eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @sh_tarbiat 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» ای کسانی که ایمان آورده‌اید! رکوع کنید و سجود به جا آورید، و پروردگارتان را عبادت کنید، و کار نیک انجام دهید، شاید رستگار شوید! تفسیر: در دو آیه بعد، که آیات پایان سوره حج است، روى سخن را به افراد با ایمان کرده، یک سلسله دستورات کلى و جامع را که حافظ دین، دنیا و پیروزى آن‌ها در تمام صحنه ها است بیان مى دارد و با این حسن ختام، سوره حج پایان مى گیرد. نخست، به چهار دستور مهم اشاره کرده، مى گوید: اى کسانى که ایمان آورده اید، رکوع کنید، و سجده به جا آورید، و پروردگارتان را عبادت کنید، و کار نیک انجام دهید، تا رستگار شوید (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ). 🌺🌺🌺 بیان دو رکن رکوع و سجود، از میان تمام ارکان نماز، به خاطر اهمیت فوق العاده آن‌ها در این عبادت بزرگ است. دستور عبودیت به طور مطلق، که بعد از این دو بیان آمده، هر گونه عبادت و بندگى خدا را شامل مى شود. تعبیر به رَبَّکُم (پروردگار شما) در حقیقت، اشاره اى است به شایستگى او براى عبودیت و عدم شایستگى غیر او; زیرا تنها مالک و صاحب و تربیت کننده او است. دستور به فعل خیرات هر گونه کار نیکى را ـ بدون هیچ قید و شرط ـ شامل مى شود، و این که از ابن عباس نقل شده؛ منظور، صله رحم و مکارم اخلاق است در حقیقت، بیان مصداق زنده اى از این مفهوم عام مى باشد. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷۷ سوره‌ مبارکه حج) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : امکانات و توانایی‌ها امانت است •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلمی جدید از محل سقوط هلیکوپتر شهید رئیسی و همراهانش •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
* 💞﷽💞 ‍ آن یک هفته سیاوش دل و دماغ درست وحسابی نداشت. نه خبری از راحله داشت و نه میتوانست از کسی خبر بگیرد. هرچند بخاطر آن خوشحالی پنهانی که گفتیم و اینکه میدانست راحله برای کنار آمدن با موضوع به زمان نیاز دارد، خودش را قانع کرد که هفته بعد حتما تغییری رخ خواهد داد. خانم شکیبا که نمیتوانست تمام کلاس هایش را غیبت کند! به هر ترتیب آن یک هفته گذشت. شنبه صبح، سیاوش برخلاف همیشه زودتر از ساعت وارد کلاس شد اما هرچه میگذشت نا امید تر میشد. تقریبا همه آمدند الا راحله... سیاوش نگاهی به ساعت کرد. بلند شد تا درس را شروع کند. چند دقیقه ای از درس گذشته بود که در باز شد. شادی تمام وجودش را گرفت اما خودش را کنترل کرد و با خونسردی نگاهی به در انداخت. یکی از پسرها بود که دیر رسیده بود. سیاوش آنچنان دمغ شد که حتی جواب سلامش را هم نداد. کلاس تمام شد. دیگر نمیتوانست بی خبر بماند. یک هفته بلاتکلیفی کافی بود. دیده بود که راحله بیشتر وقتها با آن دختره تپل و بور کرمانی دمخور است برای همین وقتی دانشجو ها از کلاس خارج شدند، سیاوش که داشت کاغذ هایش را مرتب میکرد وقتی دید سپیده نزدیک میز رسیده صدایش زد: -خانم فتوحی? سپیده برگشت: -بله استاد? سیاوش خودش را مشغول وارسی کیفش نشان داد و صبر کرد کلاس خالی شود. بعد پرسید: -شما از خانم شکیبا خبری ندارید? سپیده که از این سوال تعجب کرده بود گفت: -چطور استاد? سیاوش هول شد. فکر اینجایش را نکرده بود... خوشبختانه ذهنش به دادش رسید و برای اینکه لو نرود چهره ای جدی و تا حدودی اخمو به خود گرفت و گفت: -تعداد غیبت هاشون زیاد شده. ممکنه حذف بشن سپیده که گویا با شنیدن اسم راحله سایه ای از غم چهره اش را پوشانده بود با لحنی گرفته گفت: - اگر امکان داره فعلا حذفشون نکنین تا خودشون بیان و توضیح بدن. یه مشکلی براشون پیش اومده سیاوش هرچند سعی میکرد خونسرد باشد اما چشم هایش لویش میداد. پرسید: -چه مشکلی?