Haghighi-EmamZaman-01.mp3
864.6K
💖🌼
میرسه عطر نرگس از مشرق عالم...
#نیمه_شعبان
#امام_زمان_عج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 مولودی بسیار قدیمی #نیمه_شعبان «اگر آن ماه نمونه، رخ خود را بنمونه»
🎤محمدرضا طاهری و محمود کریمی🌸
#میلاد_امام_زمان عج #ماه_شعبان 💐🌸
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ نیمه شعبان
ولادت امام زمان (عج) مبارک باد❤️❤️❤️
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
4_5873065420172298891.mp3
3.28M
🤲 در آخرالزمان، این دعا را
زیاد بخوانید🌱
🎤 حجتالاسلام عالی
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
« إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعْرَىَ»
(امّا تو در بهشت راحت هستی! و مزیّتش) برای تو این است که در آن گرسنه و برهنه نخواهی شد؛
🌺🌺🌺
«وَأَنَّكَ لَا تَظْمَأُ فِيهَا وَلَا تَضْحَىَ»
و در آن تشنه نمیشوی، و حرارت آفتاب آزارت نمیدهد!»
(سوره مبارکه طه/ آیه ۱۱۸_۱۱۹)
تفسیر:
پس از آن خداوند آسایش بهشت، درد و رنج محیط بیرون آن را براى آدم چنین شرح مى دهد: تو در اینجا گرسنه نخواهى شد و برهنه نمى شوى (إِنَّ لَکَ أَلاّ تَجُوعَ فِیها وَ لاتَعْرى).
🌺🌺🌺
و تو در آن تشنه نخواهى شد و آفتاب سوزان آزارت نمى دهد (وَ أَنَّکَ لاتَظْمَؤُا فِیها وَ لاتَضْحى).
در اینجا سئوالى براى مفسران مطرح شده و آن این که چرا در این آیات تشنگى با تابش آفتاب، و گرسنگى با برهنگى ذکر شده، در حالى که معمولاً تشنگى را با گرسنگى همراه مى آورند؟
در پاسخ این سؤال چنین گفته اند: میان تشنگى و تابش آفتاب پیوند انکارناپذیرى است.
و اما جمع میان گرسنگى و برهنگى ممکن است به خاطر این باشد که گرسنگى نیز نوعى از برهنگى درون از غذا است! (بهتر این است که گفته شود برهنگى و گرسنگى دو نشانه مشخص فقر است که معمولاً با هم آورده مى شوند).
به هر حال، در این دو آیه به چهار نیاز اصلى و ابتدائى انسان، یعنى نیاز به غذا، آب، لباس و مسکن (پوشش در مقابل آفتاب) اشاره شده است، تأمین این نیازمندى ها در بهشت به خاطر وفور نعمت بوده است، و در واقع ذکر این امور، توضیحى است براى آنچه در جمله فَتَشْقى (به زحمت خواهى افتاد) آمده است.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۱۸_۱۱۹ سوره مبارکه طه)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨لگد زدن یک زائر به امام
4_5882263655277405503.ogg
6.08M
🌸 نیمه شعبان مبارک🌸
استاد سلیم موذن زاده اردبیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨موسس امنیتی اسرائیل آلما ویدیو از یک پایگاه بزرگ موشکی ایران در جنوب کشور با نام پایگاه شهید چمران که مجهز به موشک های بالستیک قیام هست منتشر کرد
شیفتگان تربیت
* #هـــو_العشـــق🌹 #پـلاک_پنهـــان #قسمت67 به محض رسیدن کمیل بدون اینکه ماشین را
* #هــو_العشـــق🌹
#پــلاک_پنهـــان
#قسمت68
نفس عمیقی کشید و گفت:
ـ میتونید از جاتون بلند بشید؟
سمانه سری تکان داد وآرام از جایش بلند شد،همراه کمیل به طرف ماشین رفتند،در را برایش باز کرد ،بعد سوار شدن در را بست وآرام گفت :
ــ الان برمیگردم
نگاه ترسان سمانه را دید و خودش را لعنت کرد،سریع به سمت امیرعلی که مشغو لصحبت با گوشی بود رفت،امیرعلی تماس را قطع کرد و به طرفش برگشت:
ــ جانم
ــ امیرعلی من سمانه رو میبرم خونمون،تلفنی ازت گزارشو میگیرم،بیا هم برسونمت
ــ نه ممنون داداش،خانمم خونه پدرشه ماشین بهاشه داره میاد دنبالم
ــ حتما؟
ــ آره داداش ،تو هم آروم باش اون الان ترسیده، و از اینکه نمیتونه به کسی بگه یا دردودل کنه ،تنها امیدش تویی پس دعواش نکن یا سرش داد نزن
ــ برو بچه به من مشاوره میدی
امیرعلی خندید و گفت
ــ بروداداش ،معلومه ترسیده هی سرک میکشه ببینه کجایی
کمیل ناراحت سری تکان داد و بعد از خداحافظی به طرف ماشین رفت.
امیرعلی نگاهی به کمیل انداخت،می دانست این یک ساعت برایش چقدر عذاب آور بود،تا وقتی که به سمانه برسند شاهد تمام نگرانی ها و عصبانیت ها و فریاد هایش بود،درکش می کرد شرایط سختی برایش رقم خورده بود،با صدای بوقی نگاهش به ماشین سفیدش ،که نگار با لبخند پست فرمون نشسته بود،خودش را برای چند لحظه به جای کمیل تصور کرد،تصور اینکه نگارش،همسرش،اینطور به دست یه عده آسیب ببیند او را دیوانه می کرد ،استغفرالله زیر لب گفت و با لبخندی به سمت ماشین رفت.
صدایی جز گریه های آرام سمانه صدای دیگری به گوش نمی رسید،کمیل برای اینکه سمانه را برای حرف گوش ندادنش دعوا نکند فرمون را محکم بین دستانش فشرد،به خانه نزدیک شده بودن،ترجیح داد امشب را سمانه خانه شان بماند
ــ زنگ بزنید به خاله بگید که امشب میمونید خونمون
ــ اما ..
ــ لطفا اینبار حرف گوش بدید لطفا
سمانه سری تکان داد و گوشی را از کیفش بیرون اورد،ترک بزرگی بر اثر برخوردش به زمین روی صفحه افتاده بود،تماس های بی پاسخ زیادی از پدرش و محسن داشت،یادش رفته بود گوشی اش را بعد از کلاس از سایلنت خارج کند،شماره مادرش را گرفت ،بعد از چند تا بوق صدای نگران فرحناز خانم در گوشش پیچید
ــ سلام مامان خوبم
ــ...
ــ خوبم باور کن،کمی کلاسم طول کشید
ــ....
ــ الان با آقا کمیلم
ــ...
ــ با صغری داریم میریم خونه خاله ،امشبم میمونم خونشون
ــ....
ــ میدونم شرمنده،تکرار نمیشه،سلامت باشی
ــ ....
ــ خداحافظ
سمانه حس خوبی از اینکه به خانواده اش دروغ گفته ،نداشت،می دانست پدرش به خاطر اینکه آن ها را بی خبر گذاشته بود و اینگونه به خانه ی خاله سمیه رفته بازخواست میکند،اما این ها اصلا مهم نبود،الان او فقط کمی احساس آرامش و امنیت می خواست.
به خانه رسیده بودند کمیل با ریموت در را باز کرد و وارد خانه شدند،سمانه در را باز کرد تا پیاده شود،که با صدای کمیل سرجایش می ماند.
ــ میگی که داشتی میومدی خونمون تا مامان و صغری رو سوپرایز کنی که تو راه میبینمت اینطور میشه که باهم اومدیم.
سمانه سری تکان داد و از ماشین پیاده شد،باهم به سمت خانه رفتند،با ورود سمانه به خانه، صغری جیغ بلندی کشید که سمیه خانم سراسیمه از آشپزخانه به طرفشان آمد اما با دیدن سمانه نفس راحتی کشید ،سمانه را در آغوش کشید و به صغری تشر زد:
ــ چرا جیغ میزنی دختر
*
سمیه خانم برای سمانه و کمیل شام کشید ،بعد صرف شام سمانه و صغری شب بخیری گفتند و به اتاق رفتند،کمیل گوشی اش را برداشت و به حیاط رفت ،سریع شماره امیرعلی را گرفت که بعد از چند ثانیه صدای خسته ی امیرعلی را شنید:
ــ الو
* ادامه.دارد.... *
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج