eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام:تو مجازی ساکت نباش ! 🔸احکامی که باید بدانیم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 | شیوه تربیت فرزندان ‼️پدر مادرهایی که از رفتارهای فرزندانتون شکایت دارید! ریشه مشکلات پیدا شد! 🎙حجت الاسلام عباسی ولدی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#مدافع_عشق #قسمت۱۵ سربه زیر سمتم می آیـے و مقابلم میشینی یک لحظه سرت را بلند میکنی و خیره میشوی به
نفسهایم به شماره مےافتد.فقط ڪمـےدیگر مانده که تڪانےمیخوری و چشمهایت راباز میڪنے… قلبم به یڪباره میریزد!بهت زده به صورتم خیره میشوی وسریع ازجایت بلند میشوی… _ چیکار میکردی! مِن مِن میکنم…. _من….دا…داش…داشتم…چ… میپری بین نفسهای بشماره افتاده ام: _ میخواستم برم پایین گفتم مامان شک میکنه…تو اخه چرا!…نمیفهمم ریحانه این چه کاریه!چیو میخوای ثابت کنی ؟چیو!؟ ازترس تمام تنم میلرزد،دهانم قفل شده… _ اخه چرا!…چرا اذیت میکنی… بغض به گلویم میدودوبےاراده یڪ قطره اشک گونه ام راترمیڪند.. _ چون…چون دوست دارم! بغضم میترکد و مثل ابربهاری شروع میکنم به گریه کردن.خدایا من چم شده.چرااینقدر ضعیف شدم.یکدفعه مچ دستم رامیگیرد و فشار میدهد. _ گریه نکن.. توجهی نمیکنم بیشتر فشار میدهد _ گفتم گریه نکن اعصابم بهم میریزه.. یک لحظه نگاهش میکنم.. _ برات مهمه؟…اشکای من!؟ _ درسته دوست ندارم …ولی ..آدمم دل دارم!…طاقت ندارم…حالا بس کن.. زیر لب تکرار میکنم. _ دوسم نداری.. و هجوم اشکها هرلحظه بیشترمیشود. _ میشه بس کنی..صدات میره پایین! دستم رااز دستت بیرون میکشم _ مهم نیست.بزاربشنون! پشتم را بهت میکنم و روی تختت مینشینم.دست بردار نیستم …حالا میبینی! میخوای جونمو بگیری مهم نیست تاتهش هستم.می آیـےسمتم که چند تقه به در میخورد: _ چه خبره!؟..علی؟ریحان ؟ چی شده؟ نگرانی را میشد از صدای فاطمه فهمید هل میکنی،پشت درمیروی و ارام میگویـے.. _ چیزی نیست…یکم ریحان سردرد داره! _مطعنید!؟ میخواید بیام تو؟ _ نه!…توبروبخواب.من مراقبشم! پوزخندمیزنم: _ آره!مراقبمے! چپ چپ نگاهم میڪنے.فاطمه دوباره میگوید: _باشه مزاحم نمیشم…فقط نگران شدم چون حس ڪردم ریحانه داره گریه میڪنه…اگرچیزی شدحتمن صدام ڪن! _ باشه!شب خوش! چندلحظه میگذرد وصدای بسته شدن دراتاق فاطمه شنیده میشود! باڪلافگےموهایت راچنگ میزنے،همانجاروی زمین مےنشینے وبه درتڪیه میدهے. چادرم راسرمیڪنم،به سرعت ازپله ها پائین میدوم و مادرت را صدامیڪنم: _ مامان زهرااا!..مامان زهرااا!!اقاعلےاڪبرکجاست!؟ زهراخانوم ازآشپزخانه جواب میدهد: اولن سلام صبح بخیر!دومن همین الان رفت حیاط موتورش رو برداره.میخواد بره حوزه! به آشپزخانه سرڪ میڪشم،گردنم را کج میکنم وبالحن لوس میگویم: آخ ببشید سلام نکردم!حالا اجازه مرخصی هست؟ _ کجا؟بیا صبحانت رو بخور! _ نه دیگه کلاس دارم باید برم. _ ا؟خب پس به علےبگو برسونتت! _ چشم مامان !فعلا خدافظ! و در دل میخندم اتفاقا نقشه بعدی همین است!به حیاط میدوم فاطمه درحال شانه زدن موهایش است.مراکه میبند میگوید: _ اووو…کجا این وقت صبح! _ کلاس دارم _ خب صبر کن باهم بریم! _ نه دیگه میرسونن منو و لبخند پررنگے میزنم. _ آهااااع!توراه خوش بگذره پس… و چشمک میزند.جلوی در میروم و به چپ و راست نگاه میکنم.میبینمت که داری موتورت را تاسرکوچه کنارت میکشے.بےاراده لبخند میزنم و دنبالت مےآیم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبلیغات رسانه ای کاری می‌کنه که ملت میگن هیتلر رو حرم امام رضا دیدن‼️ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : بیشترین عامل بیماری جسمی و مرگ 👤 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تضعيف نظام، به هر کیفیتی حرام قطعی است •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
‏ ﷽ 😍⭕️ ‏ 😍⭕️ 📢😌😉 نوبت مسابقه کانال هست ☺️😌 که در نظر داریم از مسابقه ای برگزار کنیم. 🎁به ۲۰ نفر از نفرات برتر به قید قرعه هدیه نقدی تقدیم می گردد 📆 بیست و چهارم اردیبهشت ماه ۱۴۰۲/۰۲/۲۴ ۱۴ظهر🕑الی ساعت۲۱ شب🕑 برگزار خواهد شد. 👈منبع مسابقه سنجاق شده🌹👌 شرکت برای عموم آزاد می باشد✌🏻 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا :کانال شیفتگان تربیت 👈به دیگران هم اطلاع رسانی فرمائید🙏🌹🙏 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَذِهِ أَبَدًا» و در حالی که نسبت به خود ستمکار بود، در باغ خویش گام نهاد و گفت: «من گمان نمی‌کنم هرگز این باغ نابود شود! (سوره مبارکه کهف/ آیه ۳۵) ❇ تفســــــیر کم، کم این افکار ـ همان گونه که معمول است ـ در او اوج گرفت، و به جائى رسید که دنیا را جاودان، مال و ثروت و حشمتش را ابدى پنداشت: مغرورانه در حالى که در واقع به خودش ستم مى کرد، در باغش گام نهاد، (نگاهى به درختان سرسبز که شاخه هایش از سنگینى میوه خم شده بود، و خوشه هاى پردانه اى که به هر طرف مایل گشته بود، انداخت، و به زمزمه نهرى که مى غرید، گوش فرا داد، و از روى غفلت و بى خبرى) گفت: من باور نمى کنم هرگز فنا و نیستى دامن باغ مرا بگیرد (وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً). (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۳۵ سوره مبارکه کهف) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند نکته تربیتی ساده و در عین حال مهم و کاربردی انیمیشن
شیفتگان تربیت
#مدافع_عشق #قسمت۱۶ نفسهایم به شماره مےافتد.فقط ڪمـےدیگر مانده که تڪانےمیخوری و چشمهایت راباز میڪنے…
نم و لبخند بزرگی تحویلت میدهم! _ سلام اقا!..چرا راه نمیفتی!؟ _ چی!!!…تو!…کجا برم! _ اول خانوم رو برسون کلاس بعد خودت برو حوزه _ برسونمت؟؟؟ _ چیه خب!تنها برم؟ _ لطفا پیاده شو…قبلشم بگو بازی بعدیت چیه.! _ چراپیاده شم؟…یعنی تن… _ اره این موقع صبح کلاس داری مگه؟ _ بعله! پوزخندی میزنی _ کلاس داری یا تصمیم گرفتی داشته باشے.. عصبـے پیاده میشوم. _ نه!تصمیمم چیز دیگس علےاڪبر! این رامیگویم و بحالت دو ازت دور میشوم. خیابان هنوز خلوت است و من پایین چادرم را گرفته ام و میدوم.نفس هایم به شماره مےافتد نمیخواهم پشت سرم رانگاه کنم.گرچه میدانم دنبالم نمےآیـے… به یڪ ڪوچه باریڪ میرسم و داخل میروم… به دیوار تڪیه میدهم و ازعمق دل قطرات اشڪم رارها میڪنم. دستهایم را روی صورتم میگذارم،صدای هق هق درکوچه میپیچد. چنددقیقه ای بهمان حال گذشت که صدایـےمنوخطاب کرد: _ خانومی چی شده نبینم اشکاتو! دستم رااز روی صورتم برمیدارم،پلک هایم رااز اشک پاک و بسمت راست نگاه میکنم.پسرغریبه قد بلند و هیکلے باتیپ اسپرت که دستهایش رادرجیب های شلوارش فرو برده و خیره خیره نگاهم میکند. _ این وقت صبح؟؟..تنها!؟…قضیه چیه ها! و بعد چشمک میزند! گنگ نگاهش میکنم.هنوز سرم سنگین است.چندقدم نزدیکم می آید… _ خیلےنمیخوره چادری باشی! و به سرم اشاره میکند.دستم رابی اراده بالا میبرم.روسری ام عقب رفته بود و موهایم پیدا بود.بسرعت روسری را جلو میکشم ،برمیگردم ازکوچه بیرون بروم که ازپشت کیفم رامیگردومیکشد.ترس به جانم مےافتد… _ اقا ول کن! _ ول کنم کجا بری خوشگله!؟ سعی میکنم نگاهم رااز نگاهش بدزدم.قلبم درسینه میکوبد.کیفم رامیکشم اما او محکم نگهش میدارد. نفسهایم هرلحظه ازترس تندتر میشود.دسته کیفم رامیگیرم و محکم ترنگهش میدارم که او دست میندازد به چادرم ومرا سمت خود میکشد.ڪش چادرم پاره میشود و چادر ازسرم به روی شانه هایم لیز میخورد.ازترس زبانم بنده می آیدو تنم به رعشه مےافتد.نگاهش میکنم لبخند کثیفش حالم رابهم میریزد.پاهایم سست شده و توان فرار ندارم.یڪ دستش رادرجیبش میکند. _ کیفتو بده به عمو. و درادامه جمله اش چاقوی کوچکی از جیبش بیرون مےآورد و بافاصله سمتم میگیرد.دیگر تلاش بےفایده است.دسته کیفم را ول میکنم ،باتمام توان پاهایم قصد دویدن میکنم که دستم به لبه چاقو اش گیر میکند و عمیق میبرد.بےتوجه به زخم ،با دست سالمم چادرم را روی سرم میکشم، نگه میدارم و میدوم.میدانم تعقیبم نمیکند !به خواسته اش رسیده! همانطور که باقدمهای بلند وسریع ازکوچه دور میشوم به دستم نگاه میکنم که تقریبا تمام ساق تا مچ عمیق بریده…تازه احساس درد میکنم!شاید ترس تابحال مقاومت میکرد.بعداز پنج دقیقه دویدن پاهایم رو به سستےمیرود.قلبم طوری میکوبد که هرلحظه احساس میکنم ممکن است برای همیشه بایستد!به زمین و پشت سرم نگاه میکنم.رد خون طوریست که گویـےسربریده گاو را بدنبال میکشی! بادیدن خون و فکر به دستم ضعف غالب میشود و قدمهایم کندتر!دست سالمم رابه دیوار خیابان تکیه میدهم و خودم رابزور بجلو میکشم.چادرم دوباره ازسرم میفتد.یڪ لحظه چهره علےاڪبر به ذهنم میدود.. ” اگر تو منو رسونده بودی …الان من…” باحرص دندانهایم راروی هم فشار میدهم.حس میکنم ازتو بدم میاید!! یعنی ممکن است!؟… به کوچه تان میرسم.چشمهایم تار میشود…چقد تاخانه مانده!؟…زانوهایم خم میشود.بزور خودم را نگه میدارم.چشمهایم راریز میکنم….. یعنی هنوز نرفتی!! ازدور میبینمت که مقابل درب خانه تان باموتور ایستاده ای.میخواهم صدایت کنم اما نفس درگلو حبس میشود.خفگی به سینه ام چنگ میزند و بادوزانو روی زمین میفتم.میبینم که نگاهت سمت من میچرخدویکدفعه صدای فریاد”یاحسینِ” تو! سمتم میدوی ومن باچشم صدایت میکنم.. بمن میرسی و خودت راروی زمین میندازی.گوشهایم درست نمیشنودکلماتت راگنگ ونیمه میشنوم.. _ یاجد سادات!…ر…ریحانهه…یاحسین…مامااااان…مااامااان…بیاااا..زنم…ز..زنمممم… چشمهایم راروی صورتت حرکت میدهم.. ” داری گریه میکنی!؟” ...
پوشش شما به دیگران ربط دارد ‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : یتیم نوازی و پرورش عواطف 👤 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
‏ ﷽ 😍⭕️#توجه ‏ 😍⭕️#توجه 📢#به_وقت_مسابقه😌😉 نوبت مسابقه کانال #شیفتگان_تربیت هست ☺️😌 که در ن
باسلام مسابقه همین یکشنبه برگزار می گردد، در نشر مسابقه و در ثوابش سهيم باشد حداقل به ☝️نفر •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَىَ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا» و باور نمی‌کنم قیامت برپا گردد! و اگر به سوی پروردگارم بازگردانده شوم (و قیامتی در کار باشد)، جایگاهی بهتر از این جا خواهم یافت!» (سوره مبارکه کهف/ آیه ۳۶) ❇ تفســــــیر باز هم از این فراتر رفت، و از آنجا که جاودانى بودن این جهان، با قیام رستاخیز، تضاد دارد به فکر انکار قیامت افتاده گفت: من هرگز باور نمى کنم قیامتى در کار باشد (وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً). اینها سخنانى است که گروهى براى دلخوش کردن خود به هم بافته اند. سپس اضافه کرد: گیرم قیامتى در کار باشد، من با این همه شخصیت و مقام اگر به سوى پروردگارم بازگردم، مسلماً جایگاهى بهتر از این خواهم یافت (وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لاَ َجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً). 🌺🌺🌺 او در این خیالات خام غوطه‌ور بود، و هر زمان سخنان نامربوط تازه اى بر نامربوط هاى گذشته مى افزود که رفیق با ایمانش به سخن درآمد، و گفتنى ها را که در آیات بعد مى خوانیم گفت. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۳۶ سوره مبارکه کهف) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔 آقا کبریت داری؟ 👌خیلی جالبه... حتماً ببینید ⏱کمتر از ۵۰ ثانیه •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمدعلی کِلِی چقدر عالی بادیگاردش رو توصیف می‌کنه 😍👏 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
نم و لبخند بزرگی تحویلت میدهم! _ سلام اقا!..چرا راه نمیفتی!؟ _ چی!!!…تو!…کجا برم! _ اول خانوم رو برس
حالےبرای گفتن دیوان شعرنیست یڪ مصرع وخلاصه:تورادوست دارمت دستےڪه سالم است راسمت صورتت مےآورم تا لمس کنم چیزی راکه باورندارم. اشڪهایت!چندبار پلک میزنم.صدایت گنگ و گنگ تر میشود.. _ ریحان!.ریحا…ری.. ودیگر چیزی نمیبینم جز سیاهی! چیزی نرم و ملایم روی صورتم کشیده میشود.چشمهایم را نیمه باز میکنم و میبندم.حرکات پی در پی و نرم همان چیز قلقلکم میدهد.دوباره چشم هایم رانیمه باز میکنم .نور اذیتم میکند.صورتم را سمت راست میگیرم نجوایـےرامیشنوم: _ عزیزم؟صدامومیشنوی! تصویرتارمقابل چشمانم واضح میشود.مادرم خم میشود و پیشانےام رامیبوسد. _ ریحانه!؟مادر! پس چیزنرم همان دستان مادرم است. فاطمه کنارش نشسته وبابغض نگاهم میکنم.پایین پایم هم علےاصغر نگاه معصومانه اش رابمن دوخته.ازبوی بیمارستان بدم می آید!نگاهم به دست باندپیچی شده ام می افتدو باز چشمهایم را با بـےحالےمیبنم …. زبری به کف دستم کشیده میشود.چشمهایم را باز میڪنم.یک نگاه خیره و اشنا که ازبالای سر مراتماشا میکند. کف دست سالمم راروی لب هایت گذاشته ای!خواب میبینم!؟چندبار پلک میزنم.نه!درست است.این تویـے!باچهره ای زرد رنگ و چشمانےگود افتاده.کف دستم را گاها میبوسی و به ته ریشت میکشے! به اطراف نگاه میکنم.توی اتاق توام! یعنـےمرخص شدم!؟صدایت میلرزد.. _ میدونی چند روز منتظر نگهم داشتی! ناباورانه نگاهت میکنم _ هیچ وقت خودمو نمیبخشم. یک قطره اشک مژه های بلندت رارها میکند. _ دنبال چی هستی؟چیو میخواستی ثابت کنی!.اینکه دوست دارم؟آره! ریحان من دوست دارم… صدایت میپیچد و… وچشمهایم راباز میکنم.روی تخت بیمارستانم پس تمامش خواب بود! پوزخندی میزنم و از درد دستم لب پایینم را به دندان میکشم. چندتقه به درمیخورد وتووارد میشوی باهمان چهره زرد رنگی که درخواب دیدم.اهسته سمتم می آیـے،صدایت میلرزد: _ بهوش اومدی! چیزی نمیگویم.بالای سرم مےایستےونگاهم میکنی.درد را درعمق نگاهت لمس میکنم _ چهارروزبیهوش بودی!خیلےازت خون رفته بود..نزدیک بود که… لب هایت میلرزد و ادامه نمیدهی.یک لیوان برمیداری وبرایم آب میوه میریزی.. _ کاش میدونستم کی اینکارو کرده… باصدای گرفته درگلو جواب میدهم.. _ تو اینکارو کردی! نگاهت درنگاهم گره میخورد.لیوان را سمتم میگیری.بغض رادر چشمهایت میبینم… _ کاش میشد جبران کنم.. _ هنوزدیرنشده..عاشق شو! من نه آنم که به تیغ ازتوبگردانم روی امتحان کن به دوصدزخم مرا،بسم الله _ هنوز دیر نشده!عاشق شو! گرچه میدانم دیراست!گرچه احساس خشم میڪنم بادیدنت!اما میدانم دراین شرایط بدترین جبران برایت لمس همین عشق است!دهانت راباز میڪنےڪه جواب بدهـے ڪه زینب باهمسرش داخل اتاق مےآیند.سلام مختصری میڪنےوبایڪ عذرخواهےکوتاه بیرون میروی.. یعنےممڪن است دروجودت حس شیرین عشق بیدار شده باش ‌ ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥باید قنبر حضرت خامنه ای کبیر باشید... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
☑️پوشـــــــش شما به دیـگران ربـط دارد... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فرمانده سابق‌ اطلاعات‌ : محاکمه روحانی دیر و زود داره سوخت و سوز نداره!! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا