eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت95 ✍ #میم_مشکات یکی دوبار راحله از جایش جابجا شد تا مگر
* 💞﷽💞 🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴 ‍ -مودب صحبت کن عوضی سیاوش بلند خندید: -ببین کی از ادب حرف میزنه جوان دوباره عصبی گفت: - انگاری تنت میخاره ها..اصلا نمیرم...زنگ میزنم پلیس بیاد... سیاوش به جای جواب، گاز را گرفت و کلاچ را ول کرد. ماشین به سرعت عقب رفت و ایستاد... ترمز دستی را کشیده بود و گاز میداد...ماشین در جایش تکان میخورد و می غرید... جوانک با خودش فکر کرد: -این آدم دیوانه ست...از کجا معلوم خودم رو زیر نگیره?پول سپر رو از اونی که گفت اینکارو کن میگیرم... باید فرار میکرد. به سمت ماشینش دوید و سوار شد...قبل از اینکه راه بیفتد سیاوش دستی را پایین داد و شروع به حرکت کرد تا بترساندش... جوان با سرعت هرچه تمام تر گریخت و در همان حال سرش را از شیشه بیرون اورد و داد زد: -دیوونه روانی راحله برگشت. باید از راننده تشکر میکرد. نجاتش داده بود. وقتی نزدیک رسید، سیاوش شیشه سمت شاگرد را پایین داد و با لبخند محوی به راحله خیره شد: -سلام خانم شکیبا! راحله جا خورد. احساس کرد در آن لحظه در مورد این آدم، با آن پسرک هم عقیده است: دیوانه روانی!! سیاوش از ماشین پیاده شد، دستی به موهایش که باد پریشان کرده بود کشید و خواست حرفی بزند که راحله پرسید: -برای چی این کارو کردین? سیاوش که فکر کرد خانم شکیبا از این سوپر من بازی اش خوشش امده بادی به غبغب انداخت و گفت: -اشکالی نداره، باید ادب میشد اما با دیدن اخم های در هم رفته راحله احساس کرد یک جای کار میلنگد. راحله ابروهایش را در هم کشید، کمی جلو رفت و در حالیکه سعی میکرد آرام باشد گفت: -شما همیشه عادت دارید آدمها رو ادب کنین? لبخند بر لبان سیاوش ماسید. با نگاهی گنگ به راحله خیره شد و راحله ادامه داد: -ببینید استاد پارسا، درسته که شما لطف کردید و کمک کردید که من از شر اون آدم خلاص بشم. بابت امروزم ممنونم اما باور کنید من بلدم از پس خودم و مشکلاتم بربیام و نیازی ندارم شما مراقب من باشید. ممنون میشم کاری به کار من نداشته باشید. روزتون خوش چادرش را جمع کرد و زیر نگاه مایوس سیاوش، راهش را کشید و رفت!! کمی طول کشید تا سیاوش از این بهت در بیاید. نگاهی به ماشینش انداخت. یعنی برای هیچ و پوچ این همه خرج روی دست خودش گذاشته بود? او ابدا قصد خودنمایی برای خانم شکیبا نداشت، قطعا اگر هرکس دیگری هم بود همین کار را میکرد اما هرکس دیگری بود حداقل قدر دانی شایسته ای میکرد نه اینکه اینطور اب سرد رویش بریزد! کمی اخم کرد، بعد نگاهی به ماشینش انداخت، شانه ای بالا انداخت، نفسش را بیرون داد، سوار شد و رفت. ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تفاوت تحلیل یه سلبریتی با یه تحلیل‌گر درباره یه موضوع یکسان 🔸هرکی قشنگ حرف می‌زنه لزوما درست نمی‌گه؛ خیلی از حرف‌های مفت قشنگن! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی زیبا از توکل در زندگی ‼️ ازدواج به شرط چک سفید امضاء! ♨️ با این داستان معنای روشن می‌شود 🔰 برشی از سخنرانی به مناسبت سالروز ازدواج نبی مکرم اسلام با حضرت خدیجه •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دهم ربیع الاول سالروز ازدواج رحمت حضرت صلی الله علیه و آله وسلم و حضرت (سلام‌الله‌علیها)مبارک باد 💐💐 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪝 آیا محصول جمهوری اسلامی است؟! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ستون‌های اصلی نظام جمهوری اسلامی چه کسانی هستند؟ صحبت های کمتر شنیده شده از امام خامنه‌ای •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
#شیفتگان‌تربیت.pdf
3.17M
" انسان " بیانات و نوشته های مقام معظم رهبری حضرت آیت الله امام خامنه ای درباره سیره سیاسی مبارزاتی امامان معصوم بعدی ما •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
تیک ها یعنی ثبت شده
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ» و آن‌ها که امانت‌ها و عهد خود را رعایت می‌کنند؛ تفسیر: در آیه مورد بحث، به پنجمین و ششمین صفت برجسته مؤمنان اشاره کرده، مى گوید: آن‌ها کسانى هستند که امانتها و عهد خود را مراعات مى کنند (وَ الَّذِینَ هُمْ لاِ َماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ). حفظ و اداى امانت ـ به معنى وسیع کلمه ـ و همچنین پایبند بودن به عهد و پیمان در برابر خالق و خلق از صفات بارز مؤمنان است. در مفهوم وسیع امانت، امانت هاى خدا، پیامبران الهى و همچنین امانتهاى مردم جمع است، نعمتهاى مختلف خدا هر یک امانتى از امانات او هستند. آئین حق، کتب آسمانى، دستورالعمل هاى پیشوایان راه حق و همچنین اموال و فرزندان و پست ها و مقام ها، همه امانتهاى اویند که مؤمنان در حفظ و اداى حق آن‌ها مى کوشند تا در حیاتند از آن پاسدارى مى کنند، و به هنگام ترک دنیا آن‌ها را به نسلهاى آینده خود مى سپارند، و چنین نسلى را براى پاسدارى آن تربیت مى کنند. 🌺🌺🌺 دلیل بر عمومیت مفهوم امانت، در اینجا علاوه بر گستردگى و اطلاق لفظ، روایات متعددى است که در تفسیر امانت وارد شده، گاهى امانت به معنى امامت امامان معصوم که هر امام آن را به امام بعد از خود مى سپارد تفسیر شده و گاه به مطلق ولایت و حکومت. جالب این که: زراره از شاگردان بزرگ امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) چنین مى گوید: منظور از جمله أَنْ تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلى أَهْلِها. این است که ولایت و حکومت را به اهلش واگذارید. و این نشان مى دهد که حکومت از مهمترین ودیعه هاى الهى است که باید آن را به اهلش سپرد. همچنین دلیل عمومیت عهد و پیمان، تعبیراتى است که در سایر آیات قرآن آمده، از جمله أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ: به عهد خداوند وفا کنید هنگامى که عهد و پیمان بستید. قابل توجه این که در بعضى از آیات قرآن تعبیر به اداى امانت و یا عدم خیانت در امانت شده، در حالى که در آیه مورد بحث، تعبیر به رعایت امانت شده که هم شامل ادا مى شود، هم محافظت و مراقبت کامل از آن. بنابراین، اگر کوتاهى در اصلاح چیزى که مورد امانت است باعث ضرر یا خطرى بشود، شخص امین موظف است که در اصلاح آن نیز بکوشد (و به این ترتیب سه کار لازم است: اداء، حفظ و اصلاح). (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۸ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : حجت خدا را چگونه بشناسیم؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت96 ✍ #میم_مشکات -مودب صحبت کن عوضی سیاوش بلند خندید: -ببی
* 💞﷽💞 ✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️❎✳️ ‍ و یکم: عروس خیالاتی راحله، چادر یاسی رنگش ، که گل های صورتی و سبز پسته ای داشت، را کمی جابجا کرد تا پاهایش زیر چادر پنهان شود. چقدر معذب بود. در عمرش خواستگاری به این عذاب اوری نداشت. حالا که او قید ازدواج را، حداقل برای مدتی، زده بود، همه یادشان آمده بود که حاج اقا شکیبا دختر جوان و محجوبی دارد و برای گرفتن "بله" به خانه شان سرازیر شده بودند. عموما هم از آشنایان یا دوستان پدر بودند برای همین نمیشد بدون آمدن نه بگوید زیرا پای یک عمر آشنایی یا رفاقت در میان بود و نمیخواست صدمه ای به روابط خانواده ها بزند. برای همین، با بی میلی قبول میکرد حداقل به صورت صوری هم که شده بیایند، گل و شیرینی بیاورند، چایی بخورند و بعد جواب نه را با هزار دردسر و سلام و صلوات بهشان بدهند. مادر و پدر هرچند از این وضع راضی نبودند اما دوست نداشتند با اصرار بیجا، دخترشان فکر کند قصد دارند اورا از خانه بیرون بیندازند. آن همه بعد از آن دردسر ها و مشکلاتی که پیش آمده بود. آن شب هم یکی از آن شب های زجر اور بود. راحله با دیدن داماد به این فکر میکرد که چرا عموما، خانواده هایی که موقعیت های مناسبی دارند پسرهایشان عیب و ایراد دارند. یا زشت بودند، یا چاق و بدترکیب، یا پر ادعا و مغرور یا آنقدر سر به زیر که بیشتر شبیه احمق ها بودند تا محجوب... شما دوست عزیز، شاید ایراد بدانید که چرا راحله از روی ظاهر خواستگارانش را قضاوت میکرد و همه مان شعار بدهیم که اصل اخلاق است و نه تیپ و قیافه اما باید واقع بین بود. در سن و سال جوانی ظاهر برای جوانها مهم است. البته نه قد و هیبتی همچون هرکول و قیافه ای چون رب النوع های زیبایی اما به هرحال تا حدی که معقول و قابل پذیرش باشد. ثانیا، کسی که بخواهد از زیر بار مسئولیتی فرار کند به دنبال کوچکترین بهانه است. از این رو آن شب، راحله خدا را شکر کرد که این داماد بد قیافه، خودش دستاویزی را به دستش داده بود. البته پدر و مادر می دانستند راحله اهل این بهانه ها نیست و اصل داستان چیز دیگری ست. مهمانها داشتند حرف میزدند و راحله این فکر ها را با خودش میکرد و گاهی لبخند روی لبهایش می آمد. پیش خودش فکر کرد الان فکر میکنند عروس کمبود تخته دارد و دوباره خنده اش گرفت. پدر داماد داشت در مورد قیمت ماشینی که تازه خریده بود داد سخن میداد که باعث شد ذهن راحله کاملا از جمع خارج شود. ماشین!! یادش افتاد به هیوندای سیاه جناب پارسا! دوباره همان کلمات در ذهنش تداعی شد: دیوانه روانی!! و با خودش فکر کرد: آخه این چه کاری بود? ماشینت رو داغون کردی! خب کتک کاری میکردی که به نفع بود. دو روز دیگه زخم هات خوب میشد و خرج نداشت!! و دوباره لبخند زد و این بار نگاه متعجب مادر داماد را روی خودش حس کرد. با خودش گفت دیگر حتما رای به خل بودن من داده و برای گرفتن جواب زنگ نمیزند... و دوباره خنده اش گرفت که ترجیح داد این بار در دلش بخندد. دوباره فکرش برگشت سمت استاد پارسا! امروز دو روز از آن جریان گذشته بود. ذهنش آرامتر شده بود و وقایع را خارج از آن لحظه بغرنج بررسی میکرد. اتفاقات برخوردش با نیما هم در ذهنش تکرار شد. هر دو بار پارسا اورا نجات داده بود و او، چقدر بد قدردانی کرده بود. احساس شرمندگی داشت. اما در کنار این احساس، حس دیگری هم در دلش حرکت میکرد. حسی مبهم. چرا سیاوش این کار را کرده بود. یک آن حس کرد چیزی در دلش فروریخت. نکند این کار او از سر علاقه بود? معمولا در اینجور مواقع، وقتی آدم حس میکند که شخصی به او علاقه دارد، به خصوص وقتی آن شخص ضمیر سوم شخص شامل حالش بشود، کمی خیال پردازی و بزرگنمایی هم قاطی ماجرا می شود. برای یک لحظه راحله در ذهنش نگاهی خریدارانه به جناب استاد انداخت: جوانی با چهره ای معمولی اما خوش قد و بالا، شیک پوش، تحصیلکرده و قطعا پولدار . با وجود اختلاف عقیده و اعتقادی که با هم داشتند راحله نمی توانست بی انصاف باشد.پارسا، از لحاظ اخلاقی، جوانی موجه و موقر بود. راحله دورادور برخورد هایش با دختر های لوس اطرافش را که قصد خود نمایی داشتند دیده بود. کاملا سنگین و متین. شاید استاد آدمی مذهبی نبود ولی قطعا پسری سبکسر و بی قید هم نبود. اما خب بالاخره این اختلاف عقاید چیز کمی نبود که بشود به راحتی از کنارش گذشت. دوست داشتن کسی با این همه اختلاف عقیده ممکن بود? همینطور که داشت استاد بیچاره را در ذهنش بالا و پایین میکرد و برایش نسخه میپیچید، یک دفعه یاد آن روز سر کلاس افتاد. آن حلقه طلایی که در انگشت دوم دست چپ میدرخشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اگه هنوزم فکر میکنید یهود فقط با حماس مشکل داره، این ویدئو رو حتماً ببینید. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | وقتی یک تذکر شهر رو از میزبانی بزرگترین مانور ثروت و فحشای طاغوت (جشن های ۲۵۰۰ساله) نجات داد؟ 🔸گاهی یک تذکر و یا یک مطالبه گری شما از مسئولین، میتواند منشأ برکات زیادی برای جامعه اسلامی باشد. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
توجه📣 حقایقی از برگزاری مسابقات: ۱_اغلب افرادی که شرکت می کنند عضو کانال نیستند ۲_یک سوم شرکت کنندگان اصلا پی دی اف یا کتاب را مطالعه نمی کنند ۳_یک سوم شرکت کنندگان اذعان دارند که فقط پاسخنامه را گرفته و به ادمین ارسال می کنند ۴_یک نفر با اسم ۱۷ نفر شرکت کرده،جالبه(دوستش لیست فرستاده با اسم اینها شرکت کرده که کاملا دقیق بود) ۵_در مسابقه قبلی مخاطبی در عرض ۴۹ ثانیه ۴۰ سوال را پاسخ داده بود(مشخصه که چکار کرده) ۶_این مسابقه هم همه این اتفاقات افتاده ۷_برای دریافت مشخصات مسابقات تا قاف کرامت و غدیر تا ۱۵ مرداد درگیر تماس برای ارسال مشخصات و... بودیم،نزدیک به ۸۰ نفر مشخصات در تا قاف کرامت ارسال نکردند خودمان تماس گرفتیم ولی این کار را از این به بعد نخواهیم کرد(باورش مشکله) ۸_مسابقه برای مطالعه است نه افزایش اعضا و ... چون یک سی ام این را هزینه کنیم چندین برابر می شود اعضاء ۹_توهین و تهمت ها،بی احترامی ها هم به کنار قضاوت با شما •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَالَّذِينَ هُمْ عَلَىَ صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ» و آن‌ها که بر نمازهایشان مواظبت می‌نمایند؛ تفسیر: بالاخره در نهمین آیه، آخرین ویژگى مؤمنان را که محافظت بر نمازها است بیان کرده مى گوید: آن‌ها کسانى هستند که در حفظ نمازهاى خویش مى کوشند (وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ). جالب این که نخستین ویژگى مؤمنان را خشوع در نماز و آخرین صفت آن‌ها را محافظت بر نماز شمرده است، از نماز شروع مى شود و به نماز ختم مى گردد. چرا که نماز مهمترین رابطه خلق و خالق است. نماز برترین مکتب عالى تربیت است. نماز وسیله بیدارى روح و جان، و بیمه کننده انسان در برابر گناهان است. خلاصه نماز هر گاه با آدابش انجام گیرد، زمینه مطمئنى براى همه خوبى ها و نیکى ها خواهد بود. 🌺🌺🌺 یادآورى این نکته نیز لازم است که آیه نخست و آیه اخیر، اشاره به دو مطلب متفاوت مى کند، و به همین دلیل، در آیه نخست، صلاة به صورت مفرد و در آیه اخیر به صورت جمع است. اولى، به مسأله خشوع و توجه خاص درونى که روح نماز است، و اثر بر تمام اعضاء مى گذارد اشاره مى کند. و دومى، به مسأله آداب و شرائط نماز از نظر وقت و زمان و مکان و همچنین از نظر تعداد نمازها، و به نمازگزاران و مؤمنان راستین توصیه مى کند در همه نمازها مراقب همه این آداب و شرائط باشند. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۹ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : بین امام و شیعیان باید رابطه عاطفی برقرار باشد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️❎✳️ ‍#بادبرمیخیزد #قسمت97 ✍ #میم_مشکات #فصل_بیست و یکم: عروس خیالاتی
* 💞﷽💞 ‍ مثلا حس عذاب وجدان، حس انسان دوستی و یا اخلاق گرایی... هرچه بود نمیشد آن را به علاقه ربط داد. توانسته بود مشکل را حل کند. لبخندی از سر رضایت زد که این بار، چشم در چشم مادر داماد شد که داشت با تعجب و نگاهی گنگ این عروس خیالاتی و یا شاید خل و چل را نگاه میکرد. لبخندی که هیچ ربطی به موضوع بحث که بررسی نواسانات قیمت موز در بازار بود، نداشت!! راحله که حالا هم ذهنش آرام شده بود و هم قضاوت این خانواده برایش اهمیتی نداشت، چشم هایش را باریک کرد و لبخندی عریض، تحویل مادر گیج شده داماد داد و با سرخوشی ادامه بحث پدر داماد در مورد قیمت سیفی جات را دنبال کرد!! حالا عروس خیال بافمان را رها میکنیم و سری هم به دکتر بخت برگشته میزنیم. بیچاره استاد! آش نخورده و دهان سوخته! راحله چقد راحت زنش داده بود و علاقه استاد مفلوک را به پای حس نوع دوستی گذاشته بود. حتما اگر سیاوش این قضاوت نا عادلانه را در مورد خودش میشنید مایوسانه در مورد راحله همان قضاوتی را میکرد که راحله در مورد دکتر کرده بود: دیوانه روانی! آخر آدم بخاطر نوع دوستی دو ماه تمام ادای آدم های بیخود را در می آورد و جاسوس بازی راه می اندازد تا بتواند مدرک جمع کند? یا میزند ماشینش را از قیمت می اندازد? واقعا که! البته خداروشکر که دکتر این قضاوت را نشنید وگرنه او نیز چون مادر داماد حکم به کمبود تخته راحله میداد! سیاوش بعد از آن هندی بازی بی نتیجه، به خانه برگشت. خداروشکر سید نبود. حوصله نداشت برایش توضیح بدهد چرا آنقدر اخم روی صورتش دارد. تازه اگر هم میگفت حتما سید حسابی به ریشش میخندید. اگر میفهمید که پیش بینی اش درست از آب در آمده چه? اصلا اینها به کنار، چرا این دختر اینقدر نمک نشناس بود? این چه طرز رفتار با یک قهرمان است? سیاوش فکر میکرد با این فداکاری هایی که کرده است فرصت خوبیست تا راز دلش را برای خانم شکیبا شرح دهد اما آنچه پیش آمده بود اصلا شباهتی به تصورات و خیالاتش نداشت. هم گیج بود، هم دلخور و هم عصبانی. حوله اش را برداشت و به سمت حمام رفت. نفهمید چقدر زیر دوش اب ایستاده بود اما آنقدر بود که ذهنش آرام شود برای همین وقتی بیرون آمد از آن چین و چروک های وسط پیشانی اش خبری نبود. سید داشت سفره را می انداخت. عادت داشت سر شب شام بخورد. سیاوش میل نداشت. رفت توی اتاقش..از آنجاییکه جوان های سالم، خصوصا از نوع مذکرشان، همیشه اشتهای خوبی دارند بنابراین تعجب صادق از این شام نخوردن بی سابقه سیاوش خیلی غیر عادی نبود. دراز کشید روی تختش. دستهایش را گذاشت زیر سرش و به سقف خیره شد. باید چکار میکرد? احساسی در دلش لانه کرده بود که روز به روز قوی تر میشد. از طرفی تمام دو صفر هفت بازی هایش بی نتیجه مانده بود و به نظر نمی آمد بانوی داستان توجهی به او داشته باشد. مگر او چه چیزی کم داشت که به چشم راحله نمی آمد? یعنی اعتقادات راحله اینقد برایش مهم بود که حاضر نبود اصلا توجهی به او بکند? اویی که همیشه دختر ها برایش سر و دست میشکستند. کافی بود نصف این کارها را برای دختری انجام دهد آنوقت به راحتی صاحب قلب و روحش میشد. پس این دختر چه اش بود? نکند این مذهبی ها اصلا اعتقادی به علاقه و محبت ندارند?بعد به این فکر کرد که تا بحال ندیده است صادق از دختری حرف بزند یا از دوست داشتن کسی بگوید? نکند مرض واگیر دار بچه حزب اللهی هاست? بعد یادش آمد به نگاه های راحله به نیما... نه، این دختر نمیتوانست بی احساس باشد. پس مشکل کجا بود? اینکه سیاوش مذهبی نبود? داشت عصبانی میشد که به خودش نهیب زد: -اهای... زود قضاوت نکن اصلا شاید بهتر بود بیخیال این دختره قدر نشناس شود. لبخند زد. چه فکر احمقانه ای! حتی تصورش هم محال بود. باید راه دیگری پیدا میکرد. در فکر و خیال بود که سید وارد اتاق شد: -کجایی پسر، دو ساعته دارم در میزنم... گفتم لابد از گشنگی غش کردی سیاوش نگاهی مات به سید انداخت و دوباره سرش را به طرف سقف برگرداند. صادق که دنبال چیزی میگشت، کتابش را پیدا کرد. میخواست از اتاق خارج شود که دید رفیقش بدجور در خیالات سیر میکند. چند دقیقه ای بهش خیره ماند، بعد لبخندی زد و گفت: -دیدی گفتم اخرش میای دست به دامنم میشی? سیاوش سرش را به سمت صادق چرخاند و همانطور که در فکر بود گفت: -مگه تو دامن میپوشی و بعد صادق، با آن هیکل چهارشانه، دست و پای پهن و ریش های انبوه را، با دامنِ چیتِ گلدارِ چین چینی صورتی تصور کرد و خنده اش گرفت. سید سری تکان داد، نیشخندی زد و گفت: -به جای هذیون گفتن بهتره بری خواستگاری.. اقلا تکلیفت معلوم میشه چراغ را خاموش کرد و سیاوش را تنها گذاشت تا به حرفش فکر کند: -خواستگاری?اما چطوری? اصن سید از کجا فهمید من به چی فکر میکنم?اینقدر تابلو شدم یعنی? حالا اینو ولش کن.. من چطوری برم خواستگاری? بلند شد و پشت پنجره ایستاد. خواب از سرش پریده بود. ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️خواستگاری و پیشنهاد دختر برای ازدواج ❓درست یا غلط؟؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی عالی و پیشنهادی عالی‌تر برای حجاب ⁉️ کارمندان مرد چگونه، کارمندان زن را با شوخی برهنه می‌کردند؟! 🔻 این داستان ۱دقیقه‌ای ذهن شما را در بسیاری از مراحل تبیین یاری خواهد کرد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat