#شعر_عاشورایی
#نوجوان_شهید
🔹ظهر روز دهم🔹
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
کربلا آن روز غوغا بود
عشق، تنها بود!
آتشِ سوز و عطش بر دشت میبارید
در هجوم بادهای سرخ
بوتههای خار میلرزید
از عَرَق پیشانی خورشید، تر میشد
دم به دم بر ریگهای داغ
سایهها کوتاهتر میشد
سایهها را اندک اندک ریگهای تشنه مینوشید
زیر سوز آتش خورشید
آهن و فولاد میجوشید
دشت، غرق خنجر و دشنه
کودکان، در خیمهها تشنه
آسمان غمگین، زمین خونین
هر طرف افتاده در میدان:
اسبهای زخمی و بیزین
نیزه و زوبین
شور محشر بود
نوبتِ یک یار دیگر بود
خطی از مرز افق تا دشت میآمد
خط سرخی در میان هر دو لشکر بود
آن طرف، انبوه دشمن
غرق در فولاد و آهن بود
این طرف، منظومهٔ خورشیدِ روشن بود
این طرف، هفتاد سیّاره
بر مدار روشن منظومه میچرخید
دشمنان، بسیار
دوستان، اندک
این طرف، کم بود و تنها بود
این طرف، کم بود، اما عشق با ما بود
شور محشر بود
نوبت یک یار دیگر بود
باز میدان از خودش پرسید:
«نوبت جولانِ اسب کیست؟»
دشت، ساکت بود
از میان آسمانِ خیمههای دوست
ناگهان رعدی گران برخاست
این صدای اوست!
این صدای آشنای اوست!
این صدا از ماست!
این صدای زادهٔ زهراست
«هست آیا یاوری ما را؟»
باد با خود این صدا را برد
و صدای او به سقف آسمانها خورد
باز هم برگشت:
«هست آیا یاوری ما را؟»
انعکاس این صدا تا دورترها رفت
تا دلِ فردا و آنسوتر ز فردا رفت
دشت، ساکت گشت
ناگهان هنگامه شد در دشت
باز هم سیّارهای دیگر
از مدار روشنِ منظومه بیرون جَست
کودکی از خیمه بیرون جَست
کودکی شورِ خدا در سر
با صدایی گرم و روشن
گفت: «اینک من،
یاوری دیگر»
آسمان، مات و زمین، حیران
چشمها از یکدگر پرسان:
«کودک و میدان؟»
کار کودک خنده و بازیست!
در دل این کودک اما شوق جانبازیست!
از گلوی خستهٔ خورشید
باز در دشت آن صدای آشنا پیچید
گفت: «تو فرزند آن مردی که لَختی پیش
خون او در قلب میدان ریخت!
هدیه از سوی شما کافی است!»
کودک ما گفت:
«پای من در جستجوی جای پای اوست!
راه را باید به پایان برد!»
پچ پچی در آسمان پیچید:
«کیست آن مادر، که فرزندی چنین دارد؟!
این زبان آتشین از کیست؟
او چه سودایی به سر دارد؟»
و صدای آشنا پرسید:
«آی کودک، مادرت آیا خبر دارد؟»
کودک ما گرم پاسخ داد:
«مادرم با دستهای خود
بر کمر، شمشیر پیکار مرا بسته است!»
از زبانش آتشی در سینهها افتاد
چشمها، آیینههایی در میان آب
عکسِ یک کودک
مثل تصویری شکسته
در دلِ آیینهها افتاد
بعد از آن چیزی نمیدیدم
خون ز چشمان زمین جوشید
چشمهای آسمان را هم
اشک همچون پردهای پوشید
من پس از آن لحظهها، تنها
کودکی دیدم
در میان گرد و خاک دشت
هر طرف میگشت
میخروشید و رَجَز میخواند:
«این منم، تیر شهابی روشن و شبسوز!
بر سپاه تیرگی پیروز!
سرورم خورشید، خورشید جهانافروز!
برقِ تیغ آبدار من
آتشی در خرمن دشمن»
خواند و آنگه سوی دشمن راند
...
#شعر_عاشورایی
🔹تعزیه🔹
بادها
نوحهخوان
بیدها
دستهٔ زنجیرزن
لالهها
سینهزنان حرم باغچه
بادها
در جنون
بیدها
واژگون
لالهها
غرق خون
خیمهٔ خورشید سوخت
برگها
گریهکنان ریختند
آسمان
کرده به تن پیرهن تعزیه
طبل عزا را بنواز ای فلک
📝 #عمران_صلاحی
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
🔹شب عزا🔹
باز هم شب عزاست
شهر، دشت کربلاست
شب به گردن زمان
شال تیرهٔ عزاست
بوی یک غم بزرگ
توی کوچهها رهاست
آنچه میرسد به گوش
هایهای گریههاست
قلب سنگ هم پر از
نالههای بیصداست
پشت ما، شکسته است
درد، درد بیدواست
ای شب، ای ستارهها
آفتاب ما کجاست؟
📝 #جلال_محمدی
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
#ورود_کاروان_به_کربلا
🔹آخرین منزل🔹
او گفت: «اینجاست!»
در موج پر رنگ صدایش
زنگ شترها بىصدا شد
پاى شترها ماند در راه
در کاروان خسته ناگاه
موج هیاهویى به پا شد
از خاک صحرا
یک مشت برداشت
آن وقت، آرام
تکرار کرد او گفتهاش را:
«اینجاست! اینجا
رنج سفر کوتاه شد
چون آخرین منزل همینجاست
این خاک ما را مىشناسد
این آسمان، این خاک تبدار
این وسعت دشت...»
آرام برگشت:
«هر کس نمىخواهد بماند
هرکس نمىخواهد بمیرد
در چشم شب، آسوده راه خویش گیرد
شب یار او باد
هرکس که مىخواهد بماند
باید بداند
فردا صداى نیزهها مىپیچد اینجا»
فرداى آن روز
در چشم سرخ آسمان محشر به پا بود
بر سینهٔ دشت
بر خاک گلرنگى که نامش «کربلا» بود
📝 #ملیحه_مهرپرور
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
🔹خجالت آب🔹
آب هستم، آب هستم، آب پاک
جاریام از آسمان تا قلب خاک
گاه ابر و گاه باران میشوم
گاه از یک چشمه جوشان میشوم
گاه از یک کوه میآیم فرود
آبشار پر غرورم، گاه رود
گاه قطره، گاه دریا میشوم
گاه در یک کاسه پیدا میشوم
روز و شب هر گوشه کاری میکنم
باغها را آبیاری میکنم..
گرچه آبم، روزی اما سوختم
قطره تا دریا، سراپا سوختم
تشنهای آمد لبش را تر کند
چارهٔ لبتشنهای دیگر کند
تشنهای آمد که سیرابش کنم
مشک خالی داد تا آبش کنم
تشنهٔ آن روزِ من عبّاس بود
پاسدار خیمههای یاس بود
خون عباس علمدار رشید
قطرهقطره در درون من چکید..
چشمهایم خواب، موجم خفته باد
آبی آرامشم، آشفته باد!..
وای بر من، وای بر من، وای دل
مانده در مرداب حسرت پای دل
پیچ و تاب رودم از درد دل است
برکه از اندوه دل پا در گل است
چشمه از غم روز و شب نالان شده
ابر هم از رنج من گریان شده
گریهٔ من شرشر باران شده
غصهام در گریهها پنهان شده
دود داغم ابرها را تیره کرد
آسمانها را سراپا تیره کرد
آب اگر شد اشک چشم، از شرم شد
از خجالت شور و تلخ و گرم شد..
حال، از اکبر خجالت میکشم
از علیاصغر خجالت میکشم
📝 #مصطفی_رحماندوست
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
#کربلا
🔹راز کربلا🔹
سالها گفتیم ما از کربلا
از شهید عشق و میدان بلا
از غمش بر سینه و بر سر زدیم
بوسه بر گهوارهٔ اصغر زدیم
چشم ما شد آسمانی تنگ و تار
گریه آمد، گریه آمد، زار و زار
باز هم گفتیم: مظلوما حسین!
بیکس و بیبال و پر، تنها حسین!
او ولی این گونه در آنجا نبود
با خدایش بود، او تنها نبود
بود سیمرغی، نه سیمرغ خیال
داشت آن سیمرغ، هفتاد و دو بال
بال او یاران و فرزندان او
هر یکی دلبستهٔ ایمان او
مقصد سیمرغ دشت کربلا
کربلا بود و ملاقات خدا
کربلا پیچیده مثل راز بود
بهترین، غمگینترین آواز بود
ما نفهمیدیم عمق راز را
معنی زیباترین آواز را
کربلا محدود شد بر سر زدن
گل به سر مالیدن و پرپر زدن
از عطش گفتیم و هی خوردیم آب
گریه کردن شد برای ما ثواب
::
کربلا یعنی دو نیرو، خوب و بد
یک طرف ایمان و یک سو دیو و دد
یک طرف علم و خدا و روشنی
یک طرف جهل و سیاهی، دشمنی
یک طرف هی مهربانی، هی فروغ
یک طرف هی کینه، خودخواهی، دروغ
کربلا یعنی که فردا باز هم
این حقیقت هست و این آواز هم
باز فردا کربلاها میرسد
عشق میآید، بلاها میرسد
بعد از آن هم کربلا تکرار شد
کربلاها در زمین بسیار شد
گرچه نامش بود نام دیگری
نام دیگر داشت هر خونپیکری
باز جنگ و فتنهٔ کفتارها
باز هم تکرار سرها، دارها
باز هم از جغدهایی خشمگین
ریخت فوجی از کبوتر بر زمین
کربلاها آمد و بودیم باز
دست یاریمان نشد سویی دراز
ما فقط در نینوا جا ماندهایم
غافل از این کربلاها ماندهایم
📝 #محمود_پوروهاب
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
🔹آخرین نیلوفر🔹
غنچۀ پرپر، علیاصغر منم
کودکیهای علیاکبر منم
در دلم شش پنجره از آسمان
در نگاهم رودی از رنگینکمان
پاک هستم، مثل باران، مثل آب
عمهام دریا، عمویم آفتاب
غنچهای از باغ عاشورا منم
آخرین نیلوفر بابا منم
با گلوی تشنه ضربت خوردهام
آب از مشک محبت خوردهام
من همان بیادعای کوچکم
قبلۀ آیینههای کوچکم
📝 #حمید_هنرجو
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
#حضرت_عباس علیهالسلام
🔹قیامت🔹
میسوزد آسمان
صحرای محشر است
خون خدا چرا
بی یار و یاور است
یک زن در انتظار
آن سوی خیمههاست
یک مشک، مشک آب
در ذهن بچههاست
زخمی و تشنهاند
هم مشک و آفتاب
آبی نخورده است
سقا کنار آب
دستی میان خون
در فکر چاره است
باران نیزه است
مشکی که پاره است
یک دشت، دشت خون
دشتی پر از بلا
اینجا قیامت است
یا دشت کربلا؟
📝 #سعید_عسکری
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
#حضرت_عباس علیهالسلام
🔹اشک و آب🔹
مثل باد در صحرا
در شتاب بودی تو
سوی نهر میرفتی
فکر آب بودی تو
خشم در نگاه تو
بغض در گلویت بود
غرق خاک و خون میشد
هر که پیش رویت بود
تا که پیش چشم تو
رودخانه پیدا شد
خنده بر لبت رویید
اخم چهرهات وا شد
تشنه بودی و لب را
ذرهای نکردی تر
از تو تشنهتر بودند
بچههای پیغمبر
نالههایشان از دور
میرسید بر گوشت
سوی خیمهها رفتی
مشک آب بر دوشت
دشمنان ولی ناگاه
بر تو حمله آوردند
دستهای پر توانت را
از بدن جدا کردند
لحظههای آخر هم
گرچه بیصدا بودی
باز غصه میخوردی
فکر بچهها بودی
خاک کربلا میسوخت
از چکیدن اشکت
آب بر زمین میریخت
چکه چکه از مشکت
📝 #افشین_علا
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
#شب_عاشورا
🔹آخرین دعا🔹
امشب آخرین شب است
آخرین شبی که بچهها
دور سفرهٔ محبت حسین
جمع میشوند...
آخرین شبی
که ستارهها
از شکاف خیمهها
به شبنشینی سپیده میروند
امشب آخرین دعا
امشب آخرین نگاه
در سکوت نیمهشب
گفتگوی کودکانهای به گوش میرسد
توی کوچههای ماه
«عمه جان»
روی بوریای کهنهای
نماز میکند
باد هم برای بار آخرش
بچهٔ میان گاهواره را
خوب، ناز میکند...
امشب آخرین نماز بچهها
روی بال برفیِ فرشتهها
برگزار میشود
باغ پر طراوت علی وفاطمه، ولی
صبح روز بعد، آه
بیبهار میشود!
📝 #حمید_هنرجو
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
#روز_عاشورا
🔹عصر روز عاشورا🔹
آسمان سراسر اشک
چشمهها لبالب خون
قلب غنچهها دلتنگ
چشم لالهها گلگون
قلب قلّهها مجروح
تپّهها پر از ماتم
صخرهها سراسر آه
درهها سراپا غم
خیمهها پر از گریه
کربلا پر از لاله
قصهها پر از غصه
سینهها پر از ناله
قامت درختان خم
بوتهها همه بیتاب
چشم بچهها پر آب
چشم مادران بیخواب
گریه میکند دریا
گریه میکند صحرا
گریه میکند عالم
عصر روز عاشورا
📝 #سیدمحمد_مهاجرانی
✅ @ShereHeyat_Nojavan