eitaa logo
شعر هیأت
8.8هزار دنبال‌کننده
883 عکس
162 ویدیو
12 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹امتحان بزرگ🔹 دل به دریا زد و دل از او کند گرچه این عشق شعله‌ور شده بود تیغ اما دگر نمی‌برید محو زیبایی پسر شده بود پدر آن لحظه خوب می‌دانست امتحانی بزرگ در پیش است آه! گویی مقابل این سرو تیغ اندازه تبر شده بود باز می‌شد میان آن برهوت، جاده‌ای به دریچه ملکوت سفر وحی بود و اسماعیل، اینچنین راهی خطر شده بود و زنی که تمام جانش را تکه تکه به آسمان می‌داد جان و دل می‌سپرد دست خدا گویی از راز باخبر شده بود ناگهان دید آسمان منا سبز شد با ندای لبیکش او که در امتحان ابراهیم باز هم صاحب پسر شده بود و خدا گفت: وقت اعجاز است مرد این‌بار هم سرافراز است دیگر آن زن نبود هاجر او ازفرشته فرشته‌تر شده بود... 📝 📗 @ShereHeyat
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌟 لوح| بالاتر از ایثار جان 🔺️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: اگر به حکمت مندرج در #عید_قربان توجه شود، خیلی از راهها برای ما باز میشود. بالاتر از ایثار جان، در مواردی ایثار عزیزان است. #حضرت_ابراهیم علیه‌السلام در راه پروردگار، به دست خود عزیزی را قربان میکرد؛ آن هم فرزند جوانی که خدای متعال بعد از عمری انتظار به او داده بود. ۱۳۸۹/۰۸/۲۶ 🖨 نسخه چاپ👇 http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=40324
🔹کعبۀ دل🔹 گه احرام، روز عید قربان سخن می‌گفت با خود کعبه، زین‌سان که من، مرآت نور ذوالجلالم عروس پردۀ بزم وصالم مرا دست خلیل اللَه برافراشت خداوندم عزیز و نام‌ور داشت نباشد هیچ اندر خطۀ خاک مکانی همچو من، فرخنده و پاک چو بزم من، بساط روشنی نیست چو ملک من، سرای ایمنی نیست... مقدس همتی، کاین بارگه ساخت مبارک نیَّتی، کاین کار پرداخت در این درگاه، هر سنگ و گل و کاه خدا را سجده آرد، گاه و بی‌گاه «أنا الحق» می‌زنند این‌جا در و بام ستایش می‌کنند اجسام و اَجْرام در اینجا عرشیان تسبیح‌خوان‌اند سخن‌گویان معنی، بی‌زبان‌اند... در این‌جا رخصت تیغ‌آختن نیست کسی را دست بر کس تاختن نیست نه دام است اندر این جانب نه صیاد شکار آسوده است و طائر آزاد خوش آن استاد کاین آب و گل آمیخت خوش آن معمار کاین طرح نکو ریخت... مرا زین حال بس نام‌آوری‌هاست به گردون بلندم برتری‌هاست بدو خندید «دل» آهسته، کای دوست ز نیکان، خود پسندیدن نه نیکوست چنان رانی سخن، زین تودۀ گِل که گویی فارغی از کعبۀ دل تو را چیزی برون از آب و گل نیست مبارک کعبه‌ای مانند دل نیست تو را گر ساخت ابراهیم آذر مرا بفراشت دست حیِّ داور تو را گر آب و رنگ از خال و سنگ است مرا از پرتو جان، آب و رنگ است تو را گر گوهر و گنجینه دادند مرا آرامگاه از سینه دادند تو را در عیدها بوسند درگاه مرا باز است در، هرگاه و بی‌گاه تو را گر بنده‌ای بنهاد بنیاد مرا معمار هستی، کرد آباد... تو جسم تیره‌ای، ما تابناکیم تو از خاکی و ما از جان پاکیم تو را گر مروه‌ای هست و صفایی مرا هم هست تدبیری و رایی در این‌جا نیست شمعی جز رخ دوست وگر هست، انعکاس چهرۀ اوست تو را گر دوست دارند اختر و ماه مرا یارند عشق و حسرت و آه تو را گر غرق در پیرایه کردند مرا با عقل و جان، همسایه کردند در این عزلت‌گه شوق، آشناهاست در این گم‌گشته کشتی، ناخداهاست... کسی کاو کعبۀ دل پاک دارد کجا زآلودگی‌ها باک دارد؟ چه محرابی‌ست از دل با صفاتر چه قندیلی‌ست از جان روشناتر... خوش آن‌کس، کز سر صدق و نیازی کند در سجدگاه دل، نمازی... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2876@ShereHeyat
