . ‌
فرمود : کار باید برای رضای خدا باشد . ما‌ کجا و رضایت معبود کجا ؟ هر قدمی برداشتیم رضایتِ خلق را از نظر گذراندیم . مبادا آفریدگانِ دارای فکرِ پروردگار ، از عملِ نیک و صحیحِ ما رنجیده خاطر شوند و احوالاتشان بهم بخورد !؟ مخلوقاتی که خود نیازمندِ خدای مهربانند و ضعف هایی در درونِ قلبشان دارند ‌. مخلوقاتی که گاهی هوای نفس تا خرخره‌شان بالا آمده است و شیطان بر احوالات و اعمالشان احاطه دارد ‌. . رضایتِ کسانی برایمان مهم است که خود در سطحی‌ترین مسائل زندگانی‌شان ناموفق عمل کرده و جامانده از قافله‌ی متقین هستند . . مسیر زندگانی‌مان را به شکلی رو به هدف قرار دادیم که نظر همگان را جلب کند و مایه‌ی فخر فروشی‌مان گردد . گاهی نگاهمان به آسمان آبی خدا نیافتاد تا تنها به عشق او و تنها به امید رضایت او گام برداریم و رای و نظرِ آدمیزادان برایمان بی اهمیت باشد . خوشا به حال کسانی که در این دنیای رنگارنگ ، به عشق خداوند عزوجل ، تک رنگ هستند و راهشان را بر مبنای دستورات الهی انتخاب کرده اند و دقایق زندگانی تکرار ناشدنی‌شان را صرفِ جلب توجه انسانهای دیگر نمی‌کنند ‌.‌ زیرا که ملاکشان برای زشتی ها و زیبایی ها ؛ رضایت پرودگار است . ✍🏻
‌ در روایتی در کتاب مکارم الاخلاق از رسول اکرم صلی‌ الله علیه و آله نقل شده است که آن حضرت فرمود : هر وقت مردی به سفر رود ، زمانی که نزد خانواده اش می‌آید، باید به اندازه‌ای که توانایی دارد هدیه و چیز تازه و مطبوعی برای آن‌ها بیاورد .
🔰 ماجرایِ طلبگی و تبلیغ تابستان‌های سال‌های کودکی و نوجوانی به خواندن کتاب و نوشتن مطالبی که در طول سال آموخته بودم گذشت و ایامی نو آغاز گشت . بهار جوانی از راه رسیده بود و اینک وقت آن بود که شکوفه‌های معنویت در دل و جانم رشد کنند و ثمر بدهند . اینک تابستانی متفاوت از راه رسیده بود . تابستانی که در کنار همسفرم تا بهشت داشت به سر می‌شد .‌ مردی که چنان من انتخاب کرده بود در مسیر طلبگی گام بردارد و نگاهش به دنیا متفاوت از دیگر آدمیان بود . از کودکی مشتاق آن بودم که مباحث دینی را برای دیگران شرح دهم و در کنار خودسازی مشغولیت یابم به رفع سوالات و شبهاتی که در پیرامونِ من وجود دارند . دهه‌ی اول محرم آغاز شده بود و من قدم به قدم همراهِ همسرم به سمت مکانی حرکت میکردم که بنا بود یک دهه در آنجا به تبلیغ و تبیین بپردازم چرا که اصلی ترین رسالت طلبه همین است . از روزهای اول تبلیغ بگذریم . میخواهم‌ از روزی بگویم که دلنشین بود و از حافظه‌ام پاک نخواهد شد . عصر بود ، جایزه‌ها و هدیه‌ها را روی صندلی عقب گذاشته بودیم . حواسم پرتِ مطالبی بود که آن روز میخواستم برای کودکان بگویم . مسیر به سمت مجتمعی می‌رفت که در آن یک هفته ای می‌شد با همسرم برای تبلیغ اعزام شده بودیم . به محض آنکه ماشین مقابل ساختمان ایستاد ، تصویری در قاب چشمانم نقش بست که روحم را تازه کرد و قلبم ذوقِ عظیمی را در خود احساس کرد . بچه ها به سمت ما می‌دویدند . دخترها با محبت من را در آغوش می‌کشیدند و ابراز می‌کردند که حسابی دلتنگمان شده اند ‌. پسر ها با محبت دستان همسرم را می‌کشیدند و به سمت حیاط می‌رفتند . حالا دیگر ما خانم و آقای غریبه نبودیم بلکه شده بودیم شوقِ عظیمی که در دل بچه ها کاشته شده بود تا هر روز عصر به حیاط مجتمع بیایند و به حرفهای ما گوش دهند . روزهای آخر افتخار بچه ها آن‌ بود که دست به سینه بنشینند و برای حاج آقا سوره‌ی حمد را قرائت کنند ‌. یا شعر هایی حفظ کنند که از امامِ مهربانشان‌ حسین علیه السلام می‌گوید . اولین تابستان مشترک من وَ همسرم ، به تبیین مسائل دینی و تبلیغ و انجام وظایف طلبگی گذشت . من به معجزه‌ی محبت ایمان آوردم و پس از تجربه‌ی تبلیغی که در دهه‌ی اول محرم به آن رسیدم ؛ دانستم که عشق ، می‌تواند اثر گذار ترین ابزار باشد برای نشر مطالب دینی . دلتنگ آن‌ روزها هستم ... ✍🏻
‌ امروز کلاس حلقه‌ی صالحینم‌ رو با یک دانش آموز برپا کردم . مهم نیست چند نفر ؟ یا چند ساعت ؟ یکی تربیت میشه ، خوب تربیت میشه. بزرگ میشه ، فرمانده میشه ، بعد بهش میگن حاج قاسم ! تک نفره دنیا رو تکون میده ‌. بین میلیونها میلیون آدم ، یکی بشه حاج قاسم واسه کل دنیا بسه .
التیامِ خستگی‌ها .. سلام بر شهدا ❤️
یک‌ فریم از تجمعِ امروز که حالِ دلمو خوب کرد.
شِیخ .
التیامِ خستگی‌ها .. سلام بر شهدا ❤️
شهدا ... پناهگاهِ امنِ امینِ انسانهایِ دل‌شکسته‌اند. همان‌هایی که پَر گشودند و از جانِ ارزشمندشان گذشتند تا اسلامِ عزیز، زنده و جاویدان و سرافراز بماند . هرکجا دل‌های شکسته به سمتِ منبعِ نامحدودِ محبتِ شهدا کشانیده شد. به حال مطلوبی رسید و خواسته‌های دل، محقق شد! اینک وقتِ آن است که متوسل شویم به انوارِ چشمانِ رسول اکرم ص و سربازانِ شهیدِ از جان گذشته‌ی راهِ حق و حقیقت تا سپاهِ حق در برابر رژیمِ منحوسِ صهیونیسم پیروز شود . ✍🏻
‌ حضرت زینب به ما یاد داد در کنارِ رعایتِ چهارچوب هایی که دین برای یک خانم قائل شده، میشه مقتدر و حماسه آفرین و تبیینگر بود . میشه نقش‌ آفرین و تاریخ ساز بود ! تولدت مبارک اَبَر قهرمانِ تاریخ 🌸
‌ حضرتِ زینب کی بود ؟ یک‌بانویِ‌قهرمانِ‌مهربانِ‌صبورِبااقتدار ! ‌
‌ امشب دانشگاه سخنرانی دارم ، محتوای سخنرانی‌ رو که آماده کردم خیلی باب میلم شد ، وقت کنم همین روزها تایپ میکنم براتون میفرستم مطالعه کنید . . ‌‌
‌ سلام علیکم رفقای جان . ایامِ گذشته ، متنِ مختصرِ حماسه طورِ با احساسی در رابطه با مساله‌ی غزه نگاشته و با شما به اشتراک گذاشته بودم ! احتمالا هنوز فراموشش نکرده باشید . اتفاقی که بغضِ گلویم و ذوقِ در چشمانم شد ، محبتِ شما نسبت به این پست بود . امروز یکی از دوستانِ عزیزِ ما که دنبال کننده‌ی کانال هستند ، پادکستی برای بنده ارسال کردند که با صدای زیبای دلنشین خودشون بود و البته متنی که من نوشته بودم . با کسب اجازه از صاحب اثر ، این صوت رو با شما به اشتراک میزارم . در انتشار این صوت ... دست یاری شما را خواهانم :)
• فـلسـطـٖین !.mp3
3.96M
عاقبت ، هجوم ناگهان عشق فتح خواهد کرد پایتختِ درد را (: گوینده - معصومہ‌حاجی‌بابایی نگارنده - طلبه‌ی‌جوانِ‌حزب‌اللهی | @Sheikh_Alii
🔸 ‌ماجرای دانشگاه . خیال نمی‌کردم دنیای طلبگی ، زندگانی‌ام را گره بزند به تجربه‌هایِ شیرینِ وصف ناشدنی ‌در سنینِ پایینِ جوانی . آن روز ، صبحِ دل انگیزِ شاعرانه ام را با نامِ مبارک حضرت زینب سلام الله علیها آغاز کردم و با اشتیاق در پی آن بودم تا مطلبِ جوان پسندِ پر مغزی آماده کنم‌ .‌ چرا که عصر آن روز افتخار داشتم در محضر دانشجویان باشم و سخنرانی کنم . هرچه دل گفت ، نگاشتم و هرچه عقل گفت زیرکانه به آن اضافه کردم و از چاشنیِ روایت‌ها به محتوایِ شیرینم افزودم . به هر شکل از اذان صبح تا اذان مغرب ، بی وقفه تلاش کردم تا مطلب بسیار مناسبی آماده کنم . اولین تجربه‌ی سخنرانی‌ام در میان جمع دانشجویان بود و من به عنوان یک طلبه‌ی جوان که سن و سالم از بسیاری از آنها کمتر بود قرار بود در آنجا حضور یابم . نخستین باری نبود که برای سخنرانی میرفتم ، در مساجد و محافل حوزه‌ی علمیه و دبیرستان‌های دخترانه ، بارها حضور یافته بودم . ولیکن در دانشگاه ، خیر ! و همین‌ امر برایم جذابیتِ فوق العاده‌ای به ارمغان آورده بود . تا عصر که پا در نمازخانه‌ی دانشگاه بگذارم دل توی دلم نبود و اشتیاقِ فوق‌العاده ای داشتم . زمان گذشت و هنگامه‌ی دیدار با دانشجویان فرا رسید . به محض آنکه در نمازخانه وارد شدم ، گویا که روحم با آب روان برخورد کرده باشد تازه و سرزنده شدم و از نشاط دانشجویانِ جوان ، نشاطِ بی نظیری در قلبم احساس کردم . جمعِ بامحبتشان‌ عجیب دل و جانم را شیفته کرده بود و الحمدالله به لطف بانوی صبر و مقاومت ، من نیز در جوار دوستان دانشجویم‌ سخنرانی خوبی داشتم . آنچه که برایم اهمیت داشت اثر گذاری کلامم بود و رسوخ در قلب دانشجویان ‌. که الحمدالله میسر شد . . ✍🏻
شب‌های بلندِ زمستان و خانه‌ی قدیمیِ مادربزرگ ، استکان کمر باریک و ورق‌های کاهی‌ِ کتاب ...