بزرگترین گروه تروریستی متلاشی شد - @mrtahlilgar.mp3
11.3M
#مهم / بزرگترین گروه تروریستی ۲۰ سال اخیر با ۱۸۰ مادهی خرابکارانه برای سالگرد مهسا، متلاشی شد.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️این ده روز مانور قدرت ایران است!
آنچه در این روزها رخ میدهد مانور قدرت ایران است. بر هرکسی با هر مرام و مذهب و مسلک واجب است و باید در این ده روز سنگ تمام بگذارد...
#امام_حسین
#محرم
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زن، زندگی، آزادی، قدمی به سوی ظهور
🔰حجتالاسلام پناهیان
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
49.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
یکبار برای همیشه‼️
مهسا امینی کشته شد یا فوت⁉️
▫️آنقدر این کلیپ را انتشار دهید تا بساط مردهخواری سیاسی در سالگرد مهسا محدودتر شود...
#مهسا_امینی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱مجموعهاستوری
شبهشتم...
#استوری
#محرم #امام_حسین علیهالسلام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 هیئت مجازی | شب هشتم محرم
▪️روضه حضرت علی اکبر (علیه السّلام)
#محرم
#هیئت_مجازی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
« يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يَحْيَىَ لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيًّا»
ای زکریا! ما تو را به فرزندی بشارت میدهیم که نامش «یحیی» است؛ و پیش از این، همنامی برای او قرار ندادهایم!
(سوره مبارکه مریم/ آیه ۷)
❇ تفســــــیر
این آیات، استجابت دعاى زکریا را در پیشگاه پروردگار، استجابتى آمیخته با لطف و عنایت ویژه او بیان مى کند، و با این جمله شروع مى شود: اى زکریا ما تو را بشارت به پسرى مىدهیم که نامش یحیى است، پسرى که همنامى براى او پیش از این قرار نداده ایم (یا زَکَرِیّا إِنّا نُبَشِّرُکَ بِغُلام اسْمُهُ یَحْیى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیّاً).
چه جالب است! خدا دعاى بنده اش را این چنین بپذیرد، و با بشارت دادن او را از انجام خواستهاش آگاه سازد، و در برابر درخواست فرزند، پسرى به او بدهد، و نام پسر را نیز خودش بگذارد، و اضافه کند، این فرزند از جهاتى بى سابقه است.
🌺🌺🌺
زیرا جمله لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیّاً گرچه ظاهراً به این معنى است: تا کنون کسى هم نام او نبوده است، ولى، از آنجا که نام به تنهائى دلیل بر شخصیت کسى نیست، معلوم مى شود این اسم، اشاره به مسمى است، یعنى کسى که داراى امتیازاتى همچون او باشد، قبلاً نبوده است، چنان که راغب در کتاب مفردات صریحاً همین معنى را انتخاب کرده است.
بدون شک، قبل از یحیى پیامبران بزرگى بودند، حتى بالاتر از او، ولى هیچ مانعى ندارد که یحیى ویژگى هائى داشته است مخصوص خودش، چنان که بعداً به آن اشاره خواهد شد.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷ سوره مبارکه مریم)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: این اموال خمس نداره
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴ماجرای مقام کسی که فقط به خاطر چایی مجلس روضه میرفت...
استاد عالی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💠رمان #جانَم_میرَوَد 💠 قسمت #هفتاد_و دو _آرومتر خانم! پرستار چشم غره ای به مهیا رفت. _تموم شد. مهی
💠رمان #جانَم_میرَوَد
💠 قسمت #هفتاد_وسه
احمد آقا روبه مهیا گفت:
_اینو زدم، به خاطر اینکه بهت گفته بودم، حواستو جمع کن و دست از این کارا بردار... اما گوش ندادی و نزدیک بود خودت رو به کشتن بدی!
مهیا، نگاهی به چشم های پدرش که از اشک سرخ شده بودند، انداخت.
