شعر شهریار برای مادر
آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هاله یی سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول می خورد
هر کنج خانه صحنه یی از داستان اوست
در ختم خویش هم بسر کار خویش بود
#بیچاره_مادرم
┏━━━🍃🌻🍂━━━┓
☀️@sherziba110☀️
┗━━━🍂🌻🍃━━━┛