شیفتگان تربیت
🇮🇷 🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۳۱ قرآن کریم ( آیات ۲۸ تا ۳۵ سوره مبارکه انعام) 🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۳۲ قرآن کریم ( آیات ۳۶ تا ۴۴ سوره مبارکه انعام)
🍃🌹🍃
🌺 امام علی (ع) میفرمایند: «مَنِ اتَّخَذَ قَولَ اللهَ دَلیلًا، هُدِیَ اِلَی الَّتی هِیَ اَقوَم» هرکس که سخن خدا را راهنمای خود بگیرد، به استوارترین راهها هدایت میشود. (نهجالبلاغه خطبه ۱۴۷)
🎙 استاد: پرهیزگار
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز تفسیر یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ ۙ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»
همان کسانى که فرشتگان (مرگ) جانشان را مى گیرند در حالى که پاک و پاکیزه اند. به آنها مى گویند: «سلام بر شما! به پاداش آنچه انجام مى دادید، وارد بهشت شوید.»
(سوره مبارکه نحل/ آیه ۳۲)
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹
❇ تفســــــیر *
این آیات که توضیحى از چگونگى زندگى و مرگ پرهیزکاران است هماهنگ و هم قرینه با آیات گذشته است که از مشرکان مستکبر سخن مى گفت، در آنجا خواندیم: فرشتگان مرگ آنها را قبض روح مى کنند در حالى که ستمگرند و مرگ آنها آغاز دوران جدیدى از بدبختى آنهاست و سپس به آنها فرمان داده مى شود که به درهاى جهنم ورود کنید.
اما در اینجا مى خوانیم که پرهیزکاران کسانى هستند که فرشتگان قبض ارواح، روح آنان را مى گیرند در حالى که پاک و پاکیزه اند (الَّذِینَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ).
پاکیزه از آلودگى شرک پاکیزه از ظلم و استکبار و هر گونه گناه.
در اینجا فرشتگان به آنها مى گویند: سلام بر شما باد (یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ).
سلامى که نشانه امنیت، سلامت و آرامش کامل است.
سپس مى گویند: وارد بهشت شوید به خاطر اعمالى که انجام مى دادید (ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
تعبیر به تَتَوَفّاهُم (روح آنها را دریافت مى دارند) تعبیر لطیفى است درباره مرگ، اشاره به این که مرگ به معنى فنا و نیستى و پایان همه چیز نیست، بلکه انتقالى است از یک مرحله به مرحله بالاتر.
🌼🌼🌼
در تفسیر المیزان مى خوانیم: در این آیه، سه موضوع مطرح است:
۱ ـ طیّب و پاکیزه بودن، ۲ ـ سلامت و امنیت از هر نظر، ۳ ـ راهنمائى به بهشت.
این سه موهبت همانست که در آیه ۸۲ سوره انعام نظیر آن را مى خوانیم: الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْم أُولئِکَ لَهُمُ الأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ: آنها که ایمان آوردند و ایمان خود را با ظلم و ستمى نیالودند، امنیت براى آنها است، و هدایت مى شوند .
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۳۲ سوره مبارکه نحل)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : بپرهیز از ظلم به کسی که ...
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۱۴ شهریور ۱۴۰۱
میلادی: Monday - 05 September 2022
قمری: الإثنين، 8 صفر 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹رحلت سلمان فارسی رحمة الله علیه، 36ه-ق
📆 روزشمار:
▪️12 روز تا اربعین حسینی
▪️20 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️22 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️27 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام
▪️30 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_هشتاد_و_سوم يکی به تأسف. يکی به تحير. يکی هم مثل من به... حالم از همه جهت خراب است.
#رنج_مقدس
#قسمت_هشتاد_و_چهارم
دوست دارم زمان کش بيايد. تمام ذهن و فکر و خيالم را به کمک طلبيدم. چند صفحه از سؤال ها و خواسته هايم را سياهه کردم، اما باز هم دلم نمی خواهد که زمان برسد. حالت تهوع هم که دست از سرم بر نمی دارد.
زنگ در خانه به صدا در می آيد. به در اتاقم نگاه می کنم، بسته است. خيالم راحت می شود.
استقبال از آينده ای که برايم قطعی نيست و من از رو به رو شدن با آن ترس دارم، خوشايندم نيست. هيچکس هم کاری با من ندارد. حتی علی که مخالف بوده، سکوت کرده و آرام گرفته است. کاش مخالفت می کرد و من در اين برزخ نمی افتادم. چرا اين قدر موافق و مخالفم؟ بايد ها و نبايد هايی که ذهنم را پر کرده است، روحم را هم به غليان واداشته. نمی خواهم مثل الکی خوش ها شوم. چند فصل نشده به بن بست ها برسم. از يک بن بست برگردی عيبی ندارد، اما اگر هر باز بخواهی اشتباهی بن بست ها را بروی و برگردی، خستگی نمی گذارد ديگر راه را ادامه بدهی. مثل گلبهار قيد همه چيز را می زنی. يک بار درست انتخاب کردن شرف دارد به بی قيدانه جلو راندن زندگی. خدايا! چرا هر وقت شروع يک فصل جديد می شود، من اين قدر احساس ناتوانی می کنم؟
کاغذی مقابلم از طراحی های متضاد و ناهماهنگ پرشده است. مدادم نوکش چند بار تمام شده و من هربار رنگ ديگری را برداشته ام و مشغول شده ام. گل هايم همه رنگی است. کاغذ را روی ميز گذاشته ام و به جای سياه مشق، رنگين نقش کار کرده ام. تقه ای به در می خورد. دری که آهسته باز می شود و چشمان ملتمس من که به علی دوخته می شود. دلم گريه می خواهد که می چکد. علی در را می بندد و می آيد طرفم. اشکم را که می بيند، خم می شود و می گويد:
- ليلی!
صدای تعجبش خيلی بلند است. دستم را می گيرد و مرا از روی صندلی پايين می کشد و کنارم می نشيند و می گويد:
- دختر خوب! خبری نيست که. تازه اومدن خواستگاری.
سرم را بالا می آورم و به صورت علی نگاه می کنم. حرفم را می خواند.
اين علی را بايد آب طلا گرفت.
- مطمئن باش بابا اينقدر که هوای تو رو داره، اين قدر که دوست داشتنی ها و دوست نداشتنی های تو رو می شناسه، به هيچکدوم از ما چهار تا اينطوری دقت نکرده. اين بنده خدا رو هم که راه داده، صد پله از من بهتره. من يه داداش قلدر، بداخلاق، خودخواه کجا؟ و اين شادوماد کجا؟
علی را بايد کتک مفصلی زد. حيف از آب طلا.
- ببين، من خيلی با بابا صحبت کردم. حتی ديروز باهاش رفتيم کوه. من به تو کاری ندارم؛ اما به دل من خيلی نشسته، و الا عمراً اگه می ذاشتم بيان. البته قرارم بود مثلاً بهت نگم.
اشکم يادم می رود. با خودم می گويم:
- اين علی عجب موجود خواهرپرستی است. همان آب طلا لياقتش است.
علی نگاهش را مثل نگاه من به پرزهای قالی می دوزد.
- ليلا! من تو رو انقدر می شناسم که خودم رو؛ اما مطمئنم بابا تو رو از خودت بهتر می شناسه. تمام خواستگارهايی که برای تو زنگ می زدن و اصرار می کردن، باهاشون صحبت می کرده، اينو می دونستی؟
با تعجب سرم را تکان می دهم. علی دستش را از زير چانه اش آزاد می کند، به صورتش می کشد و می گويد:
- به بابا اعتماد کن. ريحانه هم انتخاب بابا و مامان بود. من نمی دونم چه جوری بهت بگم که اونا از ما حساس ترن. تو هم قبول کن که حداقل با طرفت رو به رو بشی. حالا هم بلند شو چادرت رو بپوش. همه منتظرن.
در صدايی می کند و بابا آهسته سرش را داخل می آورد و می گويد:
- ليلاجان! بابا!
شرمنده می شوم از اينکه پدر دنبال من آمده است. اين خلاف رسم است و يعنی که... و علی می گويد:
- چايی را که من به جات تعارف کردم. اگه نمی آی، چادر هم به جات سرکنم و برم بگم: ليلا شکل من است.
پدر خنده ای می کند و می گويد:
- علی! دخترمو اذيت نکن. بيا برو بيرون.
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
#ادامه_دارد
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_هشتاد_و_چهارم دوست دارم زمان کش بيايد. تمام ذهن و فکر و خيالم را به کمک طلبيدم. چند
#رنج_مقدس
#قسمت_هشتاد_و_پنجم
و هر دو می روند. صورتم را با آب ليوان می شويم. سلول هايم زنده می شوند. حوله را محکم روی صورتم می کشم تا سلول هايم را به تقلّا وادار کنم و رنگ پريده ام برگردد. می دانم الآن مثل ماست شده ام. چادرم را مرتب می کنم و با بسم الله، دستگيره در را پايين می کشم. خودم را که مقابل آن ها می بينم، يک لحظه پشيمان می شوم. وقتی به خودم می آيم که مقابلم بلند شده اند و من دارم با خانمی روبوسی می کنم. مادرش خوش برخورد است و حتماً آن دو نفر هم خواهرهايش هستند. راحتم می گذارند که با چشمان و انگشتانم دور تا دور بشقاب خط بکشم و ميوه و گل هايش را ببينم و لمس کنم. بابا مرا صدا می زند. دلم نمی خواهد بلند شوم. چون می دانم که ميخواهد چه بگويد، اما به سختی می روم کنارش. علی هم می آيد.
- می خواهيد يه چند دقيقه ای با همديگه صحبت کنيد.
دوباره سرخ می شوم و حرفی نمی زنم.
- شما برو توی اتاقت بگم اين بنده خدا هم بياد.
تندی می گويم:
- نه، اتاق من نه.
- اتاق ما هم مرتبه. بريد اتاق ما.
اتاق سه پسرها، عمراً اگر مرتب باشد. مگر اينکه...
- مامان، عصر مثل دسته گلش کرده. بابا خيالتون راحت.
- باشه هرطور ميل ليلاست.
همراهش می روم. در اتاق را برايم باز می کند و با هم وارد می شويم. هم زمان «يا الله» پدر هم بلند می شود. سلامی را که می کند آن قدر آرام جواب می دهم که خودم هم نمی شنوم؛ اما صدای در اتاق که بسته می شود، مرا بر می گرداند. با ترس، سرم را بالا می آورم. سرش را پايين انداخته و فرش را نگاه می کند. سرم را پايين می اندازم. هر دو ايستاده ايم... دستش را آرام در جيبش می کند. می نشينم و او هم می نشيند...
سکوت، ترجمان تمام لحظات حيرت است که انسان در مقابل آن لحظات، نه تدبيری دارد و نه راهی. واماندگی روح است و جسمی که تنها علامت حضور فرد است. من الآن اول راهی قرار گرفته ام که می شود طول و عرض مابقی عمرم. نقش جديد پيدا می کنم و سبک و سياقم را بر يک زندگی ديگر سوار می کنم. شايد هم در مقابل سبک ديگری با ادبيات ديگر سر تسليم فرو بياورم. حالا کدام راه به سلامت است؟
سکوت بينمان را علی با آمدنش می شکند...فرشته ها زن بودند يا مرد؟ در ذهنم دنبالش می گردم. جنسيت نداشتند اما فعلاً که علی، فرشته نجات من است. چای و ميوه آورده است و در حالی که تعارف می کند می گويد: «ببخشيد. من مأمورم و معذور».
زمان کُند می گذرد. تمام بدنم خيس عرق شده است. بخار چايی چهقدر زيبا بالا می رود. تا به حال اين قدر دلم نمی خواسته چايی يا ميوه بخورم. آرام می گويد:
- راستش من فکر نمی کردم که امشب صحبتی داشته باشيم. اين برنامه ريزی بزرگترهاست و من بی تقصير. حالا اگر شما حرفی داشته باشيد خوشحال می شوم بشنوم و سؤالی هم باشه در خدمتم.
