eitaa logo
شعر هیأت
10.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
172 ویدیو
14 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹مسیر مقدس🔹 لطف خداى تا نشود یاور کسی دیدار کربلا نشود باور کسی پاى پیاده کس نرود سوی قتلگاه عشق حسین تا نشود رهبر کسی امروز خاطرات اسیران کربلا کى می‌رود ز خاطر غم‌پرور کسی امروز یاد می‌کند از اهل‌بیتِ نور در راه اگر ورق بخورد دفتر کسی در این سفر به تشنه‌لبان آب می‌دهند خنجر فرو نیامده بر حنجر کسی اینجا کبوتران همه را ناز می‌کنند سنگ ستم نخورده به بال و پر کسی در پیش چشم هم‌سفران شکسته‌دل بر نیزه نیست ماه بلنداختر کسی در طول این مسیر مقدس، نمی‌زنند با تازیانه بر سر و بر پیکر کسی گل هدیه می‌دهند به هر زائری ولی سیلی نمی‌زنند به نیلوفر کسی با پای غرق آبله و چشم اشک‌بار دنبال کاروان ندود دختر کسی در کاروان خانه‌به‌دوشانِ اربعین کنج خرابه‌ای نشود بستر کسی وقت عبور قافله، از روى پشت بام خاکستری نریخته روى سر کسی امروز می‌روند ولی وقت بازگشت صد داغ نیست بر جگر خواهر کسی یادش به‌خیر قافلهٔ کربلا که بود هشتاد و چار گل همه نیلوفر و کبود 📝 @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹یک چلّه جدایی🔹 اشک‌ها! فصل تماشاست امانم بدهید شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید از شما می‌شنوم عطر گل یاسین را خاک‌ها! رنگ یقینی به گمانم بدهید جامی از اشک فراهم شد اگر، ای مردم به تسلایِ دل هم سفرانم بدهید طول یک چلّه جدایی، به خدا یک عمر است گاه خطّ و خبر از سیر زمانم بدهید گر خبر دار شدید از گل داودی من یک شمیم از نفسش روح و روانم بدهید پاره‌های دلم افتاده در این دشت، به خاک رخصت گریه به گلگون کفنانم بدهید کاکل آشفته، به خون خفته، در این جا سروی باز در سایه‌اش آرامش جانم بدهید این رباب است که با لاله‌رخان می‌گوید: ذکر لالایی گل را به زبانم بدهید من که از عطر گل فاطمه، مدهوش شدم خبر از حال و هوای دگرانم بدهید سجده‌ها کرده‌ام از بوسه بر این تربت پاک طاقت از دست شد آرامش جانم بدهید دشت لبریز گلاب است اگر امکان دارد برگی از آن گلِ صدبرگ نشانم بدهید اربعین نیست حدیثی که فراموش شود شعلۀ عشق، نه آن است که خاموش شود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1012@ShereHeyat
🔹یک اربعین اندوه و هجران...🔹 سحر چون پیک غم از در درآید شرار از سینه، آه از دل برآید درای کاروانی از وطن دور به گوش جان ز دیوار و در آید گمانم کاروان اهل‌بیت است که سوی کعبهٔ دل با سر آید گلاب از چشم هر آلاله، جاری‌ست که عطر عترت پیغمبر آید پس از یک اربعین اندوه و هجران به دیدار برادر، خواهر آید همان خواهر که غوغا کرده در شام همان ریحانهٔ پیغمبر آید همان خواهر که با سِحر بیانش به هر جا آفریده محشر آید همان خواهر که کس نشناسد او را به باغ لاله‌های پرپر آید... اگر از کربلا، غمگین سفر کرد کنون از گَرد ره، غمگین‌تر آید نوای «وای وای» از جان زهرا صدای «های های» حیدر آید از این دیدار طاقت‌سوز ما را همه خون دل از چشم تر آید غم‌آهنگی به استقبال یک فوج کبوترهای بی‌بال و پر آید بیا با این کبوترها بخوانیم سرودی را که شام غم سرآید: «گمانم کربلا شد عمه! نزدیک که بوی مُشک ناب و عنبر آید به گوشم عمه! از گهوارهٔ گور در این صحرا، صدای اصغر آید مهار ناقه را یک دم نگه‌دار که استقبال لیلا، اکبر آید ولی ای عمه! دارم التماسی قبول خاطر زارت گر آید، در این صحرا مکن منزل که ترسم دوباره شمر دون با خنجر آید» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1007@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹بخوان دعای فرج را🔹 بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب که روزگار، بسی فتنه زیر سر دارد تو در هجوم حوادث، صبور باش، صبور که صبر میوۀ شیرین‌تر از ظفر دارد در آستان ولا، جای ناامیدی نیست بهشت پاک اجابت هزار در دارد دل شکسته بیاور، که