#شعر_عاشورایی
#حبیب_بن_مظاهر علیهالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹یا حبیب🔹
...دل مباد آن دل که اهل درد نیست
مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست
در غم عشق است شادیهای دل
دل اگر بیدرد ماند، وای دل!
دل اگر داغی ندارد، تیره بِه
چشم اگر نوری ندارد، خیره بِه
دل ز داغ عشق روشن میشود
شعلهشعله پرتوافکن میشود
هر که خواهد محفلافروزی کند
باید اوّل خویشتنسوزی کند
در دل آلاله افروزند داغ
داغ اگر بر دل خورد، گردد چراغ...
گرمی عشاق از داغ دل است
داغ دل آری چراغ محفل است
هر که داغ از عشق جان افروز نیست
در بساط سینۀ او سوز نیست
سینهای کز عشق بویی برده است
بر دل او مُهر داغی خورده است
داغ عشق آری ز دل سازد چراغ
ای خوشا آن دل که از داغ است داغ
هر دلی کآتش نگیرد، مرده بِه
لاله چون بیشعله شد، افسرده بِه
در دل من داغها از لالههاست
همچو نی در بند بندش نالههاست
با خیال لالهها صحرانورد
راه میپوید ولی با پای درد
میرود تا سرزمین عشق و خون
تا ببیند حالشان چون است، چون؟
بر مشام جان رسید از هر کنار
بوی درد و بوی عشق و بوی یار
لالهای از آن میان کرد انتخاب
لالهای از داغها در التهاب
گفت: ای در خون تپیده کیستی؟
تو حبیب بن مظاهر نیستی؟!
گفت: آری من حبیبم، من حبیب
برده از خوان تجلّیها نصیب
قد خمیده روسیاهی موسپید
آمدم در کوی او با صد امید
در سرم افکند شور عشق را
تا به دل دیدم ظهور عشق را...
نالهام را رخصت فریاد داد
دیده را بیپرده دیدن یاد داد
گفت: با آن والی ملک وجود
حکمران عالم غیب و شهود:
تو حسینی، من حسینی مشربم
عشق پروردهست در این مکتبم
تو امیری، من غلام پیر تو
خار این گلزار و دامنگیر تو
از خدا در تو «مظاهر» دیدهام
من خدا را در تو ظاهر دیدهام
گر «حبیبی» تو، بگو من کیستم؟
تو حبیب عالمی، من نیستم!
عاشقان را یک حبیب است و تویی
از میان بردار آخر این دویی
نخل پیر کربلا از پا فتاد
سروها را سرفرازی یاد داد
زیر لب میگفت آن دم با حبیب:
یاحبیبی! یا حبیبی! یا حبیب!
در غروب آفتاب عمر من
یافت فصل خون کتاب عمر من
در دل هر قطره خون، بحریست ژرف
کار عشق است این و کاری بس شگرف
این کتاب از عشق تو شیرازه یافت
اعتباری بیش از اندازه یافت
دیدم آخر آن چه را نادیدنیست
راستی نادیدنیها دیدنیست
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/4135
✅ @ShereHeyat
#حضرت_عباس علیهالسلام
#غزل
🔹دست تو🔹
دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
کربلا اینقدر شیدایی نداشت
بیتو و بیماجرای دست تو
میکُشد این حسرتم آخر که کاش
بود دست من به جای دست تو...
چشم من با گریه میبندد دخیل
بر ضریح با صفای دست تو
هر که با دست تو دارد عالمی
من که میمیرم برای دست تو
تا همیشه دست تو مشکلگشاست
ای خدا مشکلگشای دست تو
اوفتاد از پا امام عاشقان
تا که خالی دید جای دست تو
خم شد و برداشت و با احترام
بوسه زد بر پارههای دست تو
سایه هم، همسایۀ نامحرمیست
گر چه میافتد به پای دست تو
ای به سودای تو اسماعیلها
سر نهاده در منای دست تو
کعبه در سوگ تو میپوشد سیاه
تا نشیند در عزای دست تو..
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/4174
✅ @ShereHeyat
#شب_عاشورا
#قصیده
🔹آن شب...🔹
آن شب که بود فرصت سبز دعا فقط
گل کرد در قنوت شما ربّنا فقط
تابیده بود عشق به دلها و میوزید
عطر زلال نافله از خیمهها فقط
وقتی نسیمِ گُلنَفَسیهای او وزید
پر شد فضای خیمه ز بوی خدا فقط
پرسید: میروید اگر؟ وقت رفتن است!
کوتاه بود پاسختان: ها! کجا؟ فقط
«کامل عیار سنگ محک خوردهایم ما
آغوشمان گشوده به روی بلا فقط
پولادِ آبدیدۀ ما را توان گداخت
در التهاب حسرت یا لیتنا فقط»
بیرنگ میشدید در آن آزمون سرخ
منهایتان گرفت از او رنگ ما فقط
باور نداشتید اگر عشق را، چرا
برداشتند پرده ز چشم شما فقط؟
روزی که آه شیونیان شور خاک داشت
زد خیمه گلخروش شما در فضا فقط
یک کاروان دلید ولی روی نیزههاست
سرهایتان در این سفر از هم جدا فقط
منظومۀ بلند شهادت سرودنیست
با حنجر بریده سر نیزهها فقط
زنجیرۀ قیام تو را امتداد داد
زینب به حلقه حلقۀ دام بلا فقط
بر روی نی چو دید گلافشانی تو گفت:
میخواهد این بهار شکوه تو را فقط
از حر مجال شرم گرفتهست خندهات
یعنی که از تو شِکوِه ندارم، بیا فقط
روزی که عشق و عاطفه تاراج میشدند
سهم تو بود پارهای از بوریا فقط
افزونتری ز حوصلۀ ما، هزار حیف
از تو اگر که داغ بماند به جا فقط
قادر به وصف شأنِ اَبَرمردیِ تو نیست:
غیرت فقط، گذشت فقط، ابتلا فقط
بر قامت شکوه شما قد نمیدهد
عزت فقط، حماسه فقط، مرحبا فقط
گم میشود خروش بلند رهاییات
در لابهلای همهمه و هوی و ها فقط
دردا که دشمنان تو را شاد کرده است
چون و چرای خیل مسلماننما فقط
تا کعبه را مباد که «بیت الصَّنم» کنند
باید به این «هُبَلزدگان» گفت: «لا» فقط
ای از زمان همیشه فراتر که مانده است
از تو به یاد، خاطرۀ کربلا فقط
هر شعر در رثای تو گفتیم نارساست
ای خطبۀ حماسی سُرخت رسا فقط
گیرم که ماجرای شما را رقم زدند
روز اَلَست با قلم ابتلا، فقط
ما را به عمق فاجعه هرگز نمیبرند
دردا و وامصیبت و واویلتا فقط
تو مرگ را به سُخره گرفتی کجا رواست
تا نام تو خلاصه شود در عزا فقط؟
خون بود و داغ بود و عطش بود و شعله بود
امّا نبود این همۀ ماجرا فقط
افتاده از نفس جرس، ای همنفس بیا
یک شیون است فاصله تا نینوا فقط
او ماند و خونحماسۀ او ماند و عشق ماند
از ما چرا به جای بماند صدا فقط؟!
نازم به این قیام، که تکمیل میشود
با انقلاب «قائم آل عبا» فقط
📝 #محمدعلی_مجاهدی
✅ @ShereHeyat
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
فردا که کهکشان تجلّیست، نیزهها
گَردش کند زمین و زمان بر مدارمان
فردا که روزِ سرخِ عروج من و شماست
بر روی نیزههاست قرار و مدارمان
فردا که سرفرازی ما را رقم زنند
خورشید و ماه میشود اخترشمارمان
فردا که روز عرضۀ عشق و شهادت است
حیرت کنند، عالم و آدم ز کارمان
فردا که از تبار تبر زخم مانْد و داغ
غیرت، شقایقی بُوَد از لالهزارمان
فرداست روز وعدۀ دیدار و دیدنیست
بر نیزهها، تجلّی پروردگارمان
منظومۀ بلند شهادت، سرودنیست
فردا که عشق، خیمه زند در کنارمان...
در ما عیان جمال خدا جلوه میکند
چشمی کجاست تا شود آیینهدارمان؟
رنگِ پریدهایست به چشم سپهر، مِهر
وقتی سپیده میدمد از شام تارمان...
ما هر چه داشتیم، به پای تو ریختیم
ای عشق! ای تمامی دار و ندارمان!
چشم امید ماست به فردای دوردست
بر تکسوار مانده به جا از تبارمان
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/4101
✅ @ShereHeyat
#امام_حسین علیهالسلام
#عاشورا
#غزل
🔹عشق غیور🔹
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
برگریزان است و پاییزان، در این طوفان رنگ
کاروانی میکند گویا عبور از قتلگاه!...
بال در بال کبوترها کدامین آفتاب
میکند پرواز تا آفاق نور از قتلگاه؟
باز عیسی میرود تا سیر خورشیدی کند
یا کلیم آورده خورشیدی به طور از قتلگاه؟
تا چه آمد بر سر قرآن؟ که میآید به گوش
نالۀ انجیل و تورات و زبور از قتلگاه
پیکر سی پارۀ قرآن به روی نیزههاست
یا سرِ خورشید افتادهست دور از قتلگاه؟...
رود رود زمزم اینجا شور و حال زمزمهست
تا چه سهمی میبَرد با این مرور از قتلگاه
شط در اینجا بر سر و بر سینه میکوبد که حیف
میبَرم با خود فقط چشمی نمور از قتلگاه
این که میجوشد ز طبع نینوایی شعر نیست
تا ابد این چشمه میگیرد شعور از قتلگاه
شعر ما هم چون دل ما کربلایی میشود
گر بیفتد در دل دیوانه شور از قتلگاه
درک سرخ ما ز عاشورا تو را کم داشتهست
لحظهای سر بر کن ای عشق غیور از قتلگاه
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/4181
✅ @ShereHeyat
میآید از سمتِ غربت، اسبی که تنهای تنهاست
تصویرِ مردی که رفتهست، در چشمهایش هویداست
یالش که همزاد موج است، دارد فراز و فرودی
امّا فرازی که بشکوه، امّا فرودی که زیباست
در عمق یادش نهفتهست، خشمی که پایان ندارد
در زیر خاکستر او، گلهای آتش شکوفاست
در جانِ او ریشه کردهست، عشقی که زخمیترین است
زخمی که از جنس گودال، امّا به ژرفای دریاست
داغی که از جنس لالهست، در چشم اشکش شکفتهست
یا سرکشیهای آتش، در آب و آیینه پیداست
هم زین او واژگون است، هم یال او غرق خون است
جایی که باید بیفتد از پایْ زینب، همین جاست
دارد زبان نگاهش با خود سلام و پیامی
گویی سلامش به زینب، امّا پیامش به دنیاست:
از پا سوار من افتاد، تا آنکه مردی بتازد
در صحنههایی که امروز، در عرصههایی که فرداست
این اسب بیصاحب انگار، در انتظار سواریست
تا کاروان را براند، در امتدادی که پیداست
📝 #محمدعلی_مجاهدی
✅ @ShereHeyat
#امام_حسین علیهالسلام
#شام_غریبان
#غزل
🔹خورشید سر بریده🔹
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
این ردّ پای قافلهٔ داغ لالههاست؟
یا خون آفتاب چکیدهست در تنور؟!
این گلخروش کیست که یکریز و بیامان
شیپور رستخیز دمیدهست در تنور؟
چون جسم پاره پارهٔ در خون تپیدهاش
فریاد او بریده بریدهست در تنور
از دودمان فتنهٔ خاکستری، خسی
خورشید را به شعله کشیدهست در تنور
جز آسمان ابری این شام کوفهسوز
خورشیدِ سر بریده که دیدهست در تنور؟
دنبال طفل گمشده انگار بارها
با آن سرِ بریده دویدهست در تنور!
امشب چو گل شکفتهای از هم، مگر گلی
گلبوسه از لبان تو چیدهست در تنور؟
در بوسههای خواهر تو جان نهفته است
جانی که بر لب تو رسیدهست در تنور
آن شب که ماهتاب تو را میگریست زار
دیدم که رنگ شعله پریدهست در تنور
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/1652
✅ @ShereHeyat
آگه چو شد از حالت بیماری او
دامن به کمر بست پیِ یاری او
چون دید کسی بر سر بالینش نیست
سرگرم شد آتش به پرستاری او
📝 #محمدعلی_مجاهدی
✅ @ShereHeyat
#کاروان_اسرا
#قصیده
🔹طلوعی دوباره🔹
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
سهم کبوتران حرم، از حرامیان
بالِ شکسته، زخمِ فزون از شماره بود
در سوگ خیمههای عطش، زار میگریست
مشکی که در کنار تنی پاره پاره بود
زخمی که تا همیشه به نای رباب بود
از شور نینوایی یک گاهواره بود
میدوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه
انگشتری که همسفر گوشواره بود
::
از کوچههای شبزدهٔ کوفه میگذشت
پیکی روان به جانب دارالاماره بود
از دشت لالهپوش خبرهای تازه داشت
مردی که نعل مرکب او خوننگاره بود
فریاد زد: امیر! در آن گرمگاه خون
آیینه در محاصرۀ سنگِ خاره بود
خون بود و شعله بود و عطش بود و خیمهها،
در معرض هجوم هزاران سواره بود
خورشید سربریده غروبی نمیشناخت
بر اوج نیزه، گرم طلوعی دوباره بود
::
روزی که رفت این خبر شوم تا به شام
چشم فرشتههای خدا پرستاره بود
بانگ اذان بلند نمیشد ز مأذنی
آن روز شهر، شاهد بغض ستاره بود
با ضربهای که حادثه بر طبل مینواخت
فریاد «یا حسین» بلند از نقاره بود
راه گریزِ اغلب «قاضی شُریح»ها
آن روز در بد آمدن استخاره بود
شهر فریب و وسوسه تا دیرگاه شب
میدان پایکوبی هر بادهخواره بود
یک لحظه از ترنم شادی تهی نماند
گویی که در تدارک عیشی هماره بود!
تعداد زخم گرچه ز هفتاد میگذشت
اما شمار زخم زبان بیشماره بود...
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/903
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#کاروان_اسرا
#غزل
🔹طلوع روشنی🔹
کربلا را مىسرود اين بار روى نیزهها
با دو صد ايهام معنىدار، روى نیزهها
نينوايىْ شعر او از ناى هفتاد و دو نى
مثل يک ترجيع شد تکرار روى نیزهها
چوب خشک نى به هفتاد و دو گل آذين شدهست
لالهها را سر به سر بشمار روى نیزهها
زخمىِ داغاند اين گلهاى پرپر، اى نسيم!
پاى خود آرامتر بگذار روى نیزهها
يا بر اين نيزار خون امشب متاب، اى ماهتاب!
يا قدم آهستهتر بردار روى نیزهها..
صوت قرآن است اين؟ يا با خدا در گفتگوست
رو به رو، بىپرده، در انظار روى نیزهها
ياد دارى آسمان! با اختران، خورشيد گفت:
وعدۀ ديدارمان اينبار روى نیزهها
با برادر گفت زينب: راه دين هموار شد
گرچه راه توست ناهموار روى نیزهها
اى دليل کاروان! لختى بران از کوچهها
بلکه افتد سايۀ ديوار روى نیزهها
صحنۀ اوج و عروج است و طلوع روشنى
سير کن، سير تجلّىزار روى نیزهها
چشم ما آيينهآسا غرق حيرت شد چو ديد
آن همه خورشيدِ اختربار روى نیزهها
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/2491
✅ @ShereHeyat
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
توفندگی خطبۀ طوفانی تو
کاخ ستم یزید را ویران کرد
📝 #محمدعلی_مجاهدی
✅ @ShereHeyat