کسالتی پیش اومده? می ترسید بلایی سر راحله امده باشد. خوشبختانه سپیده دختر سر به زیری بود برای همین چشمان نگران سیاوش را ندید و فقط گفت: -نه خداروشکر..مشکل چیز دیگه ای هست..حتما خودشون باهاتون صحبت میکنن سیاوش نفس راحتی کشید. و زیر لب گفت: -خداروشکر این بار سپیده از لحن سیاوش تعجب کرد و سر بلند کرد. سیاوش فهمید دارد خراب میکند. خودش را گرفت و با لحنی خشک ادامه داد: -بله، متوجه ام... باشه. به هرحال بهشون بگین و زیر نگاه پرسشگر سپیده از کلاس بیرون رفت. به سمت در خروحی وسط سالن کلاس ها میرفت که با شنیدن صدای سپیده که از کلاس بیرون آمده بود گوش هایش تیز شد: -وااای، سلام راحله جونم... خوبی?اومدی بالاخره? برای لحظه ای ایستاد. خیلی دوست داشت برگردد اما نمیشد برای همین تمام توانش را به گوش هایش داد و تنها چیزی که شنید صدای ضعیفی بود که خیلی کوتاه جواب سلام سپیده را داد. موقع خروج از در سالن تنها فرصت بود. سر کج کرد و نیم نگاهی به سالن انداخت. سپیده پشت به او بود و راحله در تیر رس نگاهش. برای ثانیه ای چشم در چشم شدند. خدای من! چقدر این دختر زرد و پژمرده شده بود. آن نگاه گرم جایش را به نگاهی سرد و خسته داده بود. چشمان صبورش را غم گرفته بود* و لبخندی محزون بر لب داشت. سیاوش کمی جا خورد و بعد با یاد آوری آنچه اتفاق افتاده بود دوباره آتش غضبش شعله ور شد، اخم هایش در هم رفت و مشتش را گره کرد. هردو سری به نشانه سلام و اشنایی تکان دادند و بعد سیاوش سر چرخاند و از در خارج شد. راحله با دیدن این اخم و غضب، گیج و سردرگم از این رفتار پارسا، کنار دوستش راه افتاد. پ.ن: از کتاب زنان کوچک، نوشته لوییزا می الکت ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه عمر اینا رو از دفتر آوردیم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
* 💞﷽💞 ‍ : تشکر یک ماهی گذشت تا آبها از آسیاب بیفتد. راحله سعی میکرد حتی المقدور در دانشگاه آفتابی نشود. فقط کلاس ها را می آمد و خیلی سریع بعد از کلاس غیبش میزد. نه دوست داشت با پارسا روبرو شود و نه دلش میخواست نیما را ببیند. به نظر می آمد نیما مترصد فرصت است تا با راحله حرف بزند. چیزی که راحله از آن وحشت داشت. در واقع خود راحله نبود که برایش اهمیت داشت. او میخواست دلیل برهم خوردن مراسم را بداند، زیرا میترسید مبادا کسی بویی از کارهایش ببرد و موی دماغش شود. باید از همه چیز سر در می آورد. از طرفی، این پس زده شدن خیلی برای غرورش گران تمام شده بود. آن روز بعد از ظهر، در فاصله بین دو کلاس، کنار در دانشکده راحله را گیر انداخت: -سلام راحله برگشت و با دیدن نیما اخم هایش در هم رفت. -برو کنار -آخه چرا راحله?من هنوزم نمیفهمم تو چرا این کارو کردی. ازم نخواه اون دلایل مسخره رو باور کنم. چرا راستش رو نمیگی? -دیگه فرقی نداره..همه چیز تموم شده. هرچند تو لیاقت راستی و صداقت رو نداری... -تا نگی چی شده هیچ جا نمیرم راحله که گویا عصبانیتش آتش زیر خاکستری بود که نیما شعله ورش کرده بود با عصبانیت گفت: -خیلی دوست داری بدونی چی شده?فکر کردی همیشه همه چیز مخفی میمونه?نخیر آقای محسنی، یه روزی همه میفهمن زیر این قیافه به ظاهر معصوم چه گرگی خوابیده. برو خداروشکر کن به خانواده ت نگفتم چه جور ادمی هستی...