🔹کعبۀ دل🔹 گه احرام، روز عید قربان سخن می‌گفت با خود کعبه، زین‌سان که من، مرآت نور ذوالجلالم عروس پردۀ بزم وصالم مرا دست خلیل اللَه برافراشت خداوندم عزیز و نام‌ور داشت نباشد هیچ اندر خطۀ خاک مکانی همچو من، فرخنده و پاک چو بزم من، بساط روشنی نیست چو ملک من، سرای ایمنی نیست... مقدس همتی، کاین بارگه ساخت مبارک نیَّتی، کاین کار پرداخت در این درگاه، هر سنگ و گل و کاه خدا را سجده آرد، گاه و بی‌گاه «أنا الحق» می‌زنند این‌جا در و بام ستایش می‌کنند اجسام و اَجْرام در اینجا عرشیان تسبیح‌خوان‌اند سخن‌گویان معنی، بی‌زبان‌اند... در این‌جا رخصت تیغ‌آختن نیست کسی را دست بر کس تاختن نیست نه دام است اندر این جانب نه صیاد شکار آسوده است و طائر آزاد خوش آن استاد کاین آب و گل آمیخت خوش آن معمار کاین طرح نکو ریخت... مرا زین حال بس نام‌آوری‌هاست به گردون بلندم برتری‌هاست بدو خندید «دل» آهسته، کای دوست ز نیکان، خود پسندیدن نه نیکوست چنان رانی سخن، زین تودۀ گِل که گویی فارغی از کعبۀ دل تو را چیزی برون از آب و گل نیست مبارک کعبه‌ای مانند دل نیست تو را گر ساخت ابراهیم آذر مرا بفراشت دست حیِّ داور تو را گر آب و رنگ از خال و سنگ است مرا از پرتو جان، آب و رنگ است تو را گر گوهر و گنجینه دادند مرا آرامگاه از سینه دادند تو را در عیدها بوسند درگاه مرا باز است در، هرگاه و بی‌گاه تو را گر بنده‌ای بنهاد بنیاد مرا معمار هستی، کرد آباد... تو جسم تیره‌ای، ما تابناکیم تو از خاکی و ما از جان پاکیم تو را گر مروه‌ای هست و صفایی مرا هم هست تدبیری و رایی در این‌جا نیست شمعی جز رخ دوست وگر هست، انعکاس چهرۀ اوست تو را گر دوست دارند اختر و ماه مرا یارند عشق و حسرت و آه تو را گر غرق در پیرایه کردند مرا با عقل و جان، همسایه کردند در این عزلت‌گه شوق، آشناهاست در این گم‌گشته کشتی، ناخداهاست... کسی کاو کعبۀ دل پاک دارد کجا زآلودگی‌ها باک دارد؟ چه محرابی‌ست از دل با صفاتر چه قندیلی‌ست از جان روشناتر... خوش آن‌کس، کز سر صدق و نیازی کند در سجدگاه دل، نمازی... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2876@ShereHeyat
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌟 لوح| حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: اگر به حکمت مندرج در توجه شود، خیلی از راهها برای ما باز میشود. بالاتر از ایثار جان، در مواردی ایثار عزیزان است.  علیه‌السلام در راه پروردگار، به دست خود عزیزی را قربان میکرد؛ آن هم فرزند جوانی که خدای متعال بعد از عمری انتظار به او داده بود. ۱۳۸۹/۰۸/۲۶ 🖨 نسخه چاپ👇 http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=40324
🔹امتحان بزرگ🔹 دل به دریا زد و دل از او کند گرچه این عشق شعله‌ور شده بود تیغ اما دگر نمی‌برید محو زیبایی پسر شده بود پدر آن لحظه خوب می‌دانست امتحانی بزرگ در پیش است آه! گویی مقابل این سرو تیغ اندازه تبر شده بود باز می‌شد میان آن برهوت، جاده‌ای به دریچۀ ملکوت سفر وحی بود و... اسماعیل، اینچنین راهی خطر شده بود و زنی که تمام جانش را تکه تکه به آسمان می‌داد جان و دل می‌سپرد دست خدا گویی از راز باخبر شده بود ناگهان دید آسمان منا سبز شد با ندای لبیکش او که در امتحان ابراهیم باز هم صاحب پسر شده بود و خدا گفت: وقت اعجاز است مرد این‌بار هم سرافراز است دیگر آن زن نبود هاجر، او از فرشته فرشته‌تر شده بود... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1566@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹خلیل یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنهانِی🔹 کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست به هرکه می‌نگرم در لباس احرامش دلش به جانب کعبه‌ست، رو به سوی خداست یکی به جانب مسلخ برای قربانی یکی روانه به دنبال یوسف زهراست.. یکی به خیمه ندای الهی العفوش... یکی دو دیده‌‌اش از اشک شوق چون دریاست یکی به امر خداوند سر تراشیده یکی دو دست دعایش به سوی حق بالاست سلام باد بر آن مُحرم خداجویی که روح بندگی از اشک دیده‌اش پیداست.. سلام باد به اخلاص و صدق ابراهیم که بهر ذبح پسر همچو کوه، پابرجاست سلام باد به ایثار و عشق اسماعیل که سر به دست پدر داد و خویش را آراست وجود او همه تسلیم محض پا تا سر که دست شست ز جان و سر و، خدا را خواست کشید تیغ ولی آن گلو بریده نشد فتاده بود به حیرت که عیب کار کجاست به تیغ گفت ببر! تیغ گفت ابراهیم! خدات گفته نبر! گر برم خطاست خطاست «خلیل یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنهانِی» هوالعزیز، همانا که حکم، حکم خداست چه امتحان عظیمی چه صدق و اخلاصی تو از خدا و خداوند از تو نیز رضاست مباد تیغ کشی بر گلوی اسماعیل که این پسر پدر بهترین پیمبر ماست درست اگر نگری در وجود این فرزند جمال نفس رسول خدا، علی پیداست گذار خنجر و دست ذبیح خود بگشا که ذبح اعظم ما ظهر روز عاشوراست... بدان خلیل که تنها ذبیح ماست حسین که بهر داغ لبش چشم عالمی دریاست ذبیح ماست حسینی که جلوه‌گاه رخش تنور و نیزه و دیر و درخت و تشت طلاست ذبیح ماست شهیدی که تا صف محشر تمام وسعت ملک خداش بزم عزاست سلام خالق و خلقت به خون پاک حسین که زخم نیزه و خنجر به پیکرش زیباست.. به جز ز اشک غمش دل کجا شود آرام به غیر تربت پاکش کدام خاک، شفاست؟ به یاد دست علمدارش آهِ ماست علم برای آن لب خشکیده چشم ما سقاست به غیر وجه خدا «کُلُّ مَن عَلیها فان» یقین کنید همانا حسین، وجه خداست به یاد خون گلوی حسین تا صف حشر سرشک «میثم» اگر خون شود همیشه رواست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1569@ShereHeyat
🔹کعبۀ دل🔹 گه احرام، روز عید قربان سخن می‌گفت با خود کعبه، زین‌سان که من، مرآت نور ذوالجلالم عروس پردۀ بزم وصالم مرا دست خلیل اللَه برافراشت خداوندم عزیز و نام‌ور داشت نباشد هیچ اندر خطۀ خاک مکانی همچو من، فرخنده و پاک چو بزم من، بساط روشنی نیست چو ملک من، سرای ایمنی نیست... مقدس همتی، کاین بارگه ساخت مبارک نیَّتی، کاین کار پرداخت در این درگاه، هر سنگ و گل و کاه خدا را سجده آرد، گاه و بی‌گاه «أنا الحق» می‌زنند این‌جا در و بام ستایش می‌کنند اجسام و اَجْرام در اینجا عرشیان تسبیح‌خوان‌اند سخن‌گویان معنی، بی‌زبان‌اند... در این‌جا رخصت تیغ‌آختن نیست کسی را دست بر کس تاختن نیست نه دام است اندر این جانب نه صیاد شکار آسوده است و طائر آزاد خوش آن استاد کاین آب و گل آمیخت خوش آن معمار کاین طرح نکو ریخت... مرا زین حال بس نام‌آوری‌هاست به گردون بلندم برتری‌هاست بدو خندید «دل» آهسته، کای دوست ز نیکان، خود پسندیدن نه نیکوست چنان رانی سخن، زین تودۀ گِل که گویی فارغی از کعبۀ دل تو را چیزی برون از آب و گل نیست مبارک کعبه‌ای مانند دل نیست تو را گر ساخت ابراهیم آذر مرا بفراشت دست حیِّ داور تو را گر آب و رنگ از خال و سنگ است مرا از پرتو جان، آب و رنگ است تو را گر گوهر و گنجینه دادند مرا آرامگاه از سینه دادند تو را در عیدها بوسند درگاه مرا باز است در، هرگاه و بی‌گاه تو را گر بنده‌ای بنهاد بنیاد مرا معمار هستی، کرد آباد... تو جسم تیره‌ای، ما تابناکیم تو از خاکی و ما از جان پاکیم تو را گر مروه‌ای هست و صفایی مرا هم هست تدبیری و رایی در این‌جا نیست شمعی جز رخ دوست وگر هست، انعکاس چهرۀ اوست تو را گر دوست دارند اختر و ماه مرا یارند عشق و حسرت و آه تو را گر غرق در پیرایه کردند مرا با عقل و جان، همسایه کردند در این عزلت‌گه شوق، آشناهاست در این گم‌گشته کشتی، ناخداهاست... چه محرابی‌ست از دل با صفاتر چه قندیلی‌ست از جان روشناتر... خوش آن‌کس، کز سر صدق و نیازی کند در سجدگاه دل، نمازی... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2876@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹خلیل یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنهانِی🔹 کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست به هرکه می‌نگرم در لباس احرامش دلش به جانب کعبه‌ست، رو به سوی خداست یکی به جانب مسلخ برای قربانی یکی روانه به دنبال یوسف زهراست.. یکی به خیمه ندای الهی العفوش... یکی دو دیده‌‌اش از اشک شوق چون دریاست یکی به امر خداوند سر تراشیده یکی دو دست دعایش به سوی حق بالاست سلام باد بر آن مُحرم خداجویی که روح بندگی از اشک دیده‌اش پیداست.. سلام باد به اخلاص و صدق ابراهیم که بهر ذبح پسر همچو کوه، پابرجاست سلام باد به ایثار و عشق اسماعیل که سر به دست پدر داد و خویش را آراست وجود او همه تسلیم محض پا تا سر که دست شست ز جان و سر و، خدا را خواست کشید تیغ ولی آن گلو بریده نشد فتاده بود به حیرت که عیب کار کجاست به تیغ گفت ببر! تیغ گفت ابراهیم! خدات گفته نبر! گر برم خطاست خطاست «خلیل یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنهانِی» هوالعزیز، همانا که حکم، حکم خداست چه امتحان عظیمی چه صدق و اخلاصی تو از خدا و خداوند از تو نیز رضاست مباد تیغ کشی بر گلوی اسماعیل که این پسر پدر بهترین پیمبر ماست درست اگر نگری در وجود این فرزند جمال نفس رسول خدا، علی پیداست گذار خنجر و دست ذبیح خود بگشا که ذبح اعظم ما ظهر روز عاشوراست... بدان خلیل که تنها ذبیح ماست حسین که بهر داغ لبش چشم عالمی دریاست ذبیح ماست حسینی که جلوه‌گاه رخش تنور و نیزه و دیر و درخت و تشت طلاست ذبیح ماست شهیدی که تا صف محشر تمام وسعت ملک خداش بزم عزاست سلام خالق و خلقت به خون پاک حسین که زخم نیزه و خنجر به پیکرش زیباست.. به جز ز اشک غمش دل کجا شود آرام به غیر تربت پاکش کدام خاک، شفاست؟ به یاد دست علمدارش آهِ ماست علم برای آن لب خشکیده چشم ما سقاست به غیر وجه خدا «کُلُّ مَن عَلیها فان» یقین کنید همانا حسین، وجه خداست به یاد خون گلوی حسین تا صف حشر سرشک «میثم» اگر خون شود همیشه رواست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1569@ShereHeyat