eitaa logo
شِیخ .
12.5هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
132 ویدیو
5 فایل
‌الله ‌ - طلبه - نویسنده - فعال رسانه #طلبه‌ی‌جوان‌حزب‌اللهی . مدیر - @Modir_sheikh تبلیغات - @O_o_tab_o_O ناشناس : https://daigo.ir/secret/84750920
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ میگی بنویسم؟ بهت میگم جانِ دل مگه نوشتن به همین سادگی‌هاست؟ باید خون دل بخوری. که من نخوردم باید بیخوابی بکشی که من نکشیدم . باید همه زندگیت‌رو وقف کنی تا بلکه یک خط فقط یک خط بتونی مثل یه نویسنده‌ی واقعی بنویسی .... که من وقف نکردم. سخته! به من میگی بنویسم؟ میگم سخته! ولی مینویسم. چون رسالتمه. ‌
همسرم، امام جماعتِ مسجدی در قلب بازار است... هر روز با دغدغه‌ی فراوان برای اقامه‌ی نماز به آن مسجد دنج و نقلی می‌رود. شاهد بودم که گاهی از عمق جان غصه‌ی کاسب کارانی را می‌خورد که حاضر نیستند برای چند دقیقه‌ی کوتاه، دنیا را رها کنند و نمازشان را اول وقت بخوانند. یا حتی صرفا نماز بخوانند! که این روزها بی‌نمازی یکی از چالشهای‌ عجیب و عمیق روزگارمان است. یکی از این آقایانِ مغازه‌دارِ بازاری را امروز ندیدم. او از آن مرد‌های خوش مشرب و خوش قلبی‌‌ست که تا به امروز هربار دیدمش لبخندی ملیح روی صورتش داشت. و با ارادت خاصی برای همسرم که روحانی بود بلند می‌شد‌. احوال پرسی میکرد و طور دیگری برای لباس روحانیت ارزش قائل بود. چندباری که برای نماز به همان مسجد کوچک که در میان دکان‌های تو در تو پنهان به نظر می‌رسید رفته بودم؛ با چشمان خودم شاهد صورت مهربان همسرم و دعوتش از آن آقای محترم برای خواندن نماز اول وقت بودم‌. هربار با طمانینه، آرامش و لحتی مملو از عطوفت، بحث را به نماز و مسجد و رزق و این چیزها می‌کشاند‌. و من هربار در دلم میگفتم :(مگر این همه دعوت و نصیحت فایده ای هم دارد.؟) نه یک بار، نه دوبار، نه سه بار و نه حتی ده بار. که قریب به دو ماه همسرم هر روز با این مردِ سن و سال دارِ دنیا دیده هم‌صحبت شده بود. بگذریم! امروز که به مسجد رفتم مغازه‌‌ی پیرمرد را دیدم که کرکره‌هایش پایین است. دیگر نه اثری از پیرمرد بود که روی چهارپایه، گوشه ای بنشیند و نه دیگر شاهد استقبال گرمی از امام جماعت بودم ... بعد از نماز، دیدمش! همان مردِ کاسبِ مهربانِ خوش رو را. از مسجد بیرون آمد. رفته بود نماز بخواند. رفته بود نماز اول وقت را به جماعت در مسجدی بخواند که در وسط بازار است. دنیا را رها کرده بود و ده دقیقه ای چسبیده بود به آخرت. انگار اثر کرده بود نصیحت‌های روحانی مسجد. و انگار همسرم با اراده و توکل به خدا و با احساس وظیفه شناسی، توانسته بود دل بنده‌ی خدا را به خدای رحمان وصل کند.‌ و این اثر معجزه آسای امر به معروف و نهی از منکر است اگر با ادب و احترام و رفتار نیکو انجام شود. 🔸آنچه‌امروز‌از‌شیخ‌‌علی‌آموختم ✍🏻 طلبه‌ی‌جوانِ‌حزب‌اللهی
‌ مگه میشه خدای بزرگی که آسمون رو با این عظمت و شوکت خلق کرده حواسش بهمون نباشه ؟... صبر داشته باش . آسمون بی‌نظیر صبح امروز. ‌
گروهمون برای استفاده از استعداد های شما وگفت و گو و تبادل نظر: https://eitaa.com/joinchat/864813750C74fb5e86c2
‌ به طرز عجیبی دلم میخواد یه کنج دنج بشینم و فقط بنویسم .. ‌
‌ یادش بخیر اون اولا که کانال زده بودم؛ با یه شوق و هیجان خاصی به هرکی می‌رسیدم لینک رو براش میفرستادم و حسااااابی ذوق میکردم. هرشب دل تو دلم نبود که پست بزارم و حرفهای دلمو بزنم. ولی الان شاید یک هفته بگذره و من حرفی نداشته باشم. و گاهی هرچی فکر میکنم میبینم بعضی حرفهارو نمیشه گفت، بعضیا رو نمیشه نوشت. بعضیاروهم‌ اگه بگی و بنویسی از ارزششون کم میشه. شاید این عقیده رو دو سال پیش نداشتم. هرچی به ذهنم می‌رسید درجا میزاشتم توی کانال و این خیلی قشنگ بود :) ‌
فراق، جانکاه است. دردی‌ست درمان ناشدنی. گاهی وصال هم نمی‌تواند زخم عمیقِ ناشی از دوری را تسکین ببخشد. درد اگر به استخوان برسد، خانمان سوز است و با یک نگاه لطیف و چهار کلمه حرفِ حساب، التیام نمی‌باید. هر تجربه‌ی تلخِ محزونی، به اندازه خود بزرگ است اما درد دوری و از دست دادن و فراق، هزار درد است و عظمتش تا آن سر دنیا می‌رسد. آدمهایی که با دوری مدارا میکنند، صبور و خودساخته اند‌. و اِلا کمر آدمی را دلتنگی می‌شکند و انسان مغموم، دائما در نوسان است. در قعر خوشحالی، غمی عمیق دارد و در هنگام اندو‌ه، غمی عمیق‌تر... یعنی گاهی برای تعریف اندوهِ انسان، نمی‌توان انتهایی در نظر گرفت که هر غم، بابی برای رسیدن به اندوهی عظیم‌تر است. بگذریم! دنیا محل زجر آدمیان است. آمده اند تا با نوشیدن این تلخیِ بی‌مثال، کیمیای وجودشان را پیدا کنند. اما گاهی، بهای رسیدن به آن کیمیا، بهای بسیار زیادی‌ست. کاش خداوند از دست دادن ها را از حیات بشر حذف می‌نمود. تلخ است که داشته باشی، و بعد از دست بدهی .. ✍🏻 طلبه‌ی‌جوانِ‌حزب‌اللهی نیمه شب، خلوتی با خود و خدا
‌ انقدر نوشتم، تو دفتر و یادداشت‌های گوشی، که حواسم از بارون پرت شد(: چه بارونی میباره ... ‌
‌ خیلی یهویی قسمتمون شد .. داریم میریم به سمت شیراز برای تبلیغ‌. اینم انگار هدیه حضرت زهرا س بود به ما :) سعی میکنم همه چیو براتون تعریف کنم!🌿
‌ این دو تا فسقلی خوابیدن، ماهم رسیدیم به سلامتی ! خود شیراز هستیم(: باید بهتون بگم که شیرازِ عزیز از اون چیزی که فکرشو میکردم زیباتر و بزرگ‌تر و مجلل‌تره .
‌ خسته و کوفته اما با روحیه بالا و یه لبخندِ عمیق کار امروزمو‌ تموم کردم :) ‌
‌ سلام بعد از اولینِ روز تبلیغ من و شیخ علی در شیراز. راستشو بخوایید بدونید علاقه به طلاب و روحانی، توی این شهرِ بزرگ، خیلی کمتر از اون چیزیه که تصور می‌کردم. نگاه مردم غالبا به ما منفیِ و خب طبیعتا این کارو سخت میکنه... ‌‌
‌ امروز رفتم دبستان دخترانه. ( شیفت عصر ) با کلاس ششمی‌هایِ پرانرژی و مهربون وقت گذروندم :) اما راستش دغدغه‌هاشون خیلی بزرگ‌تر از سنشون بود. یکم بابت این مساله ناراحتم و با خودم میگم چقدر حیف که فضای مجازی داره تمام کودکی و شیرینی تخیلات و خلاقیت رو از بچه‌هامون میگیره...
‌ امروز اولین تجربه‌ی من برای اداره‌ی یک کلاس در مقطع دبستان بود. انرژی بچه‌ها و دغدغه‌هاشون خیلی برام جالب و جدید و هیجان‌انگیز و البته یکمم ترسناک بود. برای همین یکم خسته شدم. ولی بعدش با زیارت حرم حضرت شاهچراغ همه‌ی خستگیا از تنم بیرون رفت :)
‌ راستش را بخواهید بدانید، گاهی از خودم می‌پرسم: چه چیز در دنیا برای آدمیزاد بهتر از آن است که در کنار معشوقش‌ جان بدهد و در آغوش او چشم بر دنیا ببندد؟ آنان که در پناه تو بودند و جان را در صحن و سرای زیبایت، دو دستی به حضرت عزرائیل تقدیم نمودند‌، به معنای واقعی خوشبخت شدند و سعادت را لمس کردند. دیگر هر آن‌کس که در جوار شما باشد؛ محال است که به یاد شهدای عزیزی نیافتد که در آن حادثه‌ی تروریستی جان را فدا کردند... نامشان تا ابد می‌ماند. چه بر سر زبان‌ها و چه در صفحه‌ی خیال‌ها. ✍🏻 طلبه‌ی‌جوانِ‌حزب‌اللهی
- فاقد کپشن .
‌ تا هفته‌ی گذشته تصور میکردم که یکی از راحت ترین مشاغل در دنیا، معلم بودن و سر و کله زدن با بچه‌هاست. اما الان ایمان آوردم به اینکه معلمی یک تخصص مهم و کار به شدت سختیه! و چقدر رفتار و کردار یک معلم روی شخصیت دانش آموز تاثیر میزاره..
‌ زحمت چه می‌‌کشی پیِ درمانِ ما طبیب؟ ما بِه نمی‌شویم و تو بدنام می‌شوی ... پ.ن: کوچه پس کوچه‌های شیراز(: ‌