eitaa logo
شعر هیأت
9.2هزار دنبال‌کننده
894 عکس
162 ویدیو
12 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیهاالسلام 🔹دختر اِنّا فَتَحنا🔹 انتقامش را گرفت این‌گونه با اعجازِ آه آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه قصۀ کرب‌وبلا را دختری تغییر داد کاخ‌ها ویرانه شد، ویرانه‌اش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه دختر اِنّا فَتَحنا اشک می‌ریزد ولی گریه‌های او ندارد رنگ زاری هیچ‌گاه بر سرش می‌ریخت خاک از بام‌ها، می‌سوختند دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه بین طوفان، غنچه و گل سر در آغوش هم‌اند او به زینب یا که زینب می‌بَرَد بر او پناه تا شود زهرا، فقط یک کارِ باقی مانده داشت شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه چون زبانش بند می‌آمد خجالت می‌کشید با سرِ بابا سخن می‌گفت، اما با نگاه آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه ماند داغِ نالۀ من بر دل دشمن، فقط خیزران وقتی که خوردی زیر لب می‌گفتم آه جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی عمه می‌جنگید با دستان بسته، بی‌سلاح اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر این امانت دار را شرمنده‌تر از این مخواه بعد از این هرجا که رفتی با تو می‌آیم پدر پای من زخمی‌ست اما روبه‌راهم روبه‌راه... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4836@ShereHeyat
در عشق چرا به جان و تن فکر کنیم؟ تا اوست چرا به خویشتن فکر کنیم؟ گل کرد حماسهٔ حسینی تا ما یک لحظه به غربت حسن فکر کنیم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1031@ShereHeyat
علیه‌السلام علیه‌السلام 🔹دو آسمان🔹 دو جلوۀ ابدی از درخششی ازلی به خُلق و خو، دو محمد؛ به رنگ و بو دو علی دو آسمان که زمین مملو از ارادتشان دوشنبه‌های جهان تشنۀ زیارتشان چگونه باید از این وصف جاودانه نوشت دو سرو باغ بهشت‌اند خوش به حال بهشت دو سرگذاشته بر شانه‌های پیغمبر و در مباهله اَبنائنای پیغمبر به عزت و عظمت داده‌اند نام و نشان دو باوقار که خون علی‌ست در رگشان نگاه روشنشان آیه آیه اَلرَّحمان و در تلاقی بحرین لؤلؤ و مرجان چگونه سر نگذارد جهان به محضرشان که مهربانِ خدا، فاطمه‌ست مادرشان به یک نگاه هزاران کمیت می‌سازند دو مصرع‌اند که یک شاه‌بیت می‌سازند سلوک هر دو برادر میان یک راه است مسیر روشنشان قُربةً اِلی الله است اگر شتاب کنند و اگر درنگ کنند اگر که صلح کنند و اگر که جنگ کنند به یک نماز شبیه است عمر این دو امام که گاه وقت قعود است و گاه وقت قیام در اوج غربت و غیرت یکی‌ست یاورشان دو مقتدا دو برادر، که صبر خواهرشان برای خواهر حیرت‌زده چه سخت گذشت غمی که خورده گره با دو تشت، آه دو تشت یکی که خون جگر داده است زینب را میان غربت خانه شکست زینب را یکی که... آه چه می‌گویم، آه... بزم شراب و خیزران و دل زینب و نگاه رباب 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4240@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹بدرقۀ تیرها🔹 اگر خدا به زمین مدینه جان می‌داد و یا به آن در و دیوارها دهان می‌داد كه جای من بسرایند از غریبی تو شنیدن غزلی كوه را تكان می‌داد خدا نخواسته حتماً و گر نه می‌دانم كه از شنیدن یك شعر، كوه جان می‌داد پس از علی شایع بود كه شبانه هنوز غریبه‌ای به یتیمان كوفه نان می‌داد غریبه‌ای كه اگر دیگران غمش دادند همیشه شادی خود را به دیگران می‌داد غریبه‌ای كه تو بودی و مثل بغض علی گلوی تو خبر از زخم و استخوان می‌داد درون خانۀ خود تا غروب كردی آه به غربت تو لب آفتاب اذان می‌داد... شهاب‌های جهان می‌شدند خون جگرت زمین اگر كه غمت را به آسمان می‌داد پر ملائكه تابوت را بغل می‌كرد اگر كه بدرقۀ تیرها امان می‌داد شبیه آتش ماندی به زیر خاكستر زبانه‌های تو را كربلا نشان می‌داد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1726@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹آن شهیدی که...🔹 کیست او؟ آن‌که بین خانۀ خود، مکر دشمن مجاورش بوده‌ست او که انگار در تمام قرون، هرچه غربت معاصرش بوده‌ست او که از روزهای کودکی‌اش، شعله در خانۀ دلش افتاد دم‌ به‌ دم داغ ظهر عاشورا، در نفس‌های آخرش بوده‌ست نه فقط شد مدینه مدیونش، کربلا میوه داد از خونش آن شهیدی که سیدالشهدا، هر شب جمعه زائرش بوده‌ست صلح او تیغ در نیام علی‌ست، کربلا جلوۀ قیام علی‌ست باطن تیغ مرتضاست یکی، فرق قصه به ظاهرش بوده‌ست آن زمان که مسافری خسته، لب گشوده به طعنه و توهین میزبان در عوض فقط فکرِ آب و نان مسافرش بوده‌ست «دوستان را کجا کند محروم، او که با دشمنان نظر دارد» دشمنش میهمان سفرۀ اوست، چه‌ رسد آن‌که شاعرش بوده‌ست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3274@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹غریب‌تر...🔹 می‌بینمت میانۀ میدان غریب‌تر یعنی که از تمام شهیدان غریب‌تر میدان چقدر دستخوش عمروعاص‌ها بر نیزه است یکسره قرآن غریب‌تر می‌بینمت که خسته و مجروح می‌روی می‌بینم از همیشه‌ات ای جان غریب‌تر در غربت بقیع، شبانگاه می‌وزد موسیقی ملایم باران غریب‌تر باران مگر بیاید و کاری کند دریغ آنجا گل است وقت بهاران غریب‌تر... هر شب شمیم گمشدۀ یاس با تو بود هر روز در مدینه کماکان غریب‌تر افسوس کوفه‌کوفه خوارج هنوز هست رسم نفاق -سکۀ رایج- هنوز هست او کیست بر نخیله که خنجر کشیده است شولا میان معرکه بر سر کشیده است سنگر گرفته پشت سرت در پناه نخل خود را کنار از آن همه لشکر کشیده است کوفی‌ست... بر سیاهی پیشانی‌اش کسی، تصویر ابن‌ملجم دیگر کشیده است... پرتاب کرده دشنۀ مسموم، ناگهان آتش از آن به خانۀ حیدر کشیده است بر دوش کوچه‌های مدائن چه می‌کنی؟ در ازدحام لشکر خائن چه می‌کنی؟ وقت جهاد با تو موافق نبوده‌اند یک روز بین معرکه صادق نبوده‌اند در برگ‌ریز حادثه‌ها رنگ باختند انگار از تبار شقایق نبوده‌اند آن شبه مردها که فقط طعنه می‌زدند با چشم‌های شب‌زده، عاشق نبوده‌اند گویی تو را به دوش پیمبر ندیده‌اند در اقتدا به چشم تو لایق نبوده‌اند گیرم شبی حدیث کسا را نخوانده‌اند یک صبح نیز چشم به مشرق نبوده‌اند؟ والشمس و والضحی مگر از یاد رفته بود مردان آفتابی سابق نبوده‌اند حتی تو را به معرکه تکفیر کرده‌اند قومی که غیر آینۀ دق نبوده‌اند عمار کو که عرصه سراسر غبار شد ابر سیاه تفرقه‌ها آشکار شد ترکیب‌بند، شعله‌ور از آه می‌شود این بند آخر است که کوتاه می‌شود انگار در مدینه دلم سینه می‌زند یا در بقیع همنفس چاه می‌شود گویی امام بین حرم راه می‌رود تا شهر غرق ذکر هوالله می‌شود ترکیب‌بند از جگرم قطعه قطعه‌ای‌ست نذر ضریح گمشدۀ ماه می‌شود اینجا نشسته جامه‌دران گریه می‌کنم شهری از استغاثه‌ام آگاه می‌شود... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1729@ShereHeyat
🔹اشک شوق🔹 بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟! که روح سرکش من در زمان حال نبود مگو که هیچ به دریا نمی‌شود پیوست اگر که رود نبود و اگر زلال نبود تمام قاعده‌ها را شکست در هم عشق! بزرگ و کوچکی آن‌جا به سن و سال نبود در آن شلوغی اگر گم شدن بلد بودی خیال یافتن خویشتن محال نبود... قسم به آبلۀ پا و اشک شوقِ سلام که رنج راه، کم از لذت وصال نبود در آن مسیر دلم بس که یاد زینب کرد به چشم هر چه می‌آمد به جز جمال نبود زمین چه داشت اگر این طریق و جاده نبود؟ زمان چه داشت اگر این زمانِ سال نبود؟ کسی نگفت چرا پاسخ سؤالم را چه بود آن سفر آیا؟ اگر خیال نبود نشد که شرح دهم حال بی‌مثالم را که این دو خط غزل من، زبان حال نبود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3821@ShereHeyat
🔹فیض زیارت🔹 مگیر از زائرانت لحظه‌ای فیض زیارت را مبند این‌گونه بر یاران خود راه سعادت را گدایانت به شوق وصل می‌آیند و می‌گویند مگیر ای شاه از ما پاپتی‌ها این محبت را نجف تا کربلا عشق است، موکب موکبش رحمت خدا بخشیده انگاری به خُدامت سخاوت را چنان گِرد تو می‌آیند خَلقُ الله از هر سو تداعی می‌کند هر اربعین روز قیامت را تو با هفتاد و دو یارت به روی نیزه‌ها رفتی و آوردی کنار خویش هفتاد و دو ملت را اگر داغی به پا دارند تاول نیست می‌دانم زمین بوسیده در هر گام، پای زائرانت را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/957@ShereHeyat
🔹غوغای محشر🔹 پای زخم آلود من! طاقت بیاور می‌رسی صبح فردا محضر ارباب بی‌سر می‌رسی صبح فردا پابه‌پای اشک بانوی دمشق زخمی و رنجور... پابوس برادر می‌رسی ای دل بی‌تاب من! آرامشت را حفظ کن شک نکن فردا به آن غوغای محشر می‌رسی چشم گریانم! صبوری کن که پیش از آفتاب روبروی صحن گل‌های معطر می‌رسی چشم در چشم هزار آیینۀ بیرق به دوش وقت ندبه، در حرم‌های مطهر می‌رسی... یک قدم باقی‌ست تا آن اجتماع قلب‌ها می‌رسی ای دیده! با شور مکرر می‌رسی... رود رود گریه و لبیک و بیرق‌های سرخ یک ستون مانده... به آن دریای احمر می‌رسی کربلا... وقت اذان ظهر... روز اربعین لحظۀ ذکر مصیبت‌های خواهر می‌رسی عطر یاس دلنشینی می‌وزد در بادها پای من! روزی به خاک پاک مادر می‌رسی صبح نزدیک است... آری... صبح موعود عزیز حتم دارم که به آن روز مقدر می‌رسی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4262@ShereHeyat
دشت گام‌های جابر و عطیّه را یک‌هزار و چارصد بهار در بغل گرفته است خاک، زیر پوستش ردّ پای این دو را هنوز مثلِ خون تازه حفظ کرده است اوّلین مسافران اربعین هنوز هم در کنارِ ما پیاده سیر می‌کنند از عطیّه در خیال خود سؤال می‌کنم: «جابرِ هزار و چارصد بهار پیش مدفن غریب و بی‌نشان دوست را بی فروغ دیده‌اش، چگونه یافت؟ با کدام سوی چشم بی‌امان به سوی کربلا شتافت؟» پاسخ عطیّه یک کلام بود: «بوی تربت حسین» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3266@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹چهل منزل🔹 باز آمدم، از آن سفر مشکل آمدم با پای خود نرفتم اگر، با دل آمدم باز آمدم، اگرچه پناهم نمی‌شود سرشار از تو شوق نگاهم نمی‌شود این سرزمین که جلوه‌ای از محنت من است حس کرده‌ام خمیده‌تر از قامت من است این دشت پاره پاره پر از بوی آشناست تنها لباس یوسف این خاک بوریاست یک روز میهمان همین سرزمین شدیم هر یک برای حلقهٔ خاکی نگین شدیم این سرزمین که حرمت مهمان نمی‌شناخت این سرزمین که جمع عزیزان نمی‌شناخت این سرزمین حکایت حالی غریب داشت حال و هوای غمزده‌ای بی‌شکیب داشت در باد وحشتی ابدی زوزه می‌کشید گیسوی نخل‌ها همه آشفته می‌وزید با بادهای اوج‌نشین ضجه می‌زدند انگار آسمان و زمین ضجه می‌زدند شوم و غریب بود صدا در گلوی آب آشفته و تنیده به خون بود بوی آب در کام‌ها فقط عطش و زخم تیر بود در جام‌ها سکوت سراب و کویر بود... هر نیزه‌ای که رفت به آغوش آسمان یک کوه درد بود که بر دوش آسمان... دیدی که دل نمی‌کنم و با سر آمدی با سر به دستگیری از خواهر آمدی من روی ناقه و سر تو بر فراز نی دیدی چه رفت بر سرم از اهتزاز نی من خطبه خواندم و سر تو در میان تشت من زخم خوردم و سر تو بر فراز دشت من خطبه خواندم و به نگاهت نگاه من تو کهف خواندی و شدی آنجا پناه من روی لب تو نور و به کف، شام سنگ داشت با روشنی، سیاهی از آغاز جنگ داشت تا آیه‌ای شکفت و به روی لبت نشست دندان تو به سنگ‌ترین کینه‌ها شکست با کاروان خسته چهل منزل آمدی با موج‌های تب‌زده تا ساحل آمدی این خاک داغدیده کسی را پناه نیست باید به حال و روز همین خاک هم گریست... این خاک زخم‌های تنت را شمرده است این خاک مثل پیکر تو زخم خورده است داغی نشسته بر دلش از ماجرای تو خون گریه کرده وحش و طیور از برای تو این خاک با تو همدم و مأنوس گشته است این خاک با تو مأمن صدا فرشته است بگذار شرح خاطره را مختصر کنم این بار هم بدون تو قصد سفر کنم اینک منم سفیر تو ای پیکر عزیز این من سفیر قصهٔ تو ای سر عزیز دیگر برای قافله وقتی نمانده است از سرزمین پاک تو باید کشید دست... من می‌روم که قافله را رهبری کنم در شرح ماجرای تو پیغمبری کنم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1712@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹چراغ ماه🔹 برگشتم از رسالت انجام داده‌ام زخمی‌ترین پیمبر غمگین جاده‌ام ناباورانه از سفرم خیل خارها تبریک گفته‌اند به پای پیاده‌ام یا نیست باورم که در این خاک خفته‌ای یا بر مزار باور خود ایستاده‌ام بارانم و ز بام خرابه چکیده‌ام شرمندهٔ سه‌سالهٔ از دست داده‌ام زیر چراغ ماه سرت خواب رفته‌ام بر شانهٔ کجاوهٔ تو سر نهاده‌ام دل می‌زدم به آب و به آتش برای تو از خیمه‌ها بپرس که پروانه زاده‌ام چون ابر آب می‌شدم از آفتاب شام تا ذره‌ای خلل نرسد بر اراده‌ام 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1002@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹پیام‌آور خون شهدا🔹 مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند در همان گوشۀ گودال فدایم کردند دوستانم که نبودند بگریند به من دشمنانم همگی گریه برایم کردند هر کجا خواستم از پای درافتم دیدم کودکان دست گشودند و دعایم کردند خجلم از تو که گم گشته امانت‌هایت بر سر خار دویدند و صدایم کردند گریه‌ها داشتم از دوری روی تو ولی خنده‌ها بود که بر اشک عزایم کردند همرهانم که گرفتند غبار از محمل همه در خاک فتادند و رهایم کردند تا دم مرگ طرفدار تو بودم ای دوست دشمنان یکسره تحسین به وفایم کردند این اسارت همه جا عزّت من بود حسین که پیام آور خون شهدایم کردند... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1009@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹عمری به ما گذشت🔹 ما را که غیر داغ غمت بر جبین نبود نگذشت لحظه‌ای که دل ما غمین نبود هرچند آسمان به صبوری چو ما ندید ما را غمی نبود که اندر کمین نبود راهی اگر نداشت به آزادی و امید رنج اسارت، این همه شورآفرین نبود ای آفتابِ محمل زینب! کسی چو من از خرمن زیارت تو خوشه‌چین نبود تقدیر با سر تو مرا همسفر نبود در این سفر، مقدّر من غیر از این نبود گر از نگاه گرم تو آتش نمی‌گرفت در شام و کوفه، خطبهٔ من آتشین نبود در حیرتم که بی‌تو چرا زنده‌‏ام هنوز عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود ده روزهٔ فراق تو عمری به ما گذشت یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1004@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹یک کاروان دل🔹 به کربلای تو یک کاروان دل آوردم امانتی که تو دادی به منزل آوردم هزار بار به دریای غم فرو رفتم که چند دُرّ یتیمت به ساحل آوردم کبوتران حرم را، ز چنگ صیادان نجات داده و چون مرغ بسمل آوردم به جز رقیه که از پا فتاد پشت سرت تمام اهل حرم را به منزل آوردم شبی به محفل ویرانه‌ها، سرت شد شمع حدیث‌ها من از آن شمع و محفل آوردم اگر به سلسله بستند بازوی ما را حیات خصم تو را در سلاسل آوردم... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1011@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹ای پدر برخیز🔹 شفق نشسته در آغوشت ای سحر برخیز ستاره می‌رود از هوش، یک نظر برخیز کبوتری که به شوق تو بال در خون زد به بام عشق تو گسترده بال و پر برخیز چو من به حسرت یک چشم بوسه بر قدمت نشسته در ره تو خاک رهگذر برخیز رسیده زائر دل‌خسته‌ای ز غربت راه که مانده از سفری سرخ دربه در، برخیز شبانه‌های شب شام را دلم طی کرد به هُرم چلّه نشستم در این سفر برخیز کنون که خون دلم سرخ همچو لالهٔ دشت به چهره می‌چکد از چشم‌های تر برخیز یه یک اشاره بگویم: قسم به حرمت عشق سکینه آمده از راه، ای پدر! برخیز 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1010@ShereHeyat
🔹آه🔹 امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد باشد، ولی عاشق دل کم‌طاقتی دارد مشتاقی و مهجوری و دلتنگی و دوری این قسمت ما بود... هر کس قسمتی دارد جز آه چیزی در بساطم نیست، اما آه... گویند آهِ دلشکسته قیمتی دارد نذر زیارت داشتم از جانب «سردار» اینک ولی او با ضریحت خلوتی دارد این اربعین دنیا زیارتگاه یار ماست هر گوشه‌ای یک دلشکسته حاجتی دارد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4846@ShereHeyat
نذر زیارت داشتم از جانب «سردار» اینک ولی او با ضریحت خلوتی دارد 📝 🆔 instagram.com/shereheyat@ShereHeyat
🔹ای کوکب هدایت🔹 زآن یار دل‌نوازم شُکری‌ست با شکایت گر نکته‌دان عشقی، بشنو تو این حکایت بی‌مُزد بود و مِنَّت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی‌عنایت رندان تشنه‌لب را آبی نمی‌دهد کس گویی ولی‌شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کآن‌جا سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت... در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی! ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان، وین راه بی‌نهایت ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایۀ عنایت... عشقت رسد به فریاد ار خود به‌سان حافظ قرآن زِ بَر بخوانی در چارده روایت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4252@ShereHeyat
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم خاکستر تازۀ دلم را دیدم وقتی که به روی دوش مردم می‌رفت تشییع جنازۀ دلم را دیدم 📝  ✅ @ShereHeyat
🔹وقت وداع🔹 هر زمانی که شهیدی به وطن می‌آید گل پرپر شده در خاطر من می‌آید مادر پیر و زمین‌گیر تو با تابوتت مانده‌ام با چه زبانی به سخن می‌آید آخرین نامۀ تو نیمه‌تمام است چرا؟ آخرین نامه چرا بین کفن می‌آید؟ دستۀ سینه‌زن از جمع جوانان وطن به عزاداری هفتاد و دو تن می‌آید مثل هم‌سنگر دلسوخته‌ات وقت وداع کاری از ما به جز از بوسه زدن می‌آید؟ دهم ماه محرم، همه جا می‌گفتند: «باز تابوت شهیدان به وطن می‌آید» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3772@ShereHeyat
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من پس از تو جمع نکردیم جانماز تو را اتاق تو شده حالا نمازخانۀ من هنوز مثل همیشه دلم که می‌گیرد تویی مخاطب غم‌های دخترانۀ من بغل گرفته‌ام عکس تو را و می‌افتد به روی صورت تو اشک دانه دانۀ من دلم برای تو تنگ است بهترین بابا کجاست آغوشت؟ ها؟ کجاست خانۀ من؟ چقدر کار بزرگی‌ست دخترت بودن چقدر بار بزرگی‌ست روی شانۀ من 📝 🆔 instagram.com/shereheyat ✅ @ShereHeyat
💠 (صلوات‌الله‌علیه‌وآله) مَن أَجرَى اللهُ عَلَى يَدَيْهِ فَرَجاً لِمُسْلِمٍ فَرَّجَ اللهُ عَنهُ كُرَبَ الدُّنيَا وَ الآخِرَةِ خدا به دست هر كسی گشايشى براى مسلمانى پديد آرد، محنت دنيا و آخرت را از او بردارد. 📗 كشف الغمة، ج۱، ص۵۵۴ 🔹گره‌گشایی از کار مردم🔹 ای موجِ امید، راهی ساحل تو ای مهر و وفا عجین در آب و گل تو گر یک گِره از کار کسی باز کنی رنج دو جهان بَرَد خدا از دل تو 🌐 shereheyat.ir/node/1727@ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹ای آبروی آب!🔹 ای روشنی آینه! ای آبروی آب! اسلام تو حل کرد همه مسئله‌ها را از چلّه نشینیِ حرا، تا شب معراج طی کرده‌ای، ای روح دعا! مرحله‌ها را از بس که نوازش ز تو دیدند گل و خار برداشتی از روی زمین فاصله‌ها را دل‌ها همه پابند به زنجیر هوس بود از مِهر شکستی همهٔ سلسله‌ها را از خاک به افلاک رساندی به محبت بی‌زاد و سفر مردم و بی‌راحله‌ها را رسم تو وفا بود و، نصیب تو جفا شد ای کرده نهان در دل شیدا، گِله‌ها را دندان تو را گرچه شکستند، تو گفتی تأثیر دعای سحر و نافله‌ها را ای سنگ صبوری که پذیرفته‌ای از مِهر در خلوت خود تنگ‌ترین حوصله‌ها را گل‌ها همه دارند به رخ گرد یتیمی آوارهٔ صحرا مکن این قافله‌ها را با زمزمهٔ وحی به آوای دل‌انگیز بال و پر پرواز بده چلچله‌ها را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1027@ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹یتیم آمده‌ام...🔹 مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد خدا که در حرم امن خویش راهت داد هجوم جهل و خرافه، هجوم تاریکی خدا پناه در آن دورۀ سیاهت داد خدا؟ کدام خدا؟ آن خدای بی‌مانند همان که عصمت پرهیز از گناهت داد همان که جان نجیب تو را مراقب بود همان که سینۀ خالی از اشتباهت داد توان و توشه به پایان رسیده بود، ولی خدا رسید به فریاد و زاد راهت داد بگو که نعمت پروردگار پنهان نیست خدا که دست تو را خواند و دستگاهت داد خدا که چشم تو را با نماز روشن کرد خدا که فرصت تشخیص راه و چاهت داد چقدر واقعۀ آسمانی و شفاف خدا به یمن دعاهای صبحگاهت داد خدا که عاقبتی خیر و خوش عطایت کرد خدا که آینه را نور با نگاهت داد قسم به روز، که خورشید شمع خانۀ توست قسم به شب که خدا برتری به ماهت داد خدا که اشک تو را جلوۀ گهر بخشید خدا که شعلۀ روشن به جای آهت داد خدا که جان تو را از الهه‌ها پیراست خدا که غلغلۀ قوم لا الهت داد... یتیم آمده‌‌ام، مانده‌‌ام، پناهم ده مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد؟ 📝 🌐 shereheyat.ir/node/57@ShereHeyat