ميوه ها را نگاه می کنم. حالم بدتر می شود. تمام معده ام به فغان آمده. فشارخونِ پايين و حرارت توليد شده، دو متضادی است که نظيرش فقط در وجود من رخ داده است.
بی تاب شده ام. سکوتم را که می بيند می گويد:
- خب من رو پدر خوب می شناسن. يعنی ايشون استاد من هستند و قطعاً حرف هايی درباره من براتون گفتند؛ اما اگه اجازه بدين، امشب مرخص بشم.
به سمت در می رود. به پاهايم فرمان می دهم که بلند شوند. می ايستم و به ديوار تکيه می دهم. آرام به در می زند؛ با يکی دو بار «يا الله» گفتن، بيرون می رود. به آشپزخانه پناه می برم، چند بار صورتم را می شويم. بهتر می شوم. سر که بلند می کنم، علی را می بينم. با نگرانی می گويد:
- خوبی؟
سرم را تکان می دهم. دوباره می روم کنار مهمان ها می نشينم. مادرش ميوه می گذارد مقابلم و می گويد:
- درست نيس يه مادر از بچه اش تعريف کنه اما ليلاجان! مصطفای من خيلی پسر خود ساخته ايه. شايد بعضی ها رو، تنبيه های دنيا توی طولانی مدت بسازه، اما سيد مصطفی خودش به خودش مسلطه و اينی که می بينی با اراده خودش شکل گرفته. فقط می خواستم بگم خيالت از هر جهتی راحت باشه مادر.
سکوتم را تنها با لبخند و صورت سرخ شده می شکنم و به زحمت سری تکان می دهم. مادر می گويد:
- خدا براتون حفظش کنه.
مهمان ها که می روند يک راست می روم سمت اتاقم و ولو می شوم. بی حالی و کم خوابی اين دوشبه باعث می شود که بی اختيار پلک هايم روی هم بيفتند. مطمئناً اين برای من بهترين کار است.
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#موشن_گرافیک| جنگ رسانهای‼️
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
🚘سوار بر یک ماشین بنز با رنگ متالیک
درب ماشین را نیمه باز گذاشته
و با ژست متکبرانه ای آرنج خود را به سقف ماشین تکیه داده
از داخل ماشین پیپی را برداشت و روشن کرد
و در حالیکه با افاده و تکبر نگاه میکرد
شروع به پک زدن آن کرد
🔺در این حال بود که یکباره چشمش به آن طرف خیابان افتاد
و با عجله پیپ را خاموش
و سپس دستمالی برداشت و شروع کرد به پاک کردن اطراف ماشین
و با نگرانی به آن طرف خیابان خیره شده بود...😨
این آقا راننده ماشین بود
و اربابش آنطرف خیابان او را زیر نظر داشت...😐
🔰🔰🔰
⚠️چقدر احساس حضور در برابر خدا میکنیم؟
حواسمون هست؟
دوربین های خدا همیشه روشنه
🦋...
وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ
کِراماً کاتِبِینَ
یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ/انفطار ۱٠_۱۲
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
31.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳 #نماهنگ #فارسی #ترکی #اربعین
🌴صدات کردم
🌴صورتمو به سمت کربلات کردم
🎤 #مهدی_قربانی
👌بسیار دلنشین
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
FARSNA.pdf
5.41M
📱۲۵۰ جمله برای مکالمه عربی در پیادهروی اربعین
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیاده روی یک کودک برای کربلا
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
- کربلایت سهم ما بد ها نشد این اربعین ...
- پابرهنه می روم سمتی که بغضم بشکند(:💔
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹چی میتونه جزء غصه ی دوری جوونو پیر کنه...
