eitaa logo
شعر هیأت
9.3هزار دنبال‌کننده
895 عکس
162 ویدیو
12 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹العطش🔹 دریا کشید نعره، صدا زد: مرا بنوش غیرت نهیب زد که به دریا بگو: خموش وقتی که آب را به روی آب ریختی آمد چو موج، در جگرِ بحر، خون به جوش گفتی به آب، آب! چه بی‌غیرتی برو بی‌آبرو به ریختن آبرو مکوش! آوردَمت به نزد دهان تا بگویمت بشنو که العطش رسد از خیمه‌ها به گوش... تو موج می‌زنی و علی‌اصغر از عطش گاهی به هوش آید و گاهی رود ز هوش از بس که «آب، آب» شنیدم ز تشنگان دیگر نفس به سینۀ تنگم شده خروش در آب پا نهادم و بر خود زدم نهیب گفتم بسوز از عطش و آب را ننوش بالله بُوَد ز رشتۀ عمرم عزیزتر این بند مشک را که گرفتم به روی دوش... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4171@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹سورۀ اَلرَّحمان🔹 این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟ آسمان زیر سُم مرکب او حیران است پنجه در پنجۀ آتش فِکَنَد گاهِ نبرد دشت از هیبت این معرکه، سرگردان است مشک بر دوش گرفته‌ست و دلش را در مُشت کوه‌مردی که همه آبروی میدان است تا که لب‌تشنه نمانند غریبان، امروز می‌رود در دل آتش، به سر پیمان است این طرف، کوه جوانمردی، ایثار، شرف روبرو قوم جفا پیشه و سنگستان است... خیره بر خیمۀ زینب شده و می‌نگرد کودکی را که تمامی عطش و... گریان است سمت خون: علقمه در آتش و... در سمت عطش: خیمه‌ها شعله‌ور و بادیه اشک‌افشان است این که بر صفحۀ پیشانی او حک شده است آیه‌هایی است که در سورۀ اَلرَّحمان است 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4162@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹غمِ بی‌برادری🔹 گشود جانب دریا، نگاهِ شعله‌ورش را همان نگاه که می‌سوخت از درون، جگرش را به دور دست بیابان نگاه کرد، چگونه گرفته بود عطش، خیمه‌خیمه، دور و برش را و کوه، یعنی او ـ آن‌که ارث برده به دوران ـ غرور مادری‌اش را، صلابت پدرش را کدام کوه‌گران راست، تاب بستن راهش؟ کدام جرأت یاغی‌ست، سد کند گذرش را؟ کفی ز آب، فراروی خود گرفت و فروریخت کسی ندید در آن لحظه، چشم‌های ترش را هنوز هم که هنوز، آب، مَهر حضرت زهرا به صخره می‌زند از داغ دوری تو، سرش را چه کرده‌ای تو در این پهنهٔ فرات؟ که گویی هنوز فاطمه فریاد می‌زند، پسرش را گریست مشک به حالِ همایِ عشق، دمی که عمودها به زمین ریختند، بال و پرش را حسین بود، که با قامتی خمیده می‌آمد شکسته بود غمِ بی‌برادری، کمرش را عمود خیمهٔ عباس را کشید، که یعنی: ز دست داده دگر آن امیرِ نامورش را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/847@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹یا اباالفضل🔹 کنار دل و دست و دریا، اباالفضل! تو را دیده‌ام بارها، یا اباالفضل! تو از آب می‌آمدی، مشک بر دوش و من در تو غرق تماشا، اباالفضل! اگر دست می‌داد، دل می‌بریدم به دست تو از هر دو دنیا،‌ اباالفضل! دل از کودکی از فرات، آب می‌خورد و تکلیف شب، آب، بابا، اباالفضل!... فدک مادری می‌کند کربلا را غریبی تو هم، مثل زهرا اباالفضل! تو را هر که دارد ز غم بی‌نیاز است وفا بعد از این نیست تنها اباالفضل! تو با غیرت و آب و دست بریده قیامت به پا می‌کنی، یا اباالفضل! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2293@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹ماه🔹 بین غم آسمان و حسرت صحرا ماه دمیده‌ست و رود غرق تماشا جنگلی از نیزه را شکافته تا رود بیرقی از خون رسانده تا به ثریا حال خوشی دست داده است به هر موج شانه به مویش کشیده پنجۀ سقا آنچه که از دست ماه در کف شط ریخت بارش باران نریخته‌ست به هر جا آن سخنی را که مشک گفت به امواج حضرت طوفان نگفته است به دریا بیشتر از هر کسی شبیه علی بود سوخته دشمن از این شباهت زیبا قلب کمان تیر می‌کشید ز یک سوی سوی دگر تیغ آستین زده بالا نیزه و سنگ و عمود بود و حرامی پیکر عباس بود و یک‌تنه غوغا ماه اگر از روی زین به خاک بیفتد می‌شکند پشت آفتاب، خدایا گفت: که بنشین درون چشم من ای تیر چشم بپوش از گلوی مشک من اما ذره‌ای از داغ خویش داد به خورشید جرعه‌ای از خون خود سپرد به دنیا وه چه مراعات بی‌نظیری از او ماند دست و علم، مشک و تیر، پیکر و صحرا... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4830@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹آب حیات🔹 می‌رفت که با آب حیات آمده باشد می‌خواست به احیای فرات آمده باشد احساس من این است که با پر شدن مشک از خیمه خروش صلوات آمده باشد بشتاب! که در مشک تو این سهم امام است بشتاب! اگر فصل زکات آمده باشد... برگشت که شیطان به حرم چشم ندوزد می‌خواست به رمی جمرات آمده باشد... جایی ننوشته‌ست که در علقمه... زهرا... اما نکند آن لحظات آمده باشد نقل است که توفان شد و پیداست که باید چه بر سر کشتی نجات آمده باشد طفلی به عقب خیره شده از روی ناقه شاید عمو از راه فرات آمده باشد... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4823@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حسینِ صبح🔹 مدینه، بصره، کوفه، شام، حتی مکه خوابیده‌ست نشانی نیست از اسلام و هر چه هست پوسیده‌ست! حسینِ صبح! در این شبکده برخاستی تنها یزیدِ خواب، از بیداری چشم تو ترسیده‌ست در این بازار بی‌رونق خریداری ندارد حق دریغا هر که را دیدی به جیب سکه چسبیده‌ست شکوه خون تو شمشیر را تسلیم کرد اما هنوز آن عارف بالله در میدان تردید است چه خونی خرج بیداری این اسلام خواهی کرد بهای این همه روشنگری‌ها، خون خورشید است صدای تیز حق را خنجر باطل نمی‌بُرَّد صدایی را که سرتاپا لباس رزم پوشیده‌ست نمی‌داند «صدای شمس» را هرگز غروبی نیست نمی‌بیند حسین از هر طرف بر خاک تابیده‌ست حسین است این درخت سربلند قرن‌ها گریه حسین است این که از چشم زمین خشک جوشیده‌ست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4218@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹چه می‌شود این‌بار...🔹 به یاری تو به میدان کارزار نیاید جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید اگر چه تشنۀ یاری، ‌امید و بیم نداری اگر هزار بیاید وگر هزار نیاید هزار بار شنیدیم، ذوالجناح تو آمد ولی چه می شود این‌بار، بی‌سوار نیاید مباد آن‌که بیاید عطش به کشتن طفلان مباد آن‌که عمویی سرقرار نیاید بدا به آتش اگر راه خیمۀ تو بگیرد بدا به آب اگر با لبت کنار نیاید خدا کند که بمیریم و باز آخر مقتل سه‌شعبه جانب آن طفل شیرخوار نیاید خدا کند که بمیریم و باز زینب کبری به سوی مقتل تو از دل غبار نیاید بس است درد یتیمی، بس است رنج اسیری کنار قافله‌، ای کاش نیزه‌دار نیاید 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3532@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹ناحیه مقدسه🔹 نوحه‌سُرای حریم قدس تو هستی مویه‌کنان‌اند انبیا و ملائک مهدی صاحب‌زمان! یگانۀ هستی! آجَرَکَ الله فِی مُصیبةِ جَدّک پرچم سرخی به یاد جد تو در باد: زلف به خون آشنای حضرت یحیی گریه‌کنان حسین بوده و هستند: آدم و موسی و مصطفی و مسیحا رنج تو دید و ز دست رفت شکیبش صبر جمیلت کجا و طاقت ایوب؟ داغ تو دید و گذشت از غم یوسف موج سرشکت کجا و دیدۀ یعقوب؟ هرچه از آن ظهر داغدار شنیدیم اشک تو فرموده بود و چشم تو دیده: «هم سر از تن جدا و هم تن بی‌سر هم رخ خونین و هم گلوی بریده»... از پس آن عصر سوگوار، هماره یکه‌سوار غروب‌های صحاری! آه نه، آتش گرفته است دلت را اشک نه، خون است از نگاه تو جاری صبحِ ظهورت کجاست منتقم عصر؟! عصر تو کی می‌رسد؟ که منتظرانیم تشنۀ آن‌دم که لب ز آب ببندیم زخمیِ آن‌دم که سر به پات فشانیم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4829@ShereHeyat
یک مرتبه بین راه پایش لرزید مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید زینب به چه خیره شد که این‌گونه زمین از نالۀ وامحمدایش لرزید؟ 📝 🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع در پایگاه شعر هیأت: 🌐 shereheyat.ir/m/55 🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع در پایگاه شعر هیأت: 🌐 shereheyat.ir/m/56@ShereHeyat
🔹 اگر بگذارند🔹 عشق، سر در قدمِ ماست اگر بگذارند عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند ما و این کشتی طوفان‏‌زده در موج بلا ساحل ما دل دریاست اگر بگذارند دشت از هُرم عطش سوخته و هالۀ غم سایه‌بانِ گل زهراست اگر بگذارند آب بر آتش لب‌های عطشناک زدن آخرین نیّت سقاست اگر بگذارند دوش در گلشن ما بلبل شیدا می‏‌گفت: باغ گل، وقف تماشاست اگر بگذارند هرچه گل بود، ز تاراج خزان پرپر شد وقت دلجویی گل‌هاست اگر بگذارند طفل شش‌ماهۀ من زینت آغوشم شد جای این غنچه همین‏‌جاست اگر بگذارند این به خون خفته، که عالم ز غمش مجنون است تشنۀ بوسۀ لیلاست اگر بگذارند چهره‌‏اش آینۀ حُسن رسول‏‌الله است آری این آینه زیباست اگر بگذارند این گل سرخ که از گلبُن توحید شکفت آبروی چمن ماست اگر بگذارند در عقیق لب من موج زند دریایی که شفابخش مسیحاست اگر بگذارند یوسف مصر وجودم من و، این پیراهن جامۀ روز مباداست اگر بگذارند... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3191@ShereHeyat
🔹شهد شهادت🔹 در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد وقت جوابِ هم‌سفران بر امام شد پاسخ‌دهنده اوّل آنان «زُهیر» بود كاندر حضورِ سبط نبی در قیام شد كای زادهٔ رسول! «سَمِعْنا مَقالكَ» مطلب عیان بَرِ همه از خاص و عام شد دنیا اگر همیشگی و مرگ آخرش ما عزممان همین و نه جز این قیام شد و‌آن‌‌گه «بُریر» دادِ سخن داد آن‌چنان ظاهر، خلوصِ نیّت او از كلام شد منّت به ما نهاده خدا با وجود تو ما را ز لطف، شهد شهادت به جام شد فخر است قطعه‌قطعه شدن پیش روی تو طوبی بر آن بدن كه چنینش ختام شد! پس بهر دل‌نوازیِ فرزند فاطمه گاهِ سخن ز «نافع» شیرین‌كلام شد گفتا كنون كه گشته گهِ امتحان ما با رهبریت، محنت ما بی‌دوام شد ما دوستیم با تو و با دوستان تو دشمن به آن‌كه دشمنی‌ات را مرام شد ما را ببر به هر طرفی خود ز شرق و غرب حبل ولایت تو، ز ما «لَا انْفِصام» شد... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1645@ShereHeyat
🔹فردا...🔹 چنان اسفند می‌سوزد به صحرا ریگ‌ها فردا چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا تمام دشت را زینب به خون آغشته می‌بیند مگر باران خون می‌بارد از عرش خدا فردا برادر، دل گواهی می‌دهد امشب شب قدر است اگر امشب شب قدر است، قرآن‌ها چرا فردا... همه در جامۀ احرام دست از خویشتن شستند شگفتا عید قربان است گویا در منا فردا ببین شش‌ماهه‌ات بی‌تاب در گهواره می‌گرید علی از تشنگی جان می‌دهد امروز یا فردا ببوسم کاش دست و پای اکبر را و قاسم را همانانی که می‌افتند زیر دست و پا فردا برادر! وقت جان افشانی عباس نزدیک است قیامت می‌شود وقتی بگوید یا اخا فردا برادر! خوب می‌خواهم ببینم روی ماهت را هراسانم که نشناسم تو را بر نیزه‌ها فردا به مادر گفته بودم تا قیامت با تو می‌مانم تمام هستی من، می‌روی بی من کجا فردا؟ 📝 🌐 shereheyat.ir/node/83@ShereHeyat
🔹تکرار تاریخ🔹 تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد فردا قلم‌ها تیغۀ شمشیر خواهد شد هر چند فردا با غروبش می‌رود اما این داستان یک روز عالم‌گیر خواهد شد این ماجرا تا روز محشر تازه می‌ماند هر لحظه‌اش با اشک‌ها تکثیر خواهد شد سقای تو فردا بدون دست هم باشد با یک نگاهش کربلا تسخیر خواهد شد از دیدن حال علی‌اصغر در آغوشت دریا هم از نامی که دارد سیر خواهد شد آن‌ها تو را کنج قفس در بند می‌خواهند اما مگر این شیر در زنجیر خواهد شد هر بوسۀ جدت محمد روز عاشورا بر زخم‌های پیکرت تفسیر خواهد شد این صحنه‌ها تکرار یک تاریخ ننگین است قرآن به روی نیزه‌ها تکفیر خواهد شد شاعر برایش گفتن از آن روز آسان نیست در هر هجا همراه شعرش پیر خواهد شد دیشب کنار قبر شش‌گوشه غزل خواندم من حتم دارم خواب من تعبیر خواهد شد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3194@ShereHeyat
گفت آن که دل تیر ندارد برود یا طاقت شمشیر ندارد برود فرداست که این بیشه شود لجّۀ خون هرکس جگر شیر ندارد برود 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹السَّلَامُ عَلَى الْخَدِّ التَّرِيب🔹 غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش شبیه ابر بهاری هوای ناحیه را پر از ترنم غم کرده اشک سوزانش سلام کرد به جدّش... سلامی از سر صدق سلام آن‌ که کند جان فدای جانانش سلام کرد بر آن گونه‌های خاک‌آلود بر آن تنی که نمودند نیزه بارانش سلام کرد بر آن بوسه‌گاه نورانی سلام آن‌ که کند جان خویش قربانش سلام آن‌ که دلش زخمی مصیبت‌هاست سلام آن‌ که اگر بود کربلا، جانش، میان طف، سپر نیزه و سنان می‌کرد و می‌سپرد به شمشیرها گریبانش... سلام آن‌ که اگر نینوا حضور نداشت علی‌الدوام شده نالۀ فراوانش سلام آن‌ که سرازیر می‌شود هر روز به جای اشک روان، سیل خون ز چشمانش... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/692@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹لا یوم کیومک اباعبدالله🔹 حمله‌های موج دیدم، لشکرت آمد به یادم کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم باد تنها بود، اما خار و خس‌ها را عقب زد تاختن‌های علیِ اکبرت آمد به یادم بحث عقل و عشق شد، هر کس بیانی، داستانی من ترک‌های لب آب‌آورت آمد به یادم «لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون» لحظه‌های سرخ بعد از اصغرت آمد به یادم جویباری بر شکوه کوه مستحکم می‌افزود اشک‌های از رجز محکم‌ترت آمد به یادم گفت سعدی دیده با چشم خودش می‌رفت جانش من وداع آخرت با خواهرت آمد به یادم باغبان با طفل گفت: این سیب! دیگر شاخه نشکن! قصهٔ انگشتت و انگشترت آمد به یادم روضه‌خوان می‌گفت: یا مهدی! محبان تو هستیم از محبان آنچه آمد بر سرت آمد به یادم... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/890@ShereHeyat
🔹نماز عشق🔹 اذان بگو که شهیدان همه به صف شده‌اند که تیرها همه آمادهٔ هدف شده‌اند پیمبرانه به تکبیر باز کن لب را که از صدای تو ذرّات در شعف شده‌اند برای چرخ زدن در حوالی خورشید مدارهای سراسیمه جان به کف شده‌اند به یُمن بارش احساس در مساحت ظهر غبارها ز رُخ دشت برطرف شده‌اند و کربلا شده دریایی از حماسه و شور و ریگ‌های بیابان همه صدف شده‌اند نماز عشق فقط سجده‌ای پر از خون است اذان بگو که شهیدان همه به صف شده‌اند 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1229@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹رجز نیاز ندارد🔹 رجز نیاز ندارد اگر نگاه کنید در این معارفه انصاف را گواه کنید رجز نیاز ندارد، حسینِ فاطمه است چگونه می‌شود ای قوم! اشتباه کنید؟ چگونه می‌شود از عشق رو بگردانید؟ و ساده فرصت معراج را تباه کنید؟ مباد در پی نان، با ذغال سرد تنور تمام چهرۀ تاریخ را سیاه کنید کدام سورۀ مُنزَل نوشته وقت صلاة وضو به خون قتیلان بی‌گناه کنید؟ قسم به عصمت پروانه‌ها که بعد حسین مباد ارادۀ تاراج خیمه‌گاه کنید و در سیاهی شب در مسیر شام مباد سر بریدۀ‌ او را چراغ راه کنید رجز نیاز ندارد میان سجدۀ خون به چشم‌های نجیبش کمی نگاه کنید 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4848@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مشرق نی🔹 ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور معنی مکتب آزادی و آزادگی است سر و جان دادن و تسلیم نگشتن، بَرِ زور آمد از ذبح عظیم تو، سرافکنده خلیل ای که موسی شده حیران تو در وادی طور صبر، از صبر تو، لبریز شدش کاسۀ صبر چاک زد پیرهن صبر، به تن، سنگ صبور از عدو آب طلب کَردنَت از رحمت بود سلسبیلی تو خود و آب نبودت منظور.. شُهرت خانۀ خولی همه آفاق گرفت تا درخشید مه روی تو از شرق تنور سر فرو برد به دامان خجالت خورشید تا که شمش رُخَت از مَشرق نِی، کرد ظهور.. 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4098@ShereHeyat
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هزار بار شنیدیم، ذوالجناح تو آمد ولی چه می شود این‌بار، بی‌سوار نیاید 📹 شعرخوانی @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹جانِ عمو...🔹 این سر شب‌زده، ای کاش به سامان برسد قصۀ هجر من و ماه به پایان برسد دست این سائل بیچاره به دستت نرسید کاش با لطف تو این بار به دامان برسد حال آن تشنه که با یاد تو سیراب شود مثل این است که در دشت به باران برسد... کاش با دیدن تو جان بدهم آقاجان قبل از آنی که ز هجرت به لبم جان برسد گر مقدّر شده، آید به سراغم اجلم سببی ساز که در شام غریبان برسد و پس از مرگ بیا جانِ عمو لطفی کن پیکرم تا حرم ساقی عطشان برسد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/919@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹نام تو تکراری نیست🔹 مصحف نوری و در واژه و معنا تازه وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه هرچه تکرار شود، نام تو تکراری نیست ما و شیرینی این شورِ سراپا تازه و جهان داغ تو را تازه نگه‌داشته است نه! نگه‌داشته داغ تو جهان را تازه موج در موج به سر می‌زند و می‌گرید مانده داغ لب تو بر دل دریا تازه آه ای تشنۀ افتاده به هامون، زخمی آه ای زخم تو در غربتِ صحرا تازه تازه می‌خواست کمی معرکه آرام شود نعل‌ها تازه شد و داغ دل ما تازه کاروان رفت به مهمانی کوفه که در آن کوچه در کوچه شود غربت مولا تازه کاروان رفت به مهمانی شام، آه از شام زخم‌ها کهنه ولی زخم زبان‌ها تازه کاروان رفت ولی راه تو در عالم ماند با شکوه قدم زینب کبری تازه اربعین است و قدم در قدم اعجاز غمت پر طپش، گرم، پرآوازه، شکوفا، تازه ای که امروزِ جهان مات شکوه تو شده‌ست مانده غوغای تو در جلوۀ فردا تازه تا که غم هست و حرم هست و علم هست و قلم جلوۀ توست در آیینۀ دنیا تازه 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4824@ShereHeyat
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست چندی‌ست نیارمیده، امّا برپاست این سرو که در میان خون می‌بینید هفتاد و دو داغ، دیده امّا برپاست 📝 🏴 برای مشاهده و دریافت اشعار با موضوع به نشانی زیر در پایگاه شعر هیأت مراجعه فرمایید: 🌐 shereheyat.ir/m/60@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹یک کربلا مصیبت🔹 زخمی شکفته، حنجره‌ای شعله‌ور شده‌ست داغ قدیمی من از آن تازه‌تر شده‌ست زخمی که غنچه بسته و جانی از آن شکفت وقتی دهان گشود جهانی از آن شکفت این شعله در وجود من از گریه روشن است این سوختن نشانهٔ آرامش من است این داغ در اجاق دلم بی‌شرر مباد این زخم کهنه کمتر از این تازه‌تر مباد آن سوی سوز و ساز، قراری نهفته است در شعله‌زار درد بهاری شکفته است دردی که خون دل شده درمانمان کند نوع دگر بسازد و انسانمان کند این سوز خوب از همهٔ سوزها جداست سوز طف و گداز شررخیز کربلاست با سوز کربلایی این داغ ساختیم صدبار سوختیم و دمادم گداختیم معراج را سبب نه، که عین مسبب است کامل‌ترین حقیقت آن سوز زینب است زینب مگو تمامت صبر خدا بگو خورشید عصر واقعهٔ کربلا بگو امشب سواد فاجعه‌ای گشته برملا از عمق دشت‌های مِه‌آلود کربلا مرثیه‌خوان روح من! امشب بیا بخوان امشب روایت دگر از کربلا بخوان تاریخ روز واقعه را خون گریسته‌ست بیش از هزار سال در اندوه زیسته‌ست در پنجه‌های بغض گلوگیر، مرده بود شاعر اگر که سوز دلش را نمی‌سرود تا بر غروب شام غریبان اشاره کرد پیراهن صبوری خود صبر پاره کرد آرام خفته بود سر از خاک برنداشت انگار از مصیبت خواهر خبر نداشت می‌رفت از آشیانهٔ آتش گرفته‌اش با دسته‌ای کبوتر تنها که پرنداشت شب، ترسناک بود و سراسیمه می‌دوید طفلی که غیر عمّه امید دگر نداشت طوفان فرو نشست ولیکن میان خاک یک کهکشان سوخته دیدم که سر نداشت یک کربلا مصیبت و صد قتلگاه غم در قلب‌های سخت‌تر از سنگ اثر نداشت دنیا خجل ز دربدری‌های زینب است خورشید هم نهان‌شده در پردهٔ شب است دیشب اگر چه ره به سوی قتلگاه برد از موج‌خیز غم به برادر پناه برد امروز هم به سوی چمن ره گزیده است گل‌های باغ سوخته را شب ندیده است هنگامهٔ ورود به مقتل فرا رسید نوباوگان فاطمه را سربریده دید هر یک تنی به رنگ شقایق به برگرفت از عمق روح صیحه زد، آفاق درگرفت پرسید بانویی که قد از غم خمیده است یاران! عزیز گمشده‌ام را که دیده است؟ خم شد کنار یک تن بی‌سر، دلش شکست قرآن ورق ورق شده دید و سپس نشست بر زخم بی‌شمار برادر نظاره کرد هی پلک بست باز نگاه دوباره کرد باور نمی‌کنم که حسینم چنین شده سر در بدن ندارد و نقش زمین شده در بر گرفت پیکر در خون تپیده را بوسید جای گونه، گلوی بریده را یک چند لحظه‌ای نظر از دوست برگرفت اندوه شعله‌ور شد و سوز دگر گرفت «پس بازبان پر گله آن زادهٔ بتول روکرد بر مدینه که یا اَیها الرسول این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست» هر لحظه سوزهای فراوان به سینه داشت سوز مکاشفات حسین و سکینه داشت شیرازه‌های صبر و امیدش گسسته دید خورشید را دمی که به زنجیر بسته دید بیمار روز واقعه جان بر لبش رسید نزدیک بود جان بدهد زینبش رسید یک آن اگر توجهش از یاد رفته بود از دست عمه حضرت سجاد رفته بود صد شعله در وجود من از گریه روشن است این سوختن نشانهٔ آرامش من است این داغ در اجاق دلم بی‌شرر مباد این زخم کهنه کمتر از این شعله‌ور مباد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1651@ShereHeyat