eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
* #هــو_العشـــق🌹 #پــلاک_پنهـــان #قسمت119 تیمور قهقه ای زد و گفت: ــ البته آرش
* 🌹 کمیل در را بست،و به طرف امیرعلی رفت: ــ برسونش خونه خودمون،محافظارو هم اگه چیز مشکوکی دیدی بیشتر کن ــ نمیخوای بگی کجا میخوای بری؟تنهایی از پس تیمور بر نمیای ــ نزار پشیمون بشم که بهت گفتم ــ اما تنهای.. ــ این قضیه رو خودم تنهایی باید تمومش کنم ،حواست به سمانه باشه،میخوام خودت شخصا حفاظت اونجارو بگیری نه کس دیگه ای ــ نگران نباش ــ برید بسلامت امیرعلی سوار ماشین شد،کمیل نگاهش به نگاه خیس سمانه گره خورد،ماشین روشن شد و اخرین تصوری که کمیل از سمانه داشت ،چشمان اشکی و پر ا حرف او بود.... سمانه در طول مسیر حرف نزد،و فقط صدای گریه های آرامش سکوت اتاقک کوچک ماشین را می شکست. به محض رسیدن امیرعلی ماشین را به داخل خانه رفت،سمانه پیاده شد و منتظر امیرعلی ماند. ــ چیزی شده خانم حسینی؟ ــ کمیل کجا رفته؟ ــ نمیدونیم،با اینکه کمیل قبول نکرد دخالت کنیم اما من به سرهنگ رادمنش رو در جریان گذاشتم ــ اگه خبری شد خبرم کنید ــ حتما،بقیه هم نباید چیزی بدونن سمانه به علامت تایید سری تکان داد،و وارد خانه شد. صغری و سمیه خانم با دیدن سمانه از جایشان بلند شدند. ــ دخترم سمانه گریه کردی؟ سمانه میـ دانست الان هم مثل همیشه چشمانش از شدت گریه سرخ شده اند. ــ سمانه کمیل هم تورو مجبور کرد بیای خونمون؟من دانشگاه بودم زنگ زد گفت باید بیای خونه سمانه روی مبل نشست و آرام گفت: ــ آره ــ برای همین گریه کردی؟ ــ با کمیل بحثم شد سمیه خانم کنارش نشست و سرش را در آغوش گرفت و مهربانانه گفت: ــ عزیز دلم دعوا نمکـ زندگیه،کمیل شاید عصبانی بوده یه چیزی گفته والا کمیل تورو از جونش هم بیشتر دوست داره سمیه خانم نمی دانست که با این حرف های چه آتشی بر جان این دختر می زد. ــ نگفت چرا باید تو خونه بمونیم؟دلم خیلی شور میزنه * ادامه.دارد.... *
31.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣سوال و جواب دختر و پسر در خواستگاری 🔰 (قسمت دوم) 🎙 @ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اگر زنان ایرانی برهنه شوند، آمریکا چه می‌کند؟ ♨️ وقتی پوشش زنان فیلیپین روی دختران آمریکایی تأثیر گذاشت! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مقام معظم رهبری: همچنان که صحرای طبس مدفن پیل‌های فولادین شد، سراسر منطقه خاورمیانه مدفن ماشین جنگی آمریکا خواهد شد. 🗓 پنجم اردیبهشت‌ماه، سالروز شکست حمله نظامی آمریکا در طبس گرامی باد. | @ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سواد رسانه‌ای 🔻شناخت بازیهای آنلاین •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 حجاب من به شما چه مربوطه؟ دوست دارم گناه کنم به شما چه؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
﷽ #مســــابقه‌ از کتاب تا قاف کرامت هدیه نقدی برای افراد برگزیده 😍🎁🎁🎁🎁 👈وقت کامل برای مطالعه است👌
کتابخوانی با را اطلاع رسانی فرمائید 🌹🌹 👈حتی به بزرگواری که برنده نشود هم تعلق می گیرد به قید قرعه ،شرکت برای است ۱،۷۲۵،۰۰۰،۰۰۰ ریالی لطفا به ☝️نفر ارسال فرمائید https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
چه آدم‌ ها که‌ در دنیای‌ حقیقی بهشتی‌ بودند و در فضای‌ مجازی تقدیرشان‌ جهنمی‌ شد ! براستی‌ ما چقدر در هنگامه قدم‌ زدن‌ در کنار باتلاق های این‌ برزخ بیکران، احتیاط‌ می‌کنیم که غرق نشویم ؟! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* #هـــو_العشـــق🌹 #پــلاک_پنهـــان #قسمت120 کمیل در را بست،و به طرف امیرعلی رفت: ـ
* 🌹 سمانه نتوانست جلوی هق هق اش را بگیرد،چطور میتوانست به او بگوید که کمیل عمری است خیلی چیز ها را از تو پنهان کرده؟ چطور بگوید که ممکنه تکیه گاهت را از دست بدی؟ چطور بگوید شاید دیگر کمیلی نباشد؟ صدای گریه اش در کل خانه پیچید و سمیه خانم او را در آغوشش فشرد و این بی قراری ها را به پای ناراحتی اش از کمیل گذاشت . غافل از اتفاقی که برای پسرش در حال افتادن بود، عروسش را دلداری می داد.... ** ساعت از ۱۲شب گذشته بود و خبری از کمیل نشد،سمانه کنار پنجره ایستاده بود و از همانجا به در خیره شده بود،سمیه خانم و صغری هم با آمدن امیرعلی و چند نفر دیگر به خانه و کشیک دادنشان، کم کم به عادی نبودن قضیه پی بردند و بی قراری هایشان شروع شد،سمانه نگاهی به سمیه خانم که مشغول راز و نیاز بود انداخت ،صدای جابه جا شدن ظرف ها از آشپزخانه می آمد،صغری مشغول شستن ظرف های شام بود،شامی که هیچکس نتوانست به آن لب بزند،حتی شامی که برای آقایون فرستاده بودند،امیرعلی دست نزده آن ها را برگرداند،هیچکس میل خوردن چیزی نداشت،مثل اینکه ترس از دست دادن کمیل بر دل همه نشسته بود. سمانه براس چند لحظه چشمانش را بر روی هم گذاشت،تصویر کمیل در ظلمت ‌جلویش رنگ گرفت، ناخوداگاه لبخندی بر لبش نشست،اما با باز شدن در سریع چشمانش را باز کرد، با دیدن مردی کمر خمیده سریع از جایش بلند شد ،چادرش را سر کرد و بیرون رفت. مرد از دور مشغول صحبت با امیرعلی بود،می دانست کمیل نیست اما عکس العمل های امیرعلی او ترسی بر دلش انداخت،نزدیکشان شد که متوجه لرزیدن شانه های امیرعلی شد،با خود گفت: ــ داره گریه میکنه؟؟ با صدای لرزانی گفت: ــ چی شده؟ با چرخیدن هر دو ،سمانه متوجه محمد شد،با خوشحالی به سمتش رفت و گفت: ــ خداروشکر دایی بلاخره اومدی؟ ــ آره دایی جان سمانه مشکوک به او نگاه کرد ،غم خاصی را در چشمامش حس می کرد،تا میخواست چیزی بگوید متوجه خون روی لباسش شد با وحشت گفت: ــ دایی زخمی شدی؟ ــ نه دایی خون من نیست با این حرفش خود و امیرعلی نتوانستند خودشان را کنترل کنند ،و صدای گریشان بالا گرفت. سمانه با ترس و صدای لرانی گفت: ــ دایی کمیل کجاست؟ ــ.... ــ دایی جوابمو بده،کمیل کجاست،جان من دایی بگو داره میاد محمد سرش را پایین انداخت و گفت: ــ شرمندتم دایی دیر رسیدیم * ادامه.دارد.... *
⚠️ .. دوستـِ بد یا گناه رو برات خوشگل میڪنه یا خودش گنـاهڪاره! دوستــِ خوب تو رو به یاد خدا میـندازه و وقـتی ڪنارشی از گنــاه ڪردن شـــرم داری •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چادری ها هم چادر را کنار می‌گذارند...?! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
﷽ #مســــابقه‌ از کتاب تا قاف کرامت هدیه نقدی برای افراد برگزیده 😍🎁🎁🎁🎁 👈وقت کامل برای مطالعه است👌
کتابخوانی با را اطلاع رسانی فرمائید 🌹🌹 👈حتی به بزرگواری که برنده نشود هم تعلق می گیرد به قید قرعه ،شرکت برای است جوائز ۱،۷۲۵،۰۰۰،۰۰۰میلیارد ریالی ۶ روز تا برگزاری لطفا به ☝️نفر ارسال فرمائید https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رادان: طرح نور اصلا طرح امنیتی و انتظامی نیست 🔸فرمانده فراجا: ما موضوع و عفاف را یک موضوع کاملا فرهنگی و اجتماعی می‌بینیم 🔹آن کسی که موضوع را امنیتی می‌بیند و این شبهه را می‌آورد، می‌خواهد مردم را در برابر واژه‌ای قرار بدهد که از اساس غلط و بی‌خود است. | @ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
از کتاب تا قاف کرامت هدیه نقدی برای افراد برگزیده 😍🎁🎁🎁🎁 👈وقت کامل برای مطالعه است👌 🌹زمان ۱۴۰۳/۰۲/۱۱ ⏱۹ صبح تا ۲۱ شب 👈پی دی اف ندارد،کتابش را لطفا مطالعه و تهیه فرمائید👈 ۰۹۱۴۱۵۶۸۵۷۰ https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90 برای دیگران ارسال بفرمایید 📌مطالب ناب همراه با مسابقه و هدایایی نقدی جوایز: 👈۱۴ کمک هزینه سفر به عتبات عالیات هر کدام به مبلغ ۵۰،۰۰۰،۰۰۰ میلیون ریال،جمعا۷۰۰،۰۰۰۰،۰۰۰میلیون ریال👌 👈۱۴ کمک هزینه سفر به مشهد مقدس هر کدام به مبلغ ۳۰،۰۰۰،۰۰۰ میلیون ریال و جمعا ۴۲۰،۰۰۰،۰۰۰ میلیون ریال👌 👈صد کارت هدیه ۵،۰۰۰،۰۰۰ریالی جمعا ۵۰۰،۰۰۰،۰۰۰میلیون ریال👌 👈از بین تمامی شرکت کنندگانی که فقط شرکت کنند و نفر برتر نشوند هم به قید قرعه به ۳۵ نفر مبلغ ۳،۰۰۰،۰۰۰ ریال جمعا ۱۰۵،۰۰۰،۰۰۰ میلیون ریال تقدیم می گردد 🔵شرکت برای عموم آزاد است https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90 اطلاع رسانی فرمائید
🔸هزینه ازدواج فرزند ⁉️ آیا مخارج و هزینه‌های ازدواج فرزندان هم جزء مصادیق نفقه واجب محسوب می‌شود که بر عهده پدر است؟ @ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســــــلام 🕊🌸 صبحتون بخیر روزی بی نظیر🕊🌸 صبحی دلنشین آرامشی عمیق 🕊🌸 لطف همیشگی خـدا لبخندی از سرخوشبختی🕊🌸 آرزوی همیشگی ام بـرای شما🕊🌸 صبحتون بخیر و نیکی🕊🌸 @ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* #هـــو_العشـــق🌹 #پـلاک_پنهـــان #قسمت121 سمانه نتوانست جلوی هق هق اش را بگیر
* 🌹 & چهار سال بعد& ماشین را خاموش کرد و از آن پیاده شد،کیفش را باز کرد و بعد از کمی گشتن کلید را پیدا کرد ،سریع در را باز کرد،وار حیاط شد سریع فاصله ی در تا در ورودی را طی کرد ، وارد که شد،امیر به سمتش دوید و با لحن بچگانه ای گفت: ــ آخ جون زندایی سمانه امیر را در آغوش گرفت و گونه اش را بوسید. ــ مامانی کجاست؟ صدای صغری از بالای پله ها آمد: ــ اینجام سمانه بعد از سلام و احوالپرسی صغری گفت: ــ ببخشید من بدون اجازه رفتم تو اتاقت شارژر برداشتم ــ این چه حرفیه عزیزم ،خاله آماده است؟ ــ میرید مزار شهدا ــ آره امروز پنجشنبه است قطره ی اشکی بر روی گونه اش سرازیر شد،سمانه نگاهی به صغری انداخت،صغرایی که بعد از اتفاق چهارسال پیش دیگه اون صغرای شیطون نبود همان سال با علی یکی از پسرای خوب دانشگاه ازدواج کرد وبدون هیچ مراسمی به خانه بخت رفت. با صدای سمیه خانم هر دو اشک هایشان را پاک کرداند،سمیه خانم با لبخند خسته ای به سمت سمانه آمد و گفت: ــ خسته نباشی مادر بیا یکم بشین استراحت کن ــ نه خاله بریم،ببخشید خیلی معطلتون کردم امروز کمی کارم طول کشید ــ خدا خیرت بده دخترم سمانه دست سمیه خانم را گرفت و از خانه خارج شدند ،صغری هم در خانه ماند تا شام را درست کند. سمانه بعد از اینکه سمیه خانم سوار شد،سریع سوار ماشین شد،دیدن خاله اش در این حال او را عذاب می داد،سمیه خانم بعد از کمیل شکست،پیر شد،داغون شد اما بودن سمانه کنارش او را سرپا نگه داشت.... به مزار شهدا که رسیدند با کلی سختی جای پارک پیدا کردند،سمانه بعد از خرید گل و گلاب همراه سمیه خانم به سمت قطعه دو شهدا رفتند،کنار سنگ قبر مشکیـ نشستند،مثل همیشه سنگ مزار شسته شده بود،واین ارادت مردم را نسبت به شهدا را نشان می داد،گلاب را روی سنگ ریخت و با دست روی اسم کشید و آرم زیر لب زمزمه کرد: شهید کمیل برزگر آهی کشید و قطره اشکی بر گونه اش سرازیر شد. بعد از شهادت کمیل همه فهمیدند که کار اصلی کمیل چه بود،چندباری هم آقا محمود گفت که من به این چیز شک کرده بودم. سمانه با گریه های سمیه خانم به خودش آمد ،سمیه خانم با پسرش دردودل می می کرد و اشک هایش را پاک می کرد، ارام سمانه را صدا زد : ـــ سمانه دخترم ــ جانم خاله میخوام در مورد موضوع مهمی بهات حرف بزنم ــ بگو خاله میشنوم ــ اماقسمت میدم به کمیل،قسمت میدم به همین مزارباید کامل حرفامو گوش بدی سمانه سرش را بالا آورد و با نگرانی به خاله اش نگاه کرد: ــ چی میخوای بگی خاله؟ ــ به خواستگاری آقای موحد جواب مثبت بده * ادامه.دارد.... *