محمد آقا همه را به داخل دعوت کرد. محسن همان جا خداحافظی کرد و رفت. مریم، که از بیرون، شاهد همه اتفاقات بود، اشک هایش را پاک کرد و به طرف آشپزخانه رفت....
محمد آقا روبه مریم گفت:
_دخترم! مهیا رو ببر بالا، یکم استراحت کنه...
مهیا به کمک مریم از پله ها بالا رفت.
شهاب می خواست حرفی بزند؛
اما با اشاره پدرش حرفی نزد و با اجازه ای گفت و او هم بالا رفت.
مهیا روی تخت نشست.
مریم کنارش نشست و صورتش را نوازش کرد.
و با صدای لرزانی گفت:
_خوبی؟!
همین کلمه کافی بود؛ کافی بود که مهیا یاد سیلی پدرش و اتفاق امروز بیفتد. خودش را در آغوش مریم انداخت...
و هق هق اش را درون آغوش مریم خفه کرد...
شهاب که به سمت اتاقش می رفت با شنیدن صدای گریه ی دخترها پشت در ایستاد.
به دیوار تکیه داد.
چشمانش را بست و برای هزارمین بار خود را لعنت کرد...
مهیا از آغوش مریم بیرون آمد.
دستی به صورت مریم کشید و اشک هایش را پاک کرد.
با خنده گفت:
_من سیلی خوردم... تو چرا گریه میکنی؟!
مریم خندید!
_نگاه کن صداش رو!
_همش تقصیر این داداشته دیگه... از بس که صداش کردم!
_اااا...من رو داداشم غیرت دارم ها!!
مریم شرمنده گفت و ادامه داد:
_میدونم که نرجس باعث این اتفاق شده...
_آخ...یادم انداختی من این دختر رو گیر بیارم؛ تک تک موهاشو میکنم. دختره ی بیشعور...من که میدونم از کجا سوخته!!!
_از کجا؟!
_بابا خره... این به داداشت علاقه داره!!
_نرجس؟!؟نه بابا!!!
_برو بینم....مطمئنم فکر کرده من هم به داداشت حسی دارم؛ اینکارا رو میکنم. مرده شور خودش و مادرش رو ببرن!
_خواهرم! درمورد دختر عمو و زن عموم داری صحبت میکنی ها!
_صحبت کنم، مشکلی داری؟!؟
_نه! من غلط کنم مشکلی داشته باشم!
_آها! حالا درست شد.
مهیا همراه پدر و مادرش عزم رفتن کردند...
همه در حیاط ایستاده بودند و در حال خداحافظی بودند.
مهیا قبل از اینکه بیرون برود، نگاهی به پنجره اتاق شهاب انداخت.
شهاب پشت پنجره در حالی که دستانش در جیب هایش بود؛ ایستاده بود.
مهیا سرش را پایین انداخت، و به سمت در خانه شان رفت...
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با تکثیر این نوحه، مبارزه در فضای مجازی را علیه صهیونیستها به واقعیت تبدیل کنید.
با روشهای ذیل:
🔻نوحه خوانان و مداحان
🔻 گروههای سرود
🔻آهنگ گوشی های تلفن همراه
🔻 پخش در ایستگاههای صلواتی و موکب ها
اثر این رجزخوانی برای صهیونیست ها به گونهای قوی بود که صفحه او را در اینستاگرام برای بار دوم بستند
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💠رمان #جانَم_میرَوَد 💠 قسمت #هفتاد_وسه احمد آقا روبه مهیا گفت: _اینو زدم، به خاطر اینکه بهت گفته ب
💠رمان #جانَم_میرَوَد
💠 قسمت #هفتاد_وچهار
شهاب نگاه آخر را به بیرون انداخت پرده را کشید و روی تخت نشست...
سردردش امانش را بریده بود اتفاقات امروز اصلا باورش نمی شد...
از گم شدن مهیا
از کاری که نرجس کرد
از شکستن دست مهیا
تا سیلی خوردن مهیا
هیچکدام برایش قابل هضم نبود
با صدای در به خودش آمد
_بفرما
مریم وارد اتاق شد
صندلی را برداشت و روبه روی تخت گذاشت
_شهاب حالت خوبه
شهاب دستی به صورتش کشید
_نمیدونم مریم امروز خیلی اتفاقات بدی افتاد هضم کردنشون برام سخته.... مخصوصا کاری که نرجس انجام داد
مریم با ناراحتی سرش را پایین انداخت
_میدونم برات سخت بود امروز برای هممون اینطور بود... اما کاری که نرجس انجام داد... واقعیتش خودمم نمیدونم چی بگم باورم نمیشه نرجس همچین کاری کرده باشه
شهاب نیشخندی زد
_انتظار دیگه ای از تک فرزند «حاج حمید» نداشته باش
_شهاب چرا مهیا اینقدر زخمی بود من نتونستم ازش بپرسم
شهاب با یادآوری مهیا و حال نامساعدش چشمانش را محکم روی هم فشار داد
_مریم جان میشه فردا برات تعریف کنم الان خیلی خستم فردا هم باید برم سرکار
مریم از جایش بلند شد
_باشه شبت بخیر
مهیا با کمک مهلا خانم لباس راحتی تنش کرد
مهلا خانم پانسمان هایش را برایش عوض کرد بعد از خوردن سوپ مرغ روی تخت دراز کشید
_مهیا مادر من برم برات آب بیارم دارواتو بخوری
مهیا پتو را روی خودش کشید در باز شد
_مامان بی زحمت چراغو خاموش کن
با نشستن احمد آقا کنارش... سرش را با تعجب را بالا آورد
احمد آقا گونه اش را نوازش کرد
_اینو زدم که بدونی خیلی نگرانت بودیم دیگه کم کم داشتم از نگرانی سکته می می کردم
مهیا شرمنده سرش را پایین انداخت
_وقتی محمد آقا درو زد و مارو به خونش دعوت کرد دلم گواهی بد می داد ولی به خودم دلداری می دادم... چیزی نشده تو موقع رفتن سپردیش به شهدا براش اتفاقی نمی افته اما با دیدن دخترشون مریم که چشماش اشکی بود دیگه خودمو برای شنیدن یه اتفاق بد آماده کرده بودم... اون لحظه هم که بهت سیلی زدم نمیدونم چرا و چطور زدم... فقط می خواستم جوری تنبیه ات کرده باشم که دیگه این چیزو تکرار نکنی
مهیا پدرش را درآغوش گرفت
_شرمنده... من نمی خواستم اینجوری بشه
احمد آقا بوسه ای روی سرش کاشت
_دیگه زیاد خودتو لوس نکن من برم تو استراحت کن
_اصلا حاجی معلومه خیلی عذاب کشیدید بیاید یکی دیگه بزن تو صورتم
_بس کن دختر بخواب
احمد آقا چراغ را خاموش کرد
_هر جور راحتی حاجی دیگه از این فرصتا گیرت نمیاد
احمد آقا سرش را با خنده تکان داد و در را بست
مهیا با لبخند به در بسته خیره شد
حرف پدرش ذهنش را خیلی مشغول کرده بود
" موقع رفتن سپردیش به شهدا براش اتفاق نمی افته"
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
مداحی_آنلاین_ای_سراپا_پیمبر_علی_جان_میرداماد.mp3
13.72M
🔳 #روضه #روز_هشتم #محرم
🌴روضه حضرت علی اکبر(ع)
🌴ای سراپا پیمبر علی جان
🎤 #سید_مهدی_میرداماد
👌بسیار دلنشین
YEKNET.IR - vahed 2 - shabe 7 moharram1399 - narimani.mp3
9.98M
🔳 #واحد #روز_هشتم #محرم
🌴با این تن شکسته که عصای بابا نمیشی
🌴یه جوری ریختند بهم روی عبا جا نمیشی
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👌بسیار دلنشین