با شکسته‌دلان نسیم مهر خدا، لطف بیشتر دارد بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است که شام خسته‌دلان مژدۀ سحر دارد صفا بده دل و جان را به شوق روز وصال مسافر دل ما، نیّت سفر دارد زمین چو پر شود از عدل، آسمان‌ها را شمیم غنچۀ نرگس، ز جای بردارد بخوان دعای فرج را، زِ پشت پردۀ اشک که یار، چشم عنایت به چشم تر دارد دهند مژده به ما از کنار خیمۀ سبز که آخرین گل سرخ از شما خبر دارد مراقبت بکن از دل، که یوسف زهرا زِ پشت پردۀ غیبت به ما نظر دارد برآر دست دعایی، که دست مهر خدا حجاب غیبت از آن ماه‌روی بردارد غروب و دامنۀ نور آفتاب و شفق بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/126@ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹اذن ورود🔹 تو ای مرغ شباهنگم، به حسرت بال و پر وا کن صدای کوبۀ در شد، برو زهرا تو در وا کن به نزد او ببر با خود، سلام از من درود از من که این مهمان ناخوانده، گرفت اذن ورود از من.. حضور او بُوَد آری، کلید قفل در بسته به هر جا می‌گذارد پا شود بارِ سفر بسته ولی می‌داند این مهمان، که اینجا خانۀ وحی است که دور شمع این محفل، پُر از پروانۀ وحی است نشسته بر لب زهرا، دعای عافیت‌سوزی: خدایا حرمت این در، مبادا بشکند روزی مدینه در خیال خود، غم ما را تجسم کن میان گریۀ حسرت، تو با زهرا تبسم کن :: مدینه! بعد پیغمبر، چه محزون و غم‌انگیزی بهارت در سفر رفت و تو مهمان‌دار پاییزی مدینه بعد پیغمبر، ندیدی روز خوش دیگر امان از بی‌وفایی‌ها، امان از چرخ بازیگر.. مدینه بعد پیغمبر، مصیبت سر به هر سو زد خودم دیدم که گلزارش، میان شعله می‌سوزد.. مدینه بعد پیغمبر، تو با زهرا مدارا کن علی مظلوم و تنها شد، گره از کار او وا کن مدینه بعد پیغمبر، در این گلشن چه دیدی تو؟ صدای قلب زهرا را، ز پشت در شنیدی تو 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2489@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹صبرِ خدایی🔹 دل بی‌شکیب از غم فصل جدایی است جان، بی‌قرار لحظهٔ وصل خدایی است این شامِ هجر نیست، که باشد شب وصال این روزِ مرگ نیست، که روز رهایی است این زهر نیست، شربتِ شیرین آرزوست این کوزه نیست، چشمهٔ حاجت‌روایی است هرگز ننالم از غمِ بیگانه، ای دریغ رنجی که من کشیده‌ام از آشنایی است شد روزگارِ من، سپری سال‌های سال با همسری، که شیوهٔ او بی‌وفایی است من در وطن غریبم و تنها، کسی نگفت این شاهد شهید مدینه، کجایی است یارانِ من، ز باغ وفا گل نچیده‌اند! آیینِ مهرورزیِ آنان، ریایی است در تنگنای سینهٔ من، این دل صبور آیینهٔ مجسّمِ صبرِ خدایی است دارم هزار عقده به دل، باز طبعِ من مثل نسیم، عاشق مشکل‌گشایی است :: فرمود با برادر خود: غنچهٔ مرا با خود بِبَر، که بوی خوش آشنایی است تو باغبانِ گلشنِ عشق و شهادتی این ارغوانِ عاشقِ من، کربلایی است فردا که تیر، بوسه به تابوت من زند بال و پرِ بلندِ عروجِ نهایی است دانی که در بقیع چرا چلچراغ نیست؟ خورشید، بی‌نیاز ز هر روشنایی است... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/974@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹شهر شهادت🔹 از باغ گفت و از غم بی‌برگ و باری‌اش از باغبان و زمزمه‌های بهاری‌اش از شاهدان سایه‌نشین حرم، کسی همراه او نبود که آید به یاری‌اش آن مهربانِ از وطن آواره، بسته شد با دست ظلم، دفتر شب‌زنده‌داری‌اش در جای جای شهر شهادت، هنوز هست هر لاله‌ای نشانه‌ای از داغداری‌اش هرجا که سوخت قامت شمعی در انتظار خون گریه کرد و آب شد از سوگواری‌اش دروازۀ مدینه پس از آن وداع تلخ تنها نشسته است به چشم‌انتظاری‌اش غم‌نامۀ شهید خراسان شنیدنی‌ست کو طاقتی که شرح دهم بی‌قراری‌اش؟ با این جگر که خون شده، حاجت به زهر نیست انگور، مرهمی‌ست بر آن زخم کاری‌اش «زهرا» کجاست تا که ببیند در این چمن پژمرده گشت و سوخت گل یادگاری‌اش شمعی که از مدینه به توس آمد و گداخت آتش به جان فاطمه زد اشک جاری‌اش یک روز خوش ندید پس از تو «جواد» تو فریاد از صبوری و از بردباری‌اش در بوستان او «شفق»! از خار کم مباش فیضی ببر به قدر خود از هم‌جواری‌اش 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3423@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مسافر🔹 مدینه! بی تو شب من سحر نمی‌گردد شب فراق، از این تیره‌تر نمی‌گردد مدینه! شب همه شب با ستاره‌های صبور بگو که شام غریبان سحر نمی‌گردد مدینه! از همۀ نخل‌های تشنه بپرس مگر کسی که سفر رفت برنمی‌گردد؟ مدینه! سکه به نامم زدند و نیست شبی که دست و دامنم از اشک، تر نمی‌گردد مدینه! سینۀ من تنگ شد در این غربت چرا مدار فلک تندتر نمی‌گردد؟ مدینه! گوشۀ غربت چه عالمی دارد کسی ز راز دلم باخبر نمی‌گردد مدینه! در عَجَبم من، که خوشۀ انگور چرا ز آه دلم شعله‌ور نمی‌گردد؟ مدینه! چشم مرا انتظار کرد سپید چه شد که یوسف من جلوه‌گر نمی‌گردد مدینه حاصل عمرم اگر نمی‌آید حدیث عمر، چرا مختصر نمی‌گردد؟ مدینه! بی گلِ روی «جواد»، دست و دلم رضا به بستن بار سفر نمی‌گردد مدینه! کاش برادر امیدواری داشت که خواهر از پی او دربه‌در نمی‌گردد مدینه! کاش به این آرزو دلم خوش بود: که بعدِ من پسرم خون‌جگر نمی‌گردد مدینه! مردم نوغان گریستند ولی کسی چو مادر من نوحه‌گر نمی‌گردد مدینه! پشت سر من گلاب اشک بریز مسافر تو به این شهر برنمی‌گردد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3421@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹افضل اعمال🔹 صبح فراقِ ما، شده از شام، تارتر دل داغدار و، سینه از او داغدارتر دل شد نشان تیر غم و، در مصاف عشق پیدا نشد، حریفی از این کهنه‌کارتر ای خنده! بر لبم منشین، یک نفس که هست از عمرِ گل وفای تو بی‌اعتبارتر ای اشک! با تو عهد وفا بسته‌ام، چرا چون گل شود ز گریۀ ابر بهار، تر چندان که اُنس با غم هجران گرفته‌ایم ترسم که روز وصل شود کار، زارتر وقتی که هست، اَفضَل اعمال، انتظار عاشق‌تر آن‌که از همه چشم‌انتظارتر یَابنَ‌الحسن! به دیدن تو مستحق‌تر است چشمی که شد به یاد تو گوهرنثارتر هر دل که سوخت از غم هجران شب فراق گردد به صبحِ وصلِ تو، امیدوارتر چون ماهی جدا شده از آب، می‌شود هر لحظه بی‌حضور تو دل بی‌قرارتر... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2940@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹دست نوازش🔹 از اسب فرود آی و ببین دختر خود را بنشان روی دامن، گلِ نیلوفر خود را تنها مرو ای همسفر، از خیمه به صحرا همراه ببر، باغ گل پرپر خود را تا قلب سکینه، کمی آرام بگیرد بگذار روی شانهٔ گل‌ها، سر خود را... با رفتن خود، ای گل داودی زهرا پاییز مکن، باغ بهارآور خود را بگذار که تا روی تو را سیر ببینم آرام کنم، خاطر غم‌پرور خود را یوسف به تماشای تو آمد، که بپوشی پیراهن دل‌بافتهٔ مادر خود را در هیچ دلی، ذرّه‌ای اندوه نماند بگشاید اگر لطف تو بال و پر خود را گر بر سر آنی، که به مهمانی خنجر در باغ شهادت، بِبَری حنجر خود را چون موج بکش، بر سَرِ این ساحل غمگین یکبار دگر، دست نوازشگر خود را... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/853@ShereHeyat
علیه‌السلام علیه‌السلام 🔹سایۀ سر🔹 من که شور عاشقی در سینه و سر داشتم صد هزار آیینۀ غم، در برابر داشتم هر شب از سامرّه در «سرداب غیبت» تا سحر روی صحبت در مدینه با پیمبر داشتم صبحدم آتش گرفت از آه سوزانم چمن سر چو از سجادۀ سبز دعا برداشتم باغ شد لبریز از خونِ دلِ آلاله‌ها باغبان می‌رفت و من چشمی ز خون تر داشتم لاله‌ها می‌سوختند از داغِ من چون چلچراغ بس‌که من در سینه داغ شعله‌پرور داشتم ای سرافراز دو عالم! ای شکوه سرو‌ها! در بلندای حضورت سایۀ سر داشتم ای تو با من مهربان‌تر از نسیم آشنا اُنس و الفت با تو از گل، نازنین‌تر داشتم ای سراپا عطر یاسین، ای بهارستان وحی! بی تو من حال شقایق‌های پرپر داشتم.. لطف زهرا داد امشب تا سحر تسکین مرا آشنایی با نوازش‌های مادر داشتم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5790@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹ستارۀ صبح🔹 تو ای تجلّی عصمت! ظهور خواهی کرد به جام لاله، شراب طهور خواهی کرد تو صبح روشن عشقی که با تبسم خود جهان شب‌زده را غرق نور خواهی کرد به یک نگاه تو دل‌ها به هم شود نزدیک به یک اشاره که از راه دور خواهی کرد دلم شکیب ندارد، ولی یقین دارم که سنگ را به نگاهی، صبور خواهی کرد برای آن‌که پُر از عطر انتظار شوند سحر به خاطرِ گل‌ها، خطور خواهی کرد صفای خیمۀ سبزت کجا، بهشت کجا؟ بهشت را تو سرای سرور خواهی کرد نشسته، منتظر رجعتت، ستارۀ صبح قسم به کعبه! که روزی ظهور خواهی کرد خدا گواست که سیمای کعبه را آن روز به یک دو بوسه پُر از شوق و شور خواهی کرد تو باغ را به طوافِ بهار خواهی بُرد و داغ را ز دل لاله، دور خواهی کرد به دشت کرببلا، دعوت از شقایق‌ها به میهمانی بزمِ حضور خواهی کرد برای آن که بپیچد عبیر یاسین، باز ز کوچه‌های مدینه، عبور خواهی کرد کنار آیۀ عصمت، در آستان بقیع تمام سورۀ غم را، مرور خواهی کرد قسم به پرچم سرخ شفق، خدا داند شمیمِ یادِ تو، از ما بلا بگرداند 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5787@ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹شمیم نفس صبح🔹 باشد که دلم، راهبری داشته باشد از عالم بالا، خبری داشته باشد تا با مدد معرفت، از خاک بر افلاک اندیشۀ سیر و سفری داشته باشد تا چند توان زیست در این ظلمت تردید باید شبِ هجران سحری داشته باشد تا چند بسوزد بشر از آتشِ بیداد چون لاله دلِ شعله‌وری داشته باشد؟ تا چند قرار است در این باغِ شقایق داغِ دل و خونِ جگری داشته باشد؟ حیف است که گهوارۀ دختر بشود گور وز مِهر گریزان پدری داشته باشد تا چند بشر، دل بسپارد به تَغافل در وادی حیرت گذری داشته باشد؟ تا چند بَرَد سجده به بت‌های زر و زور با لات و هُبل سِرّ و سَری داشته باشد؟ باید که خدا از پیِ روشنگریِ خلق پیغامی و پیغام‌بری داشته باشد باید که خدا بت‌شکنی را بفرستد تا در کفِ همّت، تبری داشته باشد شب، این شبِ تاریک و نفس‌گیر و غم‌افزا باید که مبارک سحری داشته باشد هر جا چمنی بود ببوسید که شاید از پیک بهاری، خبری داشته باشد هان! می‌رسد از دور شمیم نفس صبح صبحی که پیام ظفری داشته باشد صبحی که به همراهیِ پیغام رسالت مضمون طربناک و تری داشته باشد صبحی که دهد مژدۀ پیغمبر موعود با خود خبر معتبری داشته باشد صبحی که دهد بویِ دل انگیز محمّد تا باغ، صفای دگری داشته باشد آن مهر که در «هفدهم ماه» برآمد شاید که به ما هم نظری داشته باشد انجیل خبر داد به عیسی که همین است گر مادر هستی پسری داشته باشد از پرتو انوار رُخش وام گرفته‌ست گر وادی سینا شجری داشته باشد آمد که فرود آورد از اوجِ تکبر شاهی که شکوهی و فری داشته باشد می‌خواست که از کنگرۀ کاخ مداین آیینۀ عبرت اثری داشته باشد با آمدنش سرد شد آتشکدۀ فارس حاشا که پس از این شرری داشته باشد سوگند به سرچشمۀ کوثر که همین است گر نخلۀ طوبی ثمری داشته باشد در گلشنِ ایجاد، مُحال است که هستی از این گل شاداب‌تری داشته باشد پیراهن او را برسانید به یعقوب تا دیدۀ روشن‌نگری داشته باشد شاید که به شکرانه بریزد به قدومش خورشید اگر مشت زری داشته باشد مهتاب سِزَد بر سر راهش بنشیند وز نقره‌فشانی هنری داشته باشد با مشعل توحید فراز آمد از این راه تا نوع بشر، راهبری داشته باشد با خُلق عظیمش هیجان داد به دل‌ها تا نخل وفا برگ و بری داشته باشد تا راه به جایی ببرد، نالۀ مظلوم فریادرَس دادگری داشته باشد با خویش نماز شب و ذکر سحر آورد تا نالۀ عاشق اثری داشته باشد تا باز کند پنجره‌ای رو به خدا، دل تا دیده سوی دوست، دری داشته باشد جبریل امین، در حرمش عرض ادب کرد تا در صف عشاق سری داشته باشد سیمرغ دل ما به حریمش نَبَرد راه از عشق مگر بال و پری داشته باشد خورشید بَرَد رشک بر آن کس که ز مهرش اندوختۀ مختصری داشته باشد از جملۀ خوبان جهان، دل به «علی» بست تا شمسِ نبوّت قمری داشته باشد با عترت او هر که وفا کرد امید است از آتش دوزخ سپری داشته باشد ای کاش «شفق» نیز به امّیدِ وصالش از کوچۀ رندان گذری داشته باشد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4875@ShereHeyat
| 💠 (صلوات‌الله‌علیه‌وآله) «مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُم‏» هركس گروهى را دوست داشته باشد، (روز جزا) با آن‌ها محشور می‌شود. 📗 بشارة المصطفى، ‏ج۲، ص۷۵ 🔹حشر با محبوب🔹 پیغمبر ما که منجی انسان‌هاست این گفتۀ او امید بخشِ جان‌هاست دل بستۀ هر گروه باشید امروز در روز جزا، حشر شما با آن‌هاست 📝 @ShereHeyat
| (علیه‌السلام) «لَا یَزَالُ الدُّعَاءُ مَحْجُوباً حَتَّى یُصَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» پیوسته دعا در حجاب است (و به اجابت نمی‌رسد) تا زمانی که بر محمد و آلش صلوات فرستاده شود. 📗 الکافی، ج‏۲، ص۴۹۱ 🔹صلوات بعد از دعا🔹 هرچند دعای عاشقان پر دارد زیباییِ پرواز کبوتر دارد در پرده بُوَد اجابت اما صلوات بفرست که آن حجاب را بر‌دارد 📝 @ShereHeyat
| 💠 (علیه‌السلام) «إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلا الله» از ستم کردن بر کسی که جز خدا مددکاری ندارد پرهیز کن. 📗 الکافی، ج۲، ص۳۳۱ 🔹پرهیز از ستم🔹 خوشوقت کسی که جز وفا کارش نیست پابندِ ستم، جانِ سبک‌بارش نیست پرهیز کن از ستمگری، در هر حال در حق کسی که جز خدا، یارش نیست 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مسیح عترت🔹 بر او سلام که شایستۀ سلام است او که از سلالۀ اِبن الرّضا، بِنام است او که هاشمی‌نسب و فاطمی‌مرام است او که یادگار برومند ده امام است او به شهر سامره، مصداق فیض عام است او به نور و جلوۀ رخسار ماه او، صلوات جمال گلشن توحید را تبسم اوست مسیح عترت اطهار را تجسم اوست کلیم با شجر طور در تکلم، اوست که دومین حسن، اِبن الرّضای سوم اوست ز حادثات جهان، جان‌پناه مردم اوست به هر که راه برد در پناه او، صلوات خدای خوانده به حُسن جمال خود، حَسَنش ستارۀ سحری، خوشه‌چين انجمنش شفای دیدۀ یعقوب، بوی پیرهنش که دیده ماه فلک، گل بریزد از دهنش؟ شمیم وحی خدا می‌تراود از سخنش به عطر و رایحۀ دل‌بخواه او، صلوات ستارگان همه‌شب شمع محفلش هستند فرشتگان به ادب در مقابلش هستند موالیان خداجوی سائلش هستند معاشران همه محو فضائلش هستند به آیه آیۀ قرآن که در دلش هستند شده‌ست سورۀ قرآن گواه او، صلوات نگاه او، به گل تازه‌چیده می‌ماند شمیم او، به گلاب چکیده می‌ماند لبش، به غنچۀ شبنم ندیده می‌ماند قدش، به سرو ز نور آفریده می‌ماند دلش به پاکی صبح و سپیده می‌ماند به سجدۀ سحر و صبحگاه او صلوات امام گفت که یک‌رنگ باش و یک‌رو باش برای سنجش اعمال خود ترازو باش برای خدمت و ایثار دست و بازو باش مباش در پی شهرت ولی خداجو باش همیشه یاد خدا و عنایت او باش به اوج و منزلت دیدگاه او، صلوات کسی که مهر و محبت مرام مهدی اوست کسی که قسط و عدالت پیام مهدی اوست کسی که فتح و ظفر در قیام مهدی اوست کسی که ختم امامت به نام مهدی اوست سلامت دو جهان، در سلام مهدی اوست به جذبه‌های بدیع نگاه او، صلوات 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1783@ShereHeyat
| 💠 (علیه‌السلام) «يَا بُنَيَّ، اِصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ مُرّاً» فرزندم! در راه حق پایداری کن، هرچند تلخ باشد. 📗 الكافی، ج۲، ص۹۱ 🔹پایداری در راه حق🔹 در عشق، رواست جان‌نثاری کردن حق را باید، همیشه یاری کردن در یاری حق صبور باشید، صبور تلخ است اگر چه پایداری کردن 📝 @ShereHeyat
علیهاالسلام فرازی از یک 🔹مژدۀ سعادت🔹 الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت به خاک‌بوسی راهت فرشته عادت داشت سلام بر تو که ماه جمادی الاول ز جلوۀ تو به رخ، هالۀ مسرّت داشت... سلام بر تو و بر هر زنی که از آغاز به پاس پیروی‌ات از حجاب زینت داشت تو از همان شجر پاک عصمت آمده‌ای که ریشه در دل قرآن و جان عترت داشت تو دست‌پرور آن مادر گران‌قدری که قلب پاک پیمبر به او ارادت داشت تو سر بر آینۀ سینه‌ای گذاشته‌ای که بوسه‌گاه نبی بود و عطر جنت داشت تو زیر سایۀ آن گلبُنی بزرگ شدی که هر چه داشت شکوفایی از نبوت داشت ندیده دیدۀ تاریخ چون تو بانویی که حق به گردن آزادی و عدالت داشت چه بانویی که پس از دختر رسول الله به هر زنی که تصوّر کنی شرافت داشت چه بانویی که ز فیض هدایت معصوم مقام و منزلتی هم‌تراز عصمت داشت چه بانویی که صبوری نمود چون زهرا چه بانویی که به قدر علی شهامت داشت چه بانویی که به حدّ کمال در همه حال اراده داشت، وفا داشت، عزم و همّت داشت... چه بانویی که همه عمر در نیایش شب هزار بار ز خود تا خدای هجرت داشت... دل تو بود پر از التهاب شوق حسین که لحظه لحظۀ عمرت از این حکایت داشت حسین نیز به شایستگی نثار تو کرد هر آنچه عاطفه و التفات و رأفت داشت نبود حاجت بوسیدن گلوی حسین حسین با تو هزاران هزار حجت داشت حسین از تو جدایی نداشت در هر حال مگر به خاطر اُنسی که با شهادت داشت... من و مکارم اخلاق زینبی؟ هیهات! کجا برابر خورشید ذره جرأت داشت تو آن یگانه اسیری که در چهل منزل به دوش خستۀ خود کوهی از رسالت داشت تو خطبه خواندی و بر هم زدی اساس ستم ستمگر از سخنت جا به خاک ذلّت داشت تو خطبه خواندی و در چهره‌ات تجسم یافت علی که در سخنش آیت فصاحت داشت پیام خون و شرف را به شام و کوفه رساند صدای روح‌نوازت که رنگ محنت داشت... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1795@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹تقدیر🔹 سال‌ها پیش در این شهر، درختی بودم یادگار کهن از دورۀ سختی بودم هرگز از همهمۀ باد نمی‌لرزیدم سایه‌پرودِ چه اقبال و چه بختی بودم به برومندیِ من بود درختی کم‌تر رشد می‌کردم و می‌شد تنه‌ام محکم‌تر من به آیندۀ خود روشن و خوش‌بین بودم باغ را آینه‌ای سبز به‌ آیین بودم روزها تشنۀ هم‌صحبتیِ با خورشید همه‌شب هم‌نفسِ زهره و پروین بودم ریشه در قلب زمین داشتم و سر به فلک برگ‌هایم گلِ تسبیح به لب، مثل ملَک ...ناگهان پیک خزان آمد و باد سردی باغ شد صحنۀ طوفان بیابان‌گردی در همان حال که احساس خطر می‌کردم، نرم و آهسته ولی با تبر آمد مردی تا به خود آمدم، از ریشه جدا کرد مرا ضربه‌هایش متوجّه به خدا کرد مرا حالتی رفت که صد بار خدایا کردم از خدا عاقبت خیر تمنّا کردم گر چه از زخمِ تبر روی زمین افتادم آسمان‌سِیر شدم، مرتبه پیدا کردم از من سوخته‌دل بال و پری ساخته شد کم‌کم از چوب من، آن‌روز دری ساخته شد تا نگهبان سراپردۀ ماهم کردند، هر چه «در» بود در آن کوچه، نگاهم کردند از همان روز که سیمای علی را دیدم همه‌شب تا به سحر چشم به‌راهم کردند مثل خود تشنۀ سیراب نمی‌دیدم من این سعادت را در خواب نمی‌دیدم من بارها شاهد رُخسار پیمبر بودم مَحرم روز و شبِ ساقی کوثر بودم تا علی پنجه به این حلقۀ در می‌افکند به‌خدا از همهٔ پنجره‌ها سر بودم دست‌های دو جگر‌گوشه که نازم می‌کرد، غرق در زمزمه و راز و نیازم می‌کرد به سرافرازی من نیست دری روی زمین متبرّک شدم از بال و پر روح‌الامین سایۀ وحی و نبوت به سرم بوده مدام به‌خدا عاقبت خیر، همین است همین هر زمانی که روی پاشنه می‌چرخیدم جلوۀ روشنی از نور خدا می‌دیدم از کنار در، اگر فاطمه می‌کرد عبور موج می‌زد به دلم آینه در آینه، نور سبزپوشان فلَک، پشت سرش می‌گفتند «قل هو‌الله احد»، چشم بد از روی تو دور سورۀ کوثری و جلوۀ طاها داری «آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری» دیدم از روزنِ در، جلوۀ احساسش را دست پرآبله و گردش دستاسش را دیده‌ام در چمن سبز ولایت، هرروز عطر اَنفاس بهشتی و گل یاسش را زیر آن سقف گِلین، عرش فرود آمده بود روح، همراه ملائک به درود آمده بود هر گرفتار غمی، ‌حلقه بر این در می‌زد هر که از پای می‌افتاد به من سر می‌زد آیۀ روشن تطهیر در این کوچه، مدام شانه در شانۀ جبریلِ امین پر می‌زد یک طرف شاهد نجوای یتیمان بودم یک طرف محو شکوفایی ایمان بودم من ندانستم از اوّل، که خطر در راه ‌است عمر این دل‌خوشی زودگذر کوتاه ‌است دارد این روز مبارک، شب هجران در پی شب تنهایی ریحان رسول‌الله ‌است مانده بودم که چرا آینه را آه گرفت؟ یا پس از هجرت خورشید، چرا ماه گرفت؟ رفت پیغمبر و دیدم که ورق برگشته مانده از باغ نبوت، گلِ پرپر‌گشته مَهبط وحی جدا گِریَد و، جبریل جدا مسجد و منبر و محراب و حرم، سرگشته هست در آینۀ باغ خزان‌دیده، ملال نیست هنگام اذان، صوت دل‌انگیز بلال همه حیرت‌زده، افروختنم را دیدند دیده بر صحن حرم دوختنم را دیدند بی‌وفایان همه، آن‌روز تماشا کردند از خدا بی‌خبران سوختنم را دیدند سوختم تا مگر از آتش بیداد و حسد، چشم‌زخمی ‌به جگر گوشۀ یاسین نرسد هیچ آتش به جهان این همه جان‌سوز نشد شعله این‌قدر، فراگیر و جهان‌سوز نشد جگرم سوخت، ولی در عجبم از شهری، که دل‌افسرده از این داغ توان‌سوز نشد آه از این شعله که خاموش نگردد هرگز داغ این باغ، فراموش نگردد هرگز سوخت در آتشِ بیداد رگ و ریشه و پوست پشت در این علی است و همۀ هستی اوست یادم از غفلت خویش آمد و با خود گفتم حیف آن روز به نجّار نگفتم، ای دوست: تو که در قامت من صبر و رضا را دیدی، بر سر و سینۀ من میخ چرا کوبیدی؟ همه رفتند و به جا ماند درِ سوخته‌ای دفتری خاطره از آتشِ افروخته‌ای سال‌ها طی شد از آن واقعۀ تلخ و، هنوز هست در کوچه ما چشمِ به در دوخته‌ای تا بگویند در این خانه کسی می‌آید «مژده، ای دل که مسیحا نفسی می‌آید» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/24@ShereHeyat
ای فاطمه را شمیم! کی می‌آیی؟ جان‌بخش‌تر از نسیم! کی می‌آیی؟ «یَابنَ الشُّهُبِ الثاقِبَه» کی می‌تابی؟ «یَابنَ النَّبَإِ العَظیم» کی می‌آیی؟ 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹بهار زندگی‌ام!🔹 کسی که بی تو سَرِ صحبتِ جهانش نیست تحمّل غم هجر تو، در توانش نیست کسی که سوخته از انتظار، می‌داند دل از فراق تو جسمی بود، که جانش نیست کسی که روی تو را دید یک نظر، چون خضر چگونه آرزوی عمر جاودانش نیست؟! کسی که درک کند دولت حضور تو را نیاز گوشۀ چشمی به دیگرانش نیست نه التفات به طوبی کند، نه میل بهشت که بی حضور تو، حاجت به این و آنش نیست به خاک پای تو سوگند، ای همیشه بهار! گلی که بوی تو دارد، غمِ خزانش نیست بهار زندگی‌ام در خزان نشست بیا «بهار نیست به باغی که باغبانش نیست» کنارِ تربتِ زهرا تو گریه کن! که کسی به جز تو با خبر از قبر بی‌نشانش نیست بیا و پرده ز راز شهادتش، بردار پسر که بی‌خبر از مادرِ جوانش نیست... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2177@ShereHeyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستی از جنس یاس و نیلوفر شد در آن خانه آسیاگردان گرچه سنگم، ولی دلم می‌خواست جان او را شوم بلاگردان 📹 شعرخوانی استاد @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹دل سنگ آب شد🔹 کوه بودم، بلند و باعظمت روی دامان دشت جایم بود قد کشیدم ز خاک تا افلاک ابرها، فرش زیر پایم بود شب که چشم ستاره روشن بود نور مهتاب، دل ز من می‌برد صبح، چون آفتاب سر می‌زد اولین پرتوش به من می‌خورد دفتر وحی حق که روز به روز جلوه‌اش سبز و سبزتر بادا در بیان شکوه من، دارد آیۀ «والجبال اوتادا» سینه‌ام را اگر که بشکافند لعل و الماس دیدنی دارم از گذشت زمان و «دحو الارض» خاطراتی شنیدنی دارم... صبح یک روز چشم وا کردم ضربۀ تیشه بود گوش خراش تخته سنگی شدم جدا از کوه اوفتادم به دست سنگ تراش پتک سنگین و تیشۀ پولاد سهم من از تمام هستی شد حکم تقدیر و سرنوشت این بود نام من «آسیای دستی» شد گرچه از بازگشت خویش به کوه پس از آن روزگار نهی شدم این سعادت ولی نصیبم شد که جهیز عروس وحی شدم گوشۀ خانه‌ای مرا بردند که حضور بهشت آن‌جا بود برترین سرپناه روی زمین بهترین سرنوشت آن‌جا بود دستی از جنس یاس و نیلوفر شد در آن خانه آسیاگردان گرچه سنگم، ولی دلم می‌خواست جان او را شوم بلاگردان هر زمان گرد خویش چرخیدم می‌شنیدم تلاوت قرآن روح سنگین و سخت من کم‌کم تازه شد از طراوت قرآن راز خوش‌بختی مرا چه کسی جز خداوند دادگر داند کی گمان داشتم مرا روزی جبرئیل امین بگرداند به مقامی رسیده‌ام که چنین بوسه‌گاه فرشتگان شده‌ام مثل رکن و مقام کعبه عزیز در نگاه فرشتگان شده‌ام بارها شد که با خودم گفتم: ای که داری به کار نان دستی! کاش هرگز ز خاطرت نرود وام‌دار چه خانه‌ای هستی؟ خانۀ آسمانی خورشید خانۀ روشن ستاره و ماه خانۀ وحی، خانۀ قرآن خانۀ «انّما یُریدُ الله» از همین خانه تا ابد جاری‌ست چشمۀ فیض، چشمۀ احسان سایبانِ معطّرِ این جاست سورۀ «هل أتی علی الانسان» آسیابم ولی یقین دارم که پناهنده‌ام به سایۀ نور سرنوشت مرا دگرگون کرد اشک زهرا و ذکر آیۀ نور یاس یاسین که با دعای پدر آیۀ نور بود تن‌پوشش داشت دستی به دستۀ دستاس دست دیگر گلی در آغوشش در محیطی که هر وجب خاکش فخر بر آفتاب و ماه کند آرزو می‌کنم که گاه به من دختر کوچکی نگاه کند گرچه از بازتاب گردش من نان این خانه برقرار شده‌ست شرمسارم از این‌که می‌بینم دست زهرا جریحه‌دار شده‌ست رفت خورشید وحی و آمد شب سر نزد از ستاره سوسویی صبح از کوچۀ‌ بنی‌هاشم شد بلند آتش و هیاهویی تا بدانم چه اتّفاق افتاد تا ببینم هر آنچه بوده درست دل به دریا زدم به خود گفتم: «چشم‌ها را دوباره باید شست» دیدم آن روز صبح منظره‌ای که به خود مثل بید لرزیدم آتشم زد شرار دل وقتی شعله‌ها را به چشم خود دیدم در همان آستانه‌ای کز عرش قدسیان را به آن نظرها بود اشک چشم ستارگان می‌ریخت بین دیوار و در خبرها بود من به حسرت نگاه می‌کردم باغ گل را میان آتش و دود جز خدا هیچ‌کس نمی‌داند که چه آمد به روز یاس کبود با همان دست عافیت‌پرور که پرستاری پدر می‌کرد از امام زمان خود یاری در هیاهوی پشت در می‌کرد هیزم آوردن، آتش افروزی سهم هر رهگذر نبود ای کاش خبر ناشنیده بسیار است خبر میخ در نبود ای کاش دست خورشید را که می‌بستند شرح این ماجرا کبابم کرد آنچه پشت در اتّفاق افتاد سنگم امّا ز غصّه آبم کرد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1941@ShereHeyat
علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹عدالت مظلوم🔹 علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت اگر به حرمت این خانه‌زاد کعبه نبود سحاب رحمت حق، بارش مدام نداشت سوادِ چشم علی را، اگر نمی‌بوسید به راستی حَجَرُالاَسوَد استلام نداشت قسم به عشق و محبّت، پس از رسول خدا وجود هیچ‌کس این‌قدر فیض عام نداشت علی، مقیم حرم‌خانۀ صبوری بود که داشت منزلت و دَعوِی مقام نداشت اگرچه دست کریمش پناه مردم بود و هیچ روز نشد شب، که بار عام نداشت چشیده بود علی، طعم تنگدستی را که غیر نان و نمک سفره‌اش طعام نداشت اگرچه بود زره، بر تن علی بی‌پشت اگرچه تیغۀ شمشیر او، نیام نداشت به بردباری این بت‌شکن، مدینه گریست که داشت قدرت و تصمیم انتقام نداشت اگرچه باز نکردند لب به پاسخ او علی، مضایقه از گفتن سلام نداشت علی، عدالتِ مظلوم بود و تنها ماند دریغ، امّت او شرم از آن امام نداشت به باغ وحی جسارت نمود گلچینی که از مروّت و مردی نشان و نام نداشت شکست حرمت و گم شد قِداسَتِ حَرَمی که قدر و قُرب کم از مسجدالحرام نداشت شدند آتش و پروانه آشنا، روزی که شمع سوخت ولی فرصت تمام نداشت کسی وصیّت او را نخواند یا نشنید که آفرین به بلندای آن پیام نداشت :: تو آرزوی علی بودی ای گل یاسین! دریغ و درد که این آرزو دوام نداشت حضور فصل خزان را به چشم خود دیدی که با تو فاصله بیش از سه چار گام نداشت در آن فضای غم‌انگیز فضّه شاهد بود که غنچه طاقت غوغا و ازدحام نداشت چرا کنار تو، نشکفته پرپرش کردند مگر شکوفۀ آن باغ احترام نداشت؟ «شفق» نشست به خون تا همیشه وقتی دید «نماز نافله خواندی ولی قیام نداشت» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/121@ShereHeyat