هرچند این نگفتن بخاطر تو نبود. پس کاری نکن که از تصمیمم پشیمون بشم و جلو خانواده ت دستت رو رو کنم -از چی حرف میزنی? کدوم گرگ?مگه من چکار کردم? راحله بی اختیار گفت: - دیگه نمیخواد فیلم بازی کنی. من از تمام پارتی ها و رفیق بازی هات خبر دارم..حالا برو کنار... نیما که هاج و واج مانده بود کنار رفت. چه کسی به راحله خبر داده بود? در کسری از ثانیه همه اتفاقات در ذهنش مرور شد. تنها کسی که میتوانست این کار را کرده باشد پارسا بود. رفاقت ناگهانی اش با او، نشانه هایی که باغبان از مهمان ناخوانده داده بود... بله، قطعا کار، کار سیاوش بود... راحله که هنوز اعصابش بابت این دیدار غیر مترقبه به هم ریخته بود، روی یکی از صندلی های حیاط دانشکده نشست و سعی کرد با نفس های عمیق کمی خودش را ارام کند. احساس کرد حرف درستی نزده است. پشیمان بود. چرا نمیتوانست خشمش را کنترل کند? نکند نیما بفهمد چه کسی او را لو داده?اگر اتفاقی برای پارسا بیفتد چه? دلشوره اش بیشتر شد. اما دید توان فکر کردن به این موضوعات را ندارد برای همین ترجیح داد فعلا مغزش را تعطیل کند و به هیچ چیز فکر نکند. در همین فکر بود که صدایی شنید: -خانم شکیبا? چشم هایش را باز کرد .ای بابا! نخیر! قرار نبود امروز به خیر بگذرد! پارسا با همان قد بلند و هیبت اتو کشیده اش و آن عینک دودی کذایی روبرویش ایستاده بود... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ | بر عمق مسلط شوید •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥  | "دلایل عقلانی " 🔻ما را به دیگران معرفی کنید. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَىَ وَنِعْمَ النَّصِيرُ» و در راه خدا جهاد کنید، و حقّ جهادش را ادا نمایید! او شما را برگزید، و در دین (اسلام) کار سنگین و سختی بر شما قرار نداد. از آیین پدرتان ابراهیم پیروی کنید؛ خداوند شما را در کتاب‌های پیشین و در این کتاب آسمانی «مسلمان» نامید، تا پیامبر گواه بر شما باشد، و شما گواهان بر مردم! پس نماز را برپا دارید، و زکات را بدهید، و به خدا تمسّک جویید، که او مولا و سرپرست شماست! چه مولای خوب، و چه یاور شایسته‌ای!
تفسیر سپس، پنجمین دستور را در زمینه جهاد ـ به معنى وسیع کلمه ـ صادر کرده مى گوید: در راه خدا جهاد کنید و حق جهادش را ادا نمائید (وَ جاهِدُوا فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ). اکثر مفسران اسلامى، جهاد را در اینجا به معنى خصوص مبارزه مسلحانه با دشمنان نگرفته اند، بلکه همان گونه که از مفهوم لغوى آن استفاده مى شود به معنى هر گونه جهاد و کوشش در راه خدا و تلاش براى انجام نیکى‌ها، و مبارزه با هوسهاى سرکش (جهاد اکبر) و پیکار با دشمنان ظالم و ستمگر (جهاد اصغر) دانسته اند. 🌺🌺🌺 در حقیقت، قرآن مجید در این پنج دستور، از مراحل ساده شروع کرده و به آخرین و برترین مراحل عبودیت مى رساند: نخست، سخن از رکوع، سپس برتر از آن سخن از سجود، بعد عبادت به طور کلى، و آن گاه انجام کارهاى نیک اعم از عبادات و غیر عبادات، و در آخرین مرحله سخن از جهاد و تلاش و کوشش فردى و جمعى در بخش درون و برون، کردار و گفتار و اخلاق و نیت به میان آورده است. و این دستور جامعى است که رستگارى بدون شک به دنبال آن خواهد بود. و از آنجا که ممکن است این تصور پیدا شود، این همه دستورات سنگین که هر یک از دیگرى جامع‌تر و وسیع‌تر است چگونه بر دوش ما بندگان ضعیف قرار داده شده است؟ در جمله هاى بعد، تعبیرات گوناگونى دارد که نشان مى دهد این‌ها دلیل لطف الهى نسبت به شما است و نشانه عظمت، مقام و شخصیت شما مؤمنان در پیشگاه او است. در نخستین تعبیر مى فرماید: او شما را برگزید (هُوَ اجْتَباکُمْ). اگر برگزیدگان خدا نبودید این مسئولیت ها بر دوش شما گذارده نمى شد. و در تعبیر بعد مى فرماید: او کار سنگین و شاقى در دین بر شما نگذارده است (وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج). یعنى اگر درست بنگرید این‌ها تکالیف شاقى نیستند، بلکه با فطرت پاک شما هماهنگ و سازگارند و اصولاً، چون وسیله تکامل شما هستند و هر کدام فلسفه و منافع روشنى دارند که عائد خودتان مى شود، در ذائقه جانتان تلخ نخواهند بود، بلکه کاملاً شیرین و گوارا هستند. در سومین تعبیر، مى گوید: از این گذشته این همان آئین پدر شما ابراهیم است (مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ). اطلاق پدر بر ابراهیم، یا به خاطر آن است که عربها و مسلمانان آن روز، غالباً از نسل اسماعیل بودند و یا به خاطر این که آنها همگى ابراهیم را بزرگ مى شمردند و از او به صورت یک پدر روحانى و معنوى احترام مى کردند، هر چند آئین پاک او با انواع خرافات آلوده شده بود. سپس تعبیر دیگرى در این زمینه دارد مى گوید: او شما را در کتب پیشین، مسلمان نامید و همچنین در این کتاب آسمانى (قرآن) (هُوَ سَمّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هذا). و مسلمان کسى است که این افتخار را دارد که در برابر همه فرمان هاى الهى تسلیم است. 🌺🌺🌺 سرانجام پنجمین و آخرین تعبیر شوق آفرین را درباره مسلمانان کرده و آن‌ها را به عنوان الگو و اسوه امتها معرفى مى کند، مى فرماید: هدف این بوده است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) شاهد و گواه بر شما باشد و شما هم گواهان بر مردم! (لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ). شهید به معنى شاهد از ماده شهود به معنى آگاهى توأم با حضور است مفهوم این سخن آن است که شاهد بودن پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر همه مسلمانها به معنى آگاهى او از اعمال امت خویش است، و این با روایات عرض اعمال و بعضى از آیات قرآن که به آن اشاره مى کند کاملاً سازگار مى باشد; چرا که طبق این روایات، اعمال همه امت را در عرض هفته به حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرضه مى دارند و روح پاک او از همه اینها آگاه و با خبر مى شود، بنابراین او شاهد و گواه این امت است. اما شاهد و گواه بودن این امت، طبق بعضى از روایات، به معنى معصومین این امت و امامان است که آنها نیز گواهان بر اعمال مردمند. در پایان این آیه، بار دیگر وظائف پنجگانه پیشین را در تعبیرات فشرده ترى که در سه جمله خلاصه مى شود، به عنوان تأکید چنین بازگو مى کند: اکنون که چنین است و شما داراى این امتیازات و افتخارات هستید، نماز را بر پا دارید، زکات را ادا کنید و به آئین حق و ذیل عنایت پروردگار تمسک جوئید (فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ). که مولى و سرپرست و یار و یاور شما اوست (هُوَ مَوْلاکُمْ). چه مولى و سرپرست خوبى، و چه یار و یاور شایسته اى! (فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِیرُ). در حقیقت، جمله فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِیرُ دلیلى است بر وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ یعنى این که به شما فرمان داده شده تنها به ذیل عنایت پروردگار تمسک جوئید، به خاطر آن است که او برترین و بهترین مولى و شایسته ترین یار و یاور است. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷۸، سوره مبارکه حج) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پیشرفت معنوی در تحمل سختی های زندگی ♻️اجر صبر بر همسر •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ترامپ اعلام کرد در صورت پیروزی، تحریم‌ های آمریکا علیه روسیه و ایران را لغو خواهد کرد! 🔸ترامپ: شما دارید ایران را از دست می‌دهید، روسیه را از دست می‌دهید. چین در آنجا تلاش می‌کند تا ارز خود را به ارز غالب تبدیل کند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
* 💞﷽💞 ‍ راحله یادش آمد پارسا را در محضر با لباسی دیده بود که هرگز در دانشگاه ندیده بود. وقتی در ذهنش مرور کرد متوجه شد که پارسا وقتی در مقام استاد ظاهر میشود همیشه کت و شلوار به تن دارد. کاملا رسمی و مرتب. این نشان میداد پارسا متوجه هست که دانشگاه به عنوان یک فضای علمی، لباس خاص خودش را میطلبد. از این ریز بینی های استادش خوشش آمد. لبخندی زد و به نشانه احترام بلند شد: -سلام استاد سیاوش هم به رسم ادب، عینکش را برداشت و ادامه داد: -میخواستم ازتون تشکر کنم راحله با تعجب گفت: - بابت? -بابت دسته گل.. و قبل از اینکه راحله گیج تر شود ادامه داد: -البته دسته گلی که پدرتون فرستادن به همراه یادداشت راحله گفت: -من اطلاعی نداشتم بعد کمی فکر کرد و ادامه داد: -لابد خواستن بابت اون روز تشکر کنن -بله، درسته اما از اونجایی که بنده ایشون رو نمیبینم خواستم شما از طرف من ازشون تشکر کنین راحله سری تکان داد: -چشم،حتما سیاوش هم سری به نشانه ادب خم کرد، با اجازه ای گفت و خواست برود که راحله حس کرد باید چیزی بگوید: -آقای پارسا? سیاوش برگشت: -بله? -راستش من باید از شما تشکر میکردم ولی فرصت نشد. یعنی این مدت اینقدر به هم ریخته بودم که ... به هرحال هم تشکر و هم ببخشید که دیر شد. -خواهش میکنم..درک میکنم راحله دوست داشت بداند: -شما چطوری متوجه شدید? سیاوش لبخندی زد و گفت: -دیگه مهم نیست..گذشته...مهم اینه که شما از شر اون آدم خلاص شدید. راحله از خجالت سرش را پایین انداخت و زیر لب گفت: -بله، درسته - خب? اگه امری نیست من برم... راحله سر بلند کرد: -نه، عرضی نیست، فقط ... -فقط چی? -راستش.. مردد بود. نمیدانست باید بگوید یا نه...با خودش فکر کرد ممکن است حرفی که زده برای پارسا دردسر درست کند. باید میگفت: -میخواستم بگم...یعنی ... اونا متوجه شدن که شما جریان رو به من گفتید! سیاوش پرسید: -یعنی به نیما گفتید که فلانی خبر داده? راحله شتابزده گفت: -نه، نه، اصلا! اما خب وقتی من بهش گفتم از کارش اطلاع دارم شاید بفهمه از طرف شما بوده. مخصوصا که شما توی محضر اومدین و حتما از اونجا هم پیگیر میشن و .. سیاوش با مهربانی گفت: -مهم نیست.. شما هم نمیگفتید با کارایی که من کردم حتما میفهمیدن من بودم. خصوصا که اون روز دم خونشون هم رفتم... با این قیافه تابلو من، حتما فهمیدن و بلند بلند خندید. راحله ناخواسته لبخند زد. اما سیاوش با نگاه گرمی که به او انداخت غافلگیرش کرد. از خجالت سرخ شد و سرش را پایین انداخت و آرام گفت: -میخواستم بگم این آدم حالا که لو رفته ممکنه هرکاری بکنه و بعد در حالیکه صدایش آرامتر میشد گفت: -مواظب خودتون باشید... سیاوش که از این دلسوزی و نجابت همراهش خوشش آمده بود، چشم هایش را ریز کرد و با همان لبخند کش آمده اش گفت: -چشم، نگران نباشید و چون میدید راحله معذب است خواست که زودتر برود: -فعلا با اجازه و قبل از اینکه راحله حرفی بزند رفت. این برای اولین بار بود که توانسته بود با راحله در فضایی آرام صحبت کند. صحبت کوتاهی بود اما شیرینی اش تا مدتها به کام سیاوش ماندنی بود. نگاه های محجوبانه راحله، آن صدای آرام و ظریف، و از همه مهم تر، نگرانی اش برای سلامتی سیاوش چیزی نبود که سیاوش بتواند از مرور دوباره و دوباره اش دست بکشد. وقتی وارد اتاقش شد، پشت پرده کر کره ای اتاق ایستاد، دست هایش را در جیبش فرو کرد و خیره به درخت های نیمه لخت روبرویش، با لبخندی غرق در خیالات دلپذیرش شد. این دلسوزی نشان میداد که راحله هم حسی به او دارد. باید یک جوری قضیه را به راحله میگفت و بعد هم پدرش را خبر میکرد. دوست نداشت دیر شود. چند دقیقه ای که گذشت، برگشت، تقویم رو میزی اش را پیدا کرد و دور تاریخ امروز را دایره کشید! خودش هم از این ذوق زدگی بچه گانه اش خنده اش گرفت. برگه هایش را از کشوی میز برداشت، توی کیفش گذاشت و از اتاق بیرون زد. از آن طرف، راحله که توانسته بود از دست عواقب صحبت های نسنجیده اش راحت شود، نفس راحتی کشید، نگاهی به ساعت انداخت، چادرش را مرتب کرد و به طرف کلاسش به راه افتاد... اما همه این اتفاقات، از چشم نیما که راحله را تعقیب کرده بود و پشت پنجره یکی از کلاس ها زاغ سیاهش را چوب میزد پنهان نماند.... پوزخندی زد و زمزمه کرد: -به به استاد پارسای عاشق پیشه! دارم برات!! ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ مومن از یک سوراخ، دو بار گزیده نمیشود. 🔵 بیانات امام خامنه ای 🔷 موضوع: 🔹"عبرت گرفتن از حوادث" •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اگر زنان ایرانی برهنه شوند، آمریکا چه می‌کند؟ ♨️ وقتی پوشش زنان فیلیپین روی دختران آمریکایی تأثیر گذاشت! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» قطعاً مؤمنان رستگار شدند؛ تفسیر: انتخاب نام مؤمنون، براى این سوره به خاطر آیات آغاز این سوره است که ویژگى هاى مؤمنان را در عباراتى کوتاه، زنده و پر محتوا تشریح مى کند، و جالب این که نخست، به سرنوشت لذت‌بخش و پر افتخار مؤمنان ـ پیش از بیان صفات آن‌ها ـ اشاره مى نماید تا شعله‌هاى شوق و عشق را در دل‌ها براى رسیدن به این افتخار بزرگ زنده کند. مى فرماید: مؤمنان رستگار شدند، و به هدف نهائى خود در تمام ابعاد رسیدند (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ). 🌺🌺🌺 افلح از ماده فلح و فلاح در اصل، به معنى شکافتن و بریدن است. سپس، به هر نوع پیروزى و رسیدن به مقصد و خوشبختى اطلاق شده است. در حقیقت، افراد پیروزمند، رستگار و خوشبخت، موانع را از سر راه بر مى دارند و راه خود را به سوى مقصد مى شکافند و پیش مى روند. البته فلاح و رستگارى، معنى وسیعى دارد که هم پیروزى هاى مادى را شامل مى شود، و هم معنوى را، و در مورد مؤمنان هر دو بعد منظور است. پیروزى و رستگارى دنیوى، در آن است که انسان آزاد، سربلند، عزیز و بى نیاز زندگى کند و این امور، جز در سایه ایمان امکان پذیر نیست، و رستگارى آخرت در این است که در جوار رحمت پروردگار، در میان نعمت هاى جاویدان، در کنار دوستان شایسته و پاک، و در کمال عزت و سربلندى به سر برد. راغب در مفردات ضمن تشریح این معنى، مى گوید: فلاح دنیوى در سه چیز خلاصه مى شود: بقاء و غنا و عزت، و فلاح اخروى در چهار چیز: بقاى بدون فنا، بى نیازى بدون فقر، عزت بدون ذلت، و علم خالى از جهل . (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : ترجیح رضایت خدا بر رضایت مردم نشانه عقلانیت است •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰پدر و مادر حمایت میکنید یا خیانت... ؟! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
* 💞﷽💞 ‍ بیستم: غافلگیری فصل امتحانات شروع شده بود. همه چیز روال عادی داشت و راحله سعی میکرد خودش را با درس خواندن مشغول کند. تنها اتفاقی که این مدت افتاد آمدن شاهزاده رویایی معصومه، اقا حامد بود... از آن روزی که معصومه داستان محبت بین خودش و حامد را گفته بود، راحله هر روز منتظر این اتفاق بود. او هرچند از صمیم قلب خوشحال بود که معصومه به رویاهایش دست پیدا میکند اما ترجیح میداد خودش را قاطی ماجرا نکند چرا که یاد آور خاطراتی بود که اصلا دوست نداشت به یادشان بیاورد. راحله نیما را از صمیم قلب دوست داشت. برای اولین بار دریچه قلبش را به روی کسی باز کرده بود ولی آنچه رخ داده بود باعث شده بود به تمام دوست داشتن های عالم بدبین شود. خودش هم میدانست فکرش احمقانه است اما به هر حال اولین تجربه نقش مهمی در دیدگاه آدمی دارد. مطمئن بود که زمان مشکلش را حل خواهد کرد برای همین ترجیح داد تنها نظاره گر ماجرا باشد و نظری ندهد چون میدانست اصلا مشاور یا راهنمای خوبی نخواهد بود. آن روز آخرین امتحان را داده بود. از دانشگاه بیرون زد. دلش میخواست ساعتی تنها باشد. زیر درختان ارم و قدم زدن در باغ دوست داشتنی اش بهترین جا برای تنها ماندن و فکر کردن بود. از دانشکده بیرون آمد. کمی پیاده روی در هوای مطبوع و خنک زمستانی حالش را جا می آورد. هنوز به چهار راه حافظیه نرسیده بود که احساس کرد کسی تعقیبش میکند. برگشت!ای وای، نیما!! خدایا! چرا این آدم دست از سرش برنمیداشت? صدایش را شنید: -راحله...راحله راحله عصبانی ایستاد، برگشت. خوبی اش این بود که در این جور مواقع دست و پایش را گم نمیکرد و برعکس پر دل و جرات میشد. از آن دخترهایی نبود که بدنشان بلرزد و از ترس چهره سفید کنند. آرام و محکم ایستاد تا نیما برسد. قبل از اینکه نیما حرفی بزند گفت: -هیچ لزومی نداره که شما اسم منو صدا بزنید. من شکیبا هستم نیما قیافه مظلومی گرفت و گفت: -حالا دیگه من غریبه ام? -خودت خواستی راحله این را گفت و خواست برود که نیما پرید جلویش و راهش را سد کرد. راحله گفت: -مثل اینکه حرفهای دفعه قبل منو جدی نگرفتی نیما که فکر میکرد میتواند راحله را هم به روش دختر هایی که تا به حال دیده بود اغوا کند، پشت چشمی نازک کرد و گفت: -یعنی واقعا دلت میاد با من اینقد بد باشی? راحله اما چندشش شد. چنین لحن و رفتاری ابدا برازنده یک مرد نبود. این موضوع اصلا ربطی به مذهب و غیر مذهب نداشت. همان قدر که زشت و زننده است که زنی ادای مردها را در بیاورد و خشن رفتار کند همانقدر نیز زشت است یک مرد مثل زنان ادا بازی در بیاورد. زیبایی زن، به نرمی و لطافت است و ابهت و اقتدار نیز زیبایی مرد. آنقدر این رفتار او را نسبت به نیما منزجر کرد که ترجیح داد بدون اینکه حرفی بزند بگذارد و برود. اما نیما دوباره جلویش پرید، دست هایش را باز کرد تا مانع رفتنش بشود و وقتی راحله، برای اینکه تماسی پیدا نکند، ایستاد گفت: -من که میدونم کی اخبار منو بهت رسونده و نیشخندی زد. راحله نگاهی تحقیر آمیز به پسرک گستاخ روبرویش کرد و گفت: -از خودم خجالت میکشم که یه روزی تورو دوست داشتم و راهش را کج کرد تا برود که صدای نیما میخکوبش کرد: -اگه استاد پارسای عزیزت بود هم همینجوری باهاش حرف میزدی? ...
راحله برگشت. خشم در چشمانش شعله میکشید. فکر میکرد نیما حداقل بخاطر اشتباهش معذرت خواهی کند نه اینکه با وسط کشیدن پای یکنفر دیگر، سعی کند تقصیر را گردن او بیندازد. چند قدم رفته را برگشت. نیما ادامه داد: -چیه?فکر کردی با تسئوس*، پهلوان آتن طرفی?نخیر خانم، این آقا یه دون ژوان* تمام عیاره... فک میکنی ندیدم چطوری به هم دل و قلوه می.... اما قبل از اینکه حرفش تمام شود صدای کشیده ای که زیر گوشش خوابید به هوا بلند شد. راحله با چنان خشمی به نیما خیره شده بود که نیما برای لحظه ای ترسید. از شدت عصبانیت صدای نفس هایش شنیده میشد. نگاهش آمیزه ای از ناراحتی و یاس بود. زیر لب گفت: -بی غیرت و بعد صدایش را بلند تر کرد و ادامه داد: -شیاد تویی... اون هرچی باشه اقلا خودش رو پشت دین قایم نمیکنه... نیما که تازه از شوک آنچه اتفاق افتاده بود بیرون آمده بود، تنها چیزی که در آن لحظه به ذهنش رسید این بود که رفتار راحله را به پای دفاع از پارسا بگذارد و هزاران فکر و خیال بی ربط در کله اش پیدا شود. حسادت عصبانی اش میکرد. حسادت به سیاوشی که راحله برای دفاع از او حاضر شده است چنین حرکتی بکند. این فکر چنان آزارش داد که در چشم بر هم زدنی خشمش را برانگیخت. میخواست حرکتی بکند که کسی از پشت سر صدایش زد... سیاوش در ماشین، جلوی در دانشکده منتظر صادق بود که رفته بود کتابی را از یکی از دوستانش بگیرد. در حالیکه صدای ضبط را کم میکرد با صدایی که انگار کسی در ماشین باشد گفت: -دو ساعته منو اینجا کاشته... وقتی هم میاد عین گربه چکمه پوش* چشماشو گرد میکنه آدم دلش نمیاد چیزی بگه در همین حال گوشی اش زنگ خورد، زیر لب غر زد: -بیا! انگار موش رو آتیش میزنی و گوشی را جواب داد -کجایی تو پسر?روده بزرگه که هیچ، روده کوچیکه کل امعا و احشا رو خورد... باشه... تو خوبه زن نشدی بابا .. همین طور که داشت غر میزد، نگاهش روی نقطه ای خیره ماند. شناختش..نیما بود... اخم هایش در هم رفت... خواست رویش را برگرداند که کمی جلوتر شخص دیگری را دید. دوباره نگاهش را روی نیما برگرداند. بله، نیما داشت خانم شکیبا را تعقیب میکرد... حواسش از مکالمه پرت شد. کمی مکث کرد و بعد گفت: -باشه، منتظرم...فعلا و بدون اینکه منتظر جواب صادق بماند گوشی را قطع کرد. حس خوبی به این صحنه نداشت. پیاده شد و با فاصله مناسب پشت سر نیما راه افتاد. آنچه را که اتفاق می افتاد دید هرچند صحبت هارا به وضوح نمیشنید. وقتی دید راحله کشیده ای به نیما زد حدس زد که حتما نیما کاری کرده است. از این پسر هیچ چیز بعید نبود. احساس کرد باید نزدیک برود. ممکن بود خطری متوجه دخترک شود و کمک لازم باشد. حدسش اشتباه نبود. به نظر می آمد نیما قصد دارد دستش را برای تلافی بالا ببرد که سیاوش صدایش زد: -آقای محسنی? نیما برگشت.... *تسئوس یا تزه: پادشاه، قهرمان و حامی شهر آتن *دون ژوان: شخصیتی افسانه ای در اسپانیا، ک بی بند و بار بود و زنان را اغوا میکرد. *گربه چکمه پوش: نام یک شخصیت کارتنی که با درشت کردن چشم هایش، ترحم بیننده را برمی انگیزد تا از مجازاتش صرف نظر کرده یا درخواستش را بپذیرد. ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 انتقاد اخیر رهبر انقلاب از کسانی که به استفاده از یک لغت فرنگی در حرف یا نوشته‌ی خود افتخار میکنند! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چگونه با شنود مکالمات اکسپلور شما را جهت‌دهی می‌کند؟ | •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat