#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹چادر خاکی🔹
در شهر اگر هیچ کسی را غم دین نیست
تا فاطمه زندهست علی خانهنشین نیست
ای دست پر از پینه ز چرخاندن دستاس
افلاک در افلاک تو را جایگزین نیست...
انصار هم از خطبۀ تو شرم نکردند
کردند بهانه که چنان است و چنین نیست
غصب فدک این بود که نام تو نباشد
پیداست که دعوا سر یک تکّه زمین نیست
کو چادر خاکی شده؟ کو دامن مولا؟
تا کی بزنم چنگ به حبلی که متین نیست
جایی که علی هست معاویه چه کارهست
قرآنِ سر نیزه که قرآن مبین نیست!
ای کاش که خود را برسانم به رکوعش
زیرا که به جز نام تواَش نقش نگین نیست
مقصود خدا از دو جهان خلقت زهراست
«المنّة للّه» که این است و جز این نیست
📝 #مهدی_جهاندار
🌐 shereheyat.ir/node/1964
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹داغ تو🔹
آتشی داغ تو در سینۀ من روشن کرد
باید از شعلۀ آن تا به ابد شیون کرد
قامت صبر مرا داغ تو در کوچه شکست
ماجرای در و دیوار چهها با من کرد
ماندهام بر دل تو میخ در آتش زده است
یا دل سوختهات خون به دل آهن کرد؟
شمع چشمان کبودت ز غمم سوخت چنان
که غریبی مرا بر همه کس روشن کرد
جامۀ رزم به تن داشت علی، پیش از این
بعد تو پیرهن صبر، دگر بر تن کرد
📝 #یوسف_رحیمی
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹معنی والشمس 🔹
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
چهل نفر، همه نامردهای جنگآور
به صف، مقابلِ حوریهای که یک نفر است
چه غنچهایست که پرپر شدهست کنج حیاط
در آشیانۀ بلبل چقدر بال و پر است
نگفتم از پسر سوم علی سخنی
که سِرّ مُستَتر اهلبیت، این پسر است
پسر چه عرض کنم پیر عالم امکان
پسر نیامده از راه، حیدر دگر است
پسر نیامده از راه، معنی والشمس
پسر نیامده از راه، عین والقمر است
پسر نیامده از راه، آه خواهد رفت
پسر نیامده از راه، راهی خطر است
گرفت صورت خود را مقابل آتش
پسر به خاطر مادر، نیامده سپر است
غم تمام پسرهای او، بزرگ ولی
غم نیامده فرزند او بزرگتر است
قرار نیست بگیرد قرار بعد از او
دل شکستۀ مردی که از قضا پدر است
📝 #عطیهسادات_حجتی
🌐 shereheyat.ir/node/1981
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹...نشد🔹
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم دست بابا را نشد
مادرم آن را گرفت و تازیانه پشت هم،
هی فرود آمد، ولی دستان مادر وا نشد
دست مادر آخرش واشد، نمیگویم چطور
اینقدر گویم که زهرا دیگر آن زهرا نشد
من فقط میدانم آن روز و در آن کوچه، چه شد
من فقط دیدم، چرا افتاد مادر، پا نشد
حال و روزش فکر میکردم که بهتر میشود
هر چه ماندم منتظر، فردا و فرداها... نشد
هر چه گشتم کوچه را، فردا و فرداها... نبود
هر چه گشتم گوشواره آخرش پیدا نشد...
آخرش خم شد به درگاه علی، ماه علی
آری، آن قامت به جز در پای یکتا، تا نشد...
چشم امید یتیمان! چشم را وا کن ببین
ناله هم سهم یتیمان تو از دنیا نشد
📝 #قاسم_صرافان
🌐 shereheyat.ir/node/1196
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹یک آسمان کبوتر🔹
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود
از اینکه مهر مادر من آب بوده است
هر چشمی آمده، تَر از این خانه میرود
وقتی در آخرین نفسش آه میکشد
یک آسمان کبوتر از این خانه میرود...
حیف از گلی که خانهنشینی نصیب اوست
حیف از گلی که پرپر از این خانه میرود
دیدی چه زود گرد یتیمی به دل نشست
دیدی چه زود مادر از این خانه میرود...
هر جا که میروی برو ای دل ولی بدان
راه بهشت آخر از این خانه میرود
📝 #مهدی_مردانی
🌐 shereheyat.ir/node/1971
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #ترکیب_بند
🔹کوثر جوشان حق🔹
تو آمدی و زن به جمال خدا رسید
انسانِ دردمند، به درک دعا رسید
تو آمدی و مهر و وفا آفریده شد
تو آمدی و نوبت عشق و حیا رسید
هاجر هر آنچه هروله کرد از پی تو کرد
آخر به حاجت تو به سعی صفا رسید..
داغ پدر، سکوت علی، غربت حسین
شعری شد و به حنجرۀ کربلا رسید
در تلّ زینبیه غروبت طلوع کرد
با داغ تو قیامت زینب فرا رسید
با محتشم به ساحل عمّان رسید اشک
داغ تو بود بار امانت به ما رسید
تسبیح توست رشتۀ تعقیب واجبات
قد قامت الصّلاتی و حیّ علی الصّلات..
::
شبگریههای غربت مادر تمام شد
زینب به گریه گفت که دیگر تمام شد..
طفلانِ تشنه هروله در اشک میکنند
ایّامِ تشنهکامی مادر تمام شد
آن شب حسن شکست که آرامتر! حسین
چشم حسین گفت: برادر! تمام شد..
زاینده است چشمۀ زهرایی رسول
باور مکن که سورۀ کوثر تمام شد
باور مکن که فاطمه از دست رفته است
باور مکن حماسۀ حیدر تمام شد
زهرا اگر نبود حدیث کسا نبود
زینب نبود و واقعۀ کربلا نبود
::
شب آمدهست گریهکنان بر مزار تو
دریا شکست موجزنان در کنار تو
بعد از تو چلهچله علی خطبه خواند و سوخت
چرخید ذوالفقار علی در مدار تو
زینب کجاست؟ همسفر خطبههای خون
دنیا چه کرد بعد تو با یادگار تو؟
باران تیر و نعش غریبانۀ حسن
آن روزگار زینب و این روزگار تو
گل داد روی نیزه، سر تشنۀ حسین
تا شام و کوفه رفت دل داغدار تو
تو سوگوار زینب و زینب غریب شام
تو سوگوار زینب و او سوگوار تو
بعد از تو سهم آینه درد و دریغ شد
دست نوازشی که کشیدند تیغ شد..
::
ای سرپناه عارف و عامی نگاه تو
آتش گرفت خیمۀ گردون ز آه تو
آیا چه بود قسمت تو غیر درد و درد؟
آیا چه بود غیر محبت گناه تو؟
ساقی علیست، کوثر جوشان حق تویی
ما تشنهایم تشنۀ لطف نگاه تو
در چشم من تمام زمین، سنگ قبر توست
گردون کجا و مرقد بیبارگاه تو
در کربلای چند، شهید غمت شدیم
سربندهای فاطمه بود و سپاه تو
از خانۀ تو میگذرد راه مستقیم
راهی نمانده است به حق، غیر راه تو..
📝 #علیرضا_قزوه
🌐 shereheyat.ir/node/2046
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
🔹دلواپس پدر🔹
در لغت معنی شبح یعنی
سایهای در خیال میآید
یا به تعبیر دیگری انگار
ابر روی هلال میآید
سایهای مانده بود از مادر
وقت برخاستن نشست، نشست
عرق سرد روی پیشانی
اشک امانم نمیدهد که پر است
مو به مو قصه از پریشانی
شانه از دست مادرم افتاد
قصه آتش شد آن زمانی که
ریخت آوار شهر بر سر ما
همۀ شهر آمدند آن روز
طرف خانۀ محقر ما
هیزم آنقدر هم نیاز نبود..
مادر من خودش یدالله است
کارشان را پر از مخاطره کرد
دست انداخت دور شال پدر
کار را یک غریبه یکسره کرد
نام آن مرد را نمیگویم
روز آخر امیدوارم کرد
روز آخر بلند شد از جا
شستشو کرد، گردگیری کرد
سخت مشغول کار شد اما...
چادر از صورتش کنار نرفت
تا بگیرد امانت خود را
دست پیغمبر آمد از دل خاک
پدر خاک آب شد از شرم
رد شد آن شب سکوتش از افلاک
همه دلواپس پدر بودیم
غسل از زیر پیرهن سخت است
غرق در خون شود کفن سخت است
جان خود را به خاک دادن، بعد
دستها را به هم زدن سخت است
پدرم خویش را به خاک سپرد
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/3546
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹 چشمانتظار 🔹
..رسید قصه به اینجا که زیر چرخ کبود
زنی، ملازم دستاس، خیره بر در بود
چرا که دست خداوند، رفته بود از فرش
انار تازه بچیند برای او در عرش
کمی بلندتر از گریههای کودکشان
درختهای جهان در حیاط کوچکشان
کنار باغچه، زن داشت ربنا میکاشت
برای تکتک همسایهها دعا میکاشت
و بیقرارتر از کودکی که در بر داشت
غروب میشد و زن فکر شام در سر داشت
چه خانهایست که حتی نسیم در میزد
فدای قلب تو وقتی یتیم در میزد
صدای پا که میآمد تو پشت در بودی
به یاد در زدن هر شب پدر بودی
فقیر دیشب از امشب اسیر آمده بود
اسیر لقمۀ نانت فقیر آمده بود
صدای پا که میآید... علیست شاید... نه...
همیشه پشت در اما... کسی که باید... نه...
نسیمی از خم کوچه، بهار میآورد
علی برای حبیبش انار میآورد
خبر دهان به دهان شد انار را بردند
و سهم یک زن چشم انتظار را خوردند
ز باغ سبز تو هیزم به بار آوردند
انار را همه بردند و نار آوردند
قرار بود نرنجی ز خار هم... اما...
به چادرت ننشیند غبار هم... اما...
قرار بود که تنها تو کارِخانه کنی
نه این که سینه سپر، پیش تازیانه کنی
فدای نافلهات! از خدا چه میخواهی؟
رمق نمانده برایت... شفا نمیخواهی؟
صدای گریۀ مردی غریب میآید
تو میروی همه جا بوی سیب میآید
تو رفته بودی و شب بود و آسمان، بیماه
به عزت و شرف لا اله لا الله..
📝 #حسن_بیاتانی
🌐 shereheyat.ir/node/1908
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#مثنوی
🔹مادر هستی🔹
دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار
دادهست تکیه مادر هستی به دیوار
هر لحظه دردی تازه داغی تازه دارد
در چشم خود غمهای بیاندازه دارد
مثل شبی تیرهست دنیای مقابل
تنها هلالی مانده از آن ماه کامل
گاهی که بر دیوار و در دارد نگاهی
آهی به لب میآورد از درد آهی
لبریز از دردست اما غرق احساس
دستی به پهلو دارد و دستی به دستاس
آه این نسیم با محبت، مادرانه
دستی کشیده بر سر و بر روی خانه
شرمندۀ احساس او شد خانهداری
با هر نفس آه از در و دیوار جاری
شب، نیمهشب، خسته شکسته، مات، مبهوت
دستی به سر میگیرد و دستی به تابوت
از خانه بیرون میرود ناباورانه
جان خودش را میبرد بر روی شانه
خورده گره با گرد غربت سرنوشتش
در خاک پنهان میشود پنهان بهشتش
«نفسی علی...» آه از دل پر درد او آه
«یا لیتها...» آه از دل پر درد او آه
این روزها دستی به سمت ذوالفقار است...
📝 #سیدمحمدجواد_شرافت
🌐 shereheyat.ir/node/101
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹به هجر یار قسم🔹
به لحظه لحظۀ دوری، به هجر یار قسم،
به دیر پایی شبهای انتظار قسم،
به باغ سبز شهادت، به خون سرخ شهید
به روشنای سپیده، به نوبهار قسم،
به آشنایی غم با دل صبور علی
به روشنایی قلب امیدوار قسم،
به بیصفایی صبح مدینه بیزهرا
به بیوفایی دنیا، به شام تار قسم...
به آتش دل مسکین، به آه سرد اسیر
به اشک چشم یتیم و به چشمهسار قسم
اگر چه قلب جهان غرق در جراحت شد
شبی که فاطمه در خاک خفت، راحت شد
📝 #محمدجواد_غفورزاده
🌐 shereheyat.ir/node/4419
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹حسرت زیارت🔹
قلم چگونه گذارد قدم به ساحت تو
«توان واژه کجا بود و طرح صحبت تو»
خدا به یُمن شما رزق میدهد ما را
زمین نشسته سر سفرۀ قناعت تو
هر آنچه قد بکشد صبر، باز هم دستش
نمیرسد به بلندای استقامت تو
چه آمده به سر ماهِ رویت این شبها
که در توان علی هم نبوده رؤیت تو
هنوز کوثر این اشکها خروشان است
چگونه سرد شود داغ بینهایت تو
تو رفتهای و جهان قرنهاست میسوزد
و مانده روی دلش حسرت زیارت تو
چقدر دست غزل در برابرت خالیست
بگو چگونه درآییم از خجالت تو
📝 #فائزه_زرافشان
🌐 shereheyat.ir/node/4411
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹رسم تسلیت🔹
دخترم، بیتو بهشتِ جاودان شیرین نبود
بیش از این دوری، سزای صحبتِ دیرین نبود...
آمدی ای مهربان، اما چرا افسردهای؟
با تو در دنیا که بودم، خاطرت غمگین نبود
در مدینه تا تو را میدیدم ای نخل امید،
صحبت از گل بود، اما حرفی از گلچین نبود
لالۀ باغ مرا دیدند مردم، داغدار
اینکه رسم تسلیت، این شیوۀ تسکین نبود...
میهمان من شدی با گوشۀ چشم کبود
راستی آنجا مگر چشم حقیقتبین نبود؟
صورت نیلی و بازوی کبود، ای روزگار!
آن سفارشها که من کردم، جوابش این نبود
📝 #محمدجواد_غفورزاده
🌐 shereheyat.ir/node/3530
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#قصیده
🔹دارالشفای درد جهان🔹
آن شب که دفن کرد علی بیصدا تو را
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را
در گوش چاه، گوهر نجوا نمیشکست
ای آشیانِ درد، علی داشت تا تو را
ای مادرِ پدر، غمش از دست برده بود
همراه خود نداشت اگر مصطفی تو را
زین درد سوختیم که ای زُهرۀ منیر
کتمان کند به خلوت شب، مرتضی تو را
ناموسِ دردهای علی بودی و چو اشک
پیدا نخواست غیرتِ شیر خدا تو را
دفن شبانۀ تو که با خواهش تو بود
فریاد روشنیست ز چندین جفا تو را
تا کفرِ غاصبان خلافت عَلَم شود
راهی نبود بهتر از این، مرحبا تو را!
یک عمر در گلوی تو بغض، استخوان شکست
در سایه داشت گرچه علی چون هما تو را...
تحریف دین، فراق پدر، غربتِ علی
انداخت این سه دردِ مجسّم ز پا تو را...
دادند در بهای فدک آخر ای دریغ
گلخانهای به گسترۀ کربلا تو را...
پهلو شکستهای و علی با فرشتگان
با گریه میبرند به دارالشفا تو را
دارالشفای درد جهان، خانۀ علیست
زین خانه میبرند ندانم کجا تو را؟!...
📝 #قادر_طهماسبی
🌐 shereheyat.ir/node/4418
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹یاس کبود🔹
..باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشکیپوش بود
یاس بوی مهربانی میدهد
عطر دوران جوانی میدهد
یاسها یادآور پروانهاند
یاسها پیغمبران خانهاند..
یاس در هر جا نوید آشتیست
یاس، دامان سپید آشتیست
در شبان ما که شد خورشید؟ یاس
بر لبان ما که میخندید؟ یاس
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
بعد روی صبح پرپر میشود
راهی شبهای دیگر میشود
یاس مثل عطر پاک نیّت است
یاس استنشاق معصومیّت است
یاس را آیینهها رو کردهاند
یاس را پیغمبران بو کردهاند
یاس بوی حوض کوثر میدهد
عطر اخلاق پیمبر میدهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانههای اشکش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
میچکانید اشک حیدر را به چاه
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک میریزد علی مانند رود
بر تن زهرا: گل یاس کبود..
گریه کن حیدر که مقصد مشکل است
این جدایی از محمد مشکل است..
این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین..
گریه کن زیرا که گلها دیدهاند
یاسهای مهربان کوچیدهاند..
📝 #احمد_عزیزی
🌐 shereheyat.ir/node/1284
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹قبر بینشان🔹
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید
اگر نشانی شهر مدینه را بلدید
كبوتر دل ما را به آشیان ببرید
كجاست آن جگر شرحهشرحه تا كه مرا
به سوی سنگ مزارش كشانكشان ببرید
مرا كه مهر بقیع است در دلم چه شود
اگر به جانب آن چار كهكشان ببرید
كجاست آن در آتش گرفته تا كه مرا
برای جامه دریدن به سوی آن ببرید
كسی صدای مرا در زمین نمیشنود
فرشتهها! سخنم را به آسمان ببرید
نه اشتیاق به گُل دارم و نه میل بهار
مرا به غربت آن هیجده خزان ببرید
📝 #افشین_علا
🌐 shereheyat.ir/node/116
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹بحر رحمت🔹
ای بهشت از نور رویت، دلپذیر
خوبیات در هر دو عالم بینظیر..
از دعایت ابر غفران، اشکریز
از دعایت، بحر رحمت، موجخیز
کن دعا، تا مردمان، یکرو شوند
تا ملائک، جمله آمینگو شوند
کن دعا، ای عرش اعلیٰ پایهات
پیش از اهل خویش، بر همسایهات..
گر نمیگفت از تو همسر یا پدر
کس نبود از حَسب حالت، با خبر..
چون پیمبر را به رو، در، وا کنی
شرم از مهمان نابینا کنی
تاول دستان کاری، پند تو
خطِّ بند مشک، گردنبند تو
روح ایمان دیدۀ بیدار توست
با یتیمان مهربانی کار توست...
در جهان، تسبیحت ای نیکوسرشت
خلق را یک در، ز درهای بهشت
از غمت ای پیش حق، با آبرو
ابر بغضی تلخ، دارم در گلو
بغضم آیا از حدیث کربلاست
یا ز یادِ دردِ پهلوی شماست؟
در دلم این بغض غوغا میکند
آخرِ این شعر، سر، وا میکند
📝 #محمدجواد_محبت
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #ترکیب_بند
🔹آب و آینه🔹
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
نمیتوان چو به خورشید روبرو نگریست
به روز واقعه هم با نقاب میآید
دریچهای بگشا سوی آن طلیعۀ نور
سپیدۀ سحری با شتاب میآید
دری به باغ نبوت گشود از گل سرخ
شگفت نیست که بوی گلاب میآید
صدای فاطمه در کائنات پیچیدهست
صدا بزن که ببینی جواب میآید
گلی که سایه فتد بر تنش ز پای نسیم
چه بر سرش ز هوای خراب میآید
خطابۀ تو که خون گلوی مرغ حق است
چو آیههای خدا با کتاب میآید
فدک بهانۀ حقجویی و ارادۀ توست
خروش بر ستم چیره راه سادۀ توست
::
پدر به دست تو، گر مینهاد بوسه بهجاست
که دست پاک تو و همسر تو دست خداست...
چقدر سادگی زندگیت شیرین است
بساط خانۀ تو لیف سادۀ خرماست
تمام مَهر تو آب است و چند درهم سیم
همان که در نظرت هیچ نیست، این دنیاست
محل زندگیات یک اتاق روشن و سبز
به طول مِهر، به ابعاد پاکی و تقواست
تو آنچنان و... بیا حشر و نشر ما بنگر
اگر که شیعه بمیرد ز شرم روت رواست
خدا کند ز تو نوری رسد به باور ما
زِ مهر، سایهات افتاده باد بر سر ما..
📝 #سیدعلی_موسوی_گرمارودی
🌐 shereheyat.ir/node/1949
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#قصیده
🔹آیات سجدهدار🔹
عاشق شدهست دانه به دانه هزار بار
دلخون و سینهچاک و برافروخته «انار»
فریاد بیصداست ترکهای پیکرش
از بسکه خورده خونِ دل از دست روزگار
پاشیده رنگ سرخ به پیراهنِ خزان
بسته حنا به پینۀ دستان شاخسار
در سرزمین گرم، انار آتشین شود
یاقوت را میآورد آتشفشان به بار
با دست خود به حوصله پنهان نموده است
یک دانه از بهشت در او آفریدگار
آن میوهای که ساخته تسبیحی از خودش
شُکر است بر زبانش، فی اللیل و النهار
آن میوهای که فاطمه آن را طلب نمود
چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار
آن بانویی که نام خودش شعر مطلق است
در وصفش استعاره نیاید به هیچ کار
نامی که داده است به زن قیمتی دگر
نامی که داده است به مردان هم اعتبار
آن نام را میآورم، اما نه بیوضو
دل را به آب میزنم، اما نه بیگدار
جبر آن زمان که پشت در خانهاش نشست
برخاست آن قیامت عظمی به اختیار
رفت آنچنان که از نفس افتاد جبرئیل
گویی محمد است به معراج رهسپار
شد عرصهگاه تنگ، ولی ماند پشت در
چون ماندن علی به اُحد ماند، استوار
برگشت زخم خورده، ولی فاتح نبرد
چون بازگشت حمزه از آشوب کارزار
در خون خضاب شد تن یاران بعد از او
آنها که نام «فاطمه» را میزنند جار
من از کدام یک بنویسم که بودهاند
حَجّاجها به ورطۀ تاریخ بیشمار
آنها که با غرور نوشتند ساختیم
دریاچههای احمری از خونِ این تبار
از کربلا به واقعۀ فَخ رسیدهایم
از عمق ناگوارترینها به ناگوار
محمود غزنوی به عداوت مگر نساخت
از استخوان فاطمیان چوبههای دار
بوسهل زوزنی به شرارت هنوز هم
محکوم میکند حسنک را به سنگسار
در لُمعَةُ الدَّمِشقِیَه جاریست همچنان
خون شهید اول و ثانی چون آبشار
عثمانیان به مذهب بس که تاختند
در سبزهزار چالدران سرخ شد غبار
اما هنوز هم به تأسی ز فاطمه
نام علیست روی لبِ شیعه آشکار
بیت از هلالی جُغتایی نشسته است
از آن شهید شیعه به ذهنم به یادگار:
«جان خواهم از خدا نه یکی، بلکه صدهزار
تا صدهزار بار بمیرم برای یار»
فرق است، فرق فاحشی از حرف تا عمل
راه است، راه بیحدی از شعر تا شعار
اینک مدافعان حرم شعلهپرورند
تا در بیاورند از آن دودمان دمار
با تیغ آبدیدهای از نوع اعتقاد
با اعتقاد محکمی از جنس ذوالفقار
زهراست مادر من و من بیقرار او
آن نام را میآورم آری به افتخار
آن بانویی که وقت تشرف به رستخیز
پیغمبران پیاده میآیند و او سوار
فریاد میزنند که سر خَم کنید، هان!
تا از صراط بگذرد آیات سجدهدار
هرجا نگاه میکنم آنجا مزار اوست
پنهان و آشکار چنان ذات کردگار
اینها که گفتهایم یکی بود از هزار
اما هنوز شیعه، مصمم، امیدوار...
