eitaa logo
شعر هیأت
10.6هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
182 ویدیو
15 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹حکم رهایی🔹 روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت مغنّیان خوش‌آواز و مطربان، در آن به گِرد مَسند او پای‌کوب و دست‌افشان... بگفت تا که بیاید ابوالعطا به حضور به شعر ناب فزاید بر آن نشاط و سرور ابوالعطاء که بر شعر و شاعریش درود ز بی‌وفایی دنیا زبان به نظم گشود ز مرگ و قبر و قیامت سرود اشعاری که اشک دیدۀ هارون ز چهره شد جاری چنان به محفل مستان به هوشیاری خواند که شعر او تن هارون مست را لرزاند زبان گشود به تحسین، که ای بلند‌مقام! کلام نغز تو شعر و شعور بود و پیام خلیفه را سخنان تو داد آگاهی ز ما بگو صلۀ شعر خود چه می‌خواهی بگفت گنج و درم بر تو باد ارزانی مرا به حبس بود یک امام زندانی مراست یار عزیزی چهارده سال است گهی به حبس و گهی گوشۀ سیه‌چال است ضعیف گشته به زیر شکنجه‌ها تن او بُوَد جراحت زنجیرها به گردن او من از تو هیچ نخواهم مقام و مکنت و زر به غیر حکم رهایی موسی جعفر چو یافت خواهش آن شاعر توانا را نوشت حکم رهایی نجل زهرا را نوشته را به همان شاعر گرامی داد بگفت صبح، امام تو می‌شود آزاد ابوالعطاء ز شادی نخفت آن شب را گشوده بود به شکرانه تا سحر لب را بدین امید کز او قلب فاطمه شاد است به وقت صبح، عزیزش ز حبس آزاد است علی الصباح روان شد به جانب زندان لبش به خنده و چشمش ز شوق اشک‌افشان اشاره کرد به سندی که طبق این فرمان عزیز ختم رسل را رها کن از زندان به خنده سندی شاهک جواب او را داد که غم مدار امامت شود ز حبس آزاد ابوالعطاء نگاهش به جانب در بود در انتظار عزیز دل پیمبر بود که در گشوده شد و شد برون چهار نفر به دوششان بدنی بود روی تختۀ در هزار جان گرامی فدای آن پیکر که بود پیکر مجروح موسی جعفر گشوده بود ستم پیشه‌ای به طعنه زبان که هست این بدن آن امام رافضیان امام، موسی جعفر که جان فدای تنش اگر چهار نفر شد مشیّع بدنش مشیّعین تن پاک یوسف زهرا شدند ده تن، هنگام ظهر عاشورا به اسب‌ها ز ره کینه نعل تازه زدند چه زخم‌ها که دوباره بر آن جنازه زدند... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2187@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹ماه زندانی‌ست🔹 ز موج اشک به چشمم، نگاه زندانی‌ست درون سینه‌ام از غصّه، آه زندانی‌ست نه فرصتی نه توانی که راز دل گویم بیان راز دلم در نگاه زندانی‌ست ستاره‌ها اگر از آسمان فرو ریزند بُوَد روا که به زنجیر، ماه زندانی‌ست... ز تیرگی، شب و روزش تفاوتی نکند به محبسی که ولیِ اله زندانی‌ست ز اشک دیده چراغی مگر بر افروزد سپیده‌ای که به شام سیاه زندانی‌ست خبر دهید به زهرا که یوسف دگرت به جُرم اینکه ندارد گناه زندانی‌ست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2153@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹قفس را مگشایید🔹 بیهوده قفس را مگشایید پری نیست جز مُشتِ پر از طائر قدسی اثری نیست در دل اثر از شادی و امّید مجویید از شاخۀ بشکسته امید ثمری نیست گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم امّا به سیه‌چال، صبا را گذری نیست گیرم که صبا را گذر افتاد، چه گویم؟ دیگر ز من و دردِ دل من خبری نیست امّید رهایی چو از این بند محال است ناچار به جز مرگ، نجاتِ دگری نیست ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی؟ در سینه دگر جز نفس مختصری نیست «تا بال و پرم بود قفس را نگشودند امروز گشودند قفس را که پری نیست» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/232@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹باب الحوائج🔹 زندان تیره از نفسش روشنا شده صد یاکریم گاه قنوتش رها شده تا دیده کنج خلوت زندان، شکسته بال در سجده آمده همه جانش دعا شده از فتنه‌های سلسلۀ تیرگی تنش هر بند، شرح واقعۀ نینوا شده چون جامه‌ای فتاده به گودال قتلگاه تصویری از حماسۀ کرببلا شده هر گوشه صحن و تربت نوباوگان او آیینه‌دار حرمت دین خدا شده امروز کیمیای جهان سرزمین ماست این خاک اگر طلا شده هم از رضا شده معصومه، کوثری‌ست کز امواج حلم و علم دریای خفته در دل ایران ما شده دیدیم اینکه تا به ثریا توان رسید هر دم به یُمن پنجره‌هایی که وا شده موسای دیگری‌ست، کنون نیل دیگری‌ست فرعون‌هاست غرقۀ دام بلا شده من پابرهنه آمدم از خویشتن برون ای بُشر! آن بشارت محزون کجا شده؟ دریابمان که دربه‌در نفس سفله‌ایم ای کز کرامتت فقرا اغنیا شده یارا دری گشا که تو باب‌الحوائجی دل در سیاه‌چالۀ دنیا فنا شد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3733@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹و العصر🔹 غمی ویران‌تر از بغض گلو افتاده در جانش بزرگی که زبانزد بود در این شهر ايمانش کسی که از خلیفه تا گدای کوچه‌گرد شهر نمک‌پرورده بود از سفره‌های فضل و احسانش به حکمت، آیه آیه از لبش والعصر جاری بود به رحمت، هر سحر فوج ملک بودند مهمانش سكوت اشک زهرا بود و باید خواند دریایش شکوه نام حیدر بود و باید خواند طوفانش کسی از پشت این در دست خالی برنمی‌گردد مگر بخشیده باشد حضرت موسی دوچندانش به عطر ربنای جاری بین قنوت خود بهشتی آفریده گوشۀ تاریک زندانش نگاهش قبلهٔ خورشید و از زیبایی‌اش این بس، بگویم هست ماه آسمان آیینه‌گردانش دلش آشفته‌تر از تشنه کامی‌های عاشوراست عطش پشت عطش می‌ریزد از لب‌های عطشانش گلو می‌داند این بغض نفس‌گیر صدایش را که حتی کوه باشد می‌کند این داغ ویرانش... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1361@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹نگاه مهربان او🔹 درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانی‌ست دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمری‌ست زندانی‌ست نه خورشیدی نه ماهی... روز و شب در چشم من یکسان جهان زندان، اتاق کوچکم همواره ظلمانی‌ست نمی‌دانم چرا جامانده‌ام از آسمان، شاید، به دست و پای من زنجیرهایی هست و پیدا نیست.. ولی امشب خدا را شکر حال دیگری دارم چه فرقی می‌کند شعرم عراقی یا خراسانی‌ست؟ خراسان، آستانه، قم... دلم پر می‌کشد امشب که پای سفرۀ موسی بن جعفر وقت مهمانی‌ست دمادم ذکر یا باب الحوائج روی لب‌هایم که حال امشب من حال دنیا نیست، عرفانی‌ست دو چشم بردبارش معنی «وَ الکاظِمینَ الغَیظ» نگاه مهربان او از آیات مسلمانی‌ست که حتی آن زن آوازه‌خوان را هم هدایت کرد که حتی از غمش چشم نگهبان نیز بارانی‌ست به حالش اشک می‌ریزد مسلمان، نامسلمان هم برایش روضه می‌خواند در و دیوار زندان هم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4971@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹کنار سفرۀ باب‌الحوائج🔹 فلق در سینه‌اش آتش‌فشان صبحگاهی داشت که خون‌آلود پیغام از کبوترهای چاهی داشت طراوت در هوا از ریشۀ زنجیر می‌روید زمین در خود سپیداری در اعماق سیاهی داشت مگر خورشید را هم می‌توان خاموش کرد آخر کسی از تیرۀ شب در سرش افکار واهی داشت عبایی روی خاک افتاده بود از خاک خاکی‌تر که در آن نخ‌نما آغوش اسرار الهی داشت کدامین گل به جرم عطر افشاندن گرفتار است مگر او نیت دیگر به غیر از خیرخواهی داشت هماره آه او خرج دعا بر دیگران می‌شد اگر در سینه‌اش یارای آهی گاه‌گاهی داشت به تسبیحش قسم، زنجیرۀ عالم به دست اوست چنین مردی کجا در سر خیال پادشاهی داشت چه بنویسم از آن گودال، از آن قعر سجون، از زخم از آن زندان که حکم روضه‌های قتلگاهی داشت تمام کشور من، کاظمین کوچک مردی‌ست که در هر گوشه‌ای از خاک ایران بارگاهی داشت... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4561@ShereHeyat
هدایت شده از روایت هیأت
9.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ویژه‌برنامه روایت هیأت فصل چهارم 🔸قسمت ششم 🔻موضوع: شعر هیأت، تهدیدها و فرصت‌های پیش‌ رو 🔻باحضور: هادی جانفدا مهدی زنگنه 🔻ارتباط تلفنی با: حجت‌الاسلام رحمانی معاون عتبات سازمان حج و زیارت 🗓|جمعه ۶اسفندماه۱۴۰۰| |ساعت ۲۰| 📺|پخش‌زنده از شبکه‌افق| 💢پخش زنده با ترافیک رایگان heyatonline.ir/heyat/1542 🔹با ما همراه باشید: ‌🔰در اینستاگرام ▶️ instagram.com/revayateheyat ‌ ✅ و درشبکه‌های اجتماعی ایتا | بله 🆔 @revayateheyat
علیه‌السلام 🔹انّا فَتَحنا🔹 یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد یا امیرالمؤمنین، مولای عاشق‌ها، سلام! شاه مردان، فاتح دل‌های عاشق‌ها، سلام! السلام ای در نگاهت موج و دریا بی‌قرار! السلام ای در سکوتت کوه و صحرا بی‌قرار!... جبرئیل آورده بود آیاتی از قرآن ولی ماند تا قرآن چشمت را تو وا کردی علی! داد زد تا شد امیر عشق بر مرکب سوار: «لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار»... ای که خود را پیش شمشیر دو دم آورده‌ای! هرچه سر آورده باشی، باز کم آورده‌ای... ذوالفقار است این که می‌چرخد، علی‌گویان و مست چون نباشد مست؟ چون می‌گیردش ساقی به دست... لشکری از تو فراری، آی مرحب! مرحبا! خوب جولان داده‌ای دیروز و دیشب، مرحبا! فرض کن دیروز تیغت چند تا سر را زده فرق دارد قصه، چون امروز فاروق آمده فرق دارد قصۀ کرّار، با اهل فرار فرق دارد نیت آن تیغ‌ها، با ذوالفقار فرق دارند آری! آن‌ دل‌ها که در دین‌بازی‌اند، با کسی کز او خداوند و رسولش راضی‌اند بنگر این شیرجوان را آمده غُرّان ز رَه گفت: إنّی فارِسٌ، سَمَّتنی اُمّی حَیدَرَه گفت: آری! این منم، حیدر امیرالمؤمنین می‌رسم چون عاشقان بی‌تاب و می‌لرزد زمین مرحب! آن «هل من مبارز» شد صدای آخَرَت خوب می‌بینم که می‌چرخد اجل، دورِ سرت گیرم از جنگاوران بر تو کسی غالب نبود اسم آن‌ها که علی بن ابی‌طالب نبود در زمین با هر که جنگیدی تو بردی پهلوان! دور، دورِ ماست دیگر، ما یلان آسمان تیغ من در دست‌هایم نه، که در دستان اوست ما رَمَیتَ إذ رَمَیتَ، تیر در فرمان اوست این «یدالله» است، بیرون می‌کشد شمشیر را دست حق است این که در چلّه نهاده تیر را قلب حق در سینۀ من، در پسِ این جوشن است جنگ با «قهار» تکلیفش از اول روشن است... بود حیران مرحب و حیدر به سویش می‌شتافت تا بفهمد فرق را، فاروق فرقش را شکافت... اهل خیبر! این همان محبوب دل‌ها، ایلیاست جانِ موسی! چشم بگشایید، این هارون ماست پیش خود گفتید: این در را چه محکم بسته‌اید در به روی فاتح درهای عالم بسته‌اید؟... دل به این دیوارهای بی‌اثر خوش کرده‌اید؟ آی! حیدر می‌رسد، دل را به در خوش کرده‌اید؟... دست حق در «چارچوب و بست در» انداخت چنگ گفت:‌ یازهرا و در را کند، از جا، بی‌درنگ در، میان دست حیدر، هر دو لشکر در سکوت قلعۀ بی‌در، علی گویان و خیبر در سکوت گاه لشکر، دست حیدر را تماشا می‌کنند گاه آن دیوارِ بی‌در را تماشا می‌کنند بَه به این مولا و در را در هوا چرخاندنش قلعه‌ها مسحور آن «اِنّا فَتَحنا» خواندنش... باز کن درهای دل را حضرت مشکل‌گشا عاشقان را مست کن با آن جمال دل‌گشا یا علی گفتم، دلم، دستم، زبانم جان گرفت یا علی گفتم، چه شیرین شعر من پایان گرفت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3752@ShereHeyat
💠 (علیه‌السلام) «مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَصِلَنَا فَلْيَصِلْ فُقَرَاءَ شِيعَتِنَا وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَزُورَ قُبُورَنَا فَلْيَزُرْ قُبُورَ صُلَحَاءِ إِخْوَانِنَا» هرکس به ما دسترسی ندارد، به شیعیانِ فقیر ما سر بزند و هرکس نمی‌تواند قبرهای ما را زیارت کند، قبور برادران صالح ما را زیارت نماید. 📗 الكافی، ج‏۴، ص۶۰ 🔹یاری مستمندان🔹 هرکس نتواند که به ما سر بزند در غربت آسمان ما پر بزند دستش اگر از مزار ما کوتاه است پس خانۀ مستمند را در بزند 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹نشد طلوع کنی🔹 هنوز اسیر سکوت تواند زندان‌ها و پایبند نگاهت دل نگهبان‌ها تو مثل یک نفس تازه حبس می‌گشتی تویی که در نفست گم شدند طوفان‌ها «چه خلوت خوشی» آرام زیر لب گفتی و سجده کردی جای تمام انسان‌ها نشد طلوع کنی تا تو را طواف کنند تقیّه‌کار شدند آفتاب‌گردان‌ها تو یوسفی و مجازات یوسفی این است چنین دهند گواهی تمام قرآن‌ها 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2150@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹آرامش طوفانی🔹 خورشید هر شب می‌دمد از مشرق پیشانی‌ات وادی طور است این زمین یا خلوت عرفانی‌ات جز یاد حق در خلوتت راهی ندارد هیچکس وقتی که هستی هم‌قسم با سجدۀ طولانی‌ات هر بار یونس می‌شود مبهوت کظم غیظ تو چشمی ندیده یک‌دم از این قوم روگردانی‌ات هر کس اسیر سورۀ والشمسِ رویت می‌شود از قعر ظلمت می‌رسد تا ساحل نورانی‌ات عزم تو فولادی‌تر است از میله‌های این قفس هرگز ندیده دیدۀ فرعونیان حیرانی‌ات «یا رَبِّ خَلِّصنِی مِنَ السِّجن» از نگاهت می‌چکد اما همه در حیرت از آرامش طوفانی‌ات یعقوبی و دارد دلِ تنگت هوای یوسفت بوی مدینه می‌وزد از گریۀ پنهانی‌ات با بُشر حافی آمدم امشب به سوی طور تو آزاد آزاد است از بند جهان زندانی‌ات 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1357@ShereHeyat