eitaa logo
شعر هیأت
10.3هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
174 ویدیو
14 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹دوستی تا پای جان🔹 چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد سر پیری عجب شوری‌ست در چشمانت ای مومن! - جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد چنان آتش شدی، گفتند دود از کنده بر خیزد همان دودی که باید خار چشم کوفیان باشد چکید از دیدۀ تر اشک شوقت، تیغ آوردی کشیدی تیغ بی‌تردید تا خط و نشان باشد... تو آن کوه کهنسالی که می‌گفتند خاموش است دهان وا کردی و دریافتند آتشفشان باشد تو آن مردی که «قوت لا یموتش» عشق شد، آری نمک‌گیر است از این سفره هر کس، جاودان باشد به فیض دوستی نائل شدن چندان هم آسان نیست «حبیب» است آن‌که پای دوستی تا پای جان باشد 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹حبیب🔹 ...دل مباد آن دل که اهل درد نیست مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست در غم عشق است شادی‌های دل دل اگر بی‌درد ماند، وای دل! دل اگر داغی ندارد، تیره بِه چشم اگر نوری ندارد، خیره بِه دل ز داغ عشق روشن می‌شود شعله‌شعله پرتوافکن می‌شود هر که خواهد محفل‌افروزی کند باید اوّل خویشتن‌سوزی کند در دل آلاله افروزند داغ داغ اگر بر دل خورد، گردد چراغ... گرمی عشاق از داغ دل است داغ دل آری چراغ محفل است هر که داغ از عشق جان‌ افروز نیست در بساط سینۀ او سوز نیست سینه‌ای کز عشق بویی برده است بر دل او مُهر داغی خورده است داغ عشق آری ز دل سازد چراغ ای خوشا آن دل که از داغ است داغ هر دلی کآتش نگیرد، مرده بِه لاله چون بی‌شعله شد، افسرده بِه در دل من داغ‌ها از لاله‌هاست همچو نی در بند بندش ناله‌هاست با خیال لاله‌ها صحرانورد راه می‌پوید ولی با پای درد می‌رود تا سرزمین عشق و خون تا ببیند حالشان چون است، چون؟ بر مشام جان رسید از هر کنار بوی درد و بوی عشق و بوی یار لاله‌ای از آن میان کرد انتخاب لاله‌ای از داغ‌ها در التهاب گفت: ای در خون تپیده کیستی؟ تو حبیب بن مظاهر نیستی؟! گفت: آری من حبیبم، من حبیب برده از خوان تجلّی‌ها نصیب قد خمیده روسیاهی موسپید آمدم در کوی او با صد امید در سرم افکند شور عشق را تا به دل دیدم ظهور عشق را... ناله‌ام را رخصت فریاد داد دیده را بی‌پرده دیدن یاد داد گفت: با آن والی ملک وجود حکمران عالم غیب و شهود: تو حسینی، من حسینی مشربم عشق پرورده‌ست در این مکتبم تو امیری، من غلام پیر تو خار این گلزار و دامن‌گیر تو از خدا در تو «مظاهر» دیده‌ام من خدا را در تو ظاهر دیده‌ام گر «حبیبی» تو، بگو من کیستم؟ تو حبیب عالمی، من نیستم! عاشقان را یک حبیب است و تویی از میان بردار آخر این دویی نخل پیر کربلا از پا فتاد سروها را سرفرازی یاد داد زیر لب می‌گفت آن دم با حبیب: یاحبیبی! یا حبیبی! یا حبیب! در غروب آفتاب عمر من یافت فصل خون کتاب عمر من در دل هر قطره خون، بحری‌ست ژرف کار عشق است این و کاری بس شگرف این کتاب از عشق تو شیرازه یافت اعتباری بیش از اندازه یافت دیدم آخر آن چه را نادیدنی‌ست راستی نادیدنی‌ها دیدنی‌ست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4135@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹یا حبیب🔹 از برق تیغ او احدی بی‌نصیب نیست این کیست؟ این‌که آمده میدان «حبیب» نیست؟ شمشیر آبدیدۀ صفین و نهروان می‌رقصد و میانۀ میدان رقیب نیست او از فداییان علی بوده سال‌ها این طرز رزم و شوق شهادت عجیب نیست حالا شده فدایی فرزند مرتضی او را برای وعدۀ میثم شکیب نیست آن‌کس که دل به دست امامش سپرد و بس در راه خود، اسیر فراز و نشیب نیست از درد مرگ، عاقبت او هم نجات یافت این درد را به غیر شهادت طبیب نیست عصر دهم حسین نگاهی به دشت کرد دیگر کسی کنار امامِ غریب نیست یا مسلم بن عوسجه! یا هانی! یا حبیب! «نام حبیب هست و نشان حبیب نیست» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4820@ShereHeyat
علیه‌السلام علیه‌السلام علیه‌السلام فرازی از یک 🔹آیات محکم🔹 این کاروان که عازم سرمنزل دل است فارغ ز ره گشودن منزل به منزل است گم‌گشته‌ای که راه به خورشید بسته بود اکنون هم‌او ز راهروانِ رهِ دل است خورشيد هم که قافله سالار این ره است از رهروان روشن این راهِ مشکل است... عشق ار ز کربلا رهِ خود تا خدا گشود عقلِ زبون هنوز در آن پای در گِل است... دستِ مرا بگیر و ازین ورطه وارهان دستی که نامراد، به گردن حمایل است در کربلا دوباره خدا، آدم آفرید در کربلا حماسه و غم با هم آفرید حُر شرم می‌کند که به مولا نظر کند یا از کنار خیمۀ زینب گذر کند دیروز ره به چشمۀ خورشید بسته بود امشب چگونه روی به‌سوی قمر کند؟ آغاز روشناییِ آیینه، حیرت است زان پس که از تبارِ سیاهی حذر کند... خورشید گرم پویۀ منزل به منزل است راهی بجو که فاصله را مختصر کند یک گام تا به خانۀ خورشید بیش نیست حاشا که راه را قدمی دورتر کند ره‌پوی کوی دوست چه حاجت بَرَد به پا کو آفتاب عشق که با سر سفر کند از نیمه راهِ فاجعه، برگشت سوی عشق تا خلعتِ بلند وفا را به بر کند در کربلا دوباره جهان عشق را شناخت در کربلا جهان دل خود را دوباره ساخت... ای عشق! از تو پیر و جوان را گزیر نیست ای سربلند! با تو کسی سربه‌زیر نیست چونی که تا به ملک دلی خانه ساختی دیگر کسی به‌جز تو در آن دل، امیر نیست گر سوی کس اشاره به جان باختن کنی فرقی میان عاشق بُرنا و پیر نیست در کربلا ولایتِ دل با حبیب بود عشقی حبیب یافت که آن را نظیر نیست از زیرِ برفِ پیریِ او لاله بر دمید هرگه ز باغ دل بدمد لاله، دیر نیست جان را به راه دیدن محبوب داد و گفت هرکس نه پیش چشم تو میرد بصیر نیست در بیشه‌های سبزِ وفا شیرِ سرخ بود رهرو اگر حبیب نباشد دلیر نیست از صولتی که در نگه آن دلیر بود در لرزه می‌فتاد و گر جانِ شیر بود... شوق تو بهر وصل، صبوری‌گداز بود در اوج با لهیبِ دلت هم‌تراز بود یک لحظه تا وصال دگر بیشتر نماند اما به چشمِ شوقِ تو، عمری دراز بود از جان چو دست شستی و کردی ز خون وضو محراب قتلگاه تو هم در نماز بود آن‌دم که بر گلوی تو خنجر کشید خصم روحِ تو در کشاکشِ راز و نیاز بود لب‌های تو که غرقۀ خون بود از جفا با دوست از وفا همه در رمز و راز بود دشمن به کشتن تو کمر بسته بود، لیک درهای آسمان همه روی تو باز بود هر زخمِ تیر، شورِ جدا داشت در تَنَت کز زخمه‌های راه عراق و حجاز بود ای چهره‌ات ز طلعت گل دلنوازتر روح تو از شُکوه قُلل سرفرازتر... شرمنده‌ایم، لیک به لطفت امیدوار چون خار مانده‌ایم به ساقِ گل، ای بهار... ما چون زمینِ تشنه، تو ابر کرامتی بر تشنگان ز ابرِ کرامت نَمی ببار چون جویبار، ذکرِ تو بر لب، روان شدیم جز سویِ تو کجا رَوَد ای بحر، جویبار ای آفتاب پرتوی از مِهر برفروز کز دودمانِ سایه بود روز و روزگار... آیینه‌های دل ز گُنه پُر غبار شد شاید ز سوگ تو بتوان شُست این غبار دست توسّلی که به سوی تو آوریم از دامنِ بلند خود ای دوست برمدار لایق نه‌ایم لیک از این در کجا رویم بهتر همان‌که باز سوی کربلا رویم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2919@ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹یا حبیب🔹 ...دل مباد آن دل که اهل درد نیست مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست در غم عشق است شادی‌های دل دل اگر بی‌درد ماند، وای دل! دل اگر داغی ندارد، تیره بِه چشم اگر نوری ندارد، خیره بِه دل ز داغ عشق روشن می‌شود شعله‌شعله پرتوافکن می‌شود هر که خواهد محفل‌افروزی کند باید اوّل خویشتن‌سوزی کند در دل آلاله افروزند داغ داغ اگر بر دل خورد، گردد چراغ... گرمی عشاق از داغ دل است داغ دل آری چراغ محفل است هر که داغ از عشق جان‌ افروز نیست در بساط سینۀ او سوز نیست سینه‌ای کز عشق بویی برده است بر دل او مُهر داغی خورده است داغ عشق آری ز دل سازد چراغ ای خوشا آن دل که از داغ است داغ هر دلی کآتش نگیرد، مرده بِه لاله چون بی‌شعله شد، افسرده بِه در دل من داغ‌ها از لاله‌هاست همچو نی در بند بندش ناله‌هاست با خیال لاله‌ها صحرانورد راه می‌پوید ولی با پای درد می‌رود تا سرزمین عشق و خون تا ببیند حالشان چون است، چون؟ بر مشام جان رسید از هر کنار بوی درد و بوی عشق و بوی یار لاله‌ای از آن میان کرد انتخاب لاله‌ای از داغ‌ها در التهاب گفت: ای در خون تپیده کیستی؟ تو حبیب بن مظاهر نیستی؟! گفت: آری من حبیبم، من حبیب برده از خوان تجلّی‌ها نصیب قد خمیده روسیاهی موسپید آمدم در کوی او با صد امید در سرم افکند شور عشق را تا به دل دیدم ظهور عشق را... ناله‌ام را رخصت فریاد داد دیده را بی‌پرده دیدن یاد داد گفت: با آن والی ملک وجود حکمران عالم غیب و شهود: تو حسینی، من حسینی مشربم عشق پرورده‌ست در این مکتبم تو امیری، من غلام پیر تو خار این گلزار و دامن‌گیر تو از خدا در تو «مظاهر» دیده‌ام من خدا را در تو ظاهر دیده‌ام گر «حبیبی» تو، بگو من کیستم؟ تو حبیب عالمی، من نیستم! عاشقان را یک حبیب است و تویی از میان بردار آخر این دویی نخل پیر کربلا از پا فتاد سروها را سرفرازی یاد داد زیر لب می‌گفت آن دم با حبیب: یاحبیبی! یا حبیبی! یا حبیب! در غروب آفتاب عمر من یافت فصل خون کتاب عمر من در دل هر قطره خون، بحری‌ست ژرف کار عشق است این و کاری بس شگرف این کتاب از عشق تو شیرازه یافت اعتباری بیش از اندازه یافت دیدم آخر آن چه را نادیدنی‌ست راستی نادیدنی‌ها دیدنی‌ست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4135@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹دوستی تا پای جان🔹 چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد سر پیری عجب شوری‌ست در چشمانت ای مؤمن! جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد چنان آتش شدی، گفتند دود از کُنده برخیزد همان دودی که باید خار چشم کوفیان باشد چکید از دیدۀ تر اشک شوقت، تیغ آوردی کشیدی تیغ بی‌تردید تا خط و نشان باشد.. تو آن کوه کهنسالی که می‌گفتند خاموش است دهان وا کردی و دریافتند آتشفشان باشد تو آن مردی که «قوت لا یموتش» عشق شد، آری نمک‌گیر است از این سفره هر کس، جاودان باشد به فیض دوستی نائل شدن چندان هم آسان نیست «حبیب» است آن‌که پای دوستی تا پای جان باشد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4135@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹فدایی علی🔹 از برق تیغ او احدی بی‌نصیب نیست این کیست؟ این‌که آمده میدان «حبیب» نیست؟ شمشیر آبدیدۀ صفین و نهروان می‌رقصد و میانۀ میدان رقیب نیست او از فداییان علی بوده سال‌ها این طرز رزم و شوق شهادت عجیب نیست حالا شده فدایی فرزند مرتضی او را برای وعدۀ میثم شکیب نیست آن‌کس که دل به دست امامش سپرد و بس در راه خود، اسیر فراز و نشیب نیست از درد مرگ، عاقبت او هم نجات یافت این درد را به غیر شهادت طبیب نیست عصر دهم حسین نگاهی به دشت کرد دیگر کسی کنار امامِ غریب نیست یا مسلم بن عوسجه! یا هانی! یا حبیب! «نام حبیب هست و نشان حبیب نیست» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4820@ShereHeyat
🔹آن دو نفر🔹 دو مرد رزم رسیدند تا به یکدیگر یکی به خنده چنین گفت: «مدتی دیگر حدیث خواندن تو روی دار خواهد بود در آن زمانه که بوزینه رفته بر منبر و ذوالفقارِ زبان تو را غلاف کنند به جرم نقل حدیث از فضائل حیدر و جنس دارِ تو، خرما فروش! از نخل است چقدر نقشه کشیده‌ست چرخ بازیگر» جواب داد: «حبیبِ حسین! می‌بینم که روی شاخۀ نِی سبز می‌شود یک سر سفید نیست به دستان باد گیسویت اگرچه پیر شدی، سرخ می‌رسد به نظر شبیه سرخی خورشید آن زمانی که غروب می‌کند آرام بین کوه و کمر میان کوفه تو را روز و شب بگردانند و نیزه نیزه پی‌ات کوچه کوچه سرتاسر همه به کفر تو ایمان راسخی دارند به جرم داشتن حبّ آل پیغمبر» سپس نگاه عمیقی به یکدگر کردند و از مقابل هم رد شدند آن دو نفر و هر که بود در آنجا به دیگری می‌گفت نگفته‌ است دروغی کسی از این بهتر 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹ذکر مکرر🔹 از جنس حیدر است رجزها که از بر است با یا علی همیشه دهانش معطر است در وصف او کتاب فراوان نوشته‌اند دیگر نوشته‌اند که این مرد، دیگر است در آسیاب کوفه نکرده‌ست مو سفید او پیر پای منبر اولاد حیدر است بر دست اگر که نیزه بگیرند، سربلند در دست اگر که تیغ بگیرند، او سر است با سنگ و تیر و نیزه و شمشیر آمدند حق داشتند، جبهه‌شان نابرابر است! تیغ از غلاف خویش اگر در بیاورد تنها خودش به منزلۀ چند لشکر است با تیغ در غلاف، به میدان قدم گذاشت گفت آن‌که پای پس کشد از مرد کمتر است حاشا نفس نفس بزند پیر کارزار! این‌ها نفس نفس که نه، ذکر مکرر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست دیدند شیر معرکه دیگر کبوتر است.. وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست معلوم بود فکر لب خشک اصغر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست پیچید بوی سیب... وَ این بیت آخر است 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹دوستی تا پای جان🔹 چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد سر پیری عجب شوری‌ست در چشمانت ای مؤمن! - جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد چنان آتش شدی، گفتند دود از کُنده برخیزد همان دودی که باید خار چشم کوفیان باشد چکید از دیدۀ تر اشک شوقت، تیغ آوردی کشیدی تیغ بی‌تردید تا خط و نشان باشد.. تو آن کوه کهنسالی که می‌گفتند خاموش است دهان وا کردی و دریافتند آتشفشان باشد تو آن مردی که «قوت لا یموتش» عشق شد، آری نمک‌گیر است از این سفره هر کس، جاودان باشد به فیض دوستی نائل شدن چندان هم آسان نیست «حبیب» است آن‌که پای دوستی تا پای جان باشد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4135@ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹یا حبیب🔹 ...دل مباد آن دل که اهل درد نیست مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست در غم عشق است شادی‌های دل دل اگر بی‌درد ماند، وای دل! دل اگر داغی ندارد، تیره بِه چشم اگر نوری ندارد، خیره بِه دل ز داغ عشق روشن می‌شود شعله‌شعله پرتوافکن می‌شود هر که خواهد محفل‌افروزی کند باید اوّل خویشتن‌سوزی کند در دل آلاله افروزند داغ داغ اگر بر دل خورد، گردد چراغ... گرمی عشاق از داغ دل است داغ دل آری چراغ محفل است هر که داغ از عشق جان‌ افروز نیست در بساط سینۀ او سوز نیست سینه‌ای کز عشق بویی برده است بر دل او مُهر داغی خورده است داغ عشق آری ز دل سازد چراغ ای خوشا آن دل که از داغ است داغ هر دلی کآتش نگیرد، مرده بِه لاله چون بی‌شعله شد، افسرده بِه در دل من داغ‌ها از لاله‌هاست همچو نی در بند بندش ناله‌هاست با خیال لاله‌ها صحرانورد راه می‌پوید ولی با پای درد می‌رود تا سرزمین عشق و خون تا ببیند حالشان چون است، چون؟ بر مشام جان رسید از هر کنار بوی درد و بوی عشق و بوی یار لاله‌ای از آن میان کرد انتخاب لاله‌ای از داغ‌ها در التهاب گفت: ای در خون تپیده کیستی؟ تو حبیب بن مظاهر نیستی؟! گفت: آری من حبیبم، من حبیب برده از خوان تجلّی‌ها نصیب قد خمیده روسیاهی موسپید آمدم در کوی او با صد امید در سرم افکند شور عشق را تا به دل دیدم ظهور عشق را... ناله‌ام را رخصت فریاد داد دیده را بی‌پرده دیدن یاد داد گفت: با آن والی ملک وجود حکمران عالم غیب و شهود: تو حسینی، من حسینی مشربم عشق پرورده‌ست در این مکتبم تو امیری، من غلام پیر تو خار این گلزار و دامن‌گیر تو از خدا در تو «مظاهر» دیده‌ام من خدا را در تو ظاهر دیده‌ام گر «حبیبی» تو، بگو من کیستم؟ تو حبیب عالمی، من نیستم! عاشقان را یک حبیب است و تویی از میان بردار آخر این دویی نخل پیر کربلا از پا فتاد سروها را سرفرازی یاد داد زیر لب می‌گفت آن دم با حبیب: یاحبیبی! یا حبیبی! یا حبیب! در غروب آفتاب عمر من یافت فصل خون کتاب عمر من در دل هر قطره خون، بحری‌ست ژرف کار عشق است این و کاری بس شگرف این کتاب از عشق تو شیرازه یافت اعتباری بیش از اندازه یافت دیدم آخر آن چه را نادیدنی‌ست راستی نادیدنی‌ها دیدنی‌ست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4135@ShereHeyat
🔹آن دو نفر🔹 دو مرد رزم رسیدند تا به یکدیگر یکی به خنده چنین گفت: «مدتی دیگر حدیث خواندن تو روی دار خواهد بود در آن زمانه که بوزینه رفته بر منبر و ذوالفقارِ زبان تو را غلاف کنند به جرم نقل حدیث از فضائل حیدر و جنس دارِ تو، خرما فروش! از نخل است چقدر نقشه کشیده‌ست چرخ بازیگر» جواب داد: «حبیبِ حسین! می‌بینم که روی شاخۀ نِی سبز می‌شود یک سر سفید نیست به دستان باد گیسویت اگرچه پیر شدی، سرخ می‌رسد به نظر شبیه سرخی خورشید آن زمانی که غروب می‌کند آرام بین کوه و کمر میان کوفه تو را روز و شب بگردانند و نیزه نیزه پی‌ات کوچه کوچه سرتاسر همه به کفر تو ایمان راسخی دارند به جرم داشتن حبّ آل پیغمبر» سپس نگاه عمیقی به یکدگر کردند و از مقابل هم رد شدند آن دو نفر و هر که بود در آنجا به دیگری می‌گفت نگفته‌ است دروغی کسی از این بهتر 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹تشنۀ لبّیک🔹 كربلا عشق است، شوق كوی جانان می‌شوم جسم را وا می‌نهم، پا تا به سر جان می‌شوم تا ‌بپيوندم به اقيانوس عشقت يا حسين در كوير بی‌كسی رودی خروشان می‌شوم پيرم اما مرگ در آغاز راهم مانده است در مصاف دشمنان چون تيغِ عريان می‌شوم حاليا در محضر قرآن ناطق، بر عدو با زبان تيغ خود تفسير قرآن می‌شوم جلوۀ نور خدا را در نگاهت ديده‌ام تا هميشه بر تو ای آیينه، حيران می‌شوم من حبيبم، حاجی از كاروان جامانده‌ات می‌رسم از راه و بر لطف تو مهمان می‌شوم سعی من از كوفه بود و كربلايم شد صفا پای تو ای كعبهٔ مقصود، قربان می‌شوم تشنۀ لبّيک ماندی در منای قرب دوست جوشش لبّيک بر آن كام عطشان می‌شوم 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹دوستی تا پای جان🔹 چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد سر پیری عجب شوری‌ست در چشمانت ای مؤمن! - جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد چنان آتش شدی، گفتند دود از کُنده برخیزد همان دودی که باید خار چشم کوفیان باشد چکید از دیدۀ تر اشک شوقت، تیغ آوردی کشیدی تیغ بی‌تردید تا خط و نشان باشد.. تو آن کوه کهنسالی که می‌گفتند خاموش است دهان وا کردی و دریافتند آتشفشان باشد تو آن مردی که «قوت لا یموتش» عشق شد، آری نمک‌گیر است از این سفره هر کس، جاودان باشد به فیض دوستی نائل شدن چندان هم آسان نیست «حبیب» است آن‌که پای دوستی تا پای جان باشد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4135@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹أینَ الحبیب؟🔹 دست در دستِ باد می‌ریزد به روی شانه گیسوان سپید موج در موج می‌تراود نور از دو چشمش، دو چشمۀ خورشید همدم روزگار دلتنگی آشنای قدیمی مولا دل او از ازل گره خورده به سر زلف سیدالشهدا ساحل چشم‌های بارانی‌ست با نگاهی صمیمی و مأنوس مثل عباس، کاشف الکرب است چشم‌هایش شبیه اقیانوس وسعت دشت نینوا آن شب گرمِ نجوای عاشقانۀ او پیر روشن‌دل سپاه حسین بیرق کربلا به شانۀ او موعد جان فشاندنی شیرین تشنۀ كوثر شهادت بود می‌خروشید و لشکر دشمن مُتحیّر از آن شهامت بود سنگ‌ها گرم سجده‌ای خونین بین محراب سرخ ابرویش زخم تیر و جراحت شمشیر لاله لاله دمیده بر رویش لحظه‌ای بعد ناگهان دیدند پیش چشمانِ سرخِ عاشورا دست در دست کوفیان می‌گشت سرِ خونین سیدالقُرّا از لبِ تشنۀ امام غریب داشت أمن یجیب می‌بارید می‌شکست و از عمق چشمانش آه! «أین الحبیب» می‌بارید 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4251@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹ذکر مکرر🔹 از جنس حیدر است رجزها که از بر است با یا علی همیشه دهانش معطر است در وصف او کتاب فراوان نوشته‌اند دیگر نوشته‌اند که این مرد، دیگر است در آسیاب کوفه نکرده‌ست مو سفید او پیر پای منبر اولاد حیدر است بر دست اگر که نیزه بگیرند، سربلند در دست اگر که تیغ بگیرند، او سر است با سنگ و تیر و نیزه و شمشیر آمدند حق داشتند، جبهه‌شان نابرابر است! تیغ از غلاف خویش اگر در بیاورد تنها خودش به منزلۀ چند لشکر است با تیغ در غلاف، به میدان قدم گذاشت گفت آن‌که پای پس کشد از مرد کمتر است حاشا نفس نفس بزند پیر کارزار! این‌ها نفس نفس که نه، ذکر مکرر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست دیدند شیر معرکه دیگر کبوتر است.. وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست معلوم بود فکر لب خشک اصغر است وقتی حبیب روی دو زانوی خود نشست پیچید بوی سیب... وَ این بیت آخر است 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مردِ بسم الله🔹 هر که از بیراهه راهی می‌شود گمراه نیست هیچ‌کس مثل حبیب از این مسیر آگاه نیست مانده‌ها باید لَچَک بر سر کنند از این به بعد جای مردان در میان کوفۀ اشباه نیست از سلیمان‌ها می‌آید نامه، اما هر کسی اهل بسم اللّه باشد مردِ بسم اللّه نیست دست و پا گیر است گاهی اسب و شمشیر و زره دوست وقتی جان بخواهد جای هیچ اکراه نیست گفت: «هَل مِن ناصِر» آنک خون به رگ‌ها بازگشت جان به عالم می‌دهد این روضه‌ها، جانکاه نیست شاعر از گودال خون حرفی مزن، چیزی مگو! آخر آنجا روضه‌ای جانسوزتر از آه نیست :: در طریق اربعین با چشم حیرت دیده‌ام «عالمی سرگشته‌اند و هیچ‌کس گمراه نیست» دست در دست ضریحش، زیر لب گفتم به خود هست خرما بر نخیل و دست ما کوتاه نیست 📝 @ShereHeyat