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/1311
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
🔹تقدیر🔹
سالها پیش در این شهر، درختی بودم
یادگار کهن از دورۀ سختی بودم
هرگز از همهمۀ باد نمیلرزیدم
سایهپرودِ چه اقبال و چه بختی بودم
به برومندیِ من بود درختی کمتر
رشد میکردم و میشد تنهام محکمتر
من به آیندۀ خود روشن و خوشبین بودم
باغ را آینهای سبز به آیین بودم
روزها تشنۀ همصحبتیِ با خورشید
همهشب همنفسِ زهره و پروین بودم
ریشه در قلب زمین داشتم و سر به فلک
برگهایم گلِ تسبیح به لب، مثل ملَک
...ناگهان پیک خزان آمد و باد سردی
باغ شد صحنۀ طوفان بیابانگردی
در همان حال که احساس خطر میکردم،
نرم و آهسته ولی با تبر آمد مردی
تا به خود آمدم، از ریشه جدا کرد مرا
ضربههایش متوجّه به خدا کرد مرا
حالتی رفت که صد بار خدایا کردم
از خدا عاقبت خیر تمنّا کردم
گر چه از زخمِ تبر روی زمین افتادم
آسمانسِیر شدم، مرتبه پیدا کردم
از من سوختهدل بال و پری ساخته شد
کمکم از چوب من، آنروز دری ساخته شد
تا نگهبان سراپردۀ ماهم کردند،
هر چه «در» بود در آن کوچه، نگاهم کردند
از همان روز که سیمای علی را دیدم
همهشب تا به سحر چشم بهراهم کردند
مثل خود تشنۀ سیراب نمیدیدم من
این سعادت را در خواب نمیدیدم من
بارها شاهد رُخسار پیمبر بودم
مَحرم روز و شبِ ساقی کوثر بودم
تا علی پنجه به این حلقۀ در میافکند
بهخدا از همهٔ پنجرهها سر بودم
دستهای دو جگرگوشه که نازم میکرد،
غرق در زمزمه و راز و نیازم میکرد
به سرافرازی من نیست دری روی زمین
متبرّک شدم از بال و پر روحالامین
سایۀ وحی و نبوت به سرم بوده مدام
بهخدا عاقبت خیر، همین است همین
هر زمانی که روی پاشنه میچرخیدم
جلوۀ روشنی از نور خدا میدیدم
از کنار در، اگر فاطمه میکرد عبور
موج میزد به دلم آینه در آینه، نور
سبزپوشان فلَک، پشت سرش میگفتند
«قل هوالله احد»، چشم بد از روی تو دور
سورۀ کوثری و جلوۀ طاها داری
«آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری»
دیدم از روزنِ در، جلوۀ احساسش را
دست پرآبله و گردش دستاسش را
دیدهام در چمن سبز ولایت، هرروز
عطر اَنفاس بهشتی و گل یاسش را
زیر آن سقف گِلین، عرش فرود آمده بود
روح، همراه ملائک به درود آمده بود
هر گرفتار غمی، حلقه بر این در میزد
هر که از پای میافتاد به من سر میزد
آیۀ روشن تطهیر در این کوچه، مدام
شانه در شانۀ جبریلِ امین پر میزد
یک طرف شاهد نجوای یتیمان بودم
یک طرف محو شکوفایی ایمان بودم
من ندانستم از اوّل، که خطر در راه است
عمر این دلخوشی زودگذر کوتاه است
دارد این روز مبارک، شب هجران در پی
شب تنهایی ریحان رسولالله است
مانده بودم که چرا آینه را آه گرفت؟
یا پس از هجرت خورشید، چرا ماه گرفت؟
رفت پیغمبر و دیدم که ورق برگشته
مانده از باغ نبوت، گلِ پرپرگشته
مَهبط وحی جدا گِریَد و، جبریل جدا
مسجد و منبر و محراب و حرم، سرگشته
هست در آینۀ باغ خزاندیده، ملال
نیست هنگام اذان، صوت دلانگیز بلال
همه حیرتزده، افروختنم را دیدند
دیده بر صحن حرم دوختنم را دیدند
بیوفایان همه، آنروز تماشا کردند
از خدا بیخبران سوختنم را دیدند
سوختم تا مگر از آتش بیداد و حسد،
چشمزخمی به جگر گوشۀ یاسین نرسد
هیچ آتش به جهان این همه جانسوز نشد
شعله اینقدر، فراگیر و جهانسوز نشد
جگرم سوخت، ولی در عجبم از شهری،
که دلافسرده از این داغ توانسوز نشد
آه از این شعله که خاموش نگردد هرگز
داغ این باغ، فراموش نگردد هرگز
سوخت در آتشِ بیداد رگ و ریشه و پوست
پشت در این علی است و همۀ هستی اوست
یادم از غفلت خویش آمد و با خود گفتم
حیف آن روز به نجّار نگفتم، ای دوست:
تو که در قامت من صبر و رضا را دیدی،
بر سر و سینۀ من میخ چرا کوبیدی؟
همه رفتند و به جا ماند درِ سوختهای
دفتری خاطره از آتشِ افروختهای
سالها طی شد از آن واقعۀ تلخ و، هنوز
هست در کوچه ما چشمِ به در دوختهای
تا بگویند در این خانه کسی میآید
«مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید»
📝 #محمدجواد_غفورزاده
🌐 shereheyat.ir/node/24
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹یار علی🔹
...پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
این هر سه یک نورند و دارای سه اسماند
در اصل، یک روح مجرّد در سه جسماند
این بضعۀ طاهاست بلکه روح طاهاست
مرضیّه، زهرا، فاطمه، روحی فداهاست...
این آسمانِ آسمانها در زمین است
محکمترین رکن امیرالمؤمنین است...
مقصود حق در سورۀ کوثر جز او کیست؟
دخت رسول و همسر حیدر جز او کیست؟
تو کیستی افلاکی افلاکیانی
کز لطف و رحمت همنشین با خاکیانی
فردوس، مسکینِ در کاشانۀ توست
بارِ ولایت همچنان بر شانۀ توست...
آدم چو در امواج غم نام تو را گفت
ذات الهی توبۀ او را پذیرفت
تو کیستی؟ که ذات پاک بینیازت
نازد به اوج بینیازی بر نمازت
تو کیستی؟ که عقل کلّ گوید فدایت
یا دست بوسد یا که خیزد پیش پایت...
تو کیستی؟ که وحی جوشد از پیامت
بعد از نبی، جبریل گشته همکلامت
تو کیستی؟ که روز و شب ختم نبوّت
کرده زیارت خانهات را پنج نوبت
تو آفتابی و جهان دریایِ نورت
تو نخل نوری، قلب احمد کوهِ طورت
تو عصمة اللّهی و ما غرق گناهیم
تو چشم حقّی، ما اسیر یک نگاهیم
تو بیکران دریای رحمت، ما حُبابیم
تو مهری و ما ذرّههای بیحسابیم
روز قیامت روز وانفساست فردا
ای وای بر آنکس که بیزهراست فردا
ای وای بر آنان که عهدت را شکستند
هنگام استمدادِ تو ساکت نشستند...
باید بگویم فاطمه یار علی بود
تا پای جان تنها طرفدار علی بود
شیعه جدا از آل پیغمبر نگردد
یک گام از راهی که رفته برنگردد
📝 #غلامرضا_سازگار
🌐 shereheyat.ir/node/3593
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹آینۀ روشن خدا🔹
علی که آینۀ روشن خدای تو بود
همیشه آینهاش روی حقنمای تو بود
حدیث قدسی لولاک معتبر سندیست
که هرچه کرد خدا خلق، از برای تو بود
به خشت خشت سرایت بهشت حسرت بُرد
که توتیای ملک گردِ بوریای تو بود
ملک حضور تو را در نماز عاشق بود
ولیک شیفتهتر از ملک، خدای تو بود
ز پا نشست علی تا تو راه میرفتی
که دید دوش حسین و حسن عصای تو بود
نگاه بیرمقت با علی سخن میگفت
زبان دردِ دلت در نگاههای تو بود
به خانۀ دل او، نور داد و دلگرمی
جوابِ گرمِ سلامی که با صدای تو بود
ز گریهات همه هستی به گریه میافتاد
همین نه شهر مدینه پر از نوای تو بود
📝 #علی_انسانی
🌐 shereheyat.ir/node/114
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹تسبیحِ گریه🔹
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم قناری گنگیست در سرودن او..
چه دختری، که پدر پشت بوسهها میدید
کلید گلشن فردوس را به گردن او
چه همسری، که برای علی به حظّ حضور
طلوع باور معراج داشت دیدن او
چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا
حریم مدرسۀ کربلاست دامن او
بمیرم آن همه احساس بیتعلق را
که بار پیرهنی را نمیکشد تن او
دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد
پیام میچکد از چلچراغ شیون او
از آن ز دیدۀ ما، در حجاب خواهد ماند
که چشم را نزند آفتاب مدفن او
📝 #غلامرضا_شکوهی
🌐 shereheyat.ir/node/5842
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹جلوۀ شکیبایی🔹
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی..
تویی تو روح ولایت به هر ولی، سوگند
تویی تو عصمت یکتا، قسم به یکتایی
ز خاک پای تو جوشد افاضۀ ملکوت
ز آستان تو خیزد بهار دانایی..
هرآن که را تو شفاعت کنی به روز جزا
سزد شفیع قیامت شود به تنهایی
بهشت عاشق آن کس که سائل تو بوَد
که سائل تو بوَد کیمیای دارایی
نبی که دست تو بوسیده، پس روا باشد
که خاک پای تو بوسد سپهر مینایی..
ز کور چهره بپوشی که نشنود بویت
الا! حیای مجسم! فروغ بینایی!..
نگین فضۀ تو خاتم سلیمانی
نگاه بوذر تو معجز مسیحایی
قلم گذاشته تا سر به صفحۀ تاریخ
تو را ستوده به مظلومی و توانایی
چرا به گریه چنین خو گرفتهای زهرا؟
الا ز خندۀ تو عشق را شکوفایی
حریم خانهات آنجا که مکتب وحی است
کجا و حملۀ سنگیندلانِ هرجایی؟..
علیست باخبر از ماتمت که میسوزد
ز داغ گل، جگر لالههای صحرایی..
📝 #سیدرضا_مؤید
🌐 shereheyat.ir/node/89
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹بحر رحمت🔹
ای بهشت از نور رویت، دلپذیر
خوبیات در هر دو عالم بینظیر..
از دعایت ابر غفران، اشکریز
از دعایت، بحر رحمت، موجخیز
کن دعا، تا مردمان، یکرو شوند
تا ملائک، جمله آمینگو شوند
کن دعا، ای عرش اعلیٰ پایهات
پیش از اهل خویش، بر همسایهات..
گر نمیگفت از تو همسر یا پدر
کس نبود از حَسب حالت، با خبر..
چون پیمبر را به رو، در، وا کنی
شرم از مهمان نابینا کنی
تاول دستان کاری، پند تو
خطِّ بند مشک، گردنبند تو
روح ایمان دیدۀ بیدار توست
با یتیمان مهربانی کار توست...
در جهان، تسبیحت ای نیکوسرشت
خلق را یک در، ز درهای بهشت
از غمت ای پیش حق، با آبرو
ابر بغضی تلخ، دارم در گلو
بغضم آیا از حدیث کربلاست
یا ز یادِ دردِ پهلوی شماست؟
در دلم این بغض غوغا میکند
آخرِ این شعر، سر، وا میکند
📝 #محمدجواد_محبت
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #ترجیع_بند
🔹قصه را تازیانه میداند🔹
به دعا دست خود که برمیداشت
بذر آمین در آسمان میکاشت
به تماشا، مَلَک نمازش را
نردبانی ز نور میپنداشت
چه نمازی؟ که تا به قبّۀ عرش
بُرد او را و نردبان برداشت!
پرچم دین ز بام کعبه گرفت
بُرد و بر بام آسمان افراشت
بس که کاهیده بود، شب او را
شبحی ناشناس میانگاشت
خصم بیدادگر ز جور و ستم
هیچ در حقّ او فرو نگذاشت!
تا نینداختش به بستر مرگ
دست از جان او مگر برداشت؟
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
::
آتش کینه چون زبانه کشید
کار زهرا به تازیانه کشید
دشمن دلسیه، به رنگ کبود
نقش بیمهری زمانه کشید
آتش خشم خانمانسوزش
پای صد شعله را به خانه کشید
در میانش گرفت شعلۀ کین
پای حق را چو در میانه کشید
همچو شمعی که بیامان سوزد
شعله از جان او زبانه کشید..
قامتش حالت کمانی یافت
بسکه بار الم به شانه کشید
سبحه، مشق سرشک او میکرد
بسکه نقش هزار دانه کشید
بر رخ این فرشتۀ معصوم
نتوان پردۀ فسانه کشید
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
::
سخن از درد و صحبت از آه است
قصۀ درد او چه جانکاه است
راه حق، جز طریق فاطمه نیست
هر که زین ره نرفت، گمراه است..
در مسیری که عشق میتازد
تا به مقصود، یکقدم راه است
در بهاران، خزان این گل بود
عمر گلها همیشه کوتاه است
با غم او، دلی که بیعت کرد
تا ابد در مسیرِ الله است
این که بر لب رسیده، جان علیست
دل گمان میکند هنوز، آه است..
هر که آمد، به نیمۀ ره ماند
غم فقط با دل تو همراه است
آن که بعد از کبودی رخ تو
با خسوف، آشتی کند، ماه است
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند..
::
بی تو ای یار مهربان علی!
شعله سر میکشد ز جان علی
بی تو ای قهرمان قصۀ عشق
ناتمام است داستان علی..
خطبۀ ناتمام زهرا کرد
کار شمشیر خونفشان علی
خواست نفرین کند، که زهرا را
داد مولا قسم به جان علی-
-که ز قهر تو ماسِوا سوزد؛
صبر کن صبر، مهربان علی!
ذوالفقار برهنۀ سخنش
کرد کاری به دشمنان علی،
که دگر تا ابد به زنهارند
از دم تیغ جانستان علی
با وجودی که قاسم رزق است
ساخت عمری به قرص نان علی
بعد او، خصم دون که میپنداشت
به سه نان میخرد سنان علی،
بود غافل که چون به سر آید
دورۀ صبر و امتحان علی
دشمنان را امان نخواهد داد
لحظهای تیغ بیامان علی..
دیدم انصاف را به کوچۀ عشق
سر نهاده بر آستان علی
عشق چون من ارادتی دارد
به علی و به خاندان علی..
رفت زهرا و اشک از دنبال
وز پی او روان، روان علی..
باز ماندهست سفرۀ دل او
غم و درد است، میهمان علی
درد دل را به چاه میگوید
رفته از دست، همزبان علی
آن شراری که سوخت زهرا را،
سوخت تا مغز استخوان علی
قصه را تازیانه میداند
در و دیوار خانه میداند
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/27
✅ @ShereHeyat