eitaa logo
شعر هیأت
9.5هزار دنبال‌کننده
917 عکس
163 ویدیو
13 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹غریب‌تر...🔹 می‌بینمت میانۀ میدان غریب‌تر یعنی که از تمام شهیدان غریب‌تر میدان چقدر دستخوش عمروعاص‌ها بر نیزه است یکسره قرآن غریب‌تر می‌بینمت که خسته و مجروح می‌روی می‌بینم از همیشه‌ات ای جان غریب‌تر در غربت بقیع، شبانگاه می‌وزد موسیقی ملایم باران غریب‌تر باران مگر بیاید و کاری کند دریغ آنجا گل است وقت بهاران غریب‌تر... هر شب شمیم گمشدۀ یاس با تو بود هر روز در مدینه کماکان غریب‌تر افسوس کوفه‌کوفه خوارج هنوز هست رسم نفاق -سکۀ رایج- هنوز هست او کیست بر نخیله که خنجر کشیده است شولا میان معرکه بر سر کشیده است سنگر گرفته پشت سرت در پناه نخل خود را کنار از آن همه لشکر کشیده است کوفی‌ست... بر سیاهی پیشانی‌اش کسی، تصویر ابن‌ملجم دیگر کشیده است... پرتاب کرده دشنۀ مسموم، ناگهان آتش از آن به خانۀ حیدر کشیده است بر دوش کوچه‌های مدائن چه می‌کنی؟ در ازدحام لشکر خائن چه می‌کنی؟ وقت جهاد با تو موافق نبوده‌اند یک روز بین معرکه صادق نبوده‌اند در برگ‌ریز حادثه‌ها رنگ باختند انگار از تبار شقایق نبوده‌اند آن شبه مردها که فقط طعنه می‌زدند با چشم‌های شب‌زده، عاشق نبوده‌اند گویی تو را به دوش پیمبر ندیده‌اند در اقتدا به چشم تو لایق نبوده‌اند گیرم شبی حدیث کسا را نخوانده‌اند یک صبح نیز چشم به مشرق نبوده‌اند؟ والشمس و والضحی مگر از یاد رفته بود مردان آفتابی سابق نبوده‌اند حتی تو را به معرکه تکفیر کرده‌اند قومی که غیر آینۀ دق نبوده‌اند عمار کو که عرصه سراسر غبار شد ابر سیاه تفرقه‌ها آشکار شد ترکیب‌بند، شعله‌ور از آه می‌شود این بند آخر است که کوتاه می‌شود انگار در مدینه دلم سینه می‌زند یا در بقیع همنفس چاه می‌شود گویی امام بین حرم راه می‌رود تا شهر غرق ذکر هوالله می‌شود ترکیب‌بند از جگرم قطعه قطعه‌ای‌ست نذر ضریح گمشدۀ ماه می‌شود اینجا نشسته جامه‌دران گریه می‌کنم شهری از استغاثه‌ام آگاه می‌شود... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1729@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹تنهاترین🔹 نشستم گوشه‌ای از سفرۀ همواره رنگینت چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت به عابرها تعارف می‌کنی دار و ندارت را تو آن باغی که می‌ریزد بهشت از روی پرچینت کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفت‌هایت حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت دهان وا می‌کند عالم به تشویق حسین اما دهانِ رحمة للعالمین وا شد به تحسینت تو دینِ تازه‌ای آورده‌ای از دیدِ این مردم که با یک گل کنیزی می‌شود آزاد در دینت مُعزّ المؤمنین خواندن مُذلّ المؤمنین گفتن، اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت، برای تو چه فرقی دارد، ای والتین و الزیتون که می‌چینند مضمون آسمان‌ها از مضامینت بگو با آن سفیرانی که هرگز برنمی‌گشتند خدا واداشت جبرائیل‌هایش را به تمکینت بگو تا تیغ برداریم اگر جنگ است آهنگت بگو تا تیغ بگذاریم اگر صلح است آیینت خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت تو را پایین کشیدند از سر منبر که می‌گفتند: چرا پیغمبر از دوشش نمی‌آورد پایینت درون خانه هم محرم نمی‌بینی، تحمل کن که می‌خواهند، ای تنهاترین! تنهاتر از اینت تو غم‌های بزرگی در میان کوچه‌ها دیدی که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت سر راهت می‌آمد آن‌که نامش را نخواهم برد برای آن‌که عمری تازه باشد زخم دیرینت برای جاریِ اشکت سراغ چاره می‌گردی که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد چه می‌شد مثل مادر نیمۀ شب بود تدفینت صدایت می‌زند اینک یتیمت از دل خیمه که او را راهی میدان کنی با دست آمینت هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟ نمک‌نشناس آن دستی که روزی بوده مسکینت دعا کن زخم غم‌هایت بسوزاند مرا یک عمر نصیبم کن نمک از سفرۀ همواره رنگینت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3273@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مرهم🔹 میان هجمۀ غم‌ها اگر پناه ندارد حسین هست نمی‌گویم او سپاه ندارد حسین مرهم زخم برادر است و غمی نیست زمانه حرمتشان را اگر نگاه ندارد حسین هست که سر روی شانه‌اش بگذارد حسین هست نیازی به تکیه‌گاه ندارد میان لشکر او مرد مانده؟ آه نمانده درون خانۀ خود یار دارد؟ آه ندارد زمانه تلخ‌ترین زهر را به کام حسن ریخت دلاوری که به جز ترک جنگ، راه ندارد کسی که صلح حسن را غلط شمرد، ندانست امام مفترض الطاعة اشتباه ندارد درید قلب حسین آن چنان ز داغ برادر که احتیاج به گودال قتلگاه ندارد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3369@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹کدام داغ...🔹 روی تو از نسیم سحر دلنوازتر گیسوی توست از شب یلدا درازتر روی تو باز بود و در خانهٔ تو باز ای چشم‌هایت از همه مهمان‌نوازتر هرگز یتیم‌های مدینه ندیده‌اند از ذکر مهربان حسن چاره‌سازتر صلح تو شد دلیل سرافرازی حسین ای از تمام اهل جهان سرفرازتر اما شریک زندگی‌ات دشمن تو بود مولا کدام داغ از این جانگدازتر؟ از تیرها نگفتم و تابوت زخمی‌ات طاقت نداشتم بشود روضه باز تر... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/979@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹بدرقۀ تیرها🔹 اگر خدا به زمین مدینه جان می‌داد و یا به آن در و دیوارها دهان می‌داد كه جای من بسرایند از غریبی تو شنیدن غزلی كوه را تكان می‌داد خدا نخواسته حتماً و گر نه می‌دانم كه از شنیدن یك شعر، كوه جان می‌داد پس از علی شایع بود كه شبانه هنوز غریبه‌ای به یتیمان كوفه نان می‌داد غریبه‌ای كه اگر دیگران غمش دادند همیشه شادی خود را به دیگران می‌داد غریبه‌ای كه تو بودی و مثل بغض علی گلوی تو خبر از زخم و استخوان می‌داد درون خانۀ خود تا غروب كردی آه به غربت تو لب آفتاب اذان می‌داد... شهاب‌های جهان می‌شدند خون جگرت زمین اگر كه غمت را به آسمان می‌داد پر ملائكه تابوت را بغل می‌كرد اگر كه بدرقۀ تیرها امان می‌داد شبیه آتش ماندی به زیر خاكستر زبانه‌های تو را كربلا نشان می‌داد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1726@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹چند سالی بعد...🔹 بارها از سفره‌اش با اینکه نان برداشتند روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند مردم این شهرِ در ظاهر مسلمان، عاقبت با صدای سکه دست از دینشان برداشتند بر سر همسایگانش سایه‌ای پر مهر داشت از سرش هر چند روزی سایه‌بان برداشتند بذر ننگین جسارت بر تن معصوم را این جماعت کاشتند و دیگران برداشتند دست‌هایی که بر آن تابوت تیر انداختند چند سالی بعد چوب خیزران برداشتند 📝 🌐 shereheyat.ir/node/973@ShereHeyat
علیه‌السلام علیه‌السلام فرازی از یک 🔹دو آسمان🔹 دو جلوۀ ابدی از درخششی ازلی به خُلق و خو، دو محمد؛ به رنگ و بو، دو علی دو آسمان که زمین مملو از ارادتشان دوشنبه‌های جهان تشنۀ زیارتشان چگونه باید از این وصف جاودانه نوشت دو سرو باغ بهشت‌اند خوش به حال بهشت دو سرگذاشته بر شانه‌های پیغمبر و در مباهله اَبنائنای پیغمبر به عزت و عظمت داده‌اند نام و نشان دو باوقار که خون علی‌ست در رگشان نگاه روشنشان آیه آیه اَلرَّحمان و در تلاقی بحرین لؤلؤ و مرجان چگونه سر نگذارد جهان به محضرشان که مهربانِ خدا، فاطمه‌ست مادرشان به یک نگاه هزاران کمیت می‌سازند دو مصرع‌اند که یک شاه‌بیت می‌سازند سلوک هر دو برادر میان یک راه است مسیر روشنشان قُربةً اِلی الله است اگر شتاب کنند و اگر درنگ کنند اگر که صلح کنند و اگر که جنگ کنند به یک نماز شبیه است عمر این دو امام که گاه وقت قعود است و گاه وقت قیام در اوج غربت و غیرت یکی‌ست یاورشان دو مقتدا دو برادر، که صبر خواهرشان برای خواهر حیرت‌زده چه سخت گذشت غمی که خورده گره با دو تشت، آه دو تشت یکی که خون جگر داده است زینب را میان غربت خانه شکست زینب را یکی که... آه چه می‌گویم، آه... بزم شراب و خیزران و دل زینب و نگاه رباب 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4240@ShereHeyat
🔹نجف تا کربلا🔹 برای حلقۀ انگشتر گیتی نگین باشد نجف باید که دُرّ آسمان‌ها و زمین باشد دهانِ کعبه هم در وصف حالش باز می‌ماند اگر که روزِ میلادِ امیرالمؤمنین باشد اگرچه این سفر را دوست دارم، باز می‌خواهم صفر باشد، به دوشم بار باشد، اربعین باشد نجف تا کربلا را من پیاده می‌روم حتی اگر در زیر پایم هر قدم میدانِ مین باشد غبارِ کربلا بر چهره و دُرّ نجف در چشم خوش آن صبحِ قیامت که هم آن باشد هم این باشد بدونِ ترس، سر بر سجده خواهم بُرد ای مولا اگرچه صد هزاران ابن ملجم در کمین باشد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4226@ShereHeyat
🔹شاهراه آسمان🔹 بر شاهراه آسمان پا می‌گذارم این کفش‌ها دیگر نمی‌آید به کارم آورده‌ام آهِ دلِ جامانده‌ها را سنگینی آن بغض‌ها شد کوله‌بارم آواره‌تر از رودها، صحرا به صحرا خود را به امواج خروشان می‌سپارم پاداش حج، در هر قدم! اجر کمی نیست شکر خدا این گونه طی شد روزگارم خرما تعارف می‌کند، لبخند شوقی از پینه‌های دست‌هایش شرمسارم تیر هزار و سیصد و هشتاد و هشت است تا کربلا زخم تنت را می‌شمارم این ازدحام شهر، خلوتگاه راز است من هم دلم را با تو تنها می‌گذارم ذکر مصیبت می‌کند لب‌های خشکت بر زخم‌های تو چگونه خون نبارم؟ در کربلای غربت تو، تاب ماندن... از کربلایت پای برگشتن ندارم من آمدم، بی‌شک تو هم می‌آیی آخر ای مهربان! ای روشنی‌بخشِ مزارم! از راه برمی‌گردم اما از تو هرگز... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3263@ShereHeyat
🔹امیری حسین🔹 هوا پر شد از عطر نام حسین به قربان عطر پراکنده‌اش چه سرمست و شورآفرین می‌رود سپاهی به دیدار فرماندهش هوایی شدم، مقصدم کربلاست کجا از همین سرزمین بهتر است؟ برای رسیدن به آغوش تو هوای خوش اربعین بهتر است چه باکی‌ست از پای تاول زده به عشق تو طی می‌شود این مسیر نمانده‌ست چیزی به کرب‌وبلا امیری حسینٌ و نعم الامیر غریبم به آغوش تو دلخوشم اسیرم به عشقت شدم مبتلا در این روزها آرزویم شده فقط کربلا کربلا کربلا مرا مادرم از همان کودکی به شیرینی نام تو شیر داد پدر با خودش برد هیأت مرا به من مهر و سربند و زنجیر داد دلم خوش به داروی دیدار توست حبیبم حسین و طبیبم حسین غریبانه در کربلا خفته‌ای نگاهی به من کن، غریبم حسین قدم می‌گذاری به صحن بهشت به یاد شهیدان والامقام بگو با دلی عاشق و بی‌قرار به لب‌های عطشان مولا سلام 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1705@ShereHeyat
🔹آفتاب پنهان🔹 نگاه می‌کنم از آینه خیابان را و ناگزیری باران و راه‌بندان را «من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب» و بغض می‌کنم این شعرِ پشت نیسان را چراغ قرمز و من محو گل‌فروشی که حراج کرده غم و رنج‌های انسان را کلافه هستم از آواز و ساز، از چپ و راست بلند کرده کسی لای‌لای شیطان را چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد چقدر آه کشیدم شهید چمران را ولیعصر... ترافیک... دود... آزادی... گرفته گرد و غبار اسم این دو میدان را غروب می‌شود و بغض‌ها گلوگیرند پیاده می‌روم این آخرین خیابان را... «عزیز» مثل همیشه نشسته چشم به راه نگاه می‌کند از پشت شیشه، باران را دو هفته‌ای‌ست که ظرف نباتمان خالی‌ست و چای می‌خورم و حسرت خراسان را سپرده‌ام قفس مرغ عشق را به عزیز و گفتم آب دهد هر غروب گلدان را عزیز با همه پیری، عزیز با همه عشق به رسم بدرقه آورده آب و قرآن را سفر مرا به کجا می‌برد؟ چه می‌دانم همین که چند صباحی غروب تهران را... صدای خوردن باران به شیشهٔ اتوبوس نگاه می‌کنم از پنجره بیابان را نگاه می‌کنم و آسمان پر از ابر است چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را... چقدر تشنه‌ام و تازه کربلای یک است چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را نسیم از طرف مشهدالرضاست... ولی نگاه کن! حرم سرور شهیدان را... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/993@ShereHeyat
زآن یار دل‌نوازم شُکری‌ست با شکایت گر نکته‌دان عشقی، بشنو تو این حکایت بی‌مُزد بود و مِنَّت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی‌عنایت رندان تشنه‌لب را آبی نمی‌دهد کس گویی ولی‌شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کآن‌جا سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت... در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی! ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان، وین راه بی‌نهایت ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایۀ عنایت... عشقت رسد به فریاد ار خود به‌سان حافظ قرآن زِ بَر بخوانی در چارده روایت 📝 #حافظ_شیرازی 🌐 shereheyat.ir/node/4252 ✅ @ShereHeyat
💠 (صلوات‌الله‌علیه‌وآله) «اَلْبَخِيلُ مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ يُصَلِّ عَلَيَّ» بخيل کسی است كه مرا نزد او ياد كنند و بر من صلوات نفرستد. 📗 مكارم الأخلاق، ص۳۱۲ 🔹صلوات🔹 در مِهر پیامبر حیات است حیات در نور هدایتش نجات است نجات خواهی که تو را بخیل نشمارد کس بفرست پس از نام «محمد» صلوات @ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله علیهم‌السلام فرازی از یک 🔹فصل هجرت🔹 ارزانی کمال تو، قلب سلیم بود مستی هر پیامبر از این شمیم بود آنجا که شرح خلقت آدم نوشته شد وصف تو در کتاب به خلق عظیم بود مردی به نام احمد، از این راه می‌رسد این حادثه، نوشتهٔ عهد قدیم بود کوری چشم ظلمت شب راهه، مثل نور تنها نگاه آینه‌ات مستقیم بود فرعون نفس ساحر ما را چه خوش گرفت محو عصای معجزهٔ تو کلیم بود پر زد خدیجه همچو ابوطالب از حرم آن فصل، فصل هجرت دو یاکریم بود این زخم‌ها به سینهٔ تو غالب آمده‌ست دشوارتر ز شعب ابی‌طالب آمده‌ست... با آن‌که خلقت است طفیل امیری‌ات دم می‌زنی به نزد خدا از فقیری‌ات حتّی به کودکی ز خدا جلوه داشتی خورشید، خانه داشت به دندان شیری‌ات با آن‌که تاج و تخت سلیمان هم از خداست معراج می‌رویم ز فرش حصیری‌ات کمتر به شرح سورهٔ هود آستین گشا می‌ترسم آیه‌ها ببرد سمت پیری‌ات آفاق را چو آیهٔ انفاق زنده کرد از پابرهنگان خدا دستگیری‌ات با آن‌که ناز می‌دمد از سر بلندی‌ات شوق نماز می‌چکد از سر به زیری‌ات کوری چشم سامری از جنس نور هست هارون‌ترین وصّی خدا در وزیری‌ات وقتی سخن ز لطف بهار ولی شکفت بر غنچهٔ لبان تو نام علی شکفت دنیا شنید نام علی را بهار شد چابک‌ترین غزال فضیلت شکار شد با آن‌که آفتاب تو سایه نداشته‌ست خورشید آن امام تو را سایه‌وار شد از چشمۀ حماسۀ تو آب خورده بود برقی که میهمان تب ذوالفقار شد آری برای مرحب و عمرو بن عبدود حتی شکست خوردن از او افتخار شد هر چند برکه بود در آغاز خود غدیر جوشید و رودخانه‌ شد و آبشار شد آن صبح بر محاسن او خون نشسته بود؟ یا باغ یاس چهرۀ او لاله‌زار شد؟ شمشیر را به فرق عدالت نشانده‌اند چیزی مگر ز مزد رسالت نخوانده‌اند؟ آن‌جا که جلوه‌های شب قدر پر گشود اوصاف کوثر تو در آفاق رخ نمود در شرق آسمانی پهلوی دخترت خورشید بوسه‌های تو گرم طلوع بود وقتی که عطر فاطمه آهنگ باغ داشت شوق قناری لب تو داشت این سرود: بر روشنای خانۀ هارون من سلام بر دامن طلوع حسین و حسن درود حتماً پس از تو دختر تو داشت احترام! حتماً مدینه فاطمه را بعد تو ستود یک مژدۀ تو فاطمه را شاد کرده بود: تو زود می‌رسی به من ای بی‌قرار، زود این چند روزِ دختر تو چند سال بود دلتنگ نام تو ز اذان بلال بود باغ تو با دو یاسمن آغاز می‌شود با غنچه‌های نسترن آغاز می‌شود آری، بقای دین تو با همت حسین در شور نهضت حسن آغاز می‌شود آیات از عقیق لبش شهره می‌شود راه حجاز از یمن آغاز می‌شود! در صبح صلح او که پر از عطر کربلاست هفتاد و دو گل از چمن آغاز می‌شود صلحش اگر چه ختم نمی‌شد به ساختن از هرم طعنه سوختن آغاز می‌شود این غصه بعد مرگ به پایان نمی‌رسد این داغ، تازه از کفن آغاز می‌شود آن‌قدر تیر بوسه به تابوت می‌زند تا خون ز صفحۀ بدن آغاز می‌شود آری تنی که از اثر زهر شد کبود ای کاش در کنار مزار تو دفن بود ما مانده‌ایم و معنی مکتوم این کتاب ما مانده‌ایم و مستی معصوم این شراب تا هفت پرده راز حسینت عیان شود گفتیم هفت مرتبه تکبیر با شتاب پایین ز منبر آمدی، آغوش واکنان یعنی دلت نداشت به هنگام گریه، تاب این نور از تو بود که بر شانه‌ات نشست جز آفتاب جای ندارد بر آفتاب... حتی به وقت مرگ اجازه نداده‌ای از سینه‌ات جدا شود آن عطر و بوی ناب حالا نگاه کن که ز صحرای کربلا این‌گونه، دختر تو، تو را می‌کند خطاب: «این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست» نامت هزار مرتبه از قلب و جان گذشت آری مگر ز یاد خدا می‌توان گذشت؟ هر تازه لقمه‌ای که به دست فقیر رفت از سفرۀ کرامت این خاندان گذشت حتی مناره‌ها همه در وجد آمدند وقتی که نامت از سر باغ اذان گذشت دیگر چگونه بین زمین تاب آوری؟ وقتی بُراقت از سر هفت آسمان گذشت در اشتیاق روی تو از جان گذشته‌ایم «دنیا غم تو نیست که نتوان از آن گذشت» دیدیم بستر تو و گفتیم که چه زود باید ز پیش آن پدر مهربان گذشت گیرم که باغ زنده بماند در این خزان آخر چگونه می‌شود از باغبان گذشت؟ چون حمزه تا همیشه کنار اُحُد بمان آه ای پدر کنار یتیمان خود بمان 📝 🌐 shereheyat.ir/node/51@ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹ای آبروی آب!🔹 ای روشنی آینه! ای آبروی آب! اسلام تو حل کرد همه مسئله‌ها را از چلّه نشینیِ حرا، تا شب معراج طی کرده‌ای، ای روح دعا! مرحله‌ها را از بس که نوازش ز تو دیدند گل و خار برداشتی از روی زمین فاصله‌ها را دل‌ها همه پابند به زنجیر هوس بود از مِهر شکستی همهٔ سلسله‌ها را از خاک به افلاک رساندی به محبت بی‌زاد و سفر مردم و بی‌راحله‌ها را رسم تو وفا بود و، نصیب تو جفا شد ای کرده نهان در دل شیدا، گِله‌ها را دندان تو را گرچه شکستند، تو گفتی تأثیر دعای سحر و نافله‌ها را ای سنگ صبوری که پذیرفته‌ای از مِهر در خلوت خود تنگ‌ترین حوصله‌ها را گل‌ها همه دارند به رخ گرد یتیمی آوارهٔ صحرا مکن این قافله‌ها را با زمزمهٔ وحی به آوای دل‌انگیز بال و پر پرواز بده چلچله‌ها را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1027@ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹سلام بر تو🔹 سلام بر تو ای رسول! نه! علیکم السلام که پیشتازِ هر سلامی و شروعِ هر کلام تو می‌رسی و من نشسته‌ام که خوش نداشتی کسی به پایت ای بزرگ! پا شود به احترام به پای تو که ایستاده آسمان به حرمتت تویی که پیشِ دخترت همیشه می‌کنی قیام! تبسّمت جوابِ خشم‌ها و کینه‌های دهر فقط نگاه کن! سکوتِ تو پُر است از پیام یتیم بودی و پدر شدی برای امّتی مسیح هم نمی‌رسد در امتش به این مقام نمازها به نامِ نامی‌ات عروج می‌کنند فقط به عشقِ نام تو بلال می‌رود به بام صراطِ مستقیم می‌شود مسیرِ کوچ تو و روح زندهٔ تو می‌شود دوازده امام... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1037@ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹چه اعجازی🔹 چه اعجازی‌ست در چشمش، که نازل کرده باران را گلستان می‌کند لبخند‌های او بیابان را بزرگان از همان اول به پایش سجده می‌کردند مدائن از سرِ تعظیم ویران کرد ایوان را... میان شانه‌هایش می‌درخشد قرص خورشیدی که روزی در تجارت‌ها بحیرا دیده بود آن را عذاب دوری از کویش، خیال دیدن رویش پریشان می‌کند نزدیک سیصد سال، سلمان را نیازی نیست هنگام فتوحاتش به شمشیری فقط کافی‌ست طولانی کند تحریر قرآن را به غیر از دوستی با اهل‌ بیت اجری نمی‌خواهد نمک از سفره‌اش برداشتی، مشکن نمکدان را ولی چندی‌ست زهرا روز و شب از گریه بی‌تاب است علی این روزها باید بسازد بیت‌الاحزان را علی، شب با چراغی خانه‌ها‌ی شهر را می‌گشت ملول از دیو و دد‌ها آرزو می‌کرد انسان را نَفَس در سینه‌ام تنگ است، از این ماجرا بگذر مجالی تا فدای نَفسِ پیغمبر کنم جان را همین کافی‌ست مقبول تو باشد بیتی از شعرم که لبخند تو زیبا می‌کند اشعار حَسّان را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3385@ShereHeyat
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد‎ بر سینه نشست و از وفاداران شد‎ با زهر، دلت دشت شقایق گردید‎ با تیر، جنازۀ تو گلباران شد #محمدجواد_غفورزاده ✅ @ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹دشت لاله🔹 شرط محبت است به‌جز غم نداشتن آرام جان و خاطر خرم نداشتن از غیر دوست روی نمودن به سوی دوست الا خدای در همه عالم نداشتن... گر سر به یک اشارۀ ابرو طلب کند سر دادن و در ابروی خود خم نداشتن معشوق اگر دو دیده پر از خون پسنددش عاشق به‌جز سرشک دمادم نداشتن گر کام تلخ و لخت جگر خواهد از کسی در کاسه جای شهد به‌جز سم نداشتن... زان‌سان که خورد سودۀ الماس مجتبی درهم نکرد روی خود، اهلاً و مرحبا... در تاب رفت و تشت به بر خواند و ناله کرد آن تشت را ز خون جگر دشت لاله کرد خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد نبود عجب که خون جگر ریخت در قدح عمریش روزگار همین در پیاله کرد... نتوان نوشت قصۀ درد دلش تمام ورنه توان ز غصه هزاران رساله کرد... آه از دل مدینه به هفت آسمان گذشت آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت از چیست یا رسول که بر خوان ابتلا گردون تو را و آل تو را می‌زند صلا؟... ای عرش! گوشواره مگر گم نموده‌ای زیرا که گه به یثربی و گه به کربلا طوفان نوح پیش وی از قطره کمتر است گو کائنات جمله بگریند برملا ذکر مصیبت شهدا چند می‌کنی؟ آتش زدی به جان و دل مرد و زن، دلا! بس کن دمی ز تعزیه، مدح نبی سرای چون اصل این طریقه بکا باشد و ولا مدح نبی سرای که بی‌مدحت رسول خدمت نشد ستوده و طاعت نشد قبول... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3368@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹در حوالی غربت🔹 یک عمر در حوالی غربت مقیم بود آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود خورشید بود و ماه از او نور می‌گرفت تا بود، آسمان و زمین را رحیم بود سر می‌کشید خانه به خانه محله را این کارهای هر سحر این نسیم بود آتش زبانه می‌کشد از دشت سبز او چون گلفروش کوچهٔ طور کلیم بود این چند روزه سایهٔ یثرب بلند شد چون حال آفتاب مدینه وخیم بود حقش نبود تیر به تابوت او زدن این کعبه در عبادت مردم سهیم بود بی‌سابقه‌ست حادثه اما جدید نیست این خانواده غربتشان از قدیم بود... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/983@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹آن شهیدی که...🔹 کیست او؟ آن‌که بین خانۀ خود مکر دشمن مجاورش بوده‌ست او که انگار در تمام قرون هرچه غربت معاصرش بوده‌ست او که از روزهای کودکی‌اش شعله در خانۀ دلش افتاد دم‌ به‌ دم داغ ظهر عاشورا در نفس‌های آخرش بوده‌ست نه فقط شد مدینه مدیونش کربلا میوه داد از خونش آن شهیدی که سیدالشهدا هر شب جمعه زائرش بوده‌ست صلح او تیغ در نیام علی‌ست کربلا جلوۀ قیام علی‌ست باطن تیغ مرتضاست یکی فرق قصه به ظاهرش بوده‌ست آن زمان که مسافری خسته لب گشوده به طعنه و توهین میزبان در عوض فقط فکرِ آب و نان مسافرش بوده‌ست «دوستان را کجا کند محروم او که با دشمنان نظر دارد» دشمنش میهمان سفرۀ اوست چه‌ رسد آن‌که شاعرش بوده‌ست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3274@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹بعد مدت‌ها...🔹 سکه‌ها ایمانشان را برد، بیعت‌ها شکست یک به یک سردارها رفتند قیمت‌ها شکست دست بدعت جانماز از زیر پای او کشید در شب شومی که قبح هتک حرمت‌ها شکست خنجر مأموم بر پای امامش زخم زد قامت دین را نماز بی‌بصیرت‌ها شکست دشمنان زخمش زدند و دوستان زخم زبان آه، این آیینه را سنگ ملامت‌ها شکست زهر جعده تلخ‌تر از صلح تحمیلی نبود زهر را نوشید و بغضش بعد مدت‌ها شکست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1725@ShereHeyat
رفتی تو و داد از دل دنیا برخاست از پای نشست هرکه از جا برخاست از داغ غم تو قلب آهن شد آب آه از دل ذوالفقارِ مولا برخاست #غلامرضا_شکوهی ✅ @ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹یتیم آمده‌ام...🔹 مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد خدا که در حرم امن خویش راهت داد هجوم جهل و خرافه، هجوم تاریکی خدا پناه در آن دورۀ سیاهت داد خدا؟ کدام خدا؟ آن خدای بی‌مانند همان که عصمت پرهیز از گناهت داد همان که جان نجیب تو را مراقب بود همان که سینۀ خالی از اشتباهت داد توان و توشه به پایان رسیده بود، ولی خدا رسید به فریاد و زاد راهت داد بگو که نعمت پروردگار پنهان نیست خدا که دست تو را خواند و دستگاهت داد خدا که چشم تو را با نماز روشن کرد خدا که فرصت تشخیص راه و چاهت داد چقدر واقعۀ آسمانی و شفاف خدا به یمن دعاهای صبحگاهت داد خدا که عاقبتی خیر و خوش عطایت کرد خدا که آینه را نور با نگاهت داد قسم به روز، که خورشید شمع خانۀ توست قسم به شب که خدا برتری به ماهت داد خدا که اشک تو را جلوۀ گهر بخشید خدا که شعلۀ روشن به جای آهت داد خدا که جان تو را از الهه‌ها پیراست خدا که غلغلۀ قوم لا الهت داد... یتیم آمده‌‌ام، مانده‌‌ام، پناهم ده مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد؟ 📝 🌐 shereheyat.ir/node/57@ShereHeyat