عزیز آدم دیر کنه
اللهمعجللولیڪالفرج 🌿
#استوری
مبلغان کانال شیفتگان تربیت مخاطبین گرانقدر هستند 👇
لطفا مباحث را به یک نفر ارسال فرمائید 🌹👌
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
🇮🇷 🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۳۲ قرآن کریم ( آیات ۳۶ تا ۴۴ سوره مبارکه انعام) 🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۳۳ قرآن کریم ( آیات ۴۳ تا ۵۲ سوره مبارکه انعام)
🍃🌹🍃
🌺 امام علی (ع) میفرمایند: «ما جالَسَ هذَاالقُرآنَ اَحَدٌ الّا قامَ عَنهُ بِزِیادَةٍ اَو نُقصانِ؛ زِیادَةٍ فی هُدًی اَو نُفصانِ مِن عَمًی» هیچ کس با این قرآن همنشین نشد، مگر آنکه چون از نزد آن برخاست با فزونی و کاستی همراه بود، فزونی در هدایت و کاستی از کوردلی. (نهج البلاغه خطبه ۱۷۶)
🎙 مرحوم منشاوی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز تفسیر یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ ۚ كَذَٰلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ۚ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلَٰكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»
آیا آنها [= کافران] انتظارى جز این دارند که فرشتگان (قبض روح) به سراغشان بیایند، یا فرمان پروردگارت (براى مجازاتشان) فرا رسد (آن گاه توبه کنند؟! ولى توبه اى بى اثر! آرى،) کسانى که پیش از ایشان بودند نیز چنین کردند. خداوند به آنها ستم نکرد. ولى آنان به خویشتن ستم مىنمودند.
(سوره مبارکه نحل/ آیه ۳۳)
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹
❇ تفســــــیر *
بار دیگر به تجزیه و تحلیل، پیرامون طرز فکر و برنامه مشرکین و مستکبرین پرداخته و با زبان تهدید مى گوید:
آنها چه انتظارى مى کشند؟ آیا انتظار این را دارند که فرشتگان مرگ به سراغشان بیایند، درهاى توبه بسته شود، پرونده اعمال پیچیده گردد و راه بازگشت باقى نماند؟! (هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ).
و یا این که انتظار مى کشند فرمان پروردگارت دائر به عذاب و مجازات آنها صادر گردد؟! (أَوْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ).
که در این حال، نیز درهاى توبه بسته خواهد شد و راه بازگشت و جبران نیست، این چه طرز تفکرى است که آنها دارند؟ و چه لجاجت و سرسختى ابلهانه اى؟
در اینجا ملائکه گرچه به طور مطلق ذکر شده ولى با توجه به آیات گذشته که سخن از فرشتگان قبض ارواح بود اشاره به همین مطلب است.
و جمله یَأْتِى أَمْرُ رَبِّکَ (فرمان خدا فرا رسد) گرچه احتمالات مختلفى را مى پذیرد، اما با توجه به این که این تعبیر، در آیات مختلفى از قرآن به معنى نزول عذاب آمده است در اینجا نیز، همین معنى را مى رساند.
🌼🌼🌼
و به هر حال، مجموع این دو جمله، تهدیدى است براى این مستکبران که اگر اندرزهاى الهى و پیامبران او آنان را بیدار نکند تازیانه هاى عذاب و مرگ بیدارشان خواهد ساخت، اما در آن زمان دیگر بیدار شدن، سودى ندارد.
و مى افزاید: تنها این گروه نیستند که این چنین مى کنند، بلکه مشرکان و مستکبرین پیشین نیز چنین کردند (کَذلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ).
خداوند به آنها ستم نکرد ولى آنها به خویشتن ستم مى کنند (وَ ما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ).
چرا که آنها در حقیقت تنها نتیجه اعمال خود را باز مى یابند.
این جمله، بار دیگر این حقیقت را تأکید مى کند که هر ظلم و ستم و شرّى از انسان سر مى زند، سرانجام دامن خودش را مى گیرد، بلکه قبل از همه به آنها مى رسد، زیرا عمل بد، آثار شوم خود را در روح و جان انجام دهندگان مى پاشد، قلبشان تاریک، روحشان آلوده و آرامششان نابود خواهد شد.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۳۳ سوره مبارکه نحل)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : گناه نباید عادی شود
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_هشتاد_و_پنجم و هر دو می روند. صورتم را با آب ليوان می شويم. سلول هايم زنده می شوند.
#رنج_مقدس
#قسمت_هشتاد_و_ششم
- من مطمئنم اين دوتا اصلا با هم حرف نزدن.
سعی می کنم جوابی ندهم و آرامشم را حفظ کنم و بعداً سر فرصت حساب علی را برسم.
پدر می گويد:
- ليلاجان! اگر نظرت منفی باشه هيچ عيبی نداره؛ اما با خيال راحت می تونی چند جلسه ای صحبت کنی.
علی می گويد:
- نظرش که منفی نيست. فقط فکر کنم بهتر باشه يکی دو بار تلفنی صحبت کنن تا ليلا راه بيفته و بتونيم براش کفش جغ جغه ای بخريم!
نه، نقد را ول کردن و نسيه را چسبيدن کار من نيست. نقداً سيبی را به طرفش پرت می کنم. در هوا می گيرد. سری به تشکر تکان می دهد. پدر لبخند می زند و به تلويزيون نگاه می کند و می گويد:
- ليلاجان به علی کار نداشته باش. هر چی خودت بگی.
صدای تلفن بلند می شود. نزديک ترين فرد به تلفن هستم. از سلام گرمی که می کند و می گويد:
- عروس قشنگم خوبی؟ ذهنم لکنت می گيرد، حواسم را به زحمت جمع می کنم. تا درست جواب بدهم. گوشی را که به مادر می دهم، پدر اشاره می کند کنارش بنشينم. همراهش را می دهد دستم. صفحه روشن است و پيامی که توجهم را جلب می کند:
- حاج آقا جسارت نباشد، فکر می کنم ليلا خانم ديروز خيلی اذيت شدند. اگر صلاح می دانيد تلفنی صحبت کنيم تا اگر قبول کردند، ادامه بدهيم. هرجور شما بفرماييد.
چندبار می خوانم. حواسم وقتی سر جايش می آيد که مادر گوشی را می گذارد و با خنده می گويد:
- ليلاجان، مادرشوهرت خيلی عجله داره.
علی می گويد:
- نه بابا باور نکنيد، مصطفی مجبورشون کرده به اين زودی زنگ بزنند.
بی اختيار می گويم:
- آقا مصطفی!
چنان شليک خنده در خانه می پيچد که خودم هم خنده ام می گيرد. لبم را گاز می گيرم. گوشی بابا را پس می دهم و به طرف اتاقم می روم. صدای علی را می شنوم که بلندبلند می گويد:
- هرچی من مظلومم اين با آقا مصطفی، مصطفی جون، سيدم، عزيزم، ما رو می کشه. اين خط، اين نشون.
پنجره را باز می کنم و خنکی هوای شب را بو می کشم. اگر برق خانه ها نبود الآن می شد ميليون ها ستاره را ديد؛ اما فقط يکی دو تا از دور چشمکی می زنند. دلم می خواهد مثل شازده کوچولو، ساکن يکی از همين ستاره ها بشوم تا تکليف زندگی ام دست خودم باشد. دور از مدل و اجبار انسان ها، هرطور که صلاح می دانم و درست است زندگی کنم. البته به شرطی که مثل آدم های شازده کوچوله همه راست بگويند که دارند چه غلطی می کنند. آن وقت من جوگير دروغ ها نمی شوم.
علی که با در قفل شده رو به رو می شود، غر می زند، از فکر شازده کوچولو درم می آورد؛ اما محال است در را باز کنم. دوسه باری صدايم می زند و ناکام می رود. پيامک آمده را باز می کنم. علی است. نوشته:
- «خودت خواستي اينطور بشود.»
و پيام بعديش که:
- «پدر گفته بود جواب مثبت و منفيه شماره دادن به آقا مصطفی رو بگيرم ازت.»
و پيام بعدی:
- «در رو باز نکردی.»
با عجله و عصبی پيام بعدی را می خوانم:
- «از طرف خودم به پدر گفتم جوابت مثبت است. الآن هم عصبی نباش. کار از کار گذشته، شماره ات دست مصطفی جون است.»
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
#ادامه_دارد
15.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠بیانات امام خامنه ای
🎥 #کلیپ_ویژه
🔸استغفار
🔹ماها باید تلاشمان این باشد که رحمت الهی و برکت الهی را جلب کنیم...
📎 اخلاص و معنویت کاربردی و اثر بخش
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_هشتاد_و_ششم - من مطمئنم اين دوتا اصلا با هم حرف نزدن. سعی می کنم جوابی ندهم و آرامش
#رنج_مقدس
#قسمت_هشتاد_و_هفتم
اولين عکس العملم، هين بلندی است که می کشم و دومی اش هجوم به در اتاق. تا باز می کنم، علی با گوشی اش می افتند داخل. خودش را جمع و جور می کند. دست و پايش را می مالد و می گويد:
- کليد اتاقت رو بده. تو آدم بشو نيستی.
زود کليد را در می آورم و توی جيب لباسم می گذارم. به روی خودش نمی آورد و می گويد:
- يه اتاق بِهِت دادن، اين قدر بی جنبه بازی در می آری؟ قفل کردن چه معنی می ده؟
با اخم می گويم:
- علی به بابا چی گفتی؟
کمرش را با دستش می مالد و با ابروهای در هم رفته نگاهم می کند.
- برات نوشتم که.
- واقعاً اين کارو کردی؟ يعنی به جای من جواب دادی؟ می کشمت!
چشمانش را گرد می کند و می گويد:
- يادم باشه بهمصطفی بگم که يک قاتل بالقوه هستی.
و در مقابل چشم های حيرت زده من از اتاق می رود. همراهم را خاموش می کنم. تا صبح می نشينم به مرور سال هايی که در آرامش کنار پدربزرگ و مادربزرگ گذشت. هم خوب بود و هم دلگير و اين دوسالی که بعد از فوت مادربزرگ آمدم پيش خانواده ای که همه اش آرزويم شده بود.
در اين مدت مبينا ازدواج کرد و رفت. مسعود و سعيد هم رفتند دانشگاه. علی ازدواج کرد و پدر که اين دو سال سر سنگينی هايم را با محبت رد می کرد.
و حالا چند ماهی می شود که تمام معادلات چند مجهولی ام حل شده و رابطه ام با پدر در يک مدار قرار گرفته است. مدتی است برايم آرامش با طعم ديگر می خواهند. شايد هم برق چشمانم را در بودن علی و ريحانه ديده اند. چشمانم را می بندم. حدوداً بايد ساعت سه باشد.
دلم می خواهد فرای همه فکر و خيال ها برای چند لحظه چشمانم خواب را در آغوش بگيرد. ياد کار پدر می افتم: صحبت کردن او با خواستگارهايم و دقت و سختگيری اش. از محبت و دقتش لذتی در وجودم به جريان می افتد. بايد دختر بود تا محبت خاص پدر را درک کرد.
غلت می زنم. متکّا را بر می دارم و روی صورتم می گذارم. شب وقتی نخواهد تمام شود، نمی شود. حالا تو به هذيان گفتن و تشنج هم بيفتی، زمين سر صبر بر مدار خودش می چرخد. بميری هم مشکل شخص خودت است. زمين يک تکليف و يک برنامه مشخص دارد. غير از آن هم عمل نمی کند.
انسان زبان نفهم است که دستورالعمل و برنامه ای را که دارد کنار گذاشته و پرادعا می گويد که خودش می فهمد چگونه زندگی کند. اولين کاری که می کند حذف خالق است. بعد که به برنامه دست نويس هوس آلود خودش عمل کرد، می افتد به ايدز و آنفولانزای خوکی و قتل و دزدی و طلاق و قرص افسردگی و چه کنم چه کنم و باز صدای التماسش به خدايی بالا می رود که تا حالا برايش نبوده و حالا که محتاج می شود می بايد باشد.
صدای اذان که می آيد، بلند می شوم از جا. اگر همراهم را خاموش نکرده بودم شايد اين قدر دردسر نمی کشيدم.
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوری که روحانی مردم و از شکست مذاکرات برجام میترساند به روایت تصویر😐
#وحید_محبی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat