💗
تا خـــدا هست هیچ لحظهای آنقدر سخت نمیشود
که نشود تحملش کرد!
شدنیها را انجام بده و تمام نشدنیهایت را به خـــدا بسپار.....
*******************
مهربان خدايم ...
با یاد تو مي مانـیم ڪه از نـام تو دل آدیـن شود ...
تا شاید شرح بندگیِ ما یڪ قصـــه ي ديرين شود ...
میدانیم ، آنقدر شور از دل صرف خداییت نڪردیم ..!
تا تمام تلخـيهاي دنیايی تو شيرين شـود ...
یا چنان پرشور پرستیدنت ، ڪه از تـأثيــر آن مـوج هاي آسمان تو هـم يڪجــور آهنگين شود ...
جالب است ، اينـڪه :
فقـط ڪافيـست تا نام تـو را بر زبان آریم ڪه از آن دل تسـڪيـن شـود ...
"دوست داریم"
*******************
صبح تون نوراني 🌹
خدای مهربانم
نورت را در وجودمان متجلی کن که
سخت محتاج آنیم ...
خدایا
برکت نگاهت را در نگاهمان بریز تا هر
کجا که مینگریم نیکی باشد و مهر ...
خدایا
میدانی که خسته ایم از خودمان از
روزمرگی ها از نفرتها از جدایی ها از
من بودن ها و ما نشدن هایمان ...
خدایا
دستمان را بگیر تا یادمان باشد که باید
دستی را بگیریم ....
خدایا نگاه مهربانت را از ما دریغ مکن تا
یادمان باشد که باید به تمامی نگاهی
باشیم از سر مهر و عشق به انسانها ..
آمین
وه که جدا نمیشود
نقشِ تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت، در طلب تو حال من
#حدیث_دل
تو مثل قوم صهیونی که با آن چشم زیتونی
به اشغالت درآوردی دلِ من، این فلسطین را
غزلهایی که بر رویت اثر گفتی ندارد را
برای ماه میخواندم نظر میکرد پایین را
#کاظم_بهمنی
ای دل ای گل صحرایی من کجایی
ای همه زمزمه های جانی من کجایی
من که صبح ز شب و سحر ترا می خوانم
ای همه هست و نیست من کجایی
کجایی مولا عالمی منتظرند که آیی
ای ماه منیر من ای همه عشق من کجایی
ناله ها سر دا ده ایم کوثران به لب
ای فرزند کوثر و ساقی کوثر کجایی
سراینده آدینه ای می سرایم مولا جان
ای گل صحرایی من مهدی جان کجایی
آرامش دل
طلب کردم ز دانایی یکی پند
مرا فرمود : با نادان مپیوند
سعدی ، شاعر بزرگ ایرانی
قرن هفتم.....
غزل شماره 311.mp3
4.94M
غزل شمارهٔ ۳۱۱
حافظ » غزلیات
عاشق روی جوانی خوش نوخاستهام
وز خدا دولت این غم به دعا خواستهام
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
شرمم از خرقه آلوده خود میآید
که بر او وصله(پاره) به صد شعبده پیراستهام
خوش بسوز از غمش ای شمع که اینک(امشب) من نیز
هم بدین کار کمربسته و برخاستهام
با چنین حیرتم(خبرتم) از دست بشد(نشد) صرفه کار
در غم افزودهام آنچ از دل و جان کاستهام
همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا
بو که در بر کشد آن دلبر نوخاستهام
🔻در اهتزاز
(شعری از #جواد_جعفری_نسب در پروندۀ #ادبیات_انقلاب)
▪️این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوهی آهنگر آمدهست
از گرگ و میش مبهم اسطورههای دور
از روشن حماسهی این کشور آمدهست
در دستهای رستم دستان در اهتزاز
بر شانهی سیاوش از آتش درآمدهست
با سرخِ لعل و سبزِ زمرد، سپیدِ دُر
در جلوهزار عشق به صد زیور آمدهست
خون دل از خیانت تاریخ خورده است
از خاک و خون و خنجر و خاکستر آمدهست
از آتش تو نیست هراسش که بارها
ققنوسوار از دل آتش برآمدهست
در موجخیز حادثه افتاده است و باز
خیزان به عزم معرکهای دیگر آمدهست
تنها نه با موالی مختار بوده است
هر جای در حمایت حق با سر آمدهست
با سربهدارها به سر دار رفته است
چنگیز در برابر او مضطر آمدهست
گاهی برای قوت قلب رئیسعلی
در رزمگاه دشمن افسونگر آمدهست
گاهی انیس جنگلیان بوده است و گاه
مشروطهخواه را علَم لشکر آمدهست
حبلالمتین وحدت مستضعفان شدهست
آیینهدار هیمنهی رهبر آمدهست
در جبهه تیر و ترکش و خمپاره خورده است
شب زندهدار خلوت همسنگر آمدهست
گاهی شدهست زینت تابوت لالهای
با عطر و بوی دسته گلی پرپر آمدهست
چون بیرقی که در کف سردار کربلاست
گاهی مدافع حرم حیدر آمدهست
زخم سنان دشمن و زخم زبان دوست
از هر طرف به پیکر او خنجر آمدهست
با این همه همیشه سرافراز و پایدار
در اهتزاز بر سر این